ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
گفت‌وگو با بهرام محمدی فر عکاس دفاع مقدس

دریچه آسمان را بگشا

شهروندان:
هیچ وقت میانه خوبی با عکاسی نداشتم، نمی‌دانم شاید علتش این بود که قدرت تصویر را درک نکرده بودم.همواره فکر می‌کردم وقایع تلخ چه حسنی دارند که ثبت شوند وبرای همیشه بمانند و در کنار این تصورها واژه جنگ نیز همواره برایم تلخ بود وهمراه با نابودی. این تصور تا چندی پیش با من همراه بود تا این‌که نگاه به عکسی از دوران دفاع مقدس مرا به فکر واداشت.

بهرام محمدی فر عکاس دفاع مقدستصویر رزمنده‌ای که لبخند برلب فارغ از غم دنیا شاید به سوی شهادت،جانبازی یا اسارت پیش می‌رفت و آن‌گاه بود که علت تلخی عکس‌های جنگ را دریافتم. ایراد از خودم بود که وابستگی‌ام به دنیا ازدیدن این عکس‌ها فقط مرگ وخونریزی را برایم تداعی می‌کرد نه روح پرواز سبکبال را.

پس از این اندیشه‌ها دلم می‌خواست از دنیای عکاسان دفاع مقدس بیشتر بدانم از بیم وامیدهایی که در لحظه لحظه دفاع مقدس در کنار شهدا و دیگر رزمندگان با آن پنجه در پنجه شدند همچنین از اکنون که سه دهه از آن روزگاران می‌گذرد. بهرام محمدی فر از عکاسان پیشکسوت یکی از مردانی است که خاطراتش با زبان تصاویر سخن می‌گویند. رزمنده‌ای که دوربین اسلحه‌اش شد تا لحظه‌های رشادت در پیچ وخم دنیا گم نشود. گفت‌و‌گو با این عکاس جنگ را از نظر می‌گذرانید.

  •  ترس در وجود همه انسان‌ها نهادینه است به‌طور مسلم در صحنه جنگ نیز هر لحظه انسان با مرگ دست و پنجه نرم می‌کند. عکاس نیز به مقتضای حرفه‌اش برای تصویر‌برداری ازاین صحنه‌ها باید در صحنه باشد. با ترس وجودی درونتان چگونه کنار آمدید و پا به عرصه نبرد گذاشتید؟

همان گونه که اشاره کردید ترس در وجود همه انسان‌ها قرار دارد و پاسخ به این سؤال را می‌توانم در نخستین رویارویی‌ام در جبهه با این حس بیان کنم.

در نخستین تجربه‌ام با این حس برای درگیری مرزی همراه با گروه شهید چمران (ستاد جنگ‌های نامنظم) برای عملیاتی عازم منطقه شدیم تا پیش از همراهی با گروه دکتر چمران تصویرذهنی‌ام از جنگ‌های پارتیزانی وچریکی منحصر به فیلم‌های اکشنی بود که دیده بودم و در صحنه واقعی دیدی از این جنگ‌ها نداشتم. به یاد دارم نخستین بار که نزد شهید چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم ستاد استانداری رفتم وی کمی درباره نوع عملیات هایشان برایم سخن گفت و بیان کرد در عملیات‌های ما سرعت نقش تعیین‌کننده‌ای دارد و نیروها ضرب الاجل ضربه‌ای به دشمن وارد می‌کنند و سپس سریع به مواضع خودی باز می‌گردند. سپس روبه من گفت:اگر می‌توانی با این وضعیت اینجا بمان وگرنه برگرد. من آن زمان ۱۹سال داشتم و واژه جا زدن برایم مفهومی نداشت با این که تصوری از جنگ نداشتم اما پذیرفتم و گفتم مشکلی ندارم و می‌خواهم بمانم. سپس اتاقی در ستاد را دراختیار من گذاشتند و اعلام کردند که شب برای عملیات

آماده باشیم.

حدود ساعت ۱۱:۱۲ شب بود که دیدم رزمنده‌ها جلوی استانداری در تدارک حرکت به سمت منطقه عملیاتی هستند. در اتاق بودم و منتظر که دکتر چمران به سراغم آمد و گفت آماده‌ای برویم برای عملیات که با تأیید من با هم سوار لندکروز سبزستاد شده و راهی منطقه شدیم.

در جاده سوسنگرد – اهواز در حال حرکت بودیم که نزدیکی حمیدیه از اتومبیل پیاده شده و بقیه مسیر را تا روستای ده خرما بدون وسایل نقلیه طی کردیم.

