اهداف استراتژیک جامعهشناسی مردممدار
شهروندان – ناصر فکوهی*:
اگر از پارادایم اساسی علمی حرکت کنیم که علوم اجتماعی نیز بخشی از آن است، اصولا شناخت باید براساس نظامی قائم به خود استوار باشد.
بنابراین هدف از آن نه تعمیم نتایج به دست آمده و نه حتی کاربرد شناخت، بلکه به دست آوردن شناخت به خودیخود است. اما این پارادایم از همان ابتدای علوم اجتماعی و انسانی در قرن هجدهم و نوزدهم ابتدا از جانب کنت که اخلاق را در بالاترین رده علوم قرار میداد و سپس از جانب دورکیم که بر اهمیت کاربرد علوم اجتماعی در بهبود جامعه به مثابه شرط هستیشناسانه آن سخن میگفت زیرسوال رفت. بعدها نیز تا امروز اکثریت جامعهشناسان و سایر متخصصان علوماجتماعی مفهوم شناخت برای شناخت را نپذیرفتند.
حال اگر با این نکته یا اصل اولیه توافق داشته باشیم که شناخت باید برای بهبود موقعیتهای اجتماعی کنش (پراکسیس) به کار رود، جامعهشناس نه فقط باید به جامعه به مثابه موضوع پژوهش بلکه به مثابه موضوع و هدف اصلی پژوهش نگاه کند. در این صورت باید خود را جزیی از جامعه بداند؛ امری که به روششناسیهای بازتابنده اولویتی خاص میدهد.
در نتیجه باید زبانشناختی را از این بحث استنتاج کرد که همان سخن گفتن و چگونه سخن گفتن به زبان جامعه است؛ یعنی پرهیز از خودنمایی و فخرفروشی علمی به جامعه که امری کاملا بیمعناست. تصور کنید یک جراح در رابطه با بیماری که میخواهد او را جراحی کند و باید او را به لحاظ روحی آماده کند یا بیماری که جراحی کرده است و باید نتایجی را به او بگوید و از او کارهایی بخواهد، زبانی نامفهوم و علمی به کار ببرد.
این امر درواقع نه فقط نوعی تحقیر بیمار بلکه همچنین تحقیر علم است. رابطه با جامعه باید لزوما از مسیر یک رسانه (مثلا مطبوعات) برقرار شود یا مستقیم، این امر بستگی بسیار زیادی به جامعه، دوره، زمان، امکانات و … دارد و تفاوتی ماهوی در رابطه ایجاد نمیکند. برای مثال به گمان من، تفاوتی ماهوی در رابطه با مخاطب از راه روزنامههای چاپی و کاغذی و سیستمهای الکترونیک نیست. اما هرکدام از این روشها اقتضائات خود و روشهای اغلب فناورانه و ارتباطاتی خود را طلب میکنند که باید به آنها توجه داشت. حتی درمورد زبان نیز باید به این نکته توجه داشت که نسبت به مخاطب هدف باید انتخاب شود.
از اینرو، آنچه گفته شد را نباید به معنای نوعی ضرورت مطلق و سادهانگارانه در استفاده از یک زبان ساده و همهفهم در جامعهشناسی (که اصولا وجود خارجی ندارد) به حساب آورد. مساله این است که ما با چه مخاطبی در چه نظام اجتماعی و فرهنگی سروکار داریم و با چه درجه نفوذ و چه اهدافی میخواهیم مسائل را با او درمیان بگذاریم.
از این جهت به نظر من، جامعهشناسی مردممدار یا عمومی یا کاربردی یا هر نام دیگری که میتوان به کاربرد جامعهشناسی در گفتمانهای عام داد، باید دارای یک استراتژی باشد که آن را به روشنی در مدارک و اسناد مربوط به کار خود اعلام و از همان نیز تبعیت کند.
مشکل امروز ما در کشوری مثل ایران این است که اغلب کنشگران حرفهای جامعهشناسی و علوم اجتماعی، فقر علمی و ناتوانی خود را در تحلیل و بیان مسائل اجتماعی و مشارکت در مباحث عمومی و رسانهای پشت نوعی اشرافیگری آکادمیک پنهان میکنند، خود را بالاتر از رسانهها و فهم عمومی قرار میدهند و از نهادهایی مثل تدریس، مجلات علمی- پژوهشی و … موقعیتهای مطلقی میسازند که هرگز به این شکل در جامعه علمیجهانی مطرح نبودهاند.
هدف کنشگران ناتوان علوم اجتماعی از این کار، بالا بردن آبروی خویش در سطح سیستمهای تخصصی و عمومی است اما نتیجهای که از این امر حاصل شده، برخلاف دیدگاه سطحی آنها، افزایش رتبه علمی یا موقعیت و جایگاه این علم در جامعه نبوده بلکه سقوط آزاد آن بهویژه نزد نخبگان جامعه در تخصصهای دیگر و نزد عموم مردم در معنای عام بوده که برای این علم و آینده آن بسیار خطرناک است. از اینرو، تجدیدنظری جدی در این زمینه از ضروریات مطلق رشتههای علوم اجتماعی بهنظر میرسد.
جامعهشناسی مردممدار درواقع باید یکی از اهداف استراتژیک خود را تغییر در میدان علمی ویژه و تخصصی خود علوم اجتماعی قرار دهد که با پیش نهادن نهادهای علمی و زبان علمی و بیان علمی و … درحقیقت ضعف و جمود فکری کنشگران خود را به نمایش میگذارند و تصور یا بهتر است بگوییم، توهمشان آن است که سیستم اجتماعی نیز از آنها تبعیت میکند، درحالیکه سیستم اجتماعی با بیاعتنایی کامل از یک جامعهشناسی خودشیفته میگذرد و حتی ممکن است آن را حذف کند؛ این خطری جدی است که باید در همه علوم اجتماعی به آن توجه شود و جامعهشناسی مردممدار بهطور خاص آن را در استراتژیهای درون علمی خود قرار دهد. بحث زبان نیز در همین چارچوب میتواند در مرکز یک مناقشه عمومی بین کنشگران حرفهای این رشتههای اجتماعی قرار بگیرد.
*جامعهشناس
شهروند