کاش جای امیرو بودم
شهروندان:
عدد شبهای بلند پاییز دو رقمی نشده، مهمان اکبر عبدی شدیم، تا در آستانه روز جهانی کودک، درباره مردی که در ۵۵ سالگی هم کودکیاش گم نشده صحبت کنیم.
از راه که میرسد، کتری آب را میگذارد روی اجاق تا یک چای مهمانمان کند، چایی میزبان و مهمان هر دو آن را فراموش کردند، بس که صحبت شیرین شد. یکی از دیوارهای اتاقش را کتابها پوشاندهاند. «این کتابها را از ۱۵، ۱۶ سالگی جمع کردهام». لابهلای شان دوره تاریخ سیاسی قاجار هم دیده میشود «دوره قاجار رو دوست دارم، به خاطر علی حاتمی».
علی حاتمی و ناصر تقوایی، در زندگی اکبر عبدی آدمهای بزرگیاند. «با تهران قدیم حال میکنم، به خاطر علی حاتمی» و این جملهها مثل موتیف تا پایان گفتوگو تکرار میشوند. تصویر اکبر عبدی جوان با زغال کشیده شده و خورده درست بالای تخت: «کار زغال یک خانم هنرمندی به نام حورا رعدکاظمه، عرب عراقی بوده که قبل از جنگ وارد ایران میشوند. دو ماه پیش چهار اصفهانی در بغداد را در اصفهان کار کردیم. اینو برای من کشید». یکی از دوستان فیلمبردارش هم مجموعه عکسی از اون درست کرده، شبیه روزنامه دیواریهای مدرسه: «کار خیلیها رو راه انداخته»، منظورش کسانی است که بعضی از عکسها را بردهاند.
گفتوگوهای بیشتر ما با اکبر عبدی، همه مطالبی است که اینجا میخوانید.
چندتا بچه دارید؟
یکی، دوتا هم بچههای برادرم، میشوند سه تا، چهارتا هم بچههای خواهرم، کهجمعا میشوند هفت تا.
واکنش این بچهها به بازیهای شما چه بوده به خصوص در کارهای کودک؟
مثل بچههای دیگر طبیعی بود. ولی المیرا (دخترم)من را همیشه در مدرسه و دانشگاه قایم میکرد. حتی دوست نداشت من بروم دنبالش یا ببرمش مدرسه. میگفت همه میریزند سرم، سوالهای مختلف میپرسند: بابات تو خونه چهکار میکنه، چهکار نمیکنه؟ زمانی دخترم دانشگاه آمل درس میخواند. میخواستیم منتقلش کنیم تهران گفت: من راضی نیستم بیایی آنجا پارتیبازی کنی. خودش کارهایش را انجام داد. امتحانی گرفتند، دانشگاه نیمهدولتی قبول شد و آمد تهران.
هیچ نقشی بوده که المیرا دوست نداشته باشد شما بازی کنید؟
نه!حرفی نزده. از روی حیا یا ادب، هیچوقت من را با کارم زیر سوال نبرده. ممکن است مثلا بگوید کاش مصاحبه میکردی، یا کاش مصاحبه نمیکردی، ولی درباره بازی نه! حتی وقتی ازش میپرسند از کارهای بابات انتقاد میکنی؟ همیشه گفته: اگر من بازیگر بودم و بازیگری میخواندم، از نظر سن و تجربه، پدرم میشد استاد من.در این صورت چه انتقادی میتوانستم از او بکنم؟ او میتواند انتقاد کند، اما من نمیتوانم.
سر چه چیزهایی با هم اختلاف پیدا میکنید؟
تا حالا کاری نکرده که حتی سرش داد بزنم. فقط همیشه به المیرا میگویم زود اعتماد نکن. فکر نکن همه راستگو هستند. نه این که آدم شکاکی باشی، اما آدم باید یک خرده مواظب باشد.
