ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
رئیس انجمن روانشناسی بالینی

چاره‌ای جز همگامی با نسل جدید نداریم

شهروندان:
سروصدایش اکثر مواقع درخانه بلند است. می‌گوید: شما اصلا حرف‌های مرا درک نمی‌کنید. چرا آن‌قدر به کارهای من گیر می‌دهید. من با دوستانم قرار دارم. می‌خواهم به مسافرت بروم. این لباس‌ها را نمی‌پوشم. با شما جایی نمی‌آیم و خیلی چیزهای دیگر که والدینش را برای برقراری ارتباط با او دچار مشکل جدی ساخته است.

حمید یعقوبیاز مادرش می‌پرسم، چرا به حرف‌هایش توجه نمی‌کنید؟ چرا مدام با دعوا و مرافه می‌خواهید با شما همراه شود؟ او در شرایط خاص بلوغ و گذر از دوران کودکی و نوجوانی است. شرایط او با زمانه شما بسیار متفاوت است. باید با او همراهی کرد، نه این‌که در مقابل او و خودتان دیوارهایی بچینید که دیگر حتی همدیگر را نتوانید ببینید. فقط به حرف‌هایم گوش می‌دهد، اصلا حواسش به من نیست.

می‌گوید: از خرجی خانه می‌زنم. بدون آن‌که پدرش بفهمد، پول ساعت‌ها حرف زدن با موبایلش را با دوستانش که نمی‌دانم چه کسانی هستند، می‌پردازم. حتی برای بیرون رفتن وقت و بی‌وقتش با دوستانش، جلوی غرغرهای پدرش می‌ایستم و می‌گویم: باید او را بیشتر درک کرد وگرنه به سمت دوستان ناباب گرایش می‌یابد. سیگاری می‌شود و شاید حتی بدتر از آن برود و دیگر به خانه باز نگردد. گاهی سپر بلایش شده‌ام تا با پدرش درگیری فیزیکی پیدا نکند. می‌ترسم ابهت پدرش شکسته شود. خیلی بد صحبت می‌کند، در زمان ما جرأت نداشتیم به پدر و مادرم بگویم این را می‌خواهم یا نه. حتی جلویشان پایمان را دراز نمی‌کردیم. ما چطور با والدین‌مان رفتار کرده‌ایم این نسل چه می‌کند؟ به هیچ اصولی پایبند نیستند. توقعات‌شان بیش از حد و توان خانواده است و داشته‌های دوستانش را به رخ ما می‌کشد. اصلا حواسش به درس و زندگیش نیست. از آینده‌ای که پیش‌رو دارد، می‌ترسم. مطمئنم نمی‌تواند از پس مشکلات زندگی برآید. دوستانش به خانواده ما نمی‌خورند. حتی خجالت می‌کشد من را به آنها معرفی کند. گاهی با خود می‌گویم کجای کار اشتباه کرده‌ایم که این بچه اینطور شده است. شاید نان حرامی را ندانسته به او داده‌ام، نمی‌دانم… در کار او مانده‌ام. اما این صدای نسل جدید که با شدت بالا و سر و صدای بسیار به گوش می‌رسد، تا در مقابل خواسته‌ها و توقعات نسل قبل از خود بایستد. گویی صدای فریاد او برای نسل قبل قابل تحمل نیست. هیچ گاه از شرایط و وضع موجود رضایت ندارد.

والدینش را نمی‌پذیرد و اگر با او همکلام شوی، به راحتی می‌گوید: «ای کاش والدین من افراد دیگری بودند.» اصلا نمی‌توانند با خواسته‌های من منطبق شوند. شرایط برایش همانند جهنمی است که امکان ادامه زندگی برایش را بسیار سخت کرده است. او نسل قبل را علت بسیاری از مشکلات فعلی‌اش می‌داند. ترجیح می‌دهد ساعت‌ها به موسیقی یا فیلم موردعلاقه‌اش دل بسپارد، اما در کنار خانواده دقایقی را نگذراند. این یعنی شکاف عمیق فکری و الگویی که از منظر جامعه‌شناسان به معنای جداشدن نسل جدید از باورها، ارزش‌ها، سنت‌ها و حتی طرز زندگی و انتخاب معیشت است که آنها را برای پیدا کردن هویت دچار چالش عمیقی ساخته است.

