ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
گفت‌وگو با اصغر ضرابی، در آستانه سالمرگ فروغ فرخزاد:

شعر فروغ، صید حضور است

شهروندان:
اصغر ضرابی از منتقدان و روزنامه‌نگاران قدیمی و البته فارسی‌دان است و به گفته خودش «عمرش را در خواندن حافظ تلف کرده است.» ضرابی به دلیل همین تسلط بر زبان فارسی در گفت‌وگو نیز مدام حرف‌های دیگران و حتی خودش را اصلاح می‌کند و حتی اصرار دارد که این گفت‌وگو نیز به صورت محاوره‌ای منتشر شود.

ضرابی علاوه بر ادبیات در حوزه فلسفه نیز سال‌ها مطالعه داشته و شاگرد احمد فردید و در تبریز هم شاگرد علامه‌طباطبایی بوده است. او درفروغ فرخزاد دورانی که در نشریات جریان‌ساز ادبی دهه‌های ۴۰ و ۵۰ به خصوص مجله «فردوسی» فعالیت داشته، مباحثه‌ها و گفت‌وگوهای متعددی با نویسندگان و شاعران مطرح ایرانی انجام داده و در بسیاری از محافل ادبی نیز حضور داشته است.

گفت‌وگوهای او با بهرام صادقی، احمد شاملو، مصطفی رحیمی، داریوش آشوری، احسان نراقی، دکتر معین و بسیاری دیگر از روشنفکران و نویسندگان ایرانی همچنان قابل توجه‌ و مرجع‌اند. به خصوص گفت‌وگوی مفصل او با احمد شاملو که در چند شماره مجله فردوسی به چاپ رسید، چراکه این اولین گفت‌وگوی مفصلی بود که با شاملو انجام شده است.

در سال ۱۳۵۱ بخشی از گفت‌وگوهای ضرابی در کتابی با عنوان «مجموعه مباحثه‌های علی‌اصغر ضرابی» توسط انتشارات بامداد به چاپ رسید. این کتاب شامل مباحثه‌هایی با امیرحسین آریان‌پور، داریوش آشوری، علی‌اکبر ترابی، احسان نراقی و چند چهره معاصر دیگر است. امیرحسین آریان‌پور مقدمه‌ای بر این کتاب نوشته و آنجا ضرابی را پایه‌گذار «نقد حضوری» یا «نقد شفاهی» در ادبیات معاصر ایران معرفی کرده است.

مباحثه‌های ضرابی با اسماعیل خویی نیز بعدها در کتابی با عنوان «جدال با مدعی» به چاپ رسید. ضرابی به‌ دلیل حضور در محافل ادبی و نیز گفت‌وگوهایش با چهره‌های مهم ادبی در سال‌های پیش از انقلاب، در جریان روند شکل‌گیری جریان‌های ادبی آن دوران بوده است. به همین دلیل در آستانه سالمرگ فروغ فرخزاد، با او درباره ویژگی‌های شعر فروغ و نیز تفاوت او با دیگر شاعران هم‌دوره‌اش به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

ضرابی در این گفت‌وگو، انتقاداتش از بسیاری شاعران معاصر را بی‌پرده مطرح می‌کند و آنها را «شاعران برزخی» می‌نامد؛ شاعرانی که به گفته او، پایی در سنت کلاسیک شعر فارسی دارند و پایی هم در شعر مدرن و ضمنا دچار نوعی فوبیا هم هستند: «هنوز هم بسیاری از شاعران معاصر ما مبتلا به فوبیا هستند. فوبیا فقط ترس‌های بیمارگونه نیست و شاعران ما از اینکه مورد پذیرش قرار نگیرند خیلی واهمه و وحشت دارند.»

به اعتقاد ضرابی، فروغ هم در آثار اولیه‌اش در شمار این شاعران بود اما بعدتر و به واسطه آشنایی‌اش با ابراهیم گلستان، از دسته شاعران برزخی بیرون آمد و به دنیایی دیگر پا گذاشت. او همچنین می‌گوید اگر فروغ امروز زنده بود، با توجه به وضعیت امروزین شعر، دیگر شعر نمی‌گفت: «عمرش وفا نکرد. آشنایی من با فروغ اگرچه کوتاه بود اما ما جلسه‌های طولانی به خصوص در خانه اخوان‌ثالث و اسماعیل شاهرودی داشتیم. از این شناخت است که می‌گویم فروغ به اینجا می‌رسید که امروز دیگر شعر نمی‌گفت.» ضرابی این روزها در مطبوعات به سرویراستاری مشغول است.

