ضعف آموزش و پرورش و قوت اینترنت، علل اصلی کتابگریزیاند
شهروندان:
چرا اکثر ایرانیان علاقه چندانی به کتابخوانی ندارند، سوالی است که جامعهشناسان و نخبگان ایرانی جوابهای متفاوتی به آن میدهند. عزتالله فولادوند، مترجم برجسته آثار فلسفی در دهههای اخیر، ضعف آموزش و پرورش در ایران و مواجهه ایرانیان با انقلاب اطلاعاتی در جهان مدرن را علل اصلی کاهش تیراژ کتابها در ایران امروز میداند.
وی با این حال کاستیهای ناشران و نویسندگان را نیز عاملی قابل توجه در اعراض ایرانیان از کتاب و اقبال آنها به اینترنت میداند. فولادوند البته با اشاره به فرهنگ شفاهی ایرانیان، صرف پایین بودن تیراژ کتاب را نشانه نافرهیختگی مردم ایران نمیداند.
- پایین بودن تیراژ بسیاری از کتابها در ایران، پدیدهیی فرهنگی است که به واکاوی و تبیین نیاز دارد. شما علل مهم این امر را چه میدانید جناب فولادوند؟
به نظر بنده، کاهش تیراژ کتابها چند علت میتواند داشته باشد. علت نخست، وضعیت آموزش و پرورش ما است که دانشآموزان و سپس دانشجویان را به خواندن و پژوهش و حتی خواندن برای لذت بردن هم تشویق نمیکند و عادت نمیدهد. بنابراین جوانان ما بهتدریج به کتاب کماعتنا میشوند؛ برای اینکه پایه و زمینه لازم برای کتابخوانی در او به وجود نیامده است.
علت دوم، تغییر شگرف پدیدآمده در جهان در اثر انقلاب اطلاعاتی و دسترسی مردم بهخصوص جوانها، به اینترنت و ماهوارهها و شبکههای اجتماعی است. این رسانهها، میل به دسترسی اطلاعات را در مردم تا حدی اقناع میکند. در میان همه این پدیدههای نوظهور، تصور میکنم که گناه شبکههای اجتماعی بیشتر باشد؛ برای اینکه بسیاری از افراد، نهفقط در ایران بلکه در خارج، حتی بررسی و نقد کتابها را هم نمیخوانند و فقط به کامنتهایی که در چند سطر در شبکههای اجتماعی درباره این کتابها وجود دارد، اکتفا میکنند و بر اساس همین کامنتها درباره یک کتاب قضاوت میکنند و حتی مدعی میشوند که آن را خواندهاند.
این امر خودش آفت بزرگی است. علت سوم را باید پدیدآورندگان نثرهای ناهموار و بعضا نادرست دانست و نیز انتخابهای شتابزده و نامناسب کتابها برای ترجمه و ارسال آنها به بازار نشر. این وضع موجب کمرغبتی مردم به خواندن و مطالعه میشود.
- برخی اهالی فرهنگ هم به روزنامهها، این نقد را دارند که به گونهیی است که خواننده را تا حد زیادی از مراجعه به کتاب مستغنی میکند یا توهم استغنا برای آنها پدید میآورد.
با این نقد تا حد زیادی موافقم. یعنی این امر خودش یک عامل قوی در دور شدن مردم از کتابخوانی است ولی همانطور که گفتم، امروزه شبکههای اجتماعی تاثیر بیشتری در دور شدن مردم از مطالعه کتاب دارند. الان برخی افراد به خودشان حتی زحمت خواندن صفحه اندیشه فلان روزنامه را هم نمیدهند و صرفا با مراجعه به فیسبوک و توییتر و خواندن چهار تا کامنت درباره فلان کتاب مهم، به همین حد از آگاهی اکتفا میکنند. این وضع حتی در خارج از ایران هم موجب نگرانی اهل نظر شده است.
