ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

وقتی یک شهر می‌میرد

شهروندان – محمد مطلّبی*:
شهر تنها کالبدی ساخته شده به دست بشر نیست بلکه آنچه به یک شهر مفهوم می‌بخشد آمیزه‌ای در هم پیچیده از کنش‌های درونی و متقابل میان بستر، کالبد ساخته شده، عناصر زنده، ساکنین و محیط پیرامونی است. مجموعه این ارتباطات و کنش‌ها شهر را به مثابه یک موجود زنده واجد حیاتی پویا در دو وجه کالبدی و معنایی می‌سازد.

هویت شهربا این نگاه اگر در وجهی از ساختارهای کالبدی و معنایی شهر خللی ایجاد شود یا مدیران شهری به‌عنوان مغز متفکر یک شهر سمت و سوی فعالیت‌های خود را تنها به وجهی از این ساختارها معطوف کنند، شهر به موجودی بی‌قواره و نامتوازن بدل می‌شود و حتی ممکن است به مرگ مغزی دچار شود. برای روشن شدن بحث ذکر یک مثال می‌تواند مفید باشد. فرض کنید یک فرد برای مدتی طولانی خود را از تمام منابع معرفتی مثل آموزش، رسانه‌ها و مناسبات روزمره اجتماعی محروم کند و تنها به ورزش کردن و تیمار کردن بدن خویش بپردازد.

پس از مدتی چنین فردی به یک ابزار مکانیکی بدل خواهد شد که فاقد هرگونه فکر و قدرت انتخاب و تصمیم‌گیری است. شهر نیز چنین است. شهری که فقط به کالبد خود می‌پردازد و ساخت کالبدی خود را به‌عنوان یک اولویت اساسی مطرح می‌کند بی‌آنکه به وجوه معنایی خود توجه کند کم‌کم تبدیل به یک محیط بی‌روح، فاقد کیفیت و بی‌قواره خواهد شد که از هیچ مغز متفکری فرمان نمی‌برد و به سبب اندازه و حجم کالبدی خود هر اقدام متفکرانه‌ای را خنثی می‌سازد. چنین شهری درواقع یک شهر مرده است، شهری که اگر کامل نمرده باشد، حداقل دچار مرگ مغزی و زندگی نباتی شده است.

نشانه‌های این مرگ مغزی را می‌توان در گوشه‌گوشه چنین شهری دید. شهری که ساکنانش بی‌هیچ توقفی از فضاهای شهری می‌گذرند، شهری که مردمانش بی‌هیچ احساسی از کنار هم می‌گذرند، شهری که معناهای جدیدی خلق نمی‌کند و در خلال تغییرات نسل‌ها، خاطرات گذشته‌اش بر باد می‌رود، شهری که فاقد هویت است، شهری که منابع با ارزش طبیعی‌اش را در مسلخ توسعه کالبد ساخته شده قربانی می‌کند، چنین شهری یک شهر مرده است.

شهری که حتی نمی‌تواند انتخاب کند چه چیز برایش خوب است و چه چیز بد. شهری که کالبد بی‌جانش را به دلالان و بساز و بفروش‌ها سپرده است. شهری که هنر را نه فقط برای خلق زیبایی، که هم برای به رخ کشیدن اقدامات مدیرانش مدنظر قرار می‌دهد. شهری که لودرها گاهی بی‌هیچ درک و احساسی بافت تاریخی‌اش را به بهانه فرسوده بودن ویران می‌سازند. یک شهر مرده، ساکنین‌اش را هم به وادی مرگ می‌کشاند. به آنها سم می‌خوراند. دود می‌دهد.

عقلشان را به‌تدریج زائل می‌سازد. روح‌شان را مریض می‌کند. اعصابشان را به هم می‌ریزد. روانشان را دچار تنش و بیماری می‌کند. بی‌آنکه کاری برای بهتر شدن شرایط انجام دهد. یک شهر مرده جای تصمیم‌های عجیب و بیمارگونه است. جای هزینه‌های بیهوده و بی‌دلیل. شهری که دچار مرگ مغزی شده، از آنجا که فاقد روح و معنا است می‌خواهد تنها چیزی که دارد- یعنی کالبدش – را به رخ بکشد. پس به سراغ پروژه‌های عظیم می‌رود. به سراغ برج‌هایی که سقف آسمان را سوراخ کنند و از دوردست‌ها دیده شوند.

به سراغ پل‌هایی که از این سو به آن سوی شهر کشیده می‌شوند. چنین شهری مهارناشدنی است. اما مرگ شهر از کجا آب می‌خورد؟ چه کسانی مرگ شهر را رقم می‌زنند؟ بی‌پرده باید گفت این خود «ما» هستیم که مرگ شهرمان را رقم می‌زنیم. من و شما. این مائیم که داریم آمپول هوا را درون رگ شهر خالی می‌کنیم. نگاه ما چنین بلایی را سر شهر می‌آورد. بی‌تفاوتی ماست که می‌گذارد کسانی با لودر و بیل و کلنگ به جان تن خسته شهر کهنسالمان بیفتند و آن را زخمی کنند. ساده‌انگاری ماست که می‌گذارد برخی‌ها به خاطر موقعیت‌شان بلندپروازی‌های مدیریتی می‌کنند. این مائیم که شهرمان را به وادی مرگ می‌کشانیم. چیزی جز این نیست.

* کارشناس مسائل شهری

برچسب‌ها : , ,