ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
همراه با خانواده قربانیان حادثه آتش سوزی خیابان جمهوری، ۴ روز پس از حادثه

کسی حال ما را نپرسید

شهروندان:
خانه کوچک است، دیوار‌هایش سیاه، آدم‌هایش غمگین. آن صبح یکشنبه که آمد، راحت آمد و سخت رفت، خانه‌شان را خراب کرد، دیوار‌هایش را سیاه، آدم‌هایش را غمگین.

آتش سوزی خیابان جمهوریخانه کوچک خیابان شهید بابایی، جایی در جنوب شرق تهران، در نیمه شب چهارشنبه، سر تا پا سیاه پوشیده؛ در بیرونی و دیوارهای داخلی آن پُرند از پارچه نویس‌های تسلیت. همسایه‌ها و افراد فامیل برای خانواده «فروتنی»، برای همدردی با دردشان، درد خواهرشان، «نسرین» که آتش‌سوزی تقاطع خیابان ابوریحان و جمهوری، او را از آنها گرفت، حالا گل پشت گل است که می‌فرستند در خانه کوچک پدر او. «نسرین» اما ۴ روز است که نیست.

آن روز عید، روز عزایش هم شد. «نسرین فروتنی» آن روز مثل هر روز رفته بود تا در کارگاه کوچ طبقه پنجم ساختمان شماره ۱۱۷ خیابان جمهوری کار کند، اما آتش امانش نداد. همه‌اش هم آتش نبود البته. اول ترس امان او و همکارش، «آذر حق‌نظری» را برید، بعد فریادهای التماس برای گرفتن کمک، گلویش را از درد برید و بعد سقوط آزادش به زمین، خط زندگی‌اش را برید و تمام کرد.

یکشنبه‌ای که گذشت، عادی شروع شد اما عادی تمام نشد. بعد از آن روز، دیگر برای خانواده‌های «نسرین» ۴۴ ساله و «آذر» ۶۰ ساله، وقت می‌بَرَد که روز‌ها عادی شوند. این را خودشان می‌گویند. خانواده نسرین، ساعت ۱۲ شب، وقتی تازه با مهمان‌های عزاداری‌شان، خداحافظی کرده‌اند، در خانه پدر، آن‌جا که تا همین چند روز پیش، طبقه بالایش، خانه خواهرشان، نسرین، بود نشسته‌اند دور هم و تعریف می‌کنند. از چیزهای که نشیده‌اند، از آن‌چه از یکشنبه گذشته تا حالا بر سرشان گذشته، از بهشت زهرا(س)، مسجد، مسئولانی که هنوز یک پیامک تسلیت هم برای آنها نفرستاده‌اند.

پدر «نسرین فروتنی» که بازنشسته نیروی انتظامی است، نشسته روی زمین و گریه می‌کند: «دخترم، دختر عزیزم» شانه‌هایش تکان می‌خورد از گریه، نوه‌اش دست او را گرفته تا لرزشش را کم کند. خواهر و برادر، زن برادر و شوهر خواهر، همه جمعند. چشم‌هایشان اشک دارد، گلویشان بغض. «غم خواهر سخت است».

«مجید»، برادر «نسرین» صدایش گرفته، نا ‌ندارد برای حرف‌زدن. خیره می‌شوند به دیوار روبه‌رو، به تاج گلی که کارگران پاساژ کوثر، یکی از پاساژهای اطراف محل کار خواهرش، برای تسلیت فرستاده‌اند و می‌گوید هنوز گیج است، هنوز نمی‌داند در حادثه آتش‌سوزی به این بزرگی، وجود نداشتن تجهیزات کامل تیم آتش‌نشانی یعنی چه، یعنی چه که ماموران آتش‌نشانی آن روز تشک نجات نداشتند، چرا نردبان ماشین اول آتش‌نشانی باز نشد، چطور شد که التماس‌های خواهرش به جایی نرسید و آخر سر او بعد از ۱۰ دقیقه آویزان‌بودن از پنجره کارگاه محل کارش، به زمین افتاد و مرد. «هنوز گیجیم، مصیبت برای ما بزرگ است. از ۴خواهرم، یکی‌شان الان دیگر نیست. او آن روز رفته بود تا در روز تعطیل، به درخواست کارفرمایش، حجم زیاد کار را جلو ببرد تا این‌که فهمید آتش‌سوزی شده؛ من که آن‌جا نبودم ولی همکارانش به ما گفتند خیلی ترسیده بوده، می‌رود جلو پنجره و بعد آویزان می‌شود. او فقط می‌خواست جانش را نجات دهد ولی هرچه التماس کرد، آتش‌نشانان نردبانشان باز نشد، بعد هم وقتی او از پنجره آویزان بود، آن‌قدر آب پر فشار از کف روی دست‌های او ریختند که دستش لیز خورد و به زمین سقوط کرد.