در «زنگ مدرسه»، «محله بروبیا» و «محله بهداشت»، شما حدودا ۲۷ سال سن دارید. در حالی که به نظر میرسد که ۱۰، ۱۲ ساله باشید. چطور این فاصله را از بین بردید؟
سعی میکردم زندگی کنم درست مثل یک بچه. یادم هست یک روز قبل از اینکه قرارداد «مدرسهام دیر شد» را ببندم، در تئاتر شهر یک پسر تپل مپل، درست کپی همان شخصیتی را که در «مدرسهام دیر شد» بازی کردم، دیدم که به باباش گفت: بابا! اکبر گامبو! باباش او را دعوا کرد. گفتم: چرا با بچه دعوا میکنی؟ مگر من لاغرم؟ گفت: آخه به شما بیاحترامی کرد. گفتم: خب! گفت گامبو. یکی میگوید چاق، یکی فربه، این گفت گامبو. چیز خاصی نگفت. مگه من چاق نیستم؟! بعد نیمساعتی در رفتار این بچه دقیق شدم. کارهاش خیلی بانمک بود. خوردنش، نشستنش، بلند شدنش، راه رفتنش خیلی تاثیرگذار بود.
برای آن کارها چقدر دستمزد گرفتید؟
در «مدرسهام دیر شد» برای هر قسمت هزار تومان گرفتم،در «مثل آباد» ۲۵ هزار تومان قراردادم بود که ۲۵۰۰ تومان مالیات از آن کم شد.جمعا ۲۲۵۰۰ تومان دستمزد گرفتم.
گویا زمانی کوتاه در یک تراشکاری تاب بچه میساختید -که آن هم به نوعی با کودک ارتباط داشت- درآمد کدامیکی بهتر بود ؛تراشکاری یا بازیگری؟
معلوم است که دستمزد تراشکاری بیشتر بود، مثلا تاب درست میکردیم، یکهو سهم من میشد ۴۰ هزار تومان، اما با این حال بازی را بیشتر دوست داشتم.
با اینکه قدری در مسائل مالی سختگیر هستید، اما چرا داستان دستمزدهای شما بیدردسر تمام نمیشود؟
وقتی به قول معروف؛ خرشان از پل میگذرد دیگر کاری با آدم ندارند. دستمزد را هم نمیدهند. کاری هم نمیشود کرد. یک قرارداد امضا کردهاند، مطابق آن ماه به ماه باید مبلغی را بپردازند، اما برای قسط ماقبل آخر و آخر هی امروز و فردا میکنند یا اصلا نمیدهند یا مثلا دو سال بعد میدهند. الان میگویند قسط آخر و ماقبل آخر مثل مهریه است، کی داده، کی گرفته!
کدام فیلم ایرانی هست که دوست داشتید در آن بازی میکردید؟
فیلم «سازدهنی»، کار آقای امیر نادری.
درچه نقشی؟
«امیرو». تا مدتها وقتی به من میگفتند که آیا شما آن نقش را بازی کردهاید، میگفتم: آره من بودم. بعدها که بیشتر وارد بازیگری شدم و سختیهای این کار را از نزدیک دیدم، به خودم گفتم چرا باید خودم را جای آن بنده خدا جا بزنم و زحمتش را از بین ببرم؟! نقش «امیرو» را فرد دیگری بازی کرده-که گویا هنر پیشه بومی هم بوده- و البته شاهکار هم بازی کردهاست.
«سازدهنی» سال ۵۲ ساخته شد. شما آن موقع ۱۳ سال داشتید و هنوز حتی وارد تئاتر هم نشده بودید.
نه، در کانون پرورش فکری و در مدرسه کار میکردم، اما کار جدی را از همان سال ۵۷ شروع کردم. من دو سه سال از بازیگر نقش «امیرو» بزرگتر بودم.