- ظاهرا افزایش روزافزون نقش تکنولوژی در زندگی ما، به کاهش کتابخوانی منجر شده است. انگار این تلقی وجود دارد که اگر کسی بخواهد کتابی قطور را مطالعه کند، از زندگی عقب میافتد. گویا ما در جهان مدرن کنونی، بیشتر باید متنهای کوتاه و فشرده را بخوانیم. شما چه نظری دارید؟
نباید ناگفته گذاشت که در این زمینه، ناشران ما هم تا حدی مقصرند. چون شما منطق تکنولوژی را به میان آوردید، باید بگویم که ناشران ما غفلت کردهاند که کتابهایشان را روی اینترنت بگذارند تا مردم بتوانند، ولو با پرداخت مبلغی، به این کتابها در فضای مجازی هم دسترسی داشته باشند. من فکر میکنم اگر چنین کاری به صورت گسترده انجام شود، تاثیر مثبتی در افزایش کتابخوانی مردم ایران میگذارد. اینکه شما برای خواندن یک کتاب ناچار باشید حتما به کتابفروشی بروید تا آن کتاب را بخرید، ممکن است عملا دسترسی شما را به کتاب کم کند. اگر ناشران ما، مثل ناشران خارجی، اکثر کتابهایشان را روی اینترنت بفرستند، کتابخوانی در جامعه کنونی ما هم رشد میکند. کتابهایی که از وزارت ارشاد مجوز انتشار گرفتهاند و در بازار نشر وجود دارند، باید در فضای اینترنت هم در دسترس مردم باشند.
- پس چرا در پاریس و پراگ و بسیاری از شهرهای جهان غرب، که تکنولوژی پیشرفت بیشتری داشته و زندگی مدرنتر است، مردم در کافهها و رستورانها و تاکسی و مترو کتاب میخوانند و اوضاع مثل تهران ، مشهد و شیراز نیست؟
شما خودتان مستحضر هستید که شرایط اجتماعی در این قضیه بسیار موثر است. در شهرها و کشورهای اروپایی مد نظر شما، آموزش و پرورش، نوع تربیت و در کل شرایط اجتماعی، بسیار متفاوت از جامعه ما است. چنانکه گفتم، نظام آموزش و پرورش ما نقش بزرگی در اعراض ما از کتابخوانی دارد. تا آموزش و پرورش ما از این حیث درست نشود، سایر عوامل کمیتشان لنگ خواهد بود.
- اگر ممیزی برداشته شود، به نظر شما جامعه ما با یک جهش در امر کتابخوانی مواجه میشود؟
ممکن است این طور بشود و شاید هم برعکس شود. یعنی دیدن بعضی کتابها موجب انزجار و دلزدگی عدهیی هم بشود. شاید همان عده اندکی هم که به کتابخوانی التفاتی داشتند، کاهش یابند. البته شاید هم فضای جدیدی ایجاد شود و علاقهمندان به کتابخوانی بیشتر شوند. این چیزی نیست که پشاپیش بتوان درباره آن قضاوت کرد. متون نسبتا قدیمیتر ما هم، که با مانع سانسور مواجه نیستند، خواننده کمی دارند. شاعران و نویسندگان بزرگ ما هم دچار کمالتفاتی هستند. بنابراین ما باید بیشتر روی تربیت اجتماعیمان متمرکز شویم.
- یعنی میفرمایید حافظ و مولانا هم به اندازه قبل با اقبال مردم ایران مواجه نیستند؟
این دو نفر، چرا! برای اینکه این دو، جایگاهی در فرهنگ ما پیدا کردهاند که بیدی نیستند که با این بادها بلرزند، ولی بزرگان دیگری هم هستند که با اقبال کمتری مواجهند. ما در زبان فارسی، نثری زیباتر و سلیستر و بهتر از نثر سعدی یا بیهقی کمتر داریم. اما به این دو بزرگ هم به اندازه قبل التفات نمیشود. ولی حافظ و مولوی، به ویژه حافظ، شاید بیش از پیش هم مورد توجه مردم ما باشند؛ چرا که این دو بیشتر به تارهای عاطفی وجود ما زخمه میزنند.
- به نظر می رسد ما هنوز با شفاهیات بیشتر دمخوریم تا با مکتوبات. موافقید؟
بله. این وضع به مطالب دینی هم اختصاص ندارد. در جامعه ما، کسانی هستند که مردم خیلی شیفته کلام آنها هستند و اگر مجلسی تشکیل شود که یکی از این آقایان بخواهد آنجا درباره مطالب غیردینی هم سخنرانی کند، عده زیادی برای شنیدن سخنرانی او به آنجا میروند. این حقیقتی است که ما دارای فرهنگ شفاهی بسیار درازی هستیم و به سخنرانی علاقه داریم.
