ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

ما زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی را تخریب کرده‌ایم

شهروندان- نجفقلی حبیبی*:
اصطلاح «زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی»، قدمت زیادی ندارد و اخیرا برای محتوای خاصی، وضع و ایجاد شده است. فهم من از این اصطلاح، در تعریف ذیل گنجانده می‌شود: زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی، بنیان‌ها و پایه‌هایی هستند که فرهنگ در آنها و توسط آنها شکل می‌گیرد.

اولین پایه‌ای که فرهنگ یک نفر در آن شکنجفقلی حبیبیل می‌گیرد، «خانواده» است. کودک پس از تولد، در خانواده رشد پیدا می‌کند و تا چندین سال، تقریبا تمام زمان خود را در خانواده سپری می‌کند. لذا لزوم تعلیمات صحیح و انتقال هرچه بهتر این مفاهیم، اهمیت خاصی پیدا می‌کند. مفاهیم اجتماعی، تربیتی و فرهنگی که همگی ذیل اخلاقیات مطرح می‌شوند، شاکله ذهنی و به تبع آن، شاکله رفتاری کودک را قوام می‌بخشند.

مفاهیم اولیه اخلاقی-تربیتی باید به صحیح‌ترین شیوه در این مدت توسط پدر و مادر به کودک آموزش داده ‌شوند. مفاهیمی مثل مذموم بودن دروغگویی، محمود بودن حقیقت و بیان آن؛ زندگی جمعی، احترام به حقوق دیگران، احترام به بزرگترها، قدردان و سپاسگزار بودن و مواردی از این دست که کودک را برای حضور در محیط بعدی که بنیان دوم در ایجاد زیرساخت‌های فرهنگی به شمار می‌رود، آماده می‌کنند.

بنیان دوم که کودک بعد از خانه، در آن‌جا قرار می‌گیرد و شاکله و زیرساخت‌های فرهنگی- اجتماعی فرد را شکل می‌دهد، «مدرسه» است. مفاهیمی مثل «زندگی جمعی»، بیش از آن چیزی که در خانه آموزش دیده است، «مقررات اجتماعی» و لزوم و ضرورت احترام به این مقررات، «کار گروهی و مشارکت» و موارد دیگری که آموزش آنها برعهده معلم است.

مدرسه به‌عنوان پایه و بنیان دوم برای ایجاد زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی محسوب می‌شود و معلم نیز به مثابه آموزنده این مفاهیم، باید در نشان دادن، عمل‌کردن و انتقال آموزه‌های صحیح به دانش‌آموزان، به بهترین شکل ممکن بکوشد. این مدت تا زمان ورود به دانشگاه، یعنی حدود ١٨سالگی، ادامه می‌یابد.

به‌طور مثال، یکی از مهم‌ترین مفاهیمی که پدر و مادر و معلمان در تربیت و پرورش کودک، باید بر نفی آن تأکید داشته باشند، مقوله خشونت است. چیزی که در جوامع سنتی و درحال توسعه، مثل کشور ما بسیار به چشم می‌خورد و روزانه، شاهد افزایش و همه‌گیر شدن این بیماری خطرناک- یعنی خشونت و پرخاشگری- چه به صورت فیزیکی و چه خشونت کلامی؛ چه در خانواده و چه در اجتماع، هستیم. یکی از مهم‌ترین توصیه‌هایی که به مثابه راه‌حل رفع این خشونت ذکر می‌شود، این است که کودک را از چیزی که برایش منفعت دارد و مضر نیست، منع نکنیم.

این ممانعت موجب بروز و عادت کردن کودک به پرخاشگری و بداخلاقی خواهد شد؛ و اگر آن چیز برای کودک، مضر و مخاطره‌آفرین است، نباید اساسا جلوی چشم کودک قرار بگیرد تا کودک آن را طلب کند. همان‌طور که پدر و مادر باید به آینده فرزندشان اهمیت دهند، معلم نیز باید در این مشارکت اجتماعی و فرهنگی، فعال باشد؛ نه صرفا با حرف و نصیحت، بلکه با عمل خود، آموزش و تربیت فرد را رقم بزنند.