نتیجهای که از بازی شما در فیلمها میبینیم بیشتر کار شماست یا کار کارگردان؟
من هم زحمت میکشم و گاهی گریمهای سنگین را تحمل میکنم، اما کار اصلی را کارگردان انجام میدهد. انتخاب بازیگر، انتخاب گریمور، انتخاب فیلمبردار همه مهم است. وقتی کار خوب باشد، کار من هم دیده میشود. وقتی میدان را برای من فراهم میکنند که گل بزنم، من هم باید گل بزنم دیگر.
کارگردانی هست که دلتان بخواهد در فیلمش بازی کنید؟
از میان زندهها -مرحومها را بخواهیم حساب کنیم، خیلیها هستند- من تنها بازیگری هستم که رزومهام از بازی در فیلم کارگردانهای خوب پر است، مثلا مرحوم علی حاتمی، آقای تقوایی،آقای مهرجویی، آقای میرباقری و….
یعنی کسی نمانده؟
چرا! یک بار با بهرام بیضایی قرارداد بستم.۴۰ دقیقه هم فیالبداهه بازی کردم. خودش بعدها درباره من گفته بود؛ بازیگری است که از ۱۵ درصد توانش استفاده شدهاست.این نکته را به خود من هم حضوری گفت. حداقل ماهی یک یا دو بار این تمرین ضبط شده را میبینم. در هر حال سرمایهگذار جا زد، ما قرار داد هم بسته بودیم،۵۰۰ هزار تومان هم پیشقسط گرفته بودیم که پس دادیم.
از کارگردانهای نسل بعد از حاتمی، تقوایی و بیضایی چطور؟
خیلی دوست دارم با آقای فرهادی کار کنم. کارگردانهایی هستند که بازیگر نیستند، اما فرق بین بازی و زندگی را خیلی خوب میدانند. به نظر من آقای فرهادی یکی از آنهاست.
رفقای سینماییتان چه کسانی هستند؟
آقای میرباقری، آقای اسکندری، آقای ملکان. آقای اسکندری حتی در امور داخلی خانوادگی ما هم به عنوان یک برادر بزرگتر، یک راهنما و مشاور حضور دارند. افتخارم این است که در ۹۰ درصد کارهایم در خدمت این استاد بودم. در نصف بیشتر کارها، مثل کارهای حاتمی، مهرجویی و میرباقری از طریق ایشان معرفی شدم، گریم شدم و در آن فیلم بازی کردم. از همه نظر چه معنوی و چه مادی مدیون ایشان هستم. شهرام زمانی هم یکی از افراد پررنگ زندگی من است و با هم دوست خانوادگی هستیم.
کدام کارتان را بیشتر از همه دوست دارید؟
مادر، آدمبرفی و… من همه کارهایم را دوست دارم، اما بعد از «ای ایران» تازه فهمیدم سینما یعنی چه؟ ایستادن و راه رفتن درست یعنی چه؟چون آقای تقوایی یکی از بهترین سینماگران ماست. به نظر من باید هر سال بودجه ساخت دو فیلم بزرگ را به این فرد بدهند و هر سال دو فیلم از او تحویل بگیرند.
چه کار نکردهای دارید؟
هر بازیگری در هر جایی دوست دارد چند تا نقش را حتما بازی کند: بیمار روانی، معتاد، خلافکار، خیلی از اینها را بازی کردهام، فقط دوست دارم نقش فرد دوجنسی را بازی کنم، مثلا شخصیت فیلم تا ۲۰، ۲۵ سالگی آقاست، بعد خانم میشود، یا برعکس. طرح قصهاش را هم داریم، امیدوارم شرایط فراهم شود که آن را بازی کنیم. شرایطی که در «قاعده بازی» فراهم نشد.
اتفاقا من برای آن نقش تست گریم هم شدم.در آغاز کار معتمدی دنبال جوان اول میگشت.من روزی ریشم را تراشیدم و رفتم سر صحنه. وقتی من را دید،گفت: پیدایش کردم،امابعد خواست نقش نارگیل را بازی کنم و نقش دوجنسی را به جمشیدهاشمپور داد که خیلی هم خوب بازی کرد.