- حالا این بد است یا خوب؟ مردمی که میخواهند اطلاعات یا قدرت تجزیه و تحلیلشان را بالا ببرند، حتما باید کتاب بخوانند یا اگر پای سخنرانی فلان خطیب زبردست هم بنشینند، مفید است؟
سخنرانی، در صورتی که سخنران بتواند از عهده ادای مقصود برآید و سخنانش طوری باشد که مورد اقبال قرار بگیرد، میتواند خیلی مفید باشد. در خارج هم این طور است. بهترین مثال اقبال به سخنرانیهای مفید، پروسه دموکراسی در جهان غرب است. بیشتر کسانی که در جهان غرب پای صندوق رای میروند و به یک کاندیدا رای میدهند، در اثر شنیدن سخنرانیهای آن کاندیدا به حمایت سیاسی از او برمیخیزند، نه در اثر خواندن آثاری که او ممکن است به طبع رسانده باشد.
این اصولا در طبع بشر است که چهره به چهره و رویارو، سخن بهتر در او اثر میکند تا اینکه در انزوا و تنهایی بنشیند و با متن چاپشدهیی روی کاغذ روبهرو شود؛ برای اینکه سخنرانی جنبه انسانی بیشتری دارد. ضمنا کتاب خواندن و تحت تاثیر نوشتار (نه شنیدار) قرار گرفتن، ممارست بیشتری لازم دارد که معمولا مردم عادی فاقد آن?هستند.
- پس به نظر شما اگر در جامعهیی بسیاری از ایدهها در قالب سخنرانی به مردم منتقل شود ولی سطح مطالعه کتاب در آن جامعه پایین باشد، این وضع لزوما نشانه پایین بودن سطح فرهیختگی مردم آن جامعه نیست.
بله، مردم چنین جامعهیی لزوما نافرهیخته نیستند. البته کتاب خواندن و تحت تاثیر ایدههای کسی قرار گرفتن با مخاطراتی همراه است، سخنرانی و شنیدن هم مخاطراتی دارد. سیاستمداران بزرگی مثل هیتلر و لنین هم ناطقان زبردستی بودند. چنین سیاستمداران زبردستی البته در کشورهای دموکراتیک هم پیدا میشوند. سخنرانی در مردم موثرتر میافتد. اما نباید فراموش کنیم که گوش دادن به سخنرانی، در قیاس با کتاب خواندن، میتواند تجربهیی فشرده و خالی از هرگونه ظرافت باشد. یعنی فقط نکات مهم و اصلی مد نظر سخنران میتواند مطرح شود که مردم را به شوق یا هیجان میآورد؛ در حالی که در کتاب خیلی از ظرافتها میتواند مطرح شود که برای بسیاری از مردم عادی، شوقانگیز نیست.
- به جریان روشنفکری دینی این نقد وارد شده که آموزههایش را بیشتر از طریق سخنرانی (و نه نگارش کتاب) به جامعه منتقل میکند و به همین دلیل در خدمت تقویت عقلانیت در کشور نیست. این نقد را وارد میدانید؟
بستگی دارد که راجع به چه کسی حرف میزنیم. ممکن است کسی ظرافتهای موضوعات را هم در سخنانش به مستمعان منتقل کند و صادقانه سخن بگوید.
- مثلا برخی افراد مدعیاند چون جواد طباطبایی کتاب مینویسد و سروش بیشتر سخنرانی میکند، پس طباطبایی عقلانیت را تقویت و سروش عقلانیت را تضعیف میکند. این نقد و ترجیح را وارد میدانید؟
من بدون اینکه بخواهم درباره این دو شخص داوری کنم، میتوانم بگویم این ادعا به طور مطلق نادرست است. بستگی دارد که چه چیزی مطرح بکنند. ممکن است کسی بنویسد ولی نوشتهاش خیلی هم منطقی و عاقلانه نباشد. نیز ممکن است کسی سخنرانی کند ولی در سخنانش بسیاری مطالب لازم و عمیق مطرح شود. ما باید مورد به مورد بررسی کنیم. در این زمینه نمیتوان یک قضاوت عمومی ارائه کرد.
هومان دوراندیش
اعتماد