آموزش برای نفی بی‌اخلاقی، خودکامگی و خودرأیی

بعد از این مرحله، فرد وارد جامعه می‌شود که بیشتر زیرساخت‌های فکری او، شکل و قوام گرفته و حالا معانی بیشتر و عمیق‌تری از فرهنگ، آیین، قانون، ملت، هویت و… پیدا کرده است. در دانشگاه، این روند با تغییرات دیگری ادامه می‌یابد. مشارکت‌های اجتماعی و فعالیت‌های سیاسی، برای فرد، در دانشگاه، معنای عمیق‌تری پیدا می‌کنند و همچنان زیرساخت‌های فرهنگی- اجتماعی فرد را شکل می‌دهند.

یکی دیگر از نهادهای دخیل در ایجاد زیرساخت‌های فرهنگی- اجتماعی، نهاد‌های مذهبی هر جامعه‌ است. «مذهب»، یکی از ارکان تفکر و نگاه فرد به جهان پیرامونش است. مساجد، روحانیون و نهادهای مذهبی، همگی در کنار یکدیگر، مجموعا، زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی فرد را تشکیل می‌دهند؛ که خلل یا نقصی در هرکدام از این موارد، چه به این صورت که هرکدام از این نهادها و افراد وظایفشان را بلد نباشند و آنها را به درستی انجام ندهند، یا اگر بلد باشند، بنا به دلایلی، خلاف آن را انجام دهند، موجب ابتر باقی‌ماندن و ضربه به این زیرساخت‌ها خواهد شد.

به‌طور مثال، در خانه وقتی فردی تماس گرفته و با پدر خانواده کاری دارد، اما پدر یا مادر، به فردی که گوشی تلفن را برداشته، می‌گویند که «بگو خانه نیست!»؛ این رفتار موجب می‌شود که کودک، برخلاف آنچه «آموزه‌های اخلاقی» نامیده می‌شود و دروغگویی را مذموم می‌پندارد، یاد بگیرد که گاهی برای پیش بردن منافعش، دروغ بگوید.

لذا پدر و مادر و معلمان باید پیش از بچه‌دار شدن و تربیت فرزند، خود، آموزش‌های لازم تربیتی و پرورشی را در این زمینه ببینند و واجد آنها شوند تا بتوانند چنین مفاهیمی را به فرزندانشان آموزش و انتقال دهند. روحانیون، روشنفکران، فعالان سیاسی و اجتماعی و سایر افراد و نهادهای شکل‌دهنده زیرساخت‌های فرهنگی- اجتماعی، همگی باید با آموزش و دانش، به کار خود، وقوف کامل یابند و همچنین، با مسائل، سطحی برخورد نکنند.

بعد از همه اینها، به دولت و سازمان‌های دولتی می‌رسیم که باید، قوانین و نظام‌هایشان را به نحوی سازماندهی و مدیریت کنند که موجب حرکت صحیح جامعه به سوی استعلای فرهنگی- اجتماعی شود. دیکتاتوری و زورگویی از جانب دولت، موجب می‌شود که مردم در تقابل با یکدیگر، زورگو شوند و عده‌ای نیز، زیر بار حرف زور بروند و به زور شنوی، عادت کنند. اگرچه خانواده و مدرسه و معلمان نیز باید در این زمینه، روی فرزندان کار کنند و تمرکز زیادی را بر آموزش گفت‌وگو و دیالوگ و نفی مونولوگ و تک صدایی بگذارند و این، ممکن نخواهد بود مگر آن‌که پدر و مادر، معلمان، سیاستمداران، روحانیون و… خودشان در عمل به چنین آموزه‌هایی تن بدهند و قانون را زیر پا نگذارند.

متاسفانه ما در همه این موارد، از پدر و مادر و آموزش آنها به فرزندان در خانه و خانواده گرفته تا رفتار نخبگان و دولتمردان در جامعه، نقص داریم. زن و شوهر پیش از ازدواج یا پیش از فرزندآوری، تا چه اندازه آموزش‌های لازم را جهت تربیت فرزندان می‌بینند؟ هیچ! اگر نگوییم هیچ، قطعا این آموزش، بسیار محدود، جزیی و اندک خواهد بود.