درخصوص شکاف نسل‌ها و همچنین این فاصله عمیق که نسل‌های قبل را از جدید بسیار دور ساخته است؛ پای صحبت دکتر حمید یعقوبی، رئیس انجمن روانشناسی بالینی ایران نشستیم تا ایشان از شرایط و امکان برون رفت از این بحران بیشتر برایمان بازگو کند؛ آنچه می‌بینید ماحصل گفت‌وگو با ایشان است.

  • آقای یعقوبی در ابتدا تعریفی از شکاف نسل‌ها داشته باشید؟

شکاف نسل‌ها به قطع پیوندها و روابط بین‌ نسلی اشاره دارد. نخستین بار این موضوع در دهه ۶۰ میلادی توسط صاحب‌نظران اجتماعی در کشورهای غربی مطرح شد تا با بررسی و ساختارشناسی اختلافات فرهنگی میان والدین و فرزندان علت آن را بیابند. این پدیده از آن تاریخ تا امروز از ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار گرفته و تعاریف متفاوتی نیز برای آن ارایه شده است. یکی از جامع‌ترین تعاریف، شکاف یا فاصله میان نسل‌ها چنین است: شکاف نسل‌ها مفهومی است که اختلاف فاحش روانی، اجتماعی، فرهنگی و تفاوت معنادار در بینش و آگاهی، باورها، تصورات، انتظارات، جهتگیری‌های ارزشی و الگوهای رفتاری میان دو نسل همزمان را در یک جامعه به وجود می‌آورد.

  • این شکاف در کشور ما چگونه است؟

در کشور ما نیز همانند دیگر ملل و به‌ویژه کشورهای درحال توسعه، فاصله نسل‌ها تبعات ناشی از آن در شئون زندگی فردی و اجتماعی افراد به وضوح دیده می‌شود. به‌خصوص در سال‌های اخیر که در برخی مناسبات رفتاری فاصله میان نسل‌ها با وجود اخطارها و افکارها درحال تبدیل به شکافی عمیق و دامنه‌داری شده است و محل مناقشات و نابسامانی بسیاری می‌شود. تغییر دایمی اجتناب‌ناپذیر است و امری غلط و ناپسند شمرده نمی‌شود؛ اما نبود سیستمی برای جذب تغییرات و بومی کردن آن، نابرابری دسترسی به اطلاعات، انجماد فکری درباره لزوم پذیرش تحول و بدبین بودن درخصوص مظاهر دنیای جدید، تغییرات گسترده و عمیق را به عامل اصلی شکاف میان نسل‌ها تبدیل می‌کند. تغییرات در حوزه‌های متنوع زندگی نظیر فنی، تکنولوژیکی، فلسفه زندگی و شیوه‌های انجام کار دایمی است و با گسترش ارتباطات نسل‌های اجتماعی به تناوب از آن بهره‌مند می‌شوند. پیشرفت‌ها و ابداعات جدید از هر سو زندگی بشر را در برمی‌گیرند و نسل‌های جدید براساس علاقه و اقتضای سنی سریع‌تر از آن آگاه می‌شوند و دنیای فکری خویش را براساس آن پایه‌ریزی می‌کنند. آنها در دسترسی به اطلاعات تغییر و شناخت و یادگیری آن در جامعه نقش پیشرو را بازی می‌کنند. در این میان والدین و نسل قبل، از این غافله جا مانده‌اند. یک مثال روشن در این‌خصوص کاربرد رایانه و اینترنت در امور روزمره‌ زندگی است که در یک خانواده، جوان‌ها و نوجوانان از اطلاعات و روش‌های به روز آن بهره می‌برند و در مقابل، والدین و سالمندان به قول خودشان حتی بلد نیستند رایانه را روشن کنند. یا به فضای مجازی وب متصل شوند. ناگفته پیداست این مظاهر نوین زندگی، دنیای جدیدی برای نسل‌های جدید می‌سازد که بزرگترها با آن بیگانه ‌هستند و حتی کار به جایی می‌رسد که شنیدن جملاتی نظیر «دوره و زمانه عوض شده» و «جوان‌های امروزی در دنیای خودشان سیر می‌کنند» این روزها عادی و تکراری است.

  • این تضاد وتغییرات چگونه نمود یافت؟

با مروری بر تحولات اجتماعی نشان می‌دهد، جمود فکری همواره در برابر تغییر ایستادگی می‌کند. حتی آن را غیراخلاقی و هنجارشکن می‌داند. از این رو تقابل سنت و مدرنیته به رویارویی ثبات و تغییر، تعبیر می‌شود. والدین و بزرگترها ثبات را عاملی برای هدایت نسل جدید تلقی می‌کنند و گذر از آن را نمی‌پذیرند.