کدام فیلمهای سینمایی را بیشتر از همه دوست دارید.
«روزی روزگاری در آمریکا» با بازی رابرت دنیرو، «سازدهنی» کار امیر نادری، فیلمهای باستر کیتون. کلا فیلمهای عاشقانه و کمدی را خیلی دوست دارم.
از انیمیشنها چطور؟
همه قسمتهای تام و جری. فکر میکنم این قانونی در فیلمسازی است. یک عده تام و یک عده جریاند که بدون هم نمیتوانند زندگی کنند، مثلا قسمتی بود که در آن گربه مریض شده بود و موش برایش سوپ درست میکرد. انگار آن نباشد کار این یکی هم دیده نمیشود.
چه ژانری را دوست ندارید؟
از فیلم اکشن بدم میآید.در فیلم اکشن یک نفر حمله میکند، از بین هم نمیرود. هواپیما خراب میکند، جلوی سفینه را میگیرد، قطار از ریل خارج شده را میگذارد سر جایش. درام برایم قابل فهمتر است.
بازی در فیلم درام سختتر است یا کمدی؟
بالاخره هر کسی یک نقطه حساس دارد. به محض اینکه به آن اشاره شود، میزند زیر گریه.با این همه به نظرم در هر فرهنگی خنداندن کار سختی است. برای همین در هر سینمایی به تعداد انگشتان دو تا دست کمدین وجود ندارد، اما بازیگر غیرکمدی را میتوانید از خیابان هم پیدا کنید. مثلا کارهای آقای کیارستمی معمولا بازیگر حرفهای ندارد. موضوع را از اجتماع میگیرد،آینه میکند، تحویل اجتماع میدهد. خیلی هم قابل باور است، خیلی هم خوب میسازد، خیلی هم خوب کارش را بلد است.
بازیگر کمدی بودن چه تاثیری در زندگی شما داشته؟ باعث شده شما آدم شادتری باشید یا غمگینتر؟
غمگینتر.
چرا؟
یکجوری است که انگار همه مشکلاتشان را باید بیایند به کمدین بگویند و او با خنداندن کاری کند که مشکلات از یادشان برود. خب! کمک خاصی که نمیتوانم بکنم، اما دستکم میتوانم ساعتی، دقیقهای، لحظهای آن مشکل را از ذهنش دور کنم… مثلا دو نفر با هم تصادف کردهاند و دعوا میکنند، وقتی سر صحنه تصادف میرسم باید بخندم. آنها هم که من را میبینند، دست از دعوا برمیدارند و میخندند. سیبزمینی که نیستم. باید مشکلات مردم را بریزم در خودم و به جایش خنده تحویلشان بدهم.
بازیگر کمدی بودن به زندگی خانوادگیتان کمک کرده یا باعث دردسر شده؟
تا حالا که دردسر بوده هم برای من و هم برای خانوادهام. چون هرچه آدم پررنگتر میشود چشمهای زیادی روی آدم دقیق میشوند.
خب! این ویژگی شهرت است. بازیگر کمدی بودن به طور خاص چطور؟
آدمهایی که کار کمدی میکنند شهرتشان بیشتر میشود. مجلس ختم هم که میروم عدهای دوست دارند همانجا هم بخندند، از صاحب عزا تا میهمانها. مثلا برادرم را در غسالخانه میشستند، یک نفر، دو تا بچه خردسال را آورده بود که «مدرسهام دیر شد»را اجرا کنم. بیمارستان بستری بودم، یکی آمد با تعجب گفت: «آقا مگه شما مریض میشید؟» اصلا توقع ندارند ما را پیر و مریض و ناراحت ببینند تا جایی که اگر ببینند ناراحتم، میگویند: آقا عبدی، شما اگه ناراحت باشی ما دیگه چی بگوییم؟
این انتظار در خانواده هم وجود داشته؟
نه! آنها همیشه با لطف زیاد تحمل کردهاند.