ما روزهای سختی را می‌گذرانیم. کسی به ما هنوز نگفته دلیل این آتش‌سوزی چه بود. هنوز از هیچ سازمانی، حتی به ما یک تسلیت ساده هم نگفته‌اند. در این مدت فقط روزنامه‌نگاران به ما زنگ زده‌اند و بس. مصیبت ما را هیچ چیز کم نمی‌کند ولی ما الان این را می‌خواهیم که دیگر برای هیچ شهروند دیگری این اتفاق نیفتد. خواهر هیچ‌کس از سر ناچاری، از ساختمان محل کارش سقوط نکند و نمیرد.»

او اینها را می‌گوید و پدرش می‌آید میان حرف‌هایش: «من فقط این را می‌خواهم بدانم که در شهر بزرگی مانند تهران، چرا باید چنین اتفاقی بیفتد؟ اگر اتفاق بزرگتری می‌افتاد، آنها چه کار می‌خواستند بکنند؟ من این را یک سستی بزرگ در انجام وظیفه می‌دانم. »

بغض گلوی او را می‌گیرد، اجازه نمی‌دهد برای ادامه. «سیمین»، خواهر «نسرین فروتنی»، همان‌طور که دست‌هایش را گذاشته روی سرش و اشک‌هایش را کنترل می‌کند تا پایین نیایند، حرف پدر را ادامه می‌دهد. او می‌گوید که دلش برای التماس‌های خواهرش می‌سوزد: «همکارانش به من گفتند که او خیلی از آتش ترسیده بوده، فقط گوشی تلفن همراهش را روی میز گذاشته و فکر کرده اگر از پنجره آویزان شود، نجات پیدا می‌کند. ما از این داغ هستیم که می‌گویند خواهرمان مقصر بوده، اگر این‌طور است پس وظیفه آنها که در شهر به این بزرگی، تجهیزات کامل امدادرسانی ندارند، چه می‌شود. » برادر بزرگ «نسرین» هم می‌گوید تنها یک سوال دارد: «در شهر به این بزرگی، آیا امداد هوایی وجود ندارد؟»

«نسرین فروتنی»، ۴۴‌سال داشت. «نسیم» تنها دختر ۲۲ ساله او یک معلول ذهنی است و حالا در آسایشگاه است. او هنوز نمی‌داند که دیگر مادر ندارد؛ مادری که از ۸سال گذشته و بعد از جدایی از همسرش، در کارگاهی کار می‌کرد که کارفرمایش، مثل بیشتر کارفرما‌ها، به او روزمرد حقوق می‌داد، تا همین ۲‌سال پیش، خبری هم از بیمه نبود.

وضع برای خانواده «آذر حق نظری»، زن ۶۰ ساله‌ای که از ترس سوختن، خودش را از پنجره ساختمان محل کارش آویزان کرد تا کسی به دادش برسد، هم همین‌طور است. پسر و دختر او حالا عزادارند. پسرش، «محسن» در ایران و دخترش در آلمان. خبر مرگ مادر،‌‌ همان روز به دختر «آذر» رسید؛ او حالا پا ندارد برای آمدن به ایران، اندوه از دست دادن، او را در یکی از بیمارستان‌های فرنگ بستری کرده. «آذر حق نظری» حالا چند وقتی بود که بعد از ۴سال اتوزنی در کارگاه پوشاک ساختمان شماره ۱۱۷، دیگر کم می‌شد که برود برای کار کردن. بعد از عمل قلبی که کرد و سال‌های سختی که گذراند، شرایط سخت بود برای کار کردن. آن هم کار روزمزد، روزی ۳۵‌هزار تومان. او آن روز به پسرش «محسن» گفته بود «یک سر می‌رود کارگاه، برای حساب و کتاب» حساب و کتاب اما انجام نشد و به جایش، آتش و جاذبه زمین، حساب او را رسیدند. خانواده او هم حالا مثل خانواده «فروتنی» گیجند، عزادارند، جان ندارند برای پیگیری ماجرا.