دیگر این‌که اخلاقیات، شرع و اصالت امور را به سنت نسبت می‌دهند و تغییر و بی‌ثباتی را عاری از آن می‌پندارند. این انجماد فکری حتی با تغییر آشکار شیوه‌های زندگی نیز از میان نمی‌رود و اصرار بر حفظ آن سردرگمی و تعلیق را در جامعه باعث می‌شود. کنش‌های مختلف اجتماعی به کار می‌افتد و تضادها آشکار می‌شود. اینجاست که بی‌هویتی نسلی تازه رخ می‌دهد، چرا که نمی‌تواند میان آنچه به نظرش درست می‌رسد، آنچه واقعیت دارد و آنچه به وی القا می‌شود، رابطه‌ای معقول و مناسب بیابد. دیگر آن‌که تبعات ناشی از تغییر بر یکدیگر و بر ماهیت تغییر تأثیر می‌گذارند و یکدیگر را تشدید می‌کنند. در چنین شرایطی تجلی تغییرات گاهی از حقیقت موجود آن در جامعه پیشی می‌گیرد؛ اگر یک جوانی را به‌عنوان برشی از نسل جدید در نظر بگیرید، او برآمده از یک خانواده سنتی و مذهبی با تفکرات شدیدا درونگراست. اما زمانی که وارد اجتماع و گروه‌های مختلف در جامعه می‌شود، دیگر نمی‌تواند خود را در قالب آن خانواده‌ای سنتی و بسته تصور کند. بنابراین سعی می‌کند از آن پیله در آمده و حتی به سمت زندگی هسته‌ای گرایش یابد. مسلما این تغییر مواضع برای خانواده‌ سنتی ایرانی که میان سنت و مدرنیته گیر افتاده‌اند، یعنی یک گناه بزرگ و غیرقابل بخشش است.

  • چگونه این شکاف، فاصله فکری را میان نسل‌ها به‌وجود آورده است؟

مسلما والدین در زمان حال، فرزندان را برای زندگی در آینده تربیت نمی‌کنند. معیارهای تعلیم و تربیت آنها بیشتر به گذشته نظر دارد. آنان تلاش می‌کنند با الگو قرار دادن خویش از فرزندشان انسانی شبیه خود بسازند. آن هم با معیارها و باورهایی که در سن و‌ سال خودشان قبول می‌کنند و می‌پذیرند و ممکن است برای فرزند نامفهوم باشد. اقتضایات سنی معمولا نادیده گرفته می‌شود و والدین حتی خطاهای خویش را در دوران نوجوانی و جوانی تجربه‌های شخصی می‌پندارند و تجربه آنها را برای فرزندان بسیار ناپسند تصور می‌کنند. جالب این‌که آنچه در جامعه ما فرزندسالاری نامیده می‌شود، در حقیقت فرزند ابزاری است؛ چراکه فرزندان در معرض تبدیل به شخصیتی قرار دارند که والدین آرزو دارند، در این حوزه تجربیات اصیل و بکر زندگی بیشتر در لفافه پندهای آزاردهنده و تکراری همراه با ملغمه‌ای از خاطرات، حرف‌ها و دیدگاه‌های قدیمی و غیرکاربردی به نسل‌های تازه منتقل ‌شود. آنچه نتیجه می‌دهد، گوش‌هایی است که نصیحت نمی‌پذیرد و دلخوری بزرگترها که به عقل و ادراک سالم جوان‌ها مشکوک هستند، زایده همین تفکرات است. نارسایی در انتقال میراث گذشتگان و تجربه‌های صحیح و کاربردی به دلیل آشکار کردن تضادها و ناهمگونی‌ها در خط‌مشی زندگی و اختلافات کلامی به‌تدریج یا یکباره به شکاف عمیق میان نسل‌ها دامن می‌زند و مشکل را حادتر می‌کند. تصویر ناعادلانه و مخربی که گاهی بزرگترها از نسل جوان می‌سازند و آنها را به بی‌اعتنایی نسبت به آموزه‌های دینی، ریشه‌های تاریخی و شئون اصیل رفتاری متهم می‌سازند، نتیجه همین ناتوانی در انتقال مفاهیم، دریافت بازخورد و اختلافات ناشی از رابطه ناقص است.

