ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
گفت وگو با دكتر حامد محمدي درباره عوامل استرس‌زاي جامعه ايران

از استرس شدید تا رخوت و بی‌تفاوتی

اضطراب به من هشدار می دهد که الان اتفاقی ممکن است بیفتد، به خاطر اضطرابم کارهای سازنده انجام می دهم. اضطراب از حدی که بالاتر می رود، مخرب می شود، یعنی فرد این قدر مضطرب می شود که دیگر نمی داند چه کاری باید انجام بدهد. اضطراب از یک حدی که بالاتر رفت، به فرد

مردم اضطراب به من هشدار می دهد که الان اتفاقی ممکن است بیفتد، به خاطر اضطرابم کارهای سازنده انجام می دهم. اضطراب از حدی که بالاتر می رود، مخرب می شود، یعنی فرد این قدر مضطرب می شود که دیگر نمی داند چه کاری باید انجام بدهد. اضطراب از یک حدی که بالاتر رفت، به فرد حس کرختی و خلسه می دهد. وقتی، فردی به این نقطه برسد بی خیال می شود و می گوید: «وقتی نمی تونم، ولش کن»

رانندگانی که در ترافیک گیر کرده اند بوق ممتد می زنند، رانندگان و عابران با هم دعوا می کنند یا نه دوعابر به دلیلی که شاید ریشه سخت درگیری هم ندارد، دست به یقه می شوند، ناسزا می گویند. در محل کار افراد به خاطر موضوعات کوچک سر همدیگر داد می کشند، افراد نسل چهارمی بسیاری را می بینیم که نسبت به هر موضوعی بی تفاوتند یا اینقدر عصبی هستند که جرات نزدیک شدن به آنها را کمتر کسی دارد، بزرگ تر ها، آنها که نسل های قدیمی تر هستند یا با اضطراب و استرس روزگار می گذرانند یا هر چه برایشان پیش می آید کوچک ترین تاثیری در ذهن و چهره شان نمی گذارد. ما و شما همه این صحنه ها را می بینیم و شاید بارها برای خودمان هم یکی از این اتفاق ها افتاده باشد. چرا؟ برای فهمیدن این چرایی ها و بحث درباره عوامل استرس زای جامعه ایران و تاثیر آن بر افراد مختلف با دکتر حامد محمدی، روانپزشک، عضو کمیته روان درمانی و کمیته رسانه انجمن روانپزشکان ایران به گفت وگو نشستیم، حاصل این گفت وگو را می توانید بخوانید.

  • اگر موافق هستید بحث را با صحبت کلی درباره جامعه ایران شروع کنیم. تا جایی که بیشتر ما مطالعه داریم یا شنیده ایم، افراد جوامع اروپایی، افرادی هستند که به نوعی به صفت خونسردی معروف هستند. بهترین نمونه این افراد هم مردم کشور آلمان هستند. یعنی افراد این جوامع، با خونسردی کارهایشان را انجام می دهند و کمتر استرس دارند. اما ما هر کدام به نوعی دور و برمان با افرادی روبه رو هستیم که بسیار سریع، استرس می گیرند و خشمگین می شوند. البته هیچ کدام ما پژوهش جامعی در این زمینه نداریم. اما شما به عنوان یک روانپزشک با بیمارهای بسیاری در ارتباط هستید. شما می توانید از نتیجه برخوردهایی که با بیمارهایتان داشته و دارید این نتیجه را به صورت علمی بگیرید که واقعا در صد افراد مبتلابه استرس های شدید یا خفیف، در ایران بالاست یا خیر؟