«رحیم حق‌نظری»، برادر «آذر» چندبار گریه می‌کند میان گفت‌وگویش. او این روز‌ها فقط می‌خواهد تا عامل اصلی کشته شدن خواهرش مشخص شود: «هضم این اتفاق برای ما سخت است. ما می‌دانیم که آن روز برای کمک‌رسانی به خواهرم کم‌کاری زیادی شده است. خواهرم چون بیماری قلبی داشت، آن روز مجرای تنفسی‌اش بسته شده بود و به ناچار کنار پنجره رفته بود. من هرچه فکر می‌کنم حساب و کتاب این ماجرا را نمی‌فهمم. آتش‌نشانی اولین کاری که می‌کند پهن کردن تشک است ولی آنها تشک نداشتند. از طرف دیگر، نردبان ماشین اول آتش‌نشانی آن روز کار نکرده. اگر اولین نرده باز می‌شد، بلافاصله نجات پیدا می‌کردند. ما از مقامات عالی قضایی و رئیس‌جمهوری عاجزانه می‌خواهیم که این موضوع را پیگیری کنند. خواهر من برای دو لقمه نان و گذراندن زندگی‌اش به آن کارگاه می‌رفت و حالا دیگر نیست. باورمان نمی‌شود.» او هم از زنگ‌هایی می‌گوید که مسئولان برای همدردی به او و خانواده‌اش نزده‌اند. آنها حالا از آتش‌نشانی تهران در یکی از کلانتری‌های تهران شکایت کرده‌اند و هنوز دراین‌باره پاسخی به آنها داده نشده است.

چند روایت دیگر

حادثه آتش‌سوزی ساختمان تقاطع خیابان ابوریحان و جمهوری، روایت‌های دیگری هم دارد. کسانی که آن روز در آن کارگاه حضور داشتند، حرف‌های تازه‌ای از آن روز دارند. از ۷کارگری که آن روز در کارگاه طبقه پنجم آن ساختمان حضور داشتند، ۴ نفرشان زن بودند و ۳‌تایشان مرد. از آن ۴ زن کارگر، ۲ نفر کشته شدند و ۲ نفر زنده ماندند. «مینا اسدی‌نژاد» یکی از این زن‌هاست؛ زن ۴۲ ساله‌ای که ۲ بچه دارد و سرپرست خانوار است و حالا یک‌سال است که در آن کارگاه پوشاک کار می‌کند و حالا با پلمب شدن آن، بیکار شده. از دقیقه‌هایی که آن روز او همکارانش در آن کارگاه کوچک گذراندند، حرف‌های تازه‌ای دارد: «ساعت ۱۱:۳۰ بود که متوجه شدیم آتش‌سوزی شده، خانم فروتنی این را فهمید. او به حاجی گفت آتش‌سوزی شده و بعد پسر حاجی به بیرون رفت تا نگاهی بیندازد، او برگشت و گفت حاجی همه جا سوخته. قبل از این‌که ما اطلاع پیدا کنیم در راهروی ما آتش سوزی بود. من به صَفر گفتم کنتور اصلی را قطع کن و فلکه گاز را ببند اما آتش امان نداد. کپسول آتش‌نشانی داشتیم ولی خالی بود و کار نمی‌کرد. بعد همه شروع کردند به زنگ زدن به آتش‌نشانی. من آن موقع خیلی آرامش داشتم، نه ترس، نه اضطراب، یک گوشه ایستاده بودم. خانم فروتنی خیلی ترسیده بود. هرکس گوشه‌ای از پنجره ایستاده بود و التماس می‌کرد. خانم فروتنی به من گفت اسدی بیا پایین، من گفتم راهی نداریم، نرفتم. او رفت و دوباره برگشت. من سر و صدا نمی‌کردم، او داد زد که تو را به خدا نردبان بدهید، ولی ماموران آتش نشانی که خیلی هم زود به ساختمان ما رسیدند، می‌گفتند دکمه نردبان خراب است. تانکر آب ماشین اول هم خالی بود. سوال من این است که وقتی آنها دیدند این اتفاق افتاد چرا تشک را آماده نکردند؟ تشک که دیگر خراب نبود.»