  • آیا شرایط اقتصادی – اجتماعی حاکم برجامعه این شکاف را عمیق‌تر ساخته است؟

مطمئنا شرایط اقتصادی بر شیوه زندگی نسل‌ها تأثیر می‌گذارد و حتی ممکن است به بیگانگی آنها از یکدیگر و بروز تلقی‌های متضاد از زندگی و هویت فردی و اجتماعی منجر شود. تغییر شرایط اقتصادی افراد هر نسلی را به مقایسه با نسل‌های دیگر وامی‌دارد و مناسبات عقیدتی و رفتاری آنان را تا حد خودرأیی و خویشتن‌مداری توجیه می‌کند. استقلال اعضای یک نسل و برآورده کردن انتظارات نیز در گرو توانایی اقتصادی است و تحقق نیافتن آنها به نارضایتی و فاصله میان نسل‌ها می‌انجامد. به‌عنوان مثال اگر به مسأله اشتغال و ازدواج نسل جدید نگاهی بیندازیم، شاهد بحران‌های بسیار عمیقی در بروز این شکاف‌ها خواهیم بود. پسر جوان ٣٠ ساله‌ای را تصور کنید که همچنان در منزل پدر مانده، نه شغلی دارد و نه می‌تواند، مقدمات ازدواج خود را فراهم سازد. او خودش را با پدر مقایسه می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که پدرش الگوی مناسبی برای او نیست. زیرا پدر در سن و‌ سال او ٢فرزند هم داشته و زندگی یک خانواده را می‌چرخانده است. بی‌پاسخ ماندن نیاز یک نسل به استقلال‌طلبی و نداشتن توانایی مالی برای ترک خانواده اولیه و تشکیل خانواده‌ای جدید با معیارها و آرمان‌های نوین هویت حقیقی و آرمانی وی را مخدوش می‌کند. با ادامه این روند شکاف میان نسل‌ها عمیق‌تر و مخرب‌تر می‌شود. همچنین درباره تغییر ارزش‌ها معمولا پارادوکس مبحث پیش می‌آید. به دلیل موضع‌گیری‌های ضد و نقیض و نامناسب دراین‌باره پرداختن به آن نیز بر پیچیدگی بحث می‌افزاید. با یک مثال دیگر آن را بهتر توضیح می‌دهم. دختران امروزی برخلاف مادرانشان مهارت‌هایی نظیر آشپزی، دوخت و دوز و صنایع دستی را ارزش تلقی نمی‌کنند و اصرار مادران بر یادگیری این مهارت‌ها اغلب محل مناقشه و تقابل می‌شود. حتی اصرارها و انکارها دراین‌باره به جدل درباره حقوق زن در خانواده و اجتماع می‌انجامد و موجب تضادهای بیشتر می‌شود. درحالی‌که می‌توان پذیرفت، دختران نسل‌های جدید با مردانی از نسل خودشان ازدواج می‌کنند و به هر ترتیب با تفاهم متقابل مشکلات را از پیش رو برمی‌دارند. علاوه بر آن، یادگیری چنین مهارت‌هایی بنا به اقتضای زندگی الزامی می‌شود و مانند آداب کودک‌داری هر زمانی که لازم باشد فرا گرفته می‌شود. با پذیرش مثبت درباره تغییر ارزش‌ها حداقل پیوندهای عمیق خانوادگی گسسته نمی‌شود و موضع‌گیری‌های غیرمنطقی بر مشکلات افزوده نمی‌شود. جای ارزش‌های قدیمی خالی نمی‌ماند و ارزش‌های نوین در میان نسل‌های جدید پذیرفته و درونی می‌شوند که در هر صورت مقاومت در برابر آنها بر مشکلات شکاف‌ نسل‌ها می‌افزاید.