میزان شیوع انواع اختلالات روانی در کشورهای مختلف، تقریبا یکسان است. این جمله به این معناست که ما آدم های افسرده تری نسبت به مردم دیگر کشورها نیستیم. اینکه ما می گوییم مردم کشور ما با دیگر کشورها متفاوت هستند، درباره «شخصیت» حرف می زنیم. «شخصیت» به معنای بعضی از خصوصیات رفتاری، احساسی و واکنش های فرد است. نوع شخصیت مردم کشورما هم با دیگر کشورها چندان فرقی ندارد. اما بحث بر سر این است که بعضی موضوعات به فرهنگ، مربوط می شود. در کشورما، فرهنگ غم، فرهنگ پسندیده یی است. اگر کسی زیاد بخندد بسیاری به دیده یک انسان جلف به او نگاه می کنند. اما آدم غمگین، لزوما افسرده نیست. افسردگی به اختلالات روانی مربوط می شود. یعنی اگر کسی اینجا افسرده باشد، در هر کشور دیگری هم افسرده است، چون افسردگی نوعی تعریف علمی دارد که از کشوری به کشور دیگر فرق نمی کند. درباره اضطراب هم دقیقا موضوع همین طور است. اینکه می بینیم مردم کشورهای دیگر اضطراب کمتری دارند، قسمتی از آن به ژنتیک افراد مربوط می شود. در کشورهای اسکاندیناوی به دلیل نوع ژنتیک، نوع زندگی، فرهنگ و سیستم اجتماعی حمایت گری که دارند، افراد کمتر مضطرب می شوند. در کشورهای امریکای جنوبی افراد به خاطربسیاری عوامل اجتماعی و فرهنگی و حتی نوع آب و و هوا و میزان نور، افراد هیجانی تری هستند. اما این به معنای آن نیست که افراد امریکای جنوبی از افرادکشورهای اسکاندیناوی، مضطرب تر هستند. در اصل کم یا زیاد بودن میزان استرس در افراد یک جامعه، از یک طرف به نوع ژنتیک آنها، فرهنگ، حمایت اجتماعی و مسائل بیرونی مثل اقتصاد و سیاست می گردد و از دیگر طرف به میزان مهارت هایی که افراد یک جامعه برای کنترل خشم و استرس آموخته اند مربوط می شود. در حال حاضر در اتحادیه اروپا، اوضاع کار مردم چندان خوب نیست و بیکاری نه مثل کشورما اما تا حدی بالاست. اما سوال اینجاست که آیا مردم این کشور ها که به طور قطع مضطرب و خشمگین هم هستند مثل مردم ما به راحتی در خیابان دعوا راه می اندازند؟ قطعا جواب منفی است. پس موضوع آموزش مکانیزم های مختلف برای کنترل خشم و استرس موضوع بسیار مهمی است که باید به آن توجه کنیم. استرس به معنای هر عامل هشدار دهنده یی است که می تواند بیرونی یا درونی باشد. نمونه بارز این عوامل هشدار دهنده، نگرانی نسبت به آینده است. آینده برای بیشتر ما گنگ است. این گنگ بودن، به همراه خودش استرس می آورد. در حالی که مردم کشورهای اروپایی نسبت به آینده خود حس امنیت بیشتری دارند، پس احساس استرس کمتری دارند. یکسری از عوامل هم واقعی و عینی است. مثل زلزله. کشور ما کشور زلزله خیزی است پس طبیعی است که بسیاری از زلزله بترسند و استرس برای این موضوع داشته باشند. اما مشکل اصلی ما این است که ابهام ها در کشور ما زیاد است. ما نمی دانیم، فردا چه اتفاقی خواهد افتاد، فردا قوانین چه تغییری خواهند کرد، قیمت اجناس چه تغییری می کنند و تمام این ابهام ها استرس همراه خودشان می آورند. اما در کشورهای اروپایی که بحث را با مقایسه آنها با کشور ایران شروع کردید، زندگی مردم، ثبات نسبی دارد. قوانین در این کشورها ثابت هستند. قانون تحصیل در این کشورها سال هاست که بر یک منوال است و مردم مطمئن هستند، این قانون تا سال ها ی بعد هم همین که هست، خواهد ماند، در این کشورها مردم نگران نیستند که اگر وزیری عوض شود یا رییس اداره یی تغییر کند همه چیز عوض می شود. در چنین شرایطی ابهام مردم کم است و به تبع آن استرس آنها هم کمتر است.

  • شما در صحبت هایتان به این نکته اشاره کردید که نبود حمایت های اجتماعی، تاثیر بسیاری بر بالارفتن استرس افراد دارد، از دیگر طرف افرادی که استرس دارند، نمی توانند در جامعه عملکرد درستی داشته باشند و استرس زندگی اجتماعی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد. یعنی در اصل اجتماع و شخصیت اجتماعی افراد، استرس را باز تولید می کنند. درباره این چرخه معیوب و تاثیر آن بر افراد اگر می شود، توضیح دهید.

