چوپانهای آسمان، رمههای زمستان
شهروندان:
چوپانها برای خودشان، یک پا، هواشناس هستند، پیش از راهیکردن گله به دشت یا به کوه، انگشت اشارهشان را خیس میکنند و جلوی صورتشان میگیرند تا بفهمند باد از کدامسو میوزد؛ از آنسمت که آفتاب طلوع میکند، یا از آنسو که خورشید، آسمان را به خون کشیده؛ بادِ غربی، یعنی باران میگیرد و جهت باد شرقی، یعنی ابرها از هم دور میشوند و هوا صاف میشود.
برای یک شمالی که نیم بیشتری از زندگیاش، زیر آسمان خداست، وضعیت هوا، همیشه مهم است. یک فصل، بهخاطر کاشت برنج، فصل دیگر برای برداشت، یکروز برای خشککردن چای و روز دیگر برای ییلاق و قشلاق دام. آنها با طبیعت زندگی نزدیکی دارند و رد این را در سبکزندگی و حتی معماری آن منطقه میتوان دید.
این روزها همین استانهای شمالی در یک برف زمستانی، ماندهاند؛ بهمنماه است و بهقول شمالیها؛ «چله کوچک»؛ که در همه افسانهها و قصههای کودکانی که در آن فرهنگ بزرگ شدهاند، همیشه حی و حاضر است. چله کوچک میگوید «حیف که وقتم کوتاه است، اگر بیشتر وقت داشتم نوزاد را توی گهواره خفه میکردم.»
چون چله کوچک، ۲۰روز بیشتر نیست. پس، اتفاق عجیب و غریبی رخ نداده، مگر آنکه حجم برف، بیش از آنچه بوده که احتمالا انتظارش را داشتیم. اما بیایید با هم صادقانه حرف بزنیم. مسوولان استانهای شمالی؛ اصلا انتظار حجم بالای بارش برف را داشتید؟ حالا که به چوپانهای زیرک، دسترسی ندارید، این همه لوازم هواشناسی که دارید؟ دقت در گزارشهای هواشناسی نشان میداد که استانداریها و شهرداریها باید گوش به زنگ میماندند.
وسایل و تجهیزات خاکگرفته برفروبی را از انبارها در میآوردید. شن و نمک میپاشیدید و از استانهای همجوار کمک میگرفتید نه آنکه مثل سال ۸۳ بخوابید تا صبح و با حجم بزرگ فاجعه مواجه شوید. تجربه برف و بنبستی که ۹ سال پیش در رشت رخ داد، نباید از حافظه مدیریت شهری آن منطقه برود.
خیلیها در آن استانها میدانند برفی که از عصر و شب آغاز شود، تا صبح دامنگیر خواهد شد، همانطور که امسال شد. حالا گویا در این سالها وسایل برفروبی هم به بخش خصوصی اجاره داده شده و در این موارد باید منتظر اقدام پیمانکاران ماند. حکایت اما فقط باریدن برف نیست، حکایت مدیریت کاهلی است که تا بجنبد، تا اعضای مدیریت بحرانش را از اینسو و آنسو، فرا بخواند و بنشینند، شور کنند و نامهنگاری کنند و بودجه بخواهند و بگیرند و… شب شده، برف تمام راهها را بسته و مردم برای خرید نان و خوراکشان مشکل پیدا میکنند. برق قطع شده و آب هم، با همان برق رفته به قعر لولهها.
گاز بهعنوان انرژی مرکزی خانهها قطع میشود و مردم مستاصل میشوند. بماند که هنوز در استان گیلان روستاهایی سراغ دارم که با فاصله ۱۰ تا ۱۵کیلومتری از شهر، هنوز نفت، سوخت بخاریها و اجاقهایشان هست. همان روستاهایی که تکتک ما در فصول خوش آبوهوا تمایل داریم، آلونکی برای خلوتمان در آن داشته باشیم.
همان روزهای اول بارش برف از بین اظهارنظرهای مدیران آن منطقه -که خبر دارم روستاهایش در برف ماندهاند- مقامی گفته بود: «تمام شاهراههای اصلی باز است و مشکل خاصی وجود ندارد.» این سخن مقام مسوولی است که دستکم ۲۰ روستای زیربرفمانده در حوزه مسوولیتش وجود دارد و همه ساکنانش در خانههایشان محبوس شدهاند و سقف انبارها یا خانههایشان شکسته و به باغهایشان خسارت فراوانی وارد آمده است.
مردمی که اتفاقا قابل نادیدهگرفتن در استانی مانند گیلان و مازندران نیستند؛ چون آذوقه مردم شهرنشین را فراهم میکنند. برنج، مرغ، مرکبات و سبزیجات شهرنشینها از همان روستاهایی میآید که اینروزها در خانههایشان محبوس بودهاند. حالا چگونه میتوان گفت که مشکلی وجود ندارد. در استانی که روستاهایش، رگ حیاتی شهرها هستند، خندهدار است که با بازکردن راه اصلی بین شهری بگویند مشکلی نیست. مشکلی و مشکلاتی هست که هر بار، برف شدید میبارد به بحران تبدیل میشود و باران شدید به سیل بدل میشود. مشکل و مشکلاتی هست که بلایای طبیعی هر از چندگاهی در بخشی از سرزمین ما؛ زندگی را به کام کسانی تلخ میکند.
زینب اسماعیلی
شرق