  • نقش خانواده به‌عنوان اصلی‌ترین نهاد اجتماعی در کاهش این تضاد را بفرمایید؟ ‌

خانواده واحد بنیادی اجتماع است و پیوندهای نسبی و اصیل نظیر رابطه ولدی، والدی، برادری و خواهری در آن وجود دارد و از اعضای خود در برابر ناملایمات اجتماعی حمایت می‌کند. نقش این نهاد در جلوگیری از فاصله نسل‌ها بر کسی پوشیده نیست، اما به دلیل نارسایی‌های مختلف که از جنبه‌های رفتاری و روانشناسی قابل بررسی است، برخی خانواده‌ها نه‌تنها در این زمینه به یاری نسل‌های جدا افتاده نمی‌شتابند، بلکه به عمیق‌تر شدن فاصله‌ها نیز دامن می‌زنند. اعطای آزادی‌های بی‌حد و حصر به فرزندان، اعتماد کامل به جامعه برای اجتماعی شدن نسل‌های نوپا، دور کردن فرزند از محیط خانواده به بهانه مشغله کاری والدین و از طریق سپردن آنها به مهد و مراکز آموزشی مشکلاتی هستند که در این حوزه مطرح می‌شود و ریشه آن را باید در رفتار و مسئولیت‌شناسی اعضای خانواده و به‌ویژه والدین جست‌وجو کرد. علاوه بر آن، کمرنگ بودن پیوندهای عاطفی و ارتباطات کلامی در خانواده موجب می‌شود فاصله میان نسل‌ها تا رسیدن به مرحله بحران و آشکاری تضادهای اساسی پنهان بماند و فرصت‌های مغتنم و ارزشمندی که این نهاد برای همگرایی خانواده در اختیار دارد ناکارآمد و بی‌تاثیر شود.

  • نقش رسانه وتبلیغات در این میان چیست؟

جهان مدرن با رسانه‌های مختلف و همچنین تبلیغات فراگیر پیوند خورده است. کسب منفعت اقتصادی از راه‌های مختلفی نظیر ترویج مد و تبلیغ مصرف‌گرایی، زیاده‌خواهی و راحت‌طلبی بر مناسبات اجتماعی تأثیر ‌گذار بوده و توقعات جدید و بی‌سابقه را ایجاد کرده است. نسل نوپا نیز به فراخور سن و روحیه کمال‌گرایی خود به مطالبه این توقعات جدید می‌پردازد و برآورده ‌نشدن انتظارات موجب نارضایتی آنها می‌شود. ناگفته پیداست نارضایتی به‌تدریج به افزایش فاصله‌ها و حتی خصومت منجر می‌شود و میان نسل‌ها تضادهای نامعقول رفتاری به وجود می‌آورد. چنان‌که اشاره شد، نسل‌‌های تازه در زندگی اجتماعی با تغییرات دایمی مواجه می‌شوند و این تقابل و سردرگمی موجب پرسشگری می‌شود و اگر پاسخ‌ها قانع‌کننده نباشد، یا حداقل به زبانی قابل فهم برای نسل جدید ارایه نشود، بر فاصله‌ها می‌افزاید. پرسش‌های متعدد به پرسشگران می‌پیوندند و در مقابل کسانی که پرسش نمی‌‌کنند و پاسخی هم برای پرسش‌ها ندارند، صف‌آرایی می‌کنند. از آن‌جا که بزرگترها می‌‌دانند در فرهنگ، همیشه حق با بزرگترهاست و دهان کوچکترها همیشه بوی شیر می‌دهد، اغلب گفت‌وگوی منطقی میان طرفین انجام نمی‌شود و کار به تخریب و بدگویی می‌کشد. مگر آن‌که نفر سومی پیدا شود و برای آشتی میانداری ‌کند. البته اگر صدایش به جایی برسد و قانع کردن و قانع شدنی در کار باشد. متاسفانه در چند‌سال اخیر با تغییر نظام اطلاع‌رسانی که توسط رسانه شکل عمیق‌تر یافته است، تغییر نگرش‌ها و الگوبرداری‌ها بسیار متفاوت‌تر از قبل شده است. به‌طوری که بسیاری از رفتارها از درون رسانه به خانواده منتقل شود و معلوم است، جوان‌تر‌ها بسیار تأثیر پذیرتر هستند. باید توجه داشت، تفاوت دیدگاه‌ها طبیعی و اغلب سازنده است. در مقابل رد نظرهای مخالف و دیدگاه‌های متفاوت و خودرأیی و خود حق‌بینی به نفی شعور و درک صاحبان سایر دیدگاه‌ها تعبیر می‌شود و قدرت تخریبی ایجاد می‌کند. هنگامی که فرد یا نسلی تنها دیدگاه ویژه‌ای را که مورد تأیید او و هم‌قطارانش است بپسندد و از پذیرش یا شنیدن نظر مخالف سر باز زند، زمینه‌های جدایی میان افراد فراهم می‌آید. این را هم باید از نارسایی‌های فرهنگی جامعه ایرانی دانست و مطلق‌گرایی کاذبی که گاهی گریبانگیر گروه‌ها و نسل‌ها می‌شود و به طرد آنها از یکدیگر می‌‌انجامد. اسکار وایلد، نویسنده ایرلندی دراین‌باره سخنی دارد: «وقتی همه با من هم‌عقیده می‌شوند، تازه احساس می‌کنم که اشتباه کرده‌ام.»