قرار بود نیروهای همراه دکترچمران و یک گروه دیگر از نیروهای ستاد از این منطقه به سمت مواضع دشمن تک بزنند.دکتر چمران ابتدا تمامی نیروها را در روستا مستقر کرد و سپس با یکدیگر به سمت مواضع دشمن حرکت کردیم.

دکترچمران دوربین به دست از تپه‌ای کوچک بالا رفت ومواضع دشمن را زیر نظر گرفت آن لحظه کمی احساس ترس کردم اما اعتنایی نکردم. دکتر رو به من علامت داد اگر می‌خواهی ببینی بیا بالا فقط سرت را بدزد که نزدیک دشمن هستیم. از تپه بالا رفتم و دوربین را از دست دکتر گرفتم. باور نمی‌کردم به فاصله ۳۰۰تا ۴۰۰متری از ما در روستایی پر از عراقی بود و ادوات و تجهیزات هم همراهشان. ناگهان احساس ترس بر من غالب شد که چقدر خط دشمن نزدیک است.

پس از تماشای این صحنه دوربین روی تپه از دستم رها شد و لیز خوردم روی تپه و بی‌اراده خود پایین آمدم.

یک آن احساس کردم تمام بدنم سرد شد و آنجا ترس را به معنای واقعی کلمه احساس کردم اما جلویش کم نیاوردم. چند لحظه طول کشید تا خودم را جمع وجور کردم و با دکتر چمران برگشتیم پیش نیروهای خودی.

دکتر چمران دستور داد نیروهای دو گروه با هماهنگی هم روستا را زیر آتش بگیرند. یک لحظه آتش گشودن نیروها آغاز شد و ما پس از وارد کردن ضربه به دشمن سریع به سمت عقب دویدیم تا به اتومبیل‌ها برسیم. به ترسی که در وجودم بود کم کم عادت کردم. در چند عملیات دیگر نیز این ترس به سراغم آمد اما هیچ‌کدام به اندازه این صحنه بر من غلبه نکرد.

  • بهترین عکسی که از جنگ گرفتید از نظر خودتان کدام عکس‌تان بوده است؟

پس از همان عملیاتی که برایتان گفتم به اتفاق دکتر و چند رزمنده برای شناسایی به منطقه‌ای دیگر رفتیم که در تیررس دشمن قرار داشت و برای عبور از مقابل دشمن باید یکی یکی عبور می‌کردیم. جلوتر از من رزمنده‌ای تیربار به دوش قرار داشت که پس از او من باید عبور می‌کردم. در لحظه عبور، از پشت عکسی از او گرفتم که به نظرم یکی از بهترین عکس‌های من در دوران دفاع مقدس است والبته بسیار مورد توجه قرار گرفت و ماندگارشد.

  • شما بسیاری از شهدا و فرماندهان جنگ را در عکس هایتان ماندگار کردید، کدام یک ازآنان همواره یادش در ذهنتان جاویدان است؟

با فرماندهان بی‌شماری در جبهه ملاقات داشتم و از آنان عکسبرداری کردم از جمله غلامحسین افشردی (حسن باقری) که پیش از آغاز جنگ با او دوست بودم و برای حادثه طبس نیز با یکدیگر رفتیم. اما نخستین فردی که در ذهنم همواره یادش می‌کنم شهید ناصر فرج اللهی یکی از فرماندهان عملیات ستاد جنگ‌های نامنظم است که چند ماه پس از آغاز جنگ به شهادت رسید. او انسان بسیار خوشرو،نترس و دلیری بود که همیشه پس از عملیات‌ها از کنار او بودن لذت می‌بردم. این شهید همچنین چهره گیرایی داشت که انسان را مجذوب می‌کرد.

اکنون غبطه می‌خورم که چرا آنچنان که باید و شاید نامی از او برده نمی‌شود. او کارها و اقدامات تأثیرگذاری انجام داد البته دیگران هم بودند اما چون این شهید به نظرم مظلوم‌تر از بقیه است یاد او در ذهنم ماندگار است.

  • کسی از شهدا هست که پس از شهادتش حسرت بخورید که چرا زودتر او را ندیدید تا از او عکسبرداری کنید؟

حسرت و افسوسی از باب عکس نگرفتن از شهدا ندارم بلکه بیشتر تأسفم از این روست که اینها گل‌های مملکت بودند که پرپر شدند و وجودشان اکنون بسیار لازم بود. فرماندهانی که همواره جلوتر از همه نیروهایشان در حرکت بودند و می‌رفتند و می‌گفتند «بیایید» نه این‌که عقب بایستند و بگویند «بروید».

