پایان فلسفه، آغاز جنگ و جدال است
شهروندان:
فلسفه مادر علوم است، مبنای تمام معارف بشری در فلسفه مورد مداقه و پرسشگری قرار میگیرد. انسان گزیر و گریزی از پرداختن به فلسفه ندارد، تفکر عقلانی پیرامون پرسشهای بنیادین بشر درباره هستی، نیستی، حقیقت، دروغ، خیر، شر، زیبا و زشت.
رشته فلسفه با وجود تمام کم توجهیهایی که در دهههای اخیر با سیطره سیاست و اقتصاد نسبت به آن صورت گرفته، همچنان اعتبار دانشگاههای معتبر دنیاست، معرفتی پیچیده و تخصصی که آموزش و یادگیریاش جز با مرارت و کوشش پیگیر نزد استادانی دلسوز و کارآشنا و طی یک برنامه آموزشی گام به گام و دقیق امکانپذیر نیست.
اوایل هفته پیش در میان دانشجویان و فارغالتحصیلان فلسفه در ایران خبری به نقل از یکی از اساتید دانشگاه تکرار میشد مبنی بر حذف رشته فلسفه از دوره کارشناسی. حجتالاسلام دکتر احمد احمدی، عضو کارگروه تحول و ارتقای علوم انسانی در گفتوگویی با خبرگزاری تسنیم درباره این کارگروه گفته بود: «در خصوص رشته فلسفه باید بگویم که ما سعی داریم ورودی به این رشته از مقطع کارشناسی ارشد به بالا صورت گیرد… دانشجوی مقطع کارشناسی رشته فلسفه بعد از اتمام چهار سال تحصیل نه میتواند معلم معارف شود و نه چیز دیگری یعنی با مدرک کارشناسی رشته فلسفه دانشجو تنها دچار سردرگمی میشود و نمیتواند شغل مناسبی پیدا کند به همین خاطر ما پیشنهاد کردیم که اگر رشتهیی حتی کارایی لازم را ندارد تغییر کند همانطور که در فلسفه این کار انجام خواهد شد. »
شنیدن این سخنان از کسی که خود سالهاست فلسفه تدریس میکند و اثر مهمی چون «تاملات در فلسفه اولی» اثر دوران ساز رنه دکارت را با ترجمهیی قابل قبول به فارسی برگردانده و به فلسفه اسلامی احاطهیی شگرف دارد، برای فارغالتحصیلان این رشته از جمله این نگارنده سخت تعجبآور بود. راستی منظور ایشان از حذف فلسفه چیست؟ فلسفه چه کارایی باید داشته باشد؟ آیا ضرورتی هست که به آقای دکتر احمدی که استاد ما در زمینه فلسفه است، ویژگیهای فلسفه و آموزش آن یادآوری شود؟
نخستین کاری که به نظرم رسید، رفتن نزد یکی از اساتید فلسفه بود تا نظر ایشان را در این باب جویا شوم. نخستین اسمی که به خاطرم آمد ضیاء موحد بود؛ استادی منطقدان که سالهاست فلسفه تدریس میکند و یک بار دیگر در گفتوگویی با ما گفته بود، همه ما شاگردان سقراطیم.
دکتر موحد خبر داد که با همکارانش در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در حال تهیه بیانیهیی در واکنش به این اظهارنظر دکتر احمدی است. در ادامه گفتوگوی تفصیلی ما با ضیاء موحد از نظر میگذرد.
- نخست از اینجا شروع کنیم که اساسا آموزش فلسفه چه ضرورتی دارد؟ گفته میشود که در برخی کشورهای غربی، فلسفه به تنهایی رشته درسی یک نفر نیست و مثلا یک نفر غیر از فلسفه، در رشته دیگری مثل فیزیک یا شیمی یا ریاضی یا اقتصاد تحصیل میکند.
بحث در مورد ارتباط فلسفه با علوم از قدیم وجود داشته است. اینکه گفتهاند افلاطون بر در آکادمیاش نوشته بود که کسی که هندسه نمیداند، وارد نشود، دست?کم این موضوع را نشان میدهد که فلسفه با ریاضیات ارتباط دارد. اصل کار فلسفه گفتوگو و انتقاد است. این کاری است که سقراط به ما یاد داد و هر جا که باب گفتوگو بسته شود، باب جنگ و جدال باز میشود. همین قدر که ما اینجا نشستهایم و حرف میزنیم و شما از من میپرسید چرا، خودش یک کار فلسفی است.
