پیری آئینه فردای جوانان
شهروندان:
سالمندان این روزها، اوضاع خوبی ندارند، ازطرفی از احترام ازدسترفته بین فرزندانشان دلگیرند و از طرفی هم به دلیل حمایتنکردن دولت از این قشر که زمانی چرخ های این مملکت را میچرخاندند ناراحتند؛ ای کاش فرزندان و دولتیها آنها را دریابند.
“الهی که پیر شی”؛ این جملهای است که خیلی از بزرگترها در قبال خدمتی که به آنها میشود میگویند؛ جملهای که از همان ابتدای نوجوانیمان برایمان جای سوال داشت که یعنی چه؟ مگر پیری خوب است که اینگونه آرزوی آن را برای من میکنند و این راز چند سال در ذهنم بود تا اینکه بالاخره بزرگی سِر این جمله را به من گفت؛ او به من گفت “در اصل این جمله دعایی است که بزرگترها برای جوانها میکنند و کنایه از این دارد که انشالله تا سنین پیری عمرت به دنیا باشد و زنده باشی”.
اما گویا اوضاع فرق کرده است، دیگر این جمله را خیلی نمیشنویم، حتی خود بزرگترها که به قولی پا به سن گذاشتهاند هم دیگر خیلی علاقهای به استفاده از این جمله ندارند، چرا که آنها هم فهمیدهاند که پیریِ این دوران مانند پیری زمان پدربزرگها و مادربزرگهایشان نیست، آنها زمانی را دیدهاند که با زیاد شدن تعداد موهای سفید بزرگترهایشان، احترام و توجه کوچکترها به آنها بیشتر میشود یا اینکه روزگاری را تجربه کردند که بچهها و نوهها و عروسها و دامادها کنار یک سفره شاید برای یک وعده در طول روز جمع میشدند و ریشسفید را بالای سفره قرار میدادند. حتی اگر بچههای کوچک هم قبل از ورود پدربزرگ به سفره، در جای آنها قرار میگرفتند با مهربانی به او میگفتند که اینجا جایگاه بزرگی است، جایگاهی که هم بزرگی در آن جای گرفته است، هم مهربانی و آن بچه هم در دل آرزو میکرد که ایکاش یک روز جای پدربزرگ یا مادربزرگ خود را بگیرد که چنین احترامی به او گذاشته میشد و از یک طرف هم قند در دلش آب میشد وقتی به او میگفتند که “مادر! الهی پیر شی”.
آنها زمانی را دیدهاند که کوچکترها در شرایط سخت نزد بزرگترها میآمدند و از آنها راهنمایی میخواستند و البته هر جا هم مشکل حل نمیشد یک ریشسفیدی بین دو طرف قرار میگرفت و ریشسفیدی میکرد؛ یعنی حرف آخر را میزد و دو طرف، دیگر روی حرف آن حرفی نمیزدند، آنها زمانی را دیدهاند که هیچکس جلوی پدر و مادرشان پای خود را دراز نمیکرد و…
آنها زمانی را دیدهاند که با یک حقوق ماهیانه میتوانستند خرج یک خانه را بدهند و پس انداز هم داشته باشند و سر خود را مقابل فرزندانشان بالا بگیرند؛ رفتاری از بزرگترها دیدهایم که آنها هیچ وقت دست خالی به خانه نمیآمدند به خصوص زمانی که به مهمانی میرفتند و این نوهها بودند که مشتاقانه تا متوجه میشوند قرار است پدربزرگ و مادربزرگ به منزل آنها بیایند اولین نفری بودند که در را باز میکردند و نگاه کودکانهشان به دستان آنها بود.
اما گویا زمانه فرق کرده است، ظاهراً دیگر کسی نمیخواهد پیر شود و دیگر نمیخواهد سالمندی را تجربه کند چرا که مقابل چشمانشان میبینند که هر چه موها سفیدتر میشود احترامها رو به افول میرود، پیریِ امروز با “تنهایی” گره عجیبی خورده است و گویا دیگر آنقدر خبری هم از سفرههای بزرگ که در بالای آن بزرگتر فامیل بنشیند نیست.
دیگر آن بُرش ریشسفیدی در مشکلات خیلی کارگر نیست و شاید بهتر باشد اینگونه بگوییم که دیگر کسی رجوعی به بزرگترها نمیکند، از طرفی دست خالی آنها که مجبورند با یک حقوق بازنشستگی زندگی کنند، رویِ مهمانیرفتن پشت سر هم به خانه فامیل را هم از بزرگترهایمان گرفته است و آنها ترجیح میدهند با نوهها روبرو نشوند با اینکه بالاترین شعف و نشاط را با دیدن آنها بدست میآورند.
از اینها بگذریم، کنج عزلتی برای این فراموششدهترین فراموششدهها به نام خانه سالمندان ساختهاند و برای اینکه آنها را از سرِ خود باز کنند نه از روی اشتیاق بلکه از روی اکراه، آنها را مجبور به انتخاب میکنند و البته وعدههایی هم میدهند؛ مانند اینکه هفتهای دو بار بهت سر میزنیم و با هم بیرون میرویم اما در عمل به نظر میرسد فقط چشمان منتظر به سمت در باقی میماند که کی میآیند؟
در این طرف وقتی روزمرگیهای زندگی آنقدر زیاد میشود که وقت، برکت خود را از دست میدهد و نمیدانیم چگونه صبح را شب کردیم وقتی به هم میرسیم میگوییم که به هیچ کارم نمیرسم، ای کاش میدانستیم از چه چیز میخوریم؛ از یک فراموشی. بعد از مدتی خبر را به خانوادهاش میدهند و میگویند که “خیلی دوست داشت در آخرین لحظات زندگیاش بچههایش را ببیند”.
به نظر میرسد آن بزرگی و احترام رخت بر بسته است، خانوادههایی هستند که روی مشکلات را هم کم کردهاند و با این وجود در نشاط فراوان زندگی میکنند؛ وقتی ریشه آن را درمیآوریم متوجه میشویم که در آن خانه، پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ احترام دارند و به این نتیجه میرسیم که وعده خدا حق است، چرا که فرمودند بهشت زیر پای مادران است. لذا بهشت زندگیِ همین دنیا را با خاکشدن زیر پای مادر و مادربزرگ بدست میآورند و همچنین فرمودند که دعای پدر و پدربزرگ مانند دعای پیامبر در حق امتش است که این دعا مستجابِ مستجاب است.
سالمندان این روزها اوضاع خوبی ندارند؛ از طرفی از احترام ازدسترفته خود بین فرزندانشان دلگیرند و از طرفی هم به دلایل حمایتنکردن دولت از این قشر که زمانی چرخ های این مملکت را میچرخاندند ناراحتند و در این بین دولت نقش مهمی را در حمایت از این افراد دارد و امیدواریم که فقط به کارت منزلت بسنده نشود و جاهایی ایجاد شود که بتوان از تجربههای بزرگ این قشر استفاده کافی را برد. از طرفی باید گفتکه بیماری، یکی از یارهای همیشگی این قشر است و بالارفتن قیمت دارو و هزینههای درمان موجب شده است که آنها بیشتر حقوق بازنشستگی خود را -اگر داشته باشند-به این هزینهها اختصاص دهند. امیدواریم دولتمردان در این زمینه اقدام عاجلی داشته باشند.
منبع: تسنیم