ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
دیدگاه دکتر سیدمحمدرضا بهشتی به موضوع شکاف بین معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی

اخلاقی که صرفا به نیت رسیدن به یک نتیجه مثبت باشد، نتیجه گراست

شهروندان:
داستان اخلاق دانستن و اخلاقی بودن، داستانی است که در بسیاری از کتب اخلاق و حکایات ما به طعن یا به جد آمده است. اینکه اخلاق دانستن تا چه حد بر اخلاقی بودن اثرگذار است و اینکه اخلاق با فهمیدن رشد می کند یا با عادت یا هردو، موضوعی است که هر اندیشمندی را در حوزه اخلاق به خود جلب کرده است.

سیدمحمدرضا بهشتیاهمیت این موضوع، به ویژه در روزهای اخیر که شاهد بداخلاقی های بسیاری در جهان اسلام هستیم، سبب شد تا شفقنا (پایگاه بین المللی همکاری های خبری شیعه) از دکتر سید محمدرضا بهشتی، استاد فلسفه و فلسفه اخلاق، درخواست کند تا طی یادداشتی شفاهی، نکاتی را در این باب ارائه دهد.

اظهارات دکتر بهشتی درباره این موضوع است که شکاف بین معرفت اخلاقی و عمل اخلاقی از کجا ناشی می شود و چگونه قابل رفع است؟

دکتر بهشتی: این سوال بر چند پیش فرض استوار است. اولا به نظر می­رسد که سوال کننده معتقد است اخلاقی عمل کردن، مستلزم معرفت به اصول اخلاقی است. در حالی که در این زمینه، آراء متفاوت است. بعضی از اندیشمندان علم اخلاق، داشتن معرفت را برای عمل ضروری می­دانند. افرادی مانند افلاطون معتقدند که تنها کسی که در اوج معرفت، موفق به شناخت مثال ها و ایده ها شد، می­تواند در عرصه عمل، اخلاقی باشد. بدون چنین شناختی، دستیابی به عمل اخلاقی غیرممکن است؛ مثلا ما باید ماهیت سخاوت را بدانیم، تا بتوانیم سخاوتمندانه عمل کنیم و ماهیت سخاوت هم چیزی است که باید آن را از طریق دانش نظری بدست آوریم. برخی مثل ارسطو معتقدند که نه تنها لازم است که ما ماهیت سخاوت را شناخته باشیم، بلکه علاوه بر آن، دانستن صرف این معرفت مشکل فاعل اخلاقی را حل نمی­کند. منِ فاعلِ فعل، با توجه به وضعیت، توان­مندی­ها و ناتوانی­هایم و همچنین شرایط زمانی و مکانی و موقعیتی که در آن قرار دارم، لازم است علاوه بر شناخت اصل سخاوت که با دانش نظری بدست می­آید، دانش عملی­ای هم داشته باشم که باعث شود بتوانم فراتر از سخاوت به طور کلی، سخاوت را آن­چنان که درباره من مصداق پیدا می­کند بشناسم. پس ارسطو علاوه بر دانش نظری، دانش عملی را هم لازم می داند تا ما بتوانیم خود را به فعل اخلاقی برسانیم. در اینجا هم به هر حال دانش نظری لازم است.

اما اندیشمندانی هم معتقدند که عمل اخلاقی ضرورتا منوط به دانش نظری نیست زیرا گزاره های اخلاقی و گزاره های معرفتی را از دو سنخ جداگانه می­دانند. در گزاره­های نظری، سخن از هست­ها و نیست­ها رفته و گزاره­های اخلاقی و عملی، شامل بایدها و نباید­هاست و دانش نظری، ضرورتا به یک فعل عملی اخلاقی منتهی نمی­شود. حتی کسانی مانند روسو، معتقدند که گاهی دانش نظری و فضل­اندوزی باعث می­شود که عمل افراد، از بساطت و سادگی و صداقت، دور شده و پیچیده شود. به این طریق که فعلی که ظاهرا اخلاقی است، در حقیقت در جهت مقاصد دیگری باشد. عشایر ما فی المثل، نسبت به اخلاق و افعال اخلاقی خیلی زودتر و ساده تر عمل می کنند تا آنها که در مدنیت و شهرنشینی، با مسایل پیچیده ی فرهنگ شهری درآمیخته اند و خودشان هم پیچیده شده اند.