انسان، یک موجود اجتماعی است و نمی تواند مشکلاتش را به تنهایی حل کند و تنها زندگی کند. از نظر سازمان بهداشت جهانی، انسان سالم انسانی است که از نظر روانی، از نظر بیولوژیک و از نظر اجتماعی، فردی سالم باشد. بحث بیولوژیک که به بدن مربوط می شود. در این میان بحث روانی و اجتماعی مهم است وهر سه جنبه به شدت بر هم تاثیر دارند. فردی که بتواند روابط سازنده یی با دیگران داشته باشد، فردی سالم است. پس روابط، اصلی ترین بعد سلامت روانی و اجتماعی به حساب می آید. فرد باید بتواند در محیط کار، تحصیل و زندگی شخصی روابط سازنده یی با دیگران داشته باشد. حالاارتباط سازنده به چه معناست؟ به این معنی که فرد به اندازه ناراحت شود، به اندازه شاد شود، به اندازه عصبانی بشود و به اندازه استرسی که به خاطر موضوعی برای او پیش آمده است، واکنش عاطفی نشان بدهد که البته این موضوع تا حدودی نسبی است و از فردی به فرد دیگر متفاوت است اما فرد باید بتواند زندگی کند و اختلالی در کار و تحصیل و زندگی شخصی اش به خاطر واکنش های هیجانی اش ایجاد نشود. در این میان، باید به این موضوع هم توجه شود که زندگی انسان به شدت تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار می گیرد به حدی که بعضی از روانشناس ها و روانپزشک ها اعتقاد دارند زندگی انسان ها از ابتدا تا انتها پر از تعارض و درگیری است. انسان باید بتواند با تمام این تعارض ها کنار بیاید. به طور قطع، خودانسان به تنهایی نمی تواند با تمام این مشکلات کنار بیاید. مشکلات انسان ها، مشکلات شغلی، عاطفی، تحصیلی و خانوادگی است که برای هر کسی در هر جای دنیا ممکن است پیش بیاید. در وهله اول انسان باید با توجه به مهارت هایی که آموخته و ویژگی های ژنتیکش با مشکلات روبه رو شود اما بدون شک برای برخورد با این مشکلات به کمک اطرافیان هم نیاز دارد، افرادی مثل دوستان، آشنایان و خانواده و علاوه بر همه اینها انسان به حمایت های اجتماعی نیاز دارد. حمایت هایی که ارگان های مختلف به افراد می کنند که نمونه این ارگان ها در ایران، بهزیستی، کمیته امداد، هلال احمر و. . . هستند. این ارگان ها وظیفه کمک کردن به افرادی را دارند که یا خودشان توانایی حل مشکلات شان را ندارند یا حمایت اطرافیان برای آنها کافی نیست. پس این بعد سوم، یعنی حمایت اجتماعی اگر ناقص باشد، فرد توانایی حل مشکل را پیدا نمی کند و دچار استرس، پرخاشگری و نگرانی می شود و این موضوع بر سلامت روان و سلامت اجتماعی او تاثیر می گذارد و چرخه معیوبی که گفتید شکل می گیرد. من باید به لحاظ روانی فرد سالمی باشم تا بتوانم روابط اجتماعی خوبی با دیگران داشته باشم. اگر نتوانم ارتباط خوبی برقرار بکنم پرخاشگر می شوم و داد می زنم. این موضوعات هم کاملادو طرفه و آموزشی است. اگر من پرخاشگر بشوم، این موضوع را به فرزندانم آموزش می دهم، به اطرافیانم آموزش می دهم، به زیر دستانم در محیط کار یاد می دهم و همه این افراد را مجبور می کنم تا به نوعی نسبت به رفتارهای من واکنش نشان بدهند. چون اطرافیان من هم یا مهارت های برقراری ارتباط درست را نمی دانند یا در برابر این رفتار من، بعد از مدتی حس ناتوانی پیدا می کنند و حمایتی که نسبت به من دارند را قطع می کنند. در اصل، روان من سلامتش را از دست می دهد، زندگی اجتماعی من به هم می ریزد و بر سلامت جسمانی من هم تاثیر می گذارد، من بر نفر بعدی تاثیر می گذارم و چنین حالتی را به او منتقل می کنم و همین طور این انتقال پیدا کردن، ادامه پیدا می کند. به همین دلیل است که سازمان بهداشت جهانی می گوید، سلامت یک فرد این قدر مهم است که می تواند باعث سلامت اجتماع بشود. از طرف دیگر سلامت اجتماع هم بر فرد تاثیر می گذارد اما اجتماع از تک تک افراد تشکیل شده. همین طور این چرخه معیوب ادامه پیدا می کند تا جایی بریده شود.

