اقیانوس بند انگشتی
شهروندان – کامبیز نوروزی*:
در ایران سنت نقد به مفهوم جدید، در سرشت مفهوم روشنفکری تنیده است و اصلا روشنفکر با «نقد» است که شناخته میشود. میگویند روشنفکر باید که منتقد باشد.
در ادامه، در این نگاه به نقد، مخالفت و تخطئه هم جزیی و رکنی از نقد محسوب است. یعنی که نقد وقتی نقد است و بیانگر مسئولیت روشنفکری که لاجرم با موضوع به نوعی مخالفت کند و طومارش را در هم بپیچد. این مشرب، مهمترین و جدیترین معیاری را که برای نقد به کار میگیرد، عنصر مسئولیت اجتماعی و سیاسی است و زبان تند دارد.
حتی اگر هم نخواهد به عنصر مسئولیت اجتماعی بپردازد ولی باز هم عنصر بعدی تندی کلام را فراموش نمیکند. پس گاه اگر منتقد، سخن به خلاف بگوید و موضوع نقد را از چپ و راست بکوبد، روشنفکرتر است و مسئولتر و لابد شجاعتر و مستقلتر. قصدم الزاما ردیه بر این نوع تلقی از نقد و نفی و انکار آن نیست، که خود بحثی دیگر است.
نقد در همه قلمروهای هنر و اندیشه و سیاست راه دارد. نقد ادبی، نقد فیلم، تئاتر، شعر، موسیقی و…نقد اجتماعی، نقد سیاسی و خیلی قلمروهای دیگر. رواج این نوع تلقی از نقد استعداد فراوان هم دارد برای سطحینگری و عوامزدگی. چنین الگویی از نقد، نیاز چندانی به دانایی در حوزه آنچه منتقد میخواهد بگوید و بنویسد ندارد. این ملغمه از نقد چیزی میسازد که مهمترین مولفههایش میشود تندی، سطحینگری، مخالفت، شعارگویی.
این میشود که منتقد شدن کاری میشود ساده و آسان که هرکسی را جواز ورود به آن هست. هر که خواهد گو بیا و هر که خواهد گو برو. نقد سیاسی، نقد روابط بینالملل، نقد سینمایی، نقد ورزشی، نقد ادبی و… توفیری نمیکند. در همه اینها دانستن چند واژه و چند نام کافی است تا بتوان بهعنوان منتقد و کارشناس سخن گفت و سخن نوشت.
همین الان، موقع خواندن همین مختصر، به این بیندیشید که در اطرافتان از کسانی که قلمی یا تریبونی دارند، چند نفراند که همزمان منتقد سیاسی، هنری، اجتماعی و … هستند و همزمان هم از داعش و بحران سوریه میگویند و مینویسند، هم از اوضاع آموزش و پرورش و وضع دستگاه قضا. هم نقد شعر میگویند، هم نقد فوتبال، هم در نقد روابط بینالملل قلم میفرسایند و الخ.
توضیح نیز هم آن است که روشنفکر باید مسئولیت اجتماعی داشته باشد و در آنچه به سرنوشت و زندگی انسان و جامعه مربوط است مداخله کند و نقد کند. شاید در ادواری از تاریخ علم، به دلیل محدودیت علوم، میشد که کسی جامع علوم و علامه باشد. هم پزشک باشد و هم فیلسوف (همچون بوعلیسینا) اما امروز گستره دانش و پیچیدگی جوامع چنین نگاهی به موضوعات را منتفی میکند و آنکه بخواهد با این نگرش به موضوعات و عالم نقد وارد شود، شاید از هرچیز دوکلام بیاموزد و در هم کند و بنویسد، اما حکایت او، حداکثرحکایت اقیانوسی است به عمق یک بند انگشت که در آن نه قایق و کشتی تواند رفت و آمد، نه ماهی زاده و رشد تواند کرد. حتی موج هم نمیتواند داشته باشد.