این سنخ از افراد، معتقدند اساسا بین معرفت و عمل اخلاقی، ضرورتا یک رابطه شناختی معرفتی برقرار نیست. به طرزی که شما بگویید من لازم است برای آنکه فعل اخلاقی انجام دهم، این دانش ها را داشته باشم. بلکه چه شما آدم فرهیخته و دانشمند و با سواد و عالم در رشته های مختلف باشید، چه آدم ساده ی عامی روستایی، هر دو به یک اندازه می توانید اخلاقی عمل کنید و در اخلاقی عمل کردنتان با یکدیگر همترازید؛ آن هم به این دلیل که فعل اخلاقی، منوط به دانش نظری قبلی نیست.

چه قائل باشیم که شناخت نظری اخلاقی، مقدمه ی ضروری برای فعل اخلاقیست، چه نه، در هر حال می توان پرسید که آیا کسی که به هر دلیلی دریافت که چیزی وظیفه و تکلیف اخلاقی اوست – در نوع دوم که عرض کردم، اخلاق های تکلیف گرا نامیده می شوند – چه چیزی باعث می شود که او حتما بخواهد به آن امر اخلاقی عمل کند؟ آیا این دانستن کافی است یا نه؟

در مورد گروه اول، کسانی مثل افلاطون معتقدند که بله. اگر شما دانش تان به حدی بالا رود که واقعا بدانید سخاوت چیست و ماهیت سخاوت را آن گونه که هست دریابید، حتما به آن عمل خواهید کرد. این ها به یک نوع تلازم بین علم و عمل قائلند و برعکس، اگر علم شما راجع به بد بودن چیزی آنقدر بالا برود که واقعا برای شما یقینی شود که فلان چیز بد است، حتما و ضرورتا شما به آن کار دست نخواهید زد. پس یک تلازم علم و عمل را در اینجا می بینند.

از طرف دیگر، مثلا کسی مثل ارسطو به این قائل است که نه؛ ممکن است شما دانش نظری را داشته باشید، به این معنا که واقعا بدانیم سخاوت چیست و بعد حتی دانش عملی به اینکه سخاوت در مورد من، با این امکانات و استعدادها و شرایط زمانی و مکانی را هم بدانیم که چیست، ولی یک عامل دیگر برای آنکه به سمت عمل حرکت کنیم وجود دارد و آن عامل اراده است که به نظر می رسد در نگرش اول، جایگاه بایسته ای پیدا نکرده است. افراد ممکن است بدانند و بخواهند، ولی اراده قوی نداشته باشند برای آنکه حتما آن امر را عملی کنند. یعنی ارسطو، معرفت را به هیچ وجه کافی نمی داند بلکه فراتر از آن، توجه بیشتر به این دارد که مولفه مهم دیگری مانند اراده هست که نقش تعیین کننده در عملی شدن یا نشدن فعل اخلاقی دارد. بستگی دارد به این که اراده شما به چیزی تعلق بگیرد یا نگیرد و دلایل اینکه تعلق نگیرد هم مختلف است. از جمله ممکن است یکی از آنها این باشد که شما چیزی را میخواهید ولی اراده تان کافی نیست. مثال های زیادی هم به ذهن همه ما می رسد که ببینیم فردی واقعا می داند چیزی برایش بد است، ولی نمی تواند خود را از این منع کند تا به سمت آن حرکت نکند یا برعکس.

بنابراین به نظر می رسد که برای آنکه فرد از مرحله دانستن مبادی اخلاقی به سمت عمل آن حرکت کند، عامل دیگری هم در میان است. معمولا گفته می شود که افراد وقتی خیر و سعادت خود را در چیزی ببینند، حتما به سمت آن حرکت خواهند کرد. همه افراد و موجودات، از جمله انسان، در جهت خیر خود حرکت می کنند. انسان هم چنین است و اگر شناخت درستی از خیر خود داشته باشد، حتما به سمت آن حرکت خواهد کرد اما همانطور که اشاره کردیم، دو مساله اینجا پیش می آید.

آیا شناخت ماهیت و کنه و ذات خیر و سعادتمندی برای افراد ممکن است یا خیر؟ و آیا این ادعا نیست که ما چنین توان و شناخت نظری ای داریم که می تواند سعادت و ماهیت آن را دریابد و بعد، سعادت در حق من را به نحوی تشخیص دهد که من بدون اشتباه بتوانم به سمت آن حرکت کنم و حتما کشش من هم به همان سمت باشد که چون خیر من است، به سمتش حرکت می کنم. این سوالی جدی است.