این کارگر که بیشتر روز‌ها، به‌طور شبانه روزی در آن کارگاه کار می‌کرده و برای یک شبانه‌روز کامل، ۶۰ هزارتومان و برای یک روز، ۳۵‌هزار تومان حقوق می‌گرفته، می‌گوید که خانم‌ها فروتنی و حق نظر، جزو طبقه کارگر بودند، با سختی زندگی می‌کردند و حقشان نبود که این‌طور کشته شوند: «من فکر می‌کنم آن ماموران آتش نشانی یا آزمایشی بودند یا تازه کار بودند. ما در فیلم‌ها دیده بودیم که چقدر آتش نشانی خوب عمل می‌کنند ولی چیزی که از کار آنها با چشممان دیدیم خیلی وحشتناک بود. من دیدم که خانم حق نظر آویزان بود و آنها روی دست‌های او آب می‌پاشیدند. تا آب به دست‌های او خورد، بلافاصله لیز خورد و افتاد. من مقصر ۱۰۰در‌صد را آتش‌نشانی می‌دانم. ما طبقه کارگریم یعنی طبقه سوم، ما شبانه‌روز کار می‌کردیم. ‌‌ همان شب هم قرار بود چون نزدیک عید است، شب کاری بمانم تا کار ارباب رجوع را انجام دهیم.»

«علی‌پور»، کارفرمای آن ۷ کارگری که آن روز آتش، دورشان را گرفت اما ترجیح می‌دهد، در جواب تماس  با او، تلفن همراهش را یکی از اقوامش بدهد. او در پاسخ به سوالات  می‌گوید: «اتفاقی است که افتاده. ما هم مثل اولیای دم ناراحتیم.»

واکنش‌ها معلوم، دلیل حادثه نامعلوم

مسئولان آتش‌نشانی اما بعد از گذشت ۴روز از حادثه، هنوز دلیل آتش‌سوزی را اعلام نکرده‌اند. معاون فنی خودرویی و تجهیزات سازمان آتش‌نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران دیروز دلیل باز نشدن نردبام آتش‌نشانی را توضیح داده و معاون پیشگیری سازمان آتش‌نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران از ادامه روند بررسی علت حادثه خیابان جمهوری از سوی آتش‌نشانی خبر داده است.

از طرف دیگر از پلیس جنایی پایتخت خبر می‌رسد که ماموران آن برای رازگشایی حادثه آتش‌سوزی مرگبار خیابان جمهوری وارد عمل شده‌اند. همه این اقدامات تحت نظر بازپرسی از دادسرای ناحیه ۲۷ تهران صورت می‌گیرد. محمدباقر قالیباف، شهردار تهران هم دیروز و بعد از گذشت ۳روز از حادثه آتش‌سوزی، قول داده علت اصلی این حادثه تا ۱۵روز دیگر مشخص شود.

او گفته است: «مردم شاهد بوده‌اند در جریان اتفاقاتی که در گذشته دور و نزدیک رخ داده است، همیشه گفته‌اند رسیدگی می‌کنیم، اما در انتهای کار بنده هم به‌عنوان یک شهروند نفهمیده‌ام که نتیجه چه شد. به‌عنوان مثال در حادثه برخورد ۲قطار در نیشابور و همچنین فرود هواپیما در خارج از باند در اصفهان متوجه نشدیم چه کسی مقصر اعلام شد؟ در حوادث اخیر در جاده قم هم تعداد کثیری از مردم در جریان آتش‌سوزی کشته شدند و مقرر شد که این حوادث به سرعت رسیدگی شود اما در آخر متوجه نشدیم که چه اتفاقی افتاد.»

دولتی‌ها هم بیکار ننشسته اند. با رسانه‌ای شدن این ماجرا و بعد از دستور رئیس‌جمهوری برای رسیدگی این موضوع، دیروز وزیر کشور هم گفته گزارش حادثه آتش‌سوزی خیابان ابوریحان، در ۲هفته آینده توسط معاون امنیتی وزیر کشور، حراست و بازرسی کل کشور تدوین و ارایه می‌شود.

علت مشخص شود یا نه، مقصران معلوم شوند یا نه، کسی از خانواده‌های کارگران کشته شده دلجویی کند یا نه، «آذر» و «نسرین» دیگر نیستند. شاید این شعر تا قبل از مردنشان، هیچ وقت به گوششان هم نخورده بود: «تا به حال افتادن شاه‌توت را دیده‌ای؟ که چگونه سرخی‌اش را با خاک قسمت می‌کند. هیچ چیز مثل افتادن دردآور نیست. من کارگر‌های زیادی را دیدم که از ساختمان که می‌افتادند، شاه‌توت می‌شدند.» «آذر» و «نسرین» شاه‌توت شدند.

الناز محمدی
شهروند