  • چرخه معیوب اثر جامعه و فرد بر از بین رفتن سلامت روانی افراد، چه طور و کجا بریده و قطع می شود.

زمانی که بحث از قطع شدن چرخه معیوب ارتباط بین فرد و جامعه می شود، بحث بیولوژیک، روان و جامعه با هم مطرح می شود و این کار، کار فرد به تنهایی نیست. این موضوع به سیستم اجتماعی و دولت مربوط می شود که باید مسائل اجتماعی را حل کند. البته در این میان خود مردم هم باید کارهایی بکنند. متاسفانه در جامعه ما این دید اشتباه وجود دارد که برای حل مشکلات مردم می گویند صبر کنیم و ببینیم دولت چه می کند و دولت هم از مردم توقع دارد یکسری کارهایی بکنند در حالی که این موضوع درست نیست. وقتی ما سه محور اجتماعی و روانی وبیولوژیک را مطرح می کنیم، بحث روانی آن متوجه خانواده است. باید ببینیم اگر یک نفر صاحب فرزندی شود، می تواند فرزندش را به درستی تربیت کند، اینکه وقتی فردی با پرخاشگری به فرزندش می گوید کاری را بکند یا کند، جایی برای دخالت ابعاد دیگر در حل مشکل استرس و پرخاشگر ی فرزند باقی می گذارد؟

  • زمانی می شود از یک خانواده توقع داشت با فرزند درست رفتار کند و استرس و پرخاش را در وجود او نهادینه نکند که پدر و مادر خودشان مهارت های کافی را برای کنترل خشم آموخته باشند. اما خانواده های ایرانی چنین مهارتی را ندارند. پس در همان سطح اول ما به مشکل بر می خوریم.

معنای صحبت شما این است که باید چرخه معیوب رابطه اجتماع و فرد را تا ابد به حال خودش رها کنیم، اما من می گویم این چرخه باید یک جایی بریده و قطع شود. این موضوع هم راهکارهای خاص خودش را دارد. باید جایی آموزش مهارت های کنترل خشم و استرس به افراد شروع شود. این آموزش باید از سطوح تحصیلی ابتدایی شروع شود. باید به خانواده ها آموزش داده شود که چطور با فرزندان شان برخورد کنند. در کنار اینها سیستم های حمایتی باید فعالیت شان را بیشتر کنند. صحبت های من شاید ایده آل گونه باشد. اما مشکل ما این است که حتی خانواده های تحصیلکرده که به لحاظ مالی هم موقعیت خوبی دارند نمی توانند با فرزندان شان درست رفتار کنند و آنها را تربیت کنند. یعنی مشکل ما تنها خانواده های سطح پایین به لحاظ اقتصادی و اجتماعی نیست. البته بالارفتن سطح اقتصادی و اجتماعی باعث کم شدن اضطراب می شود. چون وقتی سطح اقتصادی و اجتماعی خانواده یی بالاست، مهارت های بیشتری هم دارند، اما مشکل اینجا ست که هر کدام از خانواده های ایرانی با سطوح مختلف اقتصادی و اجتماعی به نوعی با زیر شاخه های استرس درگیر هستند. در حال حاضر، بسیاری از خانواده های ما با مشکل وسواس و توقع بالای آنها از فرزندان روبه رو هستند. خانواده های سطح بالاهم، چون همواره فکر می کنند باید بهترین کار را برای فرزندشان بکنند، نوعی اضطراب دارند و این اضطراب را به فرزندشان هم منتقل می کنند. منظور من از این صحبت ها این است که توضیح بدهم در حال حاضر، تنها مشکل ما جامعه و نهادهای حمایتی و دولتی نیستند، خود خانواده ها مشکل های بسیاری دارند و هر چه سعی می شود به آنها گفته شود که رفتار درست چیست، گاهی بی فایده است. در هر حال با شروع آموزش مهارت ها به افراد، اولین قدم برای بریده شدن این چرخه معیوب برداشته می شود.