در این مشرب، سخت بشود که منتقد از چیزی خوب بگوید. خصوصا آنچه به حوزه اجتماع مربوط میشود. عموما چیزهایی دیده و مطرح میشود که عیب و ایرادند. حسنها و خوبیها، کمتر دیده و نوشته و گفته میشوند. چیزهای خوب هم چیزهاییاند که نوعی اعتراض و مخالفت در آنها باشند.
یاد دارم که در فضای سالهای دهه ۴٠ و ۵٠، شاعر گرانقدر و عزیز، مرحوم سیمین بهبهانی، که همین روزها جایش در میان ما خالی شد، سخت مورد انتقاد تفکرات شعری همان دوران بود که او عاشقانه میسرود و گفتمان غالب شعر آن دوران، «اعتراض» بود، نه اشعار عاشقانه و این دسته از شاعران زیر سختترین حملات آشکار و پنهان بودند که مسئولیت اجتماعی ندارند و… اما این نوع نگاه به نقد عوارضی هم با خود به همراه دارد که گاه ممکن است جبرانش ناممکن اگر نباشد، دشوار و دیریاب باشد.
نخست اینکه نقد و اندیشه در سطح میماند و به عمق نمیرود. اندیشه تولید نمیشود و دامن نمیگیرد. یکسو نگری ترویج میشود و فنون و رموز و زوایای آشکار و پنهان هنر و خلاقیت فکری به فراموشی سپرده میشود. قرار نیست یک منتقد فیلم به اندازه یک کارگردان، با فیلمسازی آشنا باشد یا یک منتقد سیاسی یا روابط بینالملل یا ادبیات، در قوارههای یک سیاستمدار یا دیپلمات یا یک شاعر یا داستاننویس، با این چیزها آشنا و این کارها را تجربه کرده باشد.
اما لازم است به قدر همانها در حوزه خود، خوانده باشد و فکر کرده و دانش اندوخته باشد و اصلا اصول نقد را بلد شده باشد. نقدی که بدون این پشتوانه بزرگ به خواننده عرضه میشود، موضوع خود را از دریچه تنگ نا آگاهی در اختیار مخاطب قرار میدهد و باعث میشود که مخاطب از نگاه کسی به موضوع بنگرد که خود نتوانسته است آن موضوع را نگاه کند. مثل نگاه کردن به دنیا از نگاه آدمی که دچار ضعف بینایی است. معلوم است که نمیشود درست دید. به عبارت دیگر چنین شیوهای، نگاه بسیاری کسان را صرفا در سطح نگاه میدارد.
اما دو دیگر این که، وقتی هسته مرکزی نقد، بر اعتراض و عیبها و نقصها باشد، بیشترین چیزهایی که مورد گفتوگو قرار میگیرند و کانون توجه میشوند، نقصها و کمبودها و نداشتنها است. شب و روز، زشتیها و شداید در چشمها و گوشها مینشینند. خاصه در عصر توسعه ارتباطات جهان «رسانه ساخته و هرچه شنیده و گفته میشود، از همین سنخ است و چندان که دیگر اصلا چه بسا جایی برای دیدن و شنیدن و خواندن خوبیها و لطفها و زیباییها و داشتهها نمیماند. ما میمانیم و یک دنیای پیرامونی که پر است از چیزهای منفی و بد و نخواستنی. ما میمانیم و یک محیط نخواستنی. گویی که هیچ چیز بهدرد خوری در اطرافمان نیست. اما چنین دنیا یا جامعهای چقدر واقعیت دارد؟»
محیط و جامعه ما خوبی و بدی را با هم دارد. اینکه کفه ترازو به سمت کدامیک سنگینتر است، نمیدانم.
بخش بزرگی از این داوری، تابع احساس و داوری شخصی است. اما این نکته را نباید فراموش کرد که این الگوی سخن انتقادی که سالهای طولانی در میان خیلیها در ایران رواج یافته است، سنگ ترازوی چندان مناسبی برای سنجش این پرسش نتواند بود.
*حقوقدان
شهروند