گشتی در میان نوستالژیهای منوچهری
شهروندان:
خیابان منوچهری، از غرب به خیابان فردوسی و امام خمینی و از شرق به خیابان سعدی میرسد. خیابان لالهزار نو هم از میانههای آن میگذرد؛ بورس روشناییهای شهر، جایی که بازار لوستر و لوازم روشنایی در آنجا عرضه میشود.
نزدیکی به خیابان تاریخی و خاطرهانگیز لالهزار، ساختمانهای قدیمی خیابان و میدان فردوسی و پیادهراه باغ سپهسالار، از دیگر جاذبههای پیرامونی منوچهری به شمار میآید.
یک روز دلانگیز بهاری
از کوچهپسکوچههای پیرامون میدان بهارستان و پیادهراه باغ سپهسالار که میگذری تا به خیابان منوچهری برسی، صدای پراکنده آواز پرندگان، گویی تو را به تالارهای تاریخ دعوت میکند. هرچند ساختمانهای قد کشیده کمتر میگذارند قامت بلند درختان پربرگ تهران به چشم بیاید اما همین که به نوک این درختان از میان ساختمانهای بلند نگاهی میاندازی، درمییابی که اینجا گذشتهای هم جز این داشته است. دورانی که به جای این ساختمانها و برجهای بلند، کوچهباغها و درختانی بودند که قناتهای قدیمی تهران آبیاریشان میکرد.
پرندگانی را میتوانی تصور کنی که رها و بیقید بر فراز درختان بلند چنار آواز سرمیدادند. امروز اما پراکنده میتوانی برای شنیدن آواز آنها گوشهایت را تیز کنی. محله دگرگون شده است همچون بسیاری از محلههای این شهر بزرگ! هنوز اما چیزهایی برای دیدن دارد این خیابان منوچهری و کوچهپسکوچههای آن.
از هیاهوی بازار فروش کیف و کفش در باغ سپهسالار فاصله گرفته، گامزنان به سوی خیابان منوچهری میروم. از خیابان سعدی گذشته، از گوشه شرقی به تندی وارد خیابان منوچهری میشوم. نگاهی به ساختمانهای دو سوی خیابان، گویای کهنگی اینجا است. این کهنگی اما فرسودگی معنا نمیدهد. خیلیها هنوز هستند که این حال و هوا را دوست میدارند.
ورودی خیابان از سمت خیابان سعدی، آدمهای زیادی در پیادهرو ایستادهاند و گاهی آمدگان و رفتگان را میپایند. از یکیشان که کهنسالتر به نظر میرسد، میپرسم «پدر جان! در این محله، از بناهای قدیمی و تاریخی، چیزی به جامانده است». پاسخ میدهد «اگر خواهان باشی و برای همین کهنهها اینجا بیایی، حتماً میبینی». دورتر که میروم، میگوید «برای چه میپرسی؟»… پاسخم در آن شلوغی و سروصدا گم میشود؛ «آمدهام به تماشای آنهایی که امروز کمتر دیده میشوند!».
عتیقهفروشیها و علی حاتمی و مسعود کیمیایی
این خیابان بوی تاریخ میدهد. سرگیجه میگیری، از سر تا ته خیابان که گام برمیداری! گویی که تصویری از گذشته، از آمدنها و رفتنها، روشن و بیهیچ زنگاری پیش رویت قرار میگیرد. نمیدانم چه وسوسهای دارد این خیابان برای ساکنانش و کسانی که میشناسندش. عتیقهفروشیها را که نگو دیگر! عشق به اینها اگر بدانی چه کسانی را روزها به محله منوچهری میکشاند… امروز اما چرمفروشان و سراجان رنگ و بوی این خیابان تاریخی را تغییر دادهاند. هنوز هم میتوان به جایماندههای عتیقهفروشیهای قدیم را در منوچهری یافت.
از همینرو است که گهگاه گذر وابستگان خارجی سفارتخانههای کشورهای دیگر به اینجا میافتد. منوچهری هرچه دلت بخواهد دارد. اینجا بازماندههای عتیقهفروشیهای قدیم، انگار یادآور کهنسالی منطقهاند. جایی که روزگاری هوسهای دل عتیقهبازان را برمیآورد و با خیابان ارباب جمشید که روزگاری مرکز بزرگترین استودیوهای فیلمسازی ایران بود، گذرگاه و پاتوق سوپراستارهای سینما و البته سیاهیلشکرهای مشهور بود.