نفی فلسفه یعنی جلوی این کار را بگیریم و به جایش احکام دگم و جزمی بگذاریم و بگوییم این است و جز این است. به همین خاطر است که ما همیشه با دانشجویانی که ریاضی و سایر علوم خواندهاند، این مشکل را داریم که اینان معمولا برای مسائل جوابهایی معلومی دارند اما وقتی وارد فلسفه میشوند و درباره یک مساله نظرهای مختلف بیان و همه را نقد میکنیم، میگویند پس نتیجه چه شد؟! ما جواب میدهیم که ما اینجا نیامدهایم که به نتیجه برسیم.
من بارها گفتهام که فلسفه مثل راهپیمایی و کوهپیمایی است. ما این کار را نمیکنیم که فقط به انتهای مسیر یا قله کوه برسیم بلکه نفس حرکت و راهپیمایی اهمیت فراوان دارد. در فلسفه مسائل در درجهیی از انتزاع مطرح میشود که جز کسانی که آمادگی ذهنی خوبی نداشته باشند، قادر به فهم آنها نیستند. شما اگر به رشتههای مختلف فیزیک، ریاضیات و شیمی بپردازید، در انتهای کار همه مسائل حتی ریاضی، به مسائل فلسفی میرسند. بنابراین ما نهایتا با مسائل فلسفی مواجه هستیم و طرح این مسائل هر بار دقیقتر مطرح میشود، ببینید نمیگویم به مسائل پاسخ میدهیم بلکه میگویم مساله دقیقتر میشود. همانطور که میبینیم نوع مسائلی که امروز در فلسفه ذهن مطرح میشود، نظائرش در قدیم نیست یا اگر هست در مقایسه با این مسائل مبهم است.
- چه ضرورتی دارد که این فلسفه در دانشگاه تدریس شود؟ خب هر کس میتواند یک رشتهیی بخواند و در کنار آن خودش فلسفه هم بخواند.
فلسفه هم یک علم است و هر علمی را باید پیش استادش آموخت. ما در ایران به کسانی که خود یک رشتهیی را یاد گرفتهاند، استاد ندیده میگوییم. یعنی حرف این فرد خیلی قابل اطمینان نیست. در حالی که وقتی از فلاسفه یاد میکنیم، همیشه میگوییم که این فرد شاگرد چه فرد یا افرادی بوده است. در صحبت کردن و نزد استاد بودن مسائلی مطرح میشود که به تنهایی مطرح نمیشود زیرا فلسفه در گفتوگوزاده میشود و در نوشتن شکل میگیرد. اهمیت نوشتن در این است که بعد از گفتوگو رخ میدهد. در نوشتن مسائل حلاجی میشود یعنی ابتدا گفتوگویی خواه میان چند فرد خواه میان یک فرد در ذهن خودش به وجود میآید و بعدا افراد فراخور استعداد و تواناییشان میتوانند این افکار را در قالب یک رساله یا کتاب جمع و جور کنند.
- دانشگاه برای یک دانشجوی فلسفی چه اهمیتی دارد؟ ذهن او را نظاممند میکند؟ او را جهتمند میسازد یا بیشتر محتوای درسی را به او معرفی میکند؟
در واقع روش اندیشیدن، انسجام ذهن و مسائل را از جزیی در آوردن و به صورت کلی دیدن تعلیماتی است که در فلسفه میبینیم. به خصوص که بخش مهم آموزش فلسفه، منطق است زیرا ما با منطق استدلال کردن و تفاوت مغلطه با استدلال را میآموزیم. اینها را به این دلیل نمیگویم که خودم منطق تدریس میکنم، اتفاقا من در دپارتمانی درس خواندم که اصل کار فلسفه بوده و منطق یکی از درسهای ما بوده است.
ما در سنت خودمان هم میبینیم که از قرن دوم تا قرن هفتم همه بزرگانی که کار فلسفی میکردهاند، مثل فارابی ابن سینا، ابهری، اثیری و سهروردی منطقدانان بزرگی بودهاند. در راس آنها ابن سینا علاقهاش به منطق در حدی است که فقط ۳۰ رساله درباره منطق نوشته است.