این موضوع در مورد معلمان‌مان نیز صحت دارد. آیا آموزش‌هایی که برای تربیت و پرورش دانش‌آموزان به معلم‌ها می‌دهیم، کامل است؟ آیا به اندازه کافی، مشکلات و معضلات زندگی معلمان را برطرف و مرتفع ساخته‌ایم که انتظار داشته باشیم، این افراد با فراغ بال، به آموزش و تربیت دانش‌آموزان بپردازند؟ دولت، نهادهای دینی، مساجد، علما و… همه اینها باید در مورد وظایف محول شده‌شان و انجام صحیح آنها، بسیار حساس باشند. کج فهمی، قشری نگری، سطحی بودن و مواردی از این دست، می‌تواند ضربه‌های جبران ناپذیری به زیرساخت‌های فرهنگی- اجتماعی جامعه وارد سازد.

شأن معلمان را وقعی ننهادیم!

این روزها، ما مشکلات بسیار زیادی در این خصوص داریم. از طرفی، ادعا بسیار است، اما در عمل، مشکل‌های فراوانی وجود دارد. وقتی دولت‌ها وعده می‌دهند و عمل نمی‌کنند؛ یا به تعهداتشان برای آزاد کردن فضای نقد، اندیشه و تفکر و همچنین آزادی‌های سیاسی و اجتماعی پایبند نمی‌مانند، نمی‌توان از مردم انتظار رفتار دیگری داشت. نمی‌توان به مردم توصیه کرد که در تعاملات اجتماعی‌شان با یکدیگر، صادقانه و متعهدانه عمل کنند. همه اینها، ضربه‌های مهلکی است که به بدنه زیرساخت‌های فرهنگی- اجتماعی جامعه وارد ساخته و می‌سازیم.

از پدر و مادر در خانه و خانواده تا معلمان در مدرسه، باید به همه اینها آموزش صحیحی داده شود. نه‌تنها آموزش، که باید شأن این افراد را نیز در جامعه حفظ کنیم و حرمت آنها را به جا بیاوریم. به این معنی که باید معاش معلمانمان را تأمین کنیم تا به خاطر پول و هزینه‌های زندگی، کاری نکنند که کسر شأن یک معلم باشد.

به طور مثال، زمانی‌که حقوق کمی به یک معلم می‌دهیم، او برای تدریس خصوصی به منزل شاگردانش می‌رود. همین کار موجب می‌شود که شاگرد او این احساس را داشته باشد که نان و خرجی معلمش را می‌دهد و به نوعی، اوست که معلمش را تحت حمایت خود قرار داده است. در چنین شرایطی، روابط متفاوت از قبل خواهد بود و آن حرمت و جایگاهی که شایسته نام معلمی است، دیگر برای آن معلم در مقابل شاگردش وجود نخواهد داشت.

ما در این سال‌ها، از چندین جهت، به شدت شخصیت معلم‌هایمان را کوبیده‌ایم و شأن آنها را وقعی ننهاده‌ایم؛ معاش‌اش را تأمین نکرده‌ایم و با این کار، شاگردان را آقای آنها کرده‌ایم. دوم این‌که، وقتی به خاطر شرایطشان به دولت‌ها اعتراض کردند، آنها را گرفتیم و اخراج و به زور، بازنشسته‌شان کردیم. این موارد، دروغ یا خیال‌پردازی نیست؛ ما این کارها را انجام داده‌ایم و آن‌قدر واضح است که کسی هم نمی‌تواند آنها را منکر شود. وقتی از معلمان سخن می‌گوییم، اساتید دانشگاه را هم جزو آنها به‌شمار می‌آوریم.

ارزش و شأن اساتید دانشگاه را هم حرمت ننهادیم. وقتی حتی به آنها اجازه نمی‌دهیم که خود، رئیس دانشگاه را انتخاب کنند، با این کار به آنها می‌گوییم که شما صلاحیت و شایستگی این کار را ندارید و صلاح و زیان خود را درک نمی‌کنید؛ این ما هستیم که باید برای شما تصمیم بگیریم. ما باید رئیس دانشگاه را برای شما تعیین کنیم. همه این رفتارها، به‌خصوص در سال‌های اخیر، از چندین جهت، موجب از بین رفتن جایگاه و منزلت آنها در جامعه شده است و از بین رفتن منزلت و شأن کسانی که ایجاد و توسعه بخش مهمی از زیرساخت‌های فرهنگی- اجتماعی یک کشور در دستان آنهاست، یعنی بزرگترین ضربه به فرهنگ، اجتماع و اخلاق.

 *استاد دانشگاه

شهروند

برچسب‌ها : ,