دلتان که میگیرد چه کار میکنید؟
یکی از این آهنگهای قدیمی را میگذارم و گریه میکنم. با خدا حرف میزنم. جمکران، زیارت حضرت معصومه، شاهعبدالعظیم میروم. با ماشین میروم امامزاده داوود، حرف میزنم و برمیگردم.
بدترین اتفاق زندگیتان چه بوده؟
شهادت برادرم. او را در قبری گذاشتند که خودم خریده بودم. بیمارستان بردن المیرا، بیماری همسرم.
معمولا چه آهنگهایی گوش میدهید؟
کارهای کلاسیک را دوست دارم چه خارجی.چه ایرانی. بنان و بدیعزادگان و شجریان را ۱۰ هزار بار گوش میدهم. خوانندههای جدید را هم اگر مثل آنها بخوانند دوست دارم.
از خوانندههای جوانتر، کار کدام را بیشتر میپسندید؟
خواجه امیری، صادقی، و چاووشی را خیلی دوست دارم. گروهی هم هست که فولکلور محلی میخواند…
گروه رستاک…
بله، فوقالعاده کارشان را دوست دارم. به صورت امروزی کارهای فولکلوریک محلی را اجرا کردهاند ترکی، فارسی، گیلکی، مشهدی. به نظر من این گروه کارها را جوانپسند کردهاند.
اهل کتاب خواندن هستید؟ چه کتابی را توصیه میکنید که دیگران هم بخوانند؟
کارهای مارکز را دوست دارم. بارها خواندهام و هنوز هم میخوانم. کتابهای محمود دولتآبادی و احمد محمود را هم دوست دارم.
تلویزیون تماشا میکنید؟
بسیار زیاد.
چه برنامههایی را؟
راز بقا و کلا مستندهایی که مربوط به طبیعت و حیوانات است. اخبار و برنامههای مربوط به نقد و بررسی فیلم را هم دوست دارم. فوتبال را هم خیلی دوست دارم. ۹۰ را میبینم با اجرای خوب عادل فردوسیپور. این برنامه جزو برنامههای پررنگ ورزشی مملکت است.
چه برنامههایی از تلویزیون پخش میشود که شما دوست ندارید و ممکن است فکر کنید که اصلا این برنامه برای چی ساخته میشود؟
برنامههای خیلی تخصصی که باید در دانشگاهها تدریس شوند. گیج میشوم وقتی آنها را میبینم.
به چه غذایی میگویید غذای خوب؟
عدسپلو. هرکس عدس پلو را بدون گوشت، بدون خرما و کشمش-بدون سیبزمینی و نان- و مثل کته شمالیها با تهدیگ نرم دربیاورد؛ یعنی آشپز است.میگویند ناصرالدینشاه وقتی میخواسته برای دربار آشپز انتخاب کند طرف باید یک کته چهار نفره را شبیه چلو درمیآورد تا استخدام میشد.
اگر یک میهمان خارجی داشته باشید و بخواهید در تهران بگردانید او را چه جاهایی میبرید؟
متاسفانه تئاتر ایرانی در کار نیست که به او تئاتر نشان بدهیم، اما مثلا میبرمش آب انبار سید اسماعیل آبگوشت بخورد یا مثلا بستنی اکبر مشتی یا سهراه امینحضور فالوده بخورد یا روبهروی سیدنصرالدین در دهنه بازار سیرابشیردان بخورد.
اگر بخواهید میهمانتان را در ایران بگردانید کجا میروید؟
اردبیل، کاشان، ابیانه، اصفهان. در بازار اردبیل یک چلوکبابی هست – البته در خوی هم یک کبابی خوب هست – که هنوز از کره محلی و برنج شمالی استفاده میکند. در حالی که الان اکثر رستورانهای بین راه شمال هم برنج هندی طبخ میکنند.