غیر از آن منطق مفصل شفا که چندین جلد از کل مجموعه شفا را در بر میگیرد و همچنین بخش منطق اشارات و منطق نجات و منطق دانشنامه علایی یعنی میشود گفت که حجم نوشتههای ابنسینا در منطق از هر کسی بیشتر است، در نوشتههای خودش هم بخشهای مربوط به منطق حجم بیشتری از سایر مباحث دارد. همین توجه عمیق به منطق است که باعث میشود ابن سینا ذهنی داشته باشد که وقتی مساله را طرح میکند، به زیباترین وجهی طرح کند. او وقتی در نمط نهم اشارات به مقامات عارفان اشاره میکند، طوری مینویسد که فخر رازی که منتقد سرسخت او است، اعتراف میکند که در این مباحث دیگر بهتر از این نمیشود نوشت.
- از مباحث کلی عبور کنیم و به سخنان آقای دکتر احمدی بپردازیم، ارزیابی شما از سخنان ایشان مبنی بر تعطیل کردن رشته فلسفه در دوره کارشناسی و انحصار آن به دورههای کارشناسی ارشد و دکترا چیست؟
در این زمینه باید به چند نکته اشاره کنم. اگر اشتباه نکنم ایشان جایی با افتخار گفتهاند که من کسی بودم که فلسفه غرب را به حوزه بردم. خود ایشان هم همین طور که میدانید، آثار دکارت را ترجمه کردهاند، کانت شناسند و با فلسفه آشنا هستند بنابراین نمیدانم این حرفی که ایشان گفته، تا چه حد درست منعکس شده است اما اگر این حرف درست باشد و ایشان بگویند که باید کارشناسی فلسفه را تعطیل کرد و آموزش فلسفه را به فوقلیسانس و دکترا محدود کرد، میگویم که اتفاقا درست عکس این حالت باید اتفاق بیفتد زیرا این کار باعث میشود که سطح فوقلیسانس به سطح لیسانس و سطح دکترا به سطح کارشناسی ارشد تنزل پیدا کند.
تعجب دیگر من از حرف آقای دکتر احمدی این است که ایشان تربیت شده حوزه هستند و میدانند که وقتی یک طلبه وارد حوزه میشود، اول مقدمات عربی را میآموزد و بعدا یک تعداد متن میخواند که به آن دوره خواندن سطح میگویند و بعد که دوره سطح تمام شد اگر شایستگی داشت، در درس خارج شرکت میکند. اتفاقا علمای قدیم خیلی دقت داشتند کسانی که به دوره خارج وارد میشوند، شایستگی آن را داشته باشند و به همین خاطر برخی را از ورود به دوره خارج منع میکردند. پیشنهاد آقای دکتر احمدی به این معناست که به کسی که هنوز عربی بلد نیست بگوییم دوره سطح بخواند و به کسی که هنوز دوره سطح به پایان نرسانده اجازه دهیم که خارج بخواند. مشخص است که این روش اشتباه است.
- اهمیت دورههای پایه در آموزش یک رشته مثل فلسفه در چیست؟
در دورههای اولیه در هر رشتهیی با تجربهترین و ماهرترین استادها را انتخاب میکنند. مثلا در دوره دبستان معلم کلاس اول باید معلم درجه یکی باشد، زیرا آنجاست که کودک خواندن و نوشتن را یاد میگیرد یا از آن گریزان میشود. اگر دانشآموزی از دبستان و دبیرستان آماده بیرون نیاید، کارش در دوره دانشگاه مشکل میشود. در دانشگاه نیز همینطور است. معمولا این طور است که درسهای مهم را مثل مبانی ریاضیات در رشته ریاضی و در فلسفه مبانی فلسفه و منطق را کسانی آموزش میدهند که استادانی با تجربه و مسن هستند و کاری میکنند که دانشجو از آنچه میآموزد بیشترین بهره را بگیرد و پایهاش محکم شود بنابراین کارشناسی پله اول نردبان است و اینجاست که باید دانشجو را بسازیم.