  • در کنار بحث هایی که امروز در جامعه درباره استرس مطرح می شود و همه ما کم وبیش با آدم هایی مواجه هستیم که همواره مضطرب هستند، اما جدیدا هم یک پدیده دیگری در جامعه دیده می شود و آن هم اینکه افراد بسیاری نسبت به موضوعاتی که به طور قطع در زندگی آنها تاثیرگذار و مهم است، بی تفاوت شده اند. یعنی ما حالادر کنار افرادی که اضطراب شدید دارند، با افرادی هم روبه رو می شویم که جدی ترین موضوع ها را هم به شوخی برگزار می کنند، در حالی که این واکنش به طور قطع، واکنش طبیعی آنها نیست. بیشتر از هر چیز شاید بتوان روی این حالت افراد، اسم بی تفاوتی گذاشت. آدم ها در نسل های مختلف نسبت به مسائل مهم بی تفاوت شده اند که البته این نوع بی تفاوتی بیشتر درنسل چهارمی ها دیده می شود و عجیب این است که جدیدا در افرادی با سن های بالاو حتی مسن هم به چشم می خورد، دلیل این موضوع چیست؟

اضطراب بسیاری از مواقع، حسی است مفید، سازنده و هشدار دهنده. اضطراب به من هشدار می دهد که الان اتفاقی ممکن است بیفتد، به خاطر اضطرابم کارهای سازنده انجام می دهم. اضطراب از حدی که بالاتر می رود، مخرب می شود، یعنی فرد این قدر مضطرب می شود که دیگر نمی داند چه کاری باید انجام بدهد. اضطراب از یک حدی که بالاتر رفت، به فرد حس کرختی و خلسه می دهد. وقتی، فردی به این نقطه برسد بی خیال می شود و می گوید: «وقتی نمی تونم، ولش کن» این یک بحث است. بحث دیگر هم با تئوری «درماندگی آموخته» تعریف می شود. این تئوری طی آزمایش هایی که چندین سال پیش انجام گرفت، به دست آمده. در این آزمایش دو سگ را در قفس های جداگانه گذاشتند و به قفس آنها برق وصل کردند. در این آزمایش وقتی سگ های قدر ی جست و خیز می کردند، برق می گرفت شان، بعد از مدتی. در نهایت، یکی از سگ ها از جست و خیز کردن دست کشید، چون تلاش را بی فایده دید و حس در ماندگی پیدا کرد. این آزماش، تئوری «درماندگی آموخته شده» را شکل داد. این تئوری، یکی از تئوری های مهم رفتاری درباره افسردگی و اضطراب است. براساس این تئوری، اگر چندین و چند بار به یک نفر، ناسزا بگویند یواش یواش فرد نسبت به این فحش بی تفاوت می شود و می گوید: «بی خیال، زورم نمی رسد که برخورد کنم.» براساس همین تئوری است که می فهمیم بعضی افراد چرا در زندگی بی خیال شده اند.

  • اینکه افراد چطور به مرحله بی تفاوتی می رسند، بحث جالبی است اما این بحث، تنها یک روی سکه است، چون در عمل بسیاری از افراد که به مرحله بی تفاوتی رسیده اند، بعد از مدتی بیماری های جسمی مختلف می گیرند، این موضوع از این حکایت می کند که استرس در هر حال روی افراد تاثیر می گذارد و شاید خود آنها توجهی به آن ندارند. می شود درباره رابطه این بیماری ها و بی تفاوت شدن هم صحبتی داشته باشید.