در مورد اندیشه هایی که تلازم بین معرفت و عمل را نمی بینند و با این حال، اخلاقی مثل اخلاق کانت، که تکلیف گراست، می گوید که شما قانون اخلاقی را در خودتان دارید و آن را می شناسید. هروقت اخلاقی عمل کردید، معلوم می شود که شما این معرفت اخلاقی را دارید و علاوه بر آن، یک عامل برانگیزنده ای در ما وجود دارد در قبال قانونی که خودمان برای خودمان وضع کرده ایم و قانون خودبنیاد انسان ها برای اخلاق باشد، که به این برمی گردد که چون موجود خردمند صاحب اراده هستند و شأن موجود خردمند صاحب اراده آن است که خودش، به اراده و فعلش تعین ببخشد، در این صورت ما یک کشش داریم به سمت آنکه به آنچه به آن می رسیم، حتما عمل هم بکنیم. او معتقد است که این ناشی از احترام به قانون است که انسان از آن جهت که موجودی آزاد است خود برای خودش وضع کرده است. پس عامل احترام باعث می شود که ما آنچه را شناخته ایم، عمل کنیم.

یعنی یک انگیزه ای در درون همه ما هست و آن این است که نسبت به قانونی که بر اساس خرد انسانی و موجودی مرید – یعنی صاحب اراده- وضع شده است، خود به خود احترام قائلیم و نمی توانیم قائل نباشیم. مقصودش این است که کسانی که تخطی می کنند در عرصه اخلاقی، می دانند که دارند چنین می کنند. شبیه آن تعبیر معروف که در آیه داریم «بَلِ الإنسانَ عَلی نَفْسِهِ بَصیِرَةٌ وَ لَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ» (سوره قیامة/۱۴) در اینجا هم معتقد است که هیچ کس نیست که نسبت به اصل قانون اخلاقی قائل به صحت و درستی اش نباشد و اگر هم تخطی می کند، به این دلیل است که خودش را به نحوی مشمول این قانون نمی داند و خود را مستثنی می کند. هر کس عذرهایی می آورد که چرا من مشمول این قانون اخلاقی خاص نیستم، وگرنه معتقد است همه در اینکه دروغ گفتن بد است مشترک هستند و احترام نسبت به اصل قانون را به دلیل آنکه ما موجودات عاقل و خردورز و مرید هستیم، آن خود به خود در درون ما وجود دارد. چون آن احترام به خود ماست. احترام به کرامت انسانی و شان و منزلت انسانی است.

در اینجا هم به یک معنا، هرچه فرد نسبت به خود، به عنوان موجودی که مستقلا تصمیم باید بگیرد بر اساس شان انسانی اش، وقوف بیشتری پیدا کند، حتما نزدیک به عمل اخلاقی خواهد شد. در کانت سوال این است که خاستگاه تکلیف اخلاقی انسان کجاست و پاسخ می دهد که خاستگاه آن، شان و کرامت انسانی است. از بیرون کسی نمی تواند برای شما قانون اخلاقی ای را وضع کند که آن قانون برای شما به نحوی الزام آور باشد. اگر مثلا دولت یا حکومتی قانونی را برای شما وضع کرد، حداکثر چنین می شود که ظاهر فعل شما با آن قانون مطابق می شود. اما محتوای آن، یعنی آنکه واقعا شما مبنایتان برای عمل کردن هم درست همان وظیفه و تکلیفتان باشد، فقط خدا می داند و خود شما! و خود شمایید که باید ارده تان را آزادانه بر اساس وقوف به این قانون اخلاقی تعین ببخشید و این وقوف به قانون اخلاقی، از وقوف به شان و کرامت انسان صاحب اراده بر می خیزد، یعنی فردی که عمل به قانون نکند، توهین به خود کرده است.

در صورتی که قائل باشیم که نیازی هست برای عمل کردن به معرفت، در اینجا ظاهرا یک سائق و رانه ای به سمت آنکه شما اخلاقی عمل کنید لازم است. در اخلاقی مانند اخلاق تکلیف گرای کانتی، اگر شما را با عامل تشویق و تنبیه خواستند به سمت اخلاق ببرند، دیگر فعل شما اخلاقی نیست زیرا این شبیه همان نفع و فایده و سودی است که در گرایش های سودگرایانه هست. کانت معتقد است چنین چیزی فعل را از اخلاقی بودن می اندازند.

گرایش هایی داریم که می گویند انسان محاسبه می کند و می بیند که چه چیز به نفعش است و اخلاقی را بودن را به نحوی معنا می کند که همان طور که نفع فرد اقتضا می کند، یا فراتر از نفع فرد، نفع نوع و جماعت انسانی را مد نظر دارند و معتقدند که خیر و سعادت جمعی، نه فقط فرد، معیار اخلاقی بودن یا نبودن یک فعل است. این فایده گرایان معتقدند که خود به خود در درون آدم این محاسبه وجود دارد و نیازی به طرح امر دیگری نیست.