  • راهکاری که بتواند این شکاف را کاهش دهد، چیست؟

حلقه رابطه میان دو یا چند نسل که آنها را از شکاف و جدایی نجات می‌دهد. حمایت فکری و انتقال صحیح روش‌های مواجهه با مناسبات زندگی است. هر نسلی در دوره خودش زندگی می‌کند. با این حال از تجارب و راهنمایی‌های نسل پیشین بی‌نیاز نیست. عدم حمایت فکری و عملی، نسل‌های تازه را در برابر واقعیات زندگی تنها و بی‌‌تجربه رها می‌کند و به بیراهه می‌کشاند بزرگترها باید بپذیرند که جامعه را جوان‌ترها می‌سازند و رشد و سلامت یک اجتماع پویا، در گرو فعالیت و کامیابی جوانان آن است. تجربه‌های زندگی که در فرهنگ عرفی ما، چون گوهر گرانبها هستند، تنها در صورتی ارزشمندند که به جوان‌ترها منتقل شوند تا به کار آیند و چیزی بر آنها افزوده شود. عدم حمایت نسل‌های پیشین از جوان‌تر‌ها به‌ویژه در حوزه اندیشه برای آنان خلأ‌های روانی بزرگی پدید می‌آورد که در برابر آنها چه غالب باشند و چه مغلوب جز جدایی و شکاف نسبت به پیشینیان حاصلی ندارد.

  • و نکته آخر…

در گذشته افراد ٢ یا ٣ نسل در دوره‌های اجتماعی مشابه رشد و زندگی می‌کردند. رابطه دوستی میان افراد با اختلاف سنی زیاد شکل می‌گرفت. پدربزرگ‌ها می‌توانستند برای نوه‌هایشان از آیین و آداب زندگی صحبت کنند و این اطمینان وجود داشت که نصیحت‌ها و عبرت‌ها به کار آنان نیز می‌آید. سنت‌ها و ثبات جنبه کاربردی داشتند و به‌عنوان ارزش و هنجاری فردی و اجتماعی پذیرفته می‌شدند. در مقابل امروز دوره‌های اجتماعی شدن کوتاه است. اختلاف سنی ناچیز میان افراد شرایط کاملا متفاوتی برای اجتماعی شدن آنها رقم می‌زند، بینش و تلقی جداگانه‌ای به آنها می‌بخشد. دیگر والدین و سالمندان حرف‌های نوجوانان را در نمی‌یابند و از دنیای فکری آنان اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. نصایح و عبرت‌ها عملا به کار نمی‌آیند، رابطه کلامی کاهش می‌یابد و فاصله میان نسل‌ها بیشتر و بیشتر می‌شود. ناگفته پیداست، کوتاه شدن دوره‌های اجتماعی در جوامع روبه توسعه شدت بیشتری دارد و در کشور ما وضع به‌گونه‌ای است که برخی شئون یک دوره اجتماعی شدن حتی یک نسل را در بر نمی‌گیرد. بسیار مشاهده می‌شود افرادی که٣ یا ۴‌سال با یکدیگر اختلاف سنی دارند، برای مثال فرزندان یک خانواده با هم تفاهم ندارند و ارزش‌ها و هنجارهای متفاوتی را پذیرفته‌اند. رابطه‌های دوستی نیز دستخوش تغییر شده است. اختلافات سنی در گروه‌های دوستی به حداقل رسیده و نوجوانان و جوانان به دوستی با افرادی که بیش از ٢ یا ٣سال با آنها اختلاف سنی دارند، روی خوش نشان نمی‌دهند. عامل دیگری که در روند اجتماعی شدن نسل‌های تازه دخالت و ماهیت ساختاری آن را دگرگون می‌کند، منابع تاثیرپذیری است دیگر همچون گذشته خانواده و آداب و رسوم سنتی تنها منبع آشنایی فرد با زندگی اجتماعی نیست و اطلاعات محیطی، ارتباطات مجازی و نگرش‌های جهانشمول بخشی از شرایط اجتماعی شدن را تشکیل می‌دهند که بسیار هم پرقدرت ظاهر می‌شوند و حتی تأثیر خانواده و سنت‌ها را پس می‌زنند. باید با زبان نسل جدید با آنها به گفت‌وگو بپردازیم و بر خود واجب بدانیم فرزند زمانه خود شویم.

شهروند