  •  ‌ تاکنون نقدهایی درباره شعرهای فروغ فرخزاد نوشته شده، نظرتان در مورد این نقدها چیست؟

نقد محمد حقوقی در مجموعه «شعر زمان ما» تا حدودی نقد قابل ملاحظه‌ای است. البته پیش از آن رضا براهنی درباره شعر فروغ نوشته بود و من هم چیزهایی نوشته بودم. نقد حقوقی اگرچه قابل‌توجه است اما من بر نقد او هم خرده‌گیری‌هایی دارم که به خود او هم گفته بودم. ببینید لزوما یک شاعر منتقد نیست، منتقد پایگاه دیگری دارد و مجهز به سلاح‌هایی است که شاعر فاقد آنهاست. به گمان من حافظ بر‌ترین شاعر دنیاست اما سواد نقد ندارد. شاملو هم همین‌طور. به شاملو گفتم که تو نمی‌توانی حافظ تصحیح کنی، تو باید شعر بگویی. حافظ را کسی مثل مفضال معظم محمدرضا شفیعی‌کدکنی باید تصحیح کند. از طرفی شفیعی‌کدکنی هم نمی‌تواند یک شعر مانند شاملو بگوید. یعنی شعر شفیعی‌کدکنی، «قال» است، نه «حال». مثلا «بخوان به نام گل سرخ در صحاری شب»، شعر نیست، بلکه لفظ و صنعیت شعری ا‌ست. «صحاری شب»، مضاف و مضاف‌الیه و مفید تشبیه است. همین و بس.

  • ‌ مهم‌ترین ویژگی شعر «فروغ» را در چه می‌دانید؟

من آن ویژگی‌ بارز و قد برافراشته که در شعر فروغ هست را «صید حضور» می‌نامم. شعر فروغ، سماعِ هستی‌پویی است. همان‌طور که استاد من، سید‌احمد فردید، کلمات را سوراخ می‌کرد، فروغ هم مفاهیم را سوراخ می‌کرد. البته پس از «تولدی دیگر» و نه قبل از آن. شعر فروغ قبل از «تولدی دیگر» شعری درپیتی است و اصلا قابل بحث نیست. من خیلی جوان بودم که با فروغ آشنا شدم و یکی از افسوس‌های زندگی‌ام این است که آشنایی‌ام با او خیلی کوتاه بود، در فاصله‌ سال‌های ۴۱ تا ۴۵٫ حتی در آن زمان او به مجله ما؛ «فردوسی» مجله پنج‌ریالی می‌گفت اما ما در مرگش عکسش را روی جلد چاپ کردیم.

فروغ بسیار کنجکاو بود. یادم مانده وقتی این بیت فاخر محی‌الدین عربی، «لقد صار قلبی قابلا کل صوره/ فمرعا لغزلان ودیر لرهبان» را خواندم -‌فروغ که سواد عربی نداشت- آنقدر کنجکاو شد که قرار شد او را به مرحوم مدرس‌رضوی معرفی کنم یا حتی ببرم نزد استاد خودم مرحوم علامه‌طباطبایی. چیزی که در شناخت ادب ما لازم است دانستن زبان عربی است و کسی که عربی نداند اصلا زبان و ادبیات فارسی را نمی‌داند. به هرحال از استادم علامه‌طباطبایی که سعه‌صدر و امعان ‌نظرش مثال‌زدنی‌ است، اجازه خواستم و فروغ حاضر شد حتی به‌طور محجبه پیش ایشان برود.

شعر فروغ از نظر تکنیک و حتی در زمینه عروض و بحور و اوزان بسیار قابل‌توجه است. بزرگ‌ترین ویژگی بارز شعر او این است که می‌خواهد «موج‌شکن» باشد و نه «موج‌سوار». در حالی‌که شعر کسی مثل سهراب سپهری همان‌طور که قبلا هم گفته‌ام صرفا مونتاژکردن و بالانس‌‌کردن تصویرها و در برخی موارد استعاره‌های مکنیه است. به خود سپهری هم گفتم که وقتی «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ» را می‌خوانی، فکر می‌کنی ابوالحسن خرقانی یا ابوسعید ابوالخیر این را گفته و حتی خودش هم معنی دقیق و واقعی آن را نمی‌دانست. اما «هشت کتاب» را امروز کادو می‌دهند و ببینید تیراژ آن چقدر است. در حالی‌که ۹۰درصد خوانندگان سپهری اصلا نمی‌دانند او چه گفته. ببینید کار به کجا رسیده! اما شعر فروغ پس از آشنایی با ابراهیم گلستان، شعری کاملا متفاوت می‌شود.