متاسفانه آنچه اتفاق افتاده و میتوانم حدس بزنم که به این دلیل آقای دکتر احمدی این حرف را زدهاند، آن است که دورههای کارشناسی ما به هر دلیلی بسیاری دانشجوها را ناامید میکند. بارها دانشجویان کارشناسی به من مراجعه کردهاند و از نحوه تدریسها گله کردهاند.
- یعنی شما معتقدید که ضعف دانشگاهها ممکن است باعث این اظهارنظر شده باشد.
بله، ضعف دانشگاهها در دوره کارشناسی باعث شده است که اصولا در اهمیت و فایده دوره کارشناسی شک کنند. کسانی که چنین فکر میکنند، از جهتی هم حق دارند زیرا دانشجویان دوره کارشناسی، وقتی ادامه تحصیل میدهند، در دوره کارشناسی ارشد باز همان دروس را میخوانند، وقتی هم که به دوره دکترا میروند، میبینند که مباحث خیلی فرق نکرد بنابراین اگر نظام آموزشی ما اشکال و ایراد دارد و ما معلم کافی و خوب نداریم و استاد باتجربه و خوب نداریم، این دلیل بر این نیست که سلسله مراتب آموزشی را بههم بزنیم.
با بههم زدن سلسله مراتب آموزشی هیچ چیزی عوض نمیشود، جز اینکه فوقلیسانس ما به کارشناسی و دکترای ما به فوقلیسانس بدل شود. خاطرم هست وقتی که آقای دکتر احمدی رییس دپارتمان فلسفه دانشگاه تربیت مدرس بودند از من خواستند که برای نخستین دوره دکترا سوالهای منطق را طرح کنم.
من این کار را کردم اما ضمن آن این زنهار را دادم که آقای دکتر، ما آمادگی لازم برای دوره دکترا را نداریم و این کار زود است، ما باید صبر کنیم دانشجویانی که برای تحصیل به خارج رفتهاند برگردند و وقتی کادر آموزشی ما تکمیل شد، دانشجوی دکترا بگیریم و با این موجودی نمیشود این کار را کرد. البته ایشان دوره دکترا را دایر کردند و دیگر به این نمیپردازم که آیا دانشجویان راضی بودند یا خیر.
فقط اشاره میکنم دیروز یکی از دانشجویانی که از آنجا دکترا گرفته به من گفت که از این دوره دکترا هیچ یاد نگرفتم و هرچه یاد گرفتهام، خودم خواندهام! البته هر کسی این اندازه پشتکار ندارد که همه بارها را خودش به دوش بکشد. بنا هم نیست چنین شود. خلاصه اینکه به نظرم ظاهرا دوره دکترا و فوقلیسانس به دورههایی برای گرفتن مدرک بدل شده و هنرش نیز این است مدرکی میدهد که میشود از مزایای قانونیاش استفاده کرد. یک زمان روی کارشناسی هم اینطور حساب میشد اما الان تغییر کرده است.
- یک مساله دیگر حرف ایشان بحث علوم انسانی اسلامی است. ارزیابی شما در این زمینه چیست؟
بله، این نکتهیی است که کمتر به آن توجه میشود و ایشان گفتهاند در رشتههایی چون روانشناسی و جامعهشناسی، فلسفه و… باید از اساتید حوزه هم کمک گرفت. ۳۵ سال است که این حرف تکرار میشود اما آیا عملی شد؟ این همه هزینه و کتاب صرف این موضوع شد، نتیجهاش چه شد؟ این نشان میدهد که هر کاری یک راه و روشی دارد. در هر صورت امیدوارم که راه را آنچنان برویم که رهروان رفتهاند.
- یک نکته دیگری که در سخن ایشان است، توجیه اقتصادی است. ایشان میگوید کسی که کارشناسی فلسفه میگیرد، کار ندارد و نمیتواند معارف اسلامی هم تدریس کند. در برخی دانشگاههای غربی مثل اسکس انگلستان هم دپارتمان فلسفه را به دلیل نداشتن توجیه اقتصادی حذف کردند که با واکنشهای اعتراضی مواجه شد. ارزیابی شما از این ادعا چیست؟
اولا کسی که فلسفه میخواند، مگر باید معارف درس بدهد؟! اینجا جایی است که حوزه صلاحیتها بههم میریزد. معارف اسلامی را کسی باید تدریس کند که درس حوزوی خوانده است اما در مورد دانشگاه اسکس باید بگویم که این دانشگاه از نظر اقتصادی ورشکسته بود. الان هم همینطور است. بسیاری از دانشگاههای انگلیس بعضی رشتهها را حذف کردهاند و رشتههایی مثل داروپزشکی راه انداختهاند. برای اینکه مثلا داروپزشکی یک دنیای بیدر و پیکر پول در آور است که هر روز یک چیز به بازار عرضه میکند، از وسایل آرایشی تا انواع و اقسام قرصها، داروها، آمپولها و… مساله این است که مگر ما باید از آنها پیروی کنیم؟ آنها اگر در دانشگاه اسکس این کار را کردند، فراموش نکنیم که هاروارد، استنفورد و پرینستون را هم دارند.