نزدیکیهای خیابان فردوسی، گذر اربابجمشید نام آشنایی است؛ نام یکی از زرتشتیان مشهور تهران. بسیاری از استودیوهای قدیمی فیلمسازی در دهههای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی در این خیابان بودند. این گذر تا سالهای سال، مکانی برای حضور عشق فیلمیها و سیاهیلشکرهایی بود که خود را به کارگردانان و تهیهکنندگان مینمایاندند تا بلکه بتوانند حضوری کوتاه در یکی از فیلمهایشان داشته باشند.
روزهایی را به یاد میآوری که بزرگترین ستارههای سینما با ماشینهای مدل بالایشان میآمدند و نگاه حسرتبار سیاهیلشکرها را در پی خود میکشاندند. این خیابان چه کسانی را به آرزوهایشان نرسانده و چه افرادی را آرزو به دل گذاشته است!
ارباب جمشید، در دهههای چهل و پنجاه خورشیدی چه روزگاری داشت. آن زمانها شیفتگان فیلمفارسی بویژه سیاهیلشکرها در این خیابان کوچک بروبیایی داشتند؛ ارباب جمشید انگار به نام آنها سند خورده بود.
کلاه شاپو بر سر، دقیقهها و ساعتها که نه، روزها و ماهها را میسوزاندند تا نگاه کارگردان و فیلمسازی به سویشان بازگردد و لحظهای درنگ کند؛ یک نقش چند دقیقهای هم کافی بود.
خالق «سوتهدلان» و «طوقی» در آن روزگار و البته در روزگاران بعد که «هزاردستان» را میساخت، زمانی بچهمحل منوچهری شناخته میشد از بس که به آنجا و عتیقهفروشیهایش رفت و آمد داشت؛ خنزرپنزری نبود که در کنار عتیقهها نگاه علی حاتمی را اسیر خود نکند! بخشی از رنگ و لعاب آثار علی حاتمی، در دل منوچهری ریشه داشت. میگویند راه مسعود کیمیایی هم در زمان ساخت فیلم بلوچ، به این خیابان و عتیقهفروشیهایش افتاده بود.
روزهای دهه چهل و پنجاه، خیابان منوچهری، اهالی ثابتی داشت که ساکن این محله نبودند اما اینجا پاتوقشان بود؛ از بام تا شام در این خیابان و قهوهخانههایش میپلکیدند و روزگار میگذراندند… افسوس، اما منوچهری هم راه لالهزار را میرود. تاریخ و گذشته، آرامآرام از اینجا رخت برمیبندند…
منوچهری امروز، آمیخته با بوی چرم و رنگ و لعاب لوازم آرایشی
منوچهری، خیابان کوتاهی است و محله کوچکی هم پیرامون آن قرار گرفته است. اینجا، امروز با بورس کیف و کفش و چرم و لوازم بهداشتی و آرایشی، بیشتر شناخته میشود.
منوچهری برای قدیمیترها اما پدیدههایی دیگر را به یاد میآورد؛ عتیقهفروشیها و قهوهخانهها و در کنار آنها خانهباغهای دلگشا، همانها که درختان بلند و پرندگان زیبایشان، ذوق ایرانی را در شهرسازی و عمارتسازیاش به رخ میکشید. امروزه اما تجارت عتیقه جای خود را به کیف و کفش و چرم و وسایل آرایشی داده است.
تجارتخانهای پرسود از کفش و کیف سامسونت و دیگر وسایل چرمی؛ کیفهای دستی، جیبی، مدرسه، اداری، پلیسی، شانهای، پستی و سامسونت قفلی رمزدار و بدون رمز، در هر اندازهای که دلت بخواهد. کمی که از آنها بگذری، فروشگاههای لوازمالتحریر و وسایل آرایشی به چشم میآیند. اینسو و آنسو، هتلها و مسافرخانههایی هم وجود دارند که تنهشان به تنه لالهزار خورده است.