این موضوعی که شما می گویید به دو بحث قبلی ما بر می گردد. این شرایط برای افرادی پیش می آید که می دانند حقی از آنها ضایع شده و می خواهند این حق را بگیرند، اما «درماندگی آموخته شده» آنها و نبود حمایت اجتماعی از افراد، فرد را به این جمع بندی می رسانند که نمی تواند، حقش را بگیرد و بی خیال می شود. اما این درگیری و تناقض همچنان در ذهن افراد باقی می ماند. تعارض وجود فرد باید حل شود وگرنه مشکلات بسیاری به وجود می آورد. ما در جامعه افرادی را داریم که می گویند من در زندگی مشکلات بسیاری داشتم. در ۱۰ سالگی، ۲۰ سالگی و. . . مشکلاتی داشته ام اما خیلی خوب با آنها کنار آمده ام و حالاکه ۴۰ سال دارم، خوب خوب هستم فقط نمی دانم چرا کابوس می بینم، یا چرا کمردرد گرفته ام و مشکلات جسمی دیگر پیدا کرده ام. این موضوع به این دلیل است که تعارض های وجود فرد حل نشده است. این تعارض ها باید تخلیه شوند. براساس تئوری های روانکاوانه هر موضوعی که ما به زور در ناخودآگاه خودمان پنهان می کنیم و به آن توجهی نداریم، این موضوع به نوعی می خواهد به خودآگاه بیاید، این موضوع برای فرد فشارهای زیاد و درنهایت اضطراب به وجود می آورد. آن وقت در نتیجه این فعالیت ذهنی اختلالات روان تنی به وجود می آید. این اختلالات از کمردرد و سردرد شروع می شود تا ریزش مو و تپش قلب و بیماری های پوستی و خارش و ناراحتی های دستگاه گوارش و… ما افرادی را داریم که با اختلال اضطراب تمام بدنش کهیر می زند، اما وقتی به او می گوییم این مشکل به خاطر اضطراب است، خنده اش می گیرد و نمی تواند قبول کند که مشکل پوست با اضطراب در ارتباط باشد. یکی از شدید ترین ناراحتی های پوستی، بیماری ای است که در آن، فرد تاول های شدید پوستی می زند، این بیماری ها جزو شدید ترین بیماری های روانی- جسمی هستند یعنی به محض اینکه فرد اضطراب پیدا می کند، تاول های پوستی اش چندبرابر می شود، پس موضوعات روانی کاملابا جسم در ارتباطند و به دلیل استرس است که هرکس را ما می بینیم، یا سردرد دارد، یا کمر درد یا پادرد و . . . در واقع بدن وقتی که حس اضطراب دارد ولی برای درمان آن کاری نمی کند و آن را جدی نمی گیرد: بدن، اضطراب را به شکل یک مشکل جسمی شدید نشان می دهد. این مکانیزم دفاعی ناخودآگاه بدن است برای کمک گرفتن از دیگران زیرا بیماری های جسمی جدی تر گرفته می شوند. البته درمان این مشکلات هم بسیار سخت هستند.

  • تا این جای بحث، به این موضوع ها رسیدیم که عوامل استرس زا در جامعه ما بالاست و افراد هم راه درست برخورد کردن با آنها را نمی دانند. از طرف دیگر می دانیم که آمار اعتیاد در کشور ما بالاست و این واقعیت هم وجود دارد که بسیاری برای رسیدن به آرامش چندساعته از انواع مخدر ها استفاده می کنند، شما با توجه به مورد هایی که با آنها برخورد داشته اید، تاثیر عوامل استرس زا را در بالارفتن اعتیاد تا چه حد می دانید؟

آمار اعتیاد بالاست. این زمینه شغلی ما است و از صبح تا شب مورد های بسیاری را می بینیم که به یکی از مخدر ها معتاد هستند. ما دو موضوع اساسی در برخورد با پدیده استرس داریم. یعنی در این زمینه باید به دو مهارت اشاره کنیم. مهارت حل مساله و مهارت مدیریت استرس. این دو مهارت، جزو مهارت های زندگی هستند، دراصل مدیریت استرس در ادامه می رسد به حل مساله. مدیریت استرس دو بخش است. هیجان مدار و مساله مدار. این موضوع یعنی اینکه وقتی فرد در زندگی با مشکلی روبه رو می شود، دچار نوعی حالت هیجانی می شود، استرس، پرخاشگری، افسردگی و. . . که این حالات ممکن است منجر به بیماری های روانپزشکی شوند. یعنی فرد یک مشکلی پیدا می کند، به عنوان مثال یکی از نزدیکانش فوت می کند و او نمی تواند خودش را با این واقعیت انطباق بدهد و بعد دچار افسردگی می شود. این افسردگی برای چند ماه است و بعد هم فرد حالش خوب می شود. پس در برخورد با هر مساله و استرسی افراد دو نوع برخورد دارند. یکی برخوردی است که تمرکز می کند بر حالات هیجانی و دیگری حالاتی که تمرکز می کند بر مساله. هیجان مدارها و مساله مدارها هر دو، دو دسته هستند سازگارانه و غیرسازگارانه.

 زهرا بیگدلی – اعتماد