دانشگاههای معتبرشان برقرار است و اتفاقا دپارتمانهای فلسفیشان خیلی هم فعال است. چرا به حجم انتشارات در زمینه فلسفه نگاه نمیکنید؟ حیرتانگیز است. ما دایرهالمعارفها و آثار متعدد فلسفی داریم. اصلا معتقدم که الان دوره اوجگیری و احیای نهضت فلسفه است و در غرب بسیاری به فلسفه میپردازند. اتفاقا دانشجویان فلسفه وقتی فارغالتحصیل میشوند، کار هم دارند زیرا شایستگیهایی دارند و میتوانند خوب مدیریت کنند و میتوانند در تنظیم کتابها و تدوین انواع و اقسام دایرهالمعارفها نقش داشته باشند. اگر در ایران اینطور نیست، آموزش مشکل دارد و باید آن را تصحیح کرد نه اینکه صورت مساله را پاک کرد.
- گفته میشود در دانشگاههای با سابقه غربی سنتهای فکری جریان دارد، مثلا سنت فلسفی آکسفورد با کمبریج متفاوت است. یا سنت فکری دانشگاه ینا با دانشگاه هایدلبرگ فرق میکند و از این رو وقتی یک دانشجو میخواهد به رشته فلسفه بپردازد، بر اساس گرایشش به این سنتهای متفاوت، برای ادامه تحصیل آنها را انتخاب میکند. شبیه همین را در حوزههای سنتی ما میبینیم، مثل تفاوتی که بین حوزه نجف با حوزه قم یا حوزه مشهد وجود دارد. چرا الان در دانشگاههای ما این طور نیست؟
دانشگاههای ما باید اساتید شاخصی پیدا کنند که حول محور آنها شاگردانی پرورش بیابند. همانطور که در قدیم حول محور علمای بزرگ یک جریان فکری شکل میگرفت. ما تا الان عمدتا مصرفکننده فلسفه غربی بودهایم، آن هم مصرفکنندهیی که توجه نمیکنیم هر مکتبی که در غرب شکل میگیرد، پا به پای آن یک مکتب انتقادی هم شکل میگیرد. الان بین فلسفه کانتیننت یا اروپای متصل یا فلسفه آنگلوساکسون یا تحلیلی دو شکل فلسفهورزی وجود دارد و با منظر انتقادی هم به یکدیگر نگاه میکنند و روز به روز هم به هم بیشتر نزدیک میشوند.
اتفاقا الان دورهیی است که خیلی بههم نزدیک شدهاند. یک زمانی در دپارتمانهای تحلیلی هوسرل و هایدگر تدریس نمیشد. خود من وقتی تز دکترایم را مینوشتم، جایی تصمیم گرفتم نظرات هایدگر را راجع به فلسفه منطق بنویسم. استاد راهنمایم گفت بنویس اما کسی آن را در اینجا نمیخواند اما الان اینطور نیست و اگر کسی این کار را بکند، کارش خوانده میشود. ضمنا چنین نیست که هر دانشگاهی آکسفورد و کمبریج باشد. از این دانشگاهها راسلها و ویتگنشتاینها و اوستینها درمیآمدند و خط فکری ترویج میکردند. به همین دلیل این دانشگاهها معروف شدند اما هر دپارتمانی چنین نیست اما آنچه مرا به حیرت انداخته این است که چگونه آقای دکتر احمدی دامت افاضاته که نمونه نظم و ترتیب هستند چنین ضد نظم و ترتیب علم افراشتهاند.
اعتماد