منوچهری اما در کنار همه خاطرههای شنیدنی و یادگارهای کنونیاش، آرامآرام تنهاش را به تنه همسایه جنوبیاش، لالهزار قدیم، میزند؛ گویی لالهزار راهی را باز کرده که سرنوشت همه خیابانها، محلهها و خانههای تاریخی پایتخت، از آن مسیر میگذرد؛ محتوم و بیبازگشت! گویا تا چندی دیگر، اینجا هم همچون لالهزار و امینحضور میشود؛ بازاری که دیگر از جریان زنده سکونت شهری، کمتر میتوان در آن نشانی یافت.
تا همین چند ده سال پیش، نوستالژی در این خیابان فرمانمیراند. درختان بلند اما هنوز میتوانند با رهگذران سخن بگویند. هنوز از درختان بلند اینجا میتوان دریافت که در گذشته چگونه بوده است.
گذرگاهها و کوچههای تنگ این محله، در گذشته باعث میشد ساکنان و اهالی اینجا به دلیل فضای دنج و بسته، احساس تعلق و وابستگی بیشتری به محله خود داشته باشند؛ سنتی که از بسیاری محلههای دیگر این شهر بزرگ رخت بربسته است. از آن روزها زمانی چند نگذشته اما انگار که همه چیز زیر و رو شده. بوی چرم و حجم تبلیغات فروش کیف و کفش، به تندی و تلخی جای تاریخ و خاطرات روزهای گذشته را گرفتهاند.
منـوچــهری، خـیابـانـی دوستداشتنی در میانههای شهر شلوغ
عتیقهفروشیهای خیابان منوچهری، میعادگاه خیلیها از گذشته تاکنون بوده است؛ با برخی از عتیقهفروشان که به سخن مینشینی، خاطرات روزهایی را برایت باز میگویند که علی حاتمی هنگام ساخت فیلمها و سریالهای آثار تاریخیاش، از سر تا ته منوچهری را زیر پا میگذاشت تا از عتیقهفروشیها، برای آکسسوار صحنه، عتیقه بخرد یا قرض بگیرد و عتیقهفروشانی هم بودند که مشتاقانه به او قرض میدادند.
چند عتیقهفروشی و جواهرسازی بازمانده از دوران گذشته، درها و دیوارهای خود را به نقشها و طرحهای قدیمی و باستانی آراستهاند.
این مسیر، همانجایی است که با عتیقههایش میتوانی به دل تاریخ و دوران کهن بروی و هر از گاهی از هیاهوی امروز دور باشی. بازار منوچهری را امروز فروشندگان چرم و لوازم آرایشی و بهداشتی به دست گرفتهاند.
در این میانه اما عتیقهفروشیها هرچند کم، اما هنوز هم فعالاند و شیفتگان را به سوی خود میکشانند. لابهلای مغازههای فروش وسایل چرمی و لوازم آرایشی هنوز میتوانی عتیقهفروشیهایی را ببینی که عتیقهدوستان ایرانی و خارجی از یادشان نبردهاند.
خانهباغها و عمارتهای منوچهری، همچون بسیاری محلههای تهران قدیم، شگفتی برمیانگیختند. مهمترین بازمانده آنها اکنون عمارت مشیرالدوله پیرنیا است؛ از بناهای تاریخی عهد قاجار. خانه سیاستمدار و مورخ عهد قاجار و پهلوی اول، عمارتی مسکونی و حیاطی بزرگ را در خود جای داده بود.
این عمارت در دورههای بعد دگرگونیهایی را از سر گذراند و اکنون در قامت یک اثر ملی، میزبان مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و طب مکمل است. با تماشای این خانه و گذران دقیقههایی در آن، میتوان ذرهای از سرخوشی ساکنان نخستین اینگونه عمارتها را تجربه کرد. شاید هم به این نتیجه برسی که آن مردمان، هر چه داشتند و نداشتند، اما یقیناً سلیقهشان بهتر از امروزیها بود. این خانهها در تهران امروز کمتر پیدا میشوند و همین اندک هم در آستانه تهدید و خطر قرار دارند.
گاهی دلت میخواهد برای آنچه بر این شهر بزرگ و دیوارها و کوچهپسکوچههایش میگذرد، گریه سر کنی. شهری که این روزها خیلی بزرگ شده است و بزرگیاش را به رخ میکشد. این شهر اما اکنون به گذشتههایش لگد میزند. مردمانش گذشتههای شهر را خیلی زود در راهروهای تاریخ جا گذاشتهاند.
مهدی یساولی
ایران