  • درابتدای جنگ تقریباً می‌توان گفت نیروهای دفاعی کشور نظمی نداشت و شما در صحنه حاضر بودید و از نزدیک شاهد ماجرا؛ می‌خواهم بدانم آن زمان در ذهنتان چه می‌گذشت. فکر می‌کردید جنگ این گونه پیش رود؟

همان طور که می‌دانید به فاصله کوتاهی از انقلاب جنگ آغاز شد و نیروهای نظامی از انسجام کافی برخوردار نبودند. اتفاقات پی درپی سبب شده بود ارتش نظم خود را از دست بدهد و در کنار ارتشیانی که از جان و دل برای جنگ مایه می‌گذاشتند افرادی معتقد بودند انقلاب دوام ندارد و کم کاری می‌کردند.

دراین شرایط نیروهای مردمی ومحلی بسیاری از روستاها و شهرها خود را به مناطق جنگی رسانده بودند. مردم روستاها و شهرها با تشکیل گروه‌های ۲۰ تا ۳۰نفره راهی جبهه می‌شدند، حتی در کنار جاده‌ها می‌ایستادند تا وسیله نقلیه‌ای بیابند و به جبهه برسند.

از تمام اقشار و سنین در جبهه حضور داشتند اما از آنجا که آشنایی با اصول نظامی نداشتند گاهی اوقات حتی رو در روی یکدیگر قرار می‌گرفتند واشتباهاتی رخ می‌داد. در حقیقت ابتدای جنگ کمی نا امید بودیم چراکه عراق در داخل کشور به سرعت پیشروی می‌کرد؛ خرمشهر سقوط کرد،آبادان محاصره شد و عراق تا ۱۷ کیلومتری اهواز خود را رساند. دراین شرایط پای صحبت رزمنده‌ها که می‌نشستیم حتی احتمال می‌دادند با توجه به گفته بنی صدر تا خرم آباد عقب برویم تا این‌که شهید حسن باقری کار ساماندهی ونظم دادن به نیروهای مردمی را آغاز کرد و جنگ شکلی منظم به خود گرفت. حسن باقری نیروها را در قالب استانی وتیپی ساماندهی کرد و توانست حرکت عراق را آهسته کند. آن زمان بارقه‌هایی از امید در دل بچه‌ها ایجاد شد وسپس عقب نشینی عراق آغازشد.

  • بسیاری از افرادی که در عکس‌های شما جا گرفتند بعدها شهید شدند و شما از نزدیک با آنان برخورد داشتید اکنون برخی، از شهدا به گونه‌ای یاد می‌کنند که خود من به شخصه احساس می‌کنم فاصله بسیاری با آنان دارم وهیچگاه به معرفت و مقام آنان نخواهم رسید به نظرتان از ابتدا روی پیشانی آنان نوشته شده بود، شهید؟

خیر،این گونه نبود که شهیدان تابلو داشته باشند. بسیاری از نیروهایی که در منطقه حاضر می‌شدند شاید در روزهای نخست شهید می‌شدند اما رزمندگانی نیز ۸سال در منطقه حضور داشتند واتفاقی برایشان نمی‌افتاد. دراین باره اغراق‌هایی در سینما صورت می‌گیرد و تصاویری از شهدا ارائه می‌شود که بد است و جوانان رابه اشتباه می‌اندازد. همچون این‌که نشان می‌دهند ۴رزمنده با کلاشنیکف یک تیپ عراق را نابود کردند. ما شکست هم داشتیم نیروهای عراقی نیز می‌جنگیدند. این فیلم‌ها وحرف‌هایی که رنگ وبویی از اغراق دارد، خطرناک است وبه نظرمن به نوعی توهین به شهداست. این که می‌گویند شهدا نوربالا می‌زدند وغیره به صورت شوخی در میان صحبت‌های بچه‌ها رد و بدل می‌شد اما اصل این بود که شهدا رابطه خاص و خصوصی را با خدا برقرار کردند.

  • مرگ در میدان نبرد چه رنگی برای شما داشت؟

قطعا رنگش تیره و سیاه نبود. خون سرخ است اما من این رنگ را نیز ندیدم بلکه جلوه مردانگی و رشادت شهدا وپروازشان تنها در هاله‌ای از رنگ سبز قابل توصیف است. می‌گویم سبز چراکه پس از پرواز شهدا سریعاً رزمنده‌های دیگر جایگزین آنان می‌شدند و جای خالی آنان را پر می‌کردند.