اما تکلیف گرایان در عرصه اخلاق، می گویند این اخلاق نیست زیرا شما مانند هر کار دیگری، هزینه و فایده را محاسبه کرده اید و هزینه فایده کردن و بعد عمل کردن، ممکن است موجب صدور فعلی شود، اما این فعل دیگر اخلاقی نیست. فعل های نادری اخلاقی هستند. افعالی که نه تنها صورت ظاهرشان اخلاقی است، بلکه بر این مبنا انجام گرفته اند که خود اخلاق فی نفسه ارزش دارد و غایت نفسی است و نه غایت برای چیز دیگری. در اینجا این عمل ارزش اخلاقی دارد و بر این اساس، افعال کمی در دایره افعال اخلاقی قرار می گیرند.

ما امروزه حدود ۲۷ گرایش اخلاقی داریم و بحث، بحث مفصلی است. اما ما ۲ نمونه را مقابل هم قرار دادیم، برای آنکه بحث باز شود که اساسا دو محور اینجا هست. اول آنکه برای عمل اخلاقی، تا چه اندازه معرفت اخلاقی لازم است و دوم آنکه چه چیزی ما را به سمت عمل اخلاقی سوق می دهد. در اینجا دو نمونه را ذکر کردم. کسی که تکلیف گراست می گوید هر عامل دیگری را که دخیل کنید، فعل را از اخلاقی بودن انداخته اید. زیرا فعل اگر به قصد یک سود و منفعتی و به قصد یک «اگر… آنگاه…» دیگری انجام شود دیگر اخلاقی نیست. افعال اخلاقی در نگاه تکلیف گرایان نامشروطند. یعنی امر اخلاقی یک امر مطلق و تنجیزی است. دروغ بد است نه اینکه دروغ بد است چون اگر دروغ بگویی آنگاه چنین و چنان می شود. این قضایای شرطی، در برابر قضایای تنجیزی، مشروط به آن است که شما این مقدمه را بخواهید. در قضایای شرطی اگر شما مقدمه را بخواهید، تالی قضیه حاصل می شود و در غیر این صورت نه. در صورتی که ما در افعال اخلاقی، با امر تنزیجی و مطلق روبرو هستیم.

در فلسفه اخلاق اسلامی، این بحث با این تفصیل باز نشده است. اما مباحثی داریم در ذیل حقوق و مباحث مربوط به کلام که ممکن است فهم عمیق آن به این حوزه هم کمک کند. در واقع این سه حوزه را در کنار هم باید در نظر گرفت. در سنت اسلامی، این که یک ترغیبی به به عنوان پاداش یا یک تهدیدی به عنوان کیفر برای یک فعلی قرار داده باشند، این را منافی با اخلاقی بودن نمی دانند و می گویند که گفته شده در ازای فعلی ممکن است پاداش دنیوی یا اخروی یا کیفر دنیوی و اخروی بیابید و صرف این، باعث نمی شود فعل از اخلاقی بودن خارج شود زیرا ممکن است علاوه بر این، شما انگیزه دیگری هم برای اخلاقی عمل کردن داشته باشید.

تعریف معروفی هم از حضرت امیر(ع) و هم از امام صادق(ع) هست که می‌گوید:

الهی ماعبدتک خوفا من نارک. تلک عبادت العبید. من تو را از ترس آتشت عبادت نمی کنم. این عبادت بندگان است. و ما عبدتک طمعاً الی جنتک، تلک عباده التجار بلکه من تو را برای این عبادت می کنم که تو را اهل عبادت می دانم. و لیاقت و شایستگی عبادت را در تو می بینم (بل وجدتک اهلاً للعباده؛ تلک عباده الاحرار) و این عبادت آزادگان است.

اما آنچه جالب است آن است که در این سنت، به هر حال هر سه عبادت عبید، تجار و احرار را قبول می کنند. عبادت می تواند تنها رابطه فرد و خدا باشد، اما اگر آن را در حوزه اخلاق بیاوریم، اخلاقی که صرفا به نیت رسیدن به یک نتیجه مثبت باشد، نتیجه گراست یا پرهیز از یک بدی و شر است. این معادل همان عبادات عبید یا تجار است. در سنت ما، فقط عبادت احرار نیست که عبادت نامیده می شود و در حوزه اخلاق هم، این فقط فعلی که صد در صد به خاطر خود فعل انجام شده باشد نیست که اخلاقی نامیده می شود. بلکه فعل می تواند به امید یک پاداش یا ترس از یک عقاب باشد و در عین حال چون با انتخاب آزادانه خودتان صورت می گیرد، ممکن است ارزش اخلاقی ای هم کماکان داشته باشد. پس میان این دو تقابل نمی بیند. در حالی که در اخلاق تکلیف گرایی مانند اخلاق کانت، میان این دو شکاف وجود دارد.

منبع: شفقنا

برچسب‌ها :