بچههای بعد از دهه ۶۰ همانقدر که نوستالژیهای کمتری نسبت به بچههای این دهه دارند، آرزوهای برآورده نشده و حسرتهای کمتری هم دارند. چیزی که ممکن است درباره دهه شصتیها و نسلهای قبل از آن برعکس باشد. حسرت کودکی شما چیست؟
آرزو داشتم یک دوچرخه داشته باشم. بچه که بودم سه ماه تعطیلی تابستان دوغ و بامیه فروختم. جمعا ۱۷۰ تومان پول جمع کردم. رفتم بخرم، متوجه شدم دوچرخه شده ۲۲۰ تومان. بعد ۲۳۰ تومان پول جمع کردم، رفتم دیدم شده ۳۳۰ تومان. آخر سر هم نتوانستم بخرم؛ قیمتش رسید به پانصد و خردهای! این روزها بچهها انتظار دارند همه شرایط برایشان فراهم شود. ما خودمان میرفتیم دنبال جفت و جور کردن شرایط. مثلا نیمه شعبان از هر خانهای تختی، چیزی قرض میکردیم، زیر تیر چراغ برق سن تئاتر درست میکردیم. به مناسبت نیمه شعبان سه روز تئاتر خندهدار اجرا میکردیم. گاهی ادای همسایهها را هم درمیآوردیم.
واکنش همسایهها بعد از نمایش چطور بود؟
خیلی احترام میگذاشتند، چون دو سه روز سرشان گرم بود و میخنداندمشان.
با چه اسباب بازیهایی بازی میکردید؟
یک بار با خانواده رفته بودیم زیارت شاهعبدالعظیم. یک کامیون اسباب بازی خریدیم ۶ زار.حاشیه قالی خانهمان میشد جاده و من در حاشیه قالی با این ماشین بازی میکردم.
اهل بازی کردن در کوچه هم بودید؟
خیلی کم. چون من چاق بودم، در خیلی از بازیها راهم نمیدادند. اگر هم فوتبال بازی میکردیم یا گلر بودم یا دفاع که دوست نداشتم.
کمی از کودکی اکبر عبدی صحبت کنید؛ از آرزوها، ترسها و خوشحالیهایش.
یادم میآید صاحبخانه اجازه نمیداد در حیاط لباس بشوییم. میگفت چاه پر میشود. به همین خاطر همه لباسها را جمع میکردیم و با مادرم میبردیم به رختشویخانهای که در میدان شوش بود و آنها را آنجا میشستیم. یک روز داشتیم با کارگردان فیلم «هنرپیشه» میرفتیم بهشتزهرا، سر خاک همسرش که این خاطره را برایش تعریف کردم. یکهو دیدم زد زیر گریه، گفت: شما میرفتید لباسهای خودتان را میشستید، من و مادرم میرفتیم همان رختشورخانه لباسهای دیگران را میشستیم برای اینکه یک نانی دربیاوریم.
آن مونولوگ «هنرپیشه»
عکسهای بچگی المیرا، بچه برادرش و حتی نوه آقای داوودنژاد که قرار بوده در کاری همبازی شوند روی دیوار و کتابخانه نشستهاند. نام المیرا وقتی از لبان پدرش شنیده میشود یک پسوند دارم «فداش بشم».
وقتی از المیرا عبدی خواستیم یادداشتی برای پدرش بنویسد، این متن را برایمان فرستاد: «وقتی بچه بودم خیلی از فیلم دزد عروسکها میترسیدم. وقتی سه سالم بود در فیلم دلشدگان یک کمی همراه پدرم بازی کردم. کلا من به پدرم افتخار میکنم. از وقتی که بزرگ شدم و بازیگری را فهمیدم، بهترین فیلم پدرم را «هنرپیشه» میدانم. آن مونولوگ اولش را هر وقت میبینم گریهام میگیرد».
همان دیالوگ ۲ دقیقه و ۵۷ ثانیهای اکبر عبدی که با بغض ادا میشود و با گریه به پایان میرسد.
همشهری ۶ و ۷