  • عکس‌های بی شماری با موضوع جنگ در سراسر دنیا گرفته شده است و شما نیز در جنگ ۳۳روزه لبنان حضور داشتید به نظرتان تفاوت نگاه عکاسان جنگ در دنیا با عکاسان ما در دوران دفاع مقدس در چیست؟

عکاسان در سایر نقاط جهان برای مادیات کار می‌کنند؛ آژانس،نشریه یا روزنامه‌ و به دنبال کسب درآمد از عکس هایشان هستند اما در دوران دفاع مقدس عکاسان ما دنبال این چیزها نبودند. زمانی که عکاسان معنویت حاکم برجبهه را می‌دیدند شرم داشتند حرفی از پول بزنند و قیمت بگذارند.

همین مسائل باعث شد که عکس‌های نابی از آن دوران گرفته شود و آرشیو‌های غنی از آن دوران یادگار بماند به‌طوری که اکنون آرشیو انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس بسیار غنی است و حتی می‌توان گفت این آثار برتر از برخی آثارعکاسان مطرح دنیاست.

نگاه حاکم بر عکاسان دفاع مقدس این بود که دوربین اسلحه است و در میدان جنگ عکس‌ها هرکدام حرفی برای گفتن داشتند. به یاد دارم آن زمان یک عکاس همواره باید در دفتر روزنامه برای پوشش وقایع شهری می‌ماند اما همیشه برسر رفتن به جبهه و ماندن درشهر بین عکاسان مشاجره بود وکسی تمایل به ماندن نداشت.

بچه‌ها با دل و جان کار می‌کردند و آثار ماندگاری نیز ثبت کردند و به نظر من رشد هنر عکاسی از آن دوران آغازشد.

  • اشاره به لبنان داشتید درآنجا بچه‌های عکاس وابسته به حزب‌الله و شبکه المنار نوع فیلمبرداری وعکاسی‌ها‌یشان مرا یاد دوران دفاع مقدس انداخت. آنان بسیار شبیه ما بودند و برای ایده و تفکر خود عکاسی می‌کردند نه برای کسب درآمد و نام.از منظر شما در جامعه کنونی نقطه‌های سیاه وسفیدی که نسبت به مقوله شهید وشهادت، جانباز، ایثارگر و… وجود دارد در چه موضوعاتی می‌گنجد؟

نمی خواهم بگویم که بدبین هستم اما اکنون که با تعدادی از خانواده‌های شهدا و جانبازان ارتباط دارم واقعاً اجحاف در حق آنان را می‌بینم. احساس می‌کنم مسئولان باید از این بچه‌ها عذر خواهی کنند بویژه در چندسال اخیر و سپس رفتارهای خود را اصلاح کنند و بدانند که خون این رزمندگان به کسی سواری نمی‌دهد.

شرایط خوبی برای بچه‌ها ندیدم و این مسأله مختص به یک یا دو نفر نیست که شاهد رفتار خوبی نیستند. متأسفانه بازمانده‌های جنگ‌های جهانی در کشور آلمان با وجودی که متجاوز بودند مدال گرفتند و مردم در اجتماعشان به آنان احترام می‌گذاشتند و حتی از نظر مادی موقعیت خوبی داشتند اما اکنون در جامعه ما جانباز قطع نخاع برای گرفتن سرپرستی یک کودک مرارت فراوانی می‌کشد. در برخی آسایشگاه‌ها از جانبازان بابت نگهداری از آنان هزینه‌ای دریافت می‌شود این حق و انصاف نیست.

دولت وظیفه دارد شرایطی فراهم کند که این افراد همچون دیگران بتوانند از زندگی بهره‌مند شوند اما متأسفانه تنها دربرخی مناسبت‌ها یاد این بچه‌ها می‌افتند و در طول سال فراموش می‌شوند.

  • اکنون اگر بخواهید با هدف بزرگداشت شهدا و ایثارگران عکاسی کنید چه عناصری در عکس هایتان جا می‌گیرد؟

ای کاش می‌شد خجالت را عکاسی کرد. ای کاش شرمندگی از این بچه‌ها قابل تصویر بود. درباره جانبازان وایثارگران اگر بخواهم بگویم در اقصی نقاط کشور این افراد با مشکلات دست وپنجه نرم می‌کنند اما صدایشان درنمی‌آید. در سال‌های پس از جنگ همواره آسایشگاه‌ها پر از مردمی بود که می‌خواستند به جانبازان خدمت کنند اما ناگهان پشت آنان را خالی کردند وکسی سراغی از آنان نمی‌گیرد حتی اجازه نمی‌دهند کسی سراغی از آنان بگیرد.

فاطمه کشاورزی

ایران