  • ‌ یعنی به‌نظر شما جهش بزرگ در شعر فروغ تحت‌تاثیر ابراهیم گلستان ایجاد شد؟

بله و صدالبته فروغ که سواد چندانی نداشت و در ۱۶سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرده بود. پرویز هم او را به اهواز برد و بعد هم که از هم جدا شدند. فروغ پسرش، کامیار، را هم هرگز ندید چون پرویز این اجازه را نمی‌داد. خاطره‌ای از این ماجرا یادم هست. روی سنگ قبر ابوالعلا معری نوشته شده «هذا جناه ابی علی/ و ما جنیت علی احد (ی)»، یعنی این است جنایتی که پدرم کرد و من نکردم. فروغ آنقدر از این بیت خوشش آمد که در مورد «کامیار»، که پدرش هرگز اجازه دیدن او را به فروغ نمی‌داد، به کار می‌برد.

اما در مورد تاثیر گلستان، یادمان باشد که ابراهیم گلستان در سال ۱۳۲۸ «عشق سال‌های سبز» را می‌نویسد. داستانی که در آن دوره خیلی مهم است و نوعی حرکت مستدام پلکانی است و از آن به بعد واژه «سبز» مرتبا به‌صورت اپیدمی درآمد. حالا فروغ بعد از آشنایی با گلستان تا حدودی به جایی می‌رسد که مثلا کسی مثل خرقانی یا جنید و… رسیده بود. منظورم قیاس این دو نیست بلکه منظورم این است که فروغ به‌جای اینکه شعر بگوید یا شعر او را بگوید، می‌خواهد حضور خودش را به‌عنوان تجلی و صیرورت یک واحد هستی در ابزار شعر ارایه کند. یعنی دیگر «شهود تواجدی» نیست بلکه فراسوی شهود و پیوستن به ذات پیوستن است نه قالب پیوستن.

  • ‌ شما این را مهم‌ترین تاثیر ابراهیم گلستان بر فروغ می‌دانید؟

البته نکته‌ای هم هست که ناگزیرم به آن اشاره کنم. افراد اندکی می‌دانند که شعرهای فروغ از «تولدی دیگر» به بعد، توسط گلستان ادیت شده است. مثلا این در شعر «سفر حجمی در خط زمان/ و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن/ حجمی از تصویری آگاه/ که ز میهمانی یک آینه برمی‌گردد» روشن است. یا اکثر شعرهای موخر فروغ نشان می‌دهد که اینها ادیت‌شده توسط ابراهیم گلستان است. گلستان روشنفکر تراز اول است حالا منهای تبختر و تفرعنش. «آیدا» هم وقتی با شاملو زندگی می‌کند، زندگی شاملو را ادیت می‌کند و نه شعر شاملو را. اما گلستان، شعرهای فروغ را ادیت کرده است. «تمام روز در آینه گریه می‌کردم/ بهار پنجره‌ام را/ به وهم سبز درختان سپرده بود»، وزن نشان از سواد و تضلع می‌دهد، این قوامی است که ابراهیم گلستان به شعر داده است. شعر در بحر مضارع است. فروغ که مثلا «المعجم فی معاییر اشعار‌العجم» نمی‌خواند و بحر مضارع نمی‌دانست! اخوا‌ن‌ثالث می‌دانست و خوب هم می‌دانست. مثل آقای سپهری که فقط در بحر رمل مسدس و مثمن شعر می‌گفت!

  • ‌ منظورتان از «صید حضور» در شعرهای فروغ، حضور بلاواسطه او در شعرهایش است؟

«صید حضور» یعنی اینکه شاعر خودش را خط بزند، مثل برخی از ابیات حافظ. حافظ به لحاظ محتوایی چیزی از خود ندارد و شاید بتوان او را اسرق‌الشعرا لقب داد. اما زبان او بی‌بدیل است و دیگر زبانی مثل زبانِ شعر او نداریم. حافظ به گمان من زنبوری است که روی گل‌های بسیار و عدیده‌ای نشسته و همه را مکیده. باور می‌کنید که تمام حرف‌های او شعرای قبل از اوست و چیزی از خودش ندارد؟ اما ببینید چه بیرون داده، شعر و زبانی بی‌بدیل. فروغ خودش هم می‌گوید که به‌عنوان یک واحد هستی از خودش بیرون می‌آید و به خودش نگاه می‌کند. بنابراین ما باید در شعر فروغ به‌دنبال خودش بگردیم و نه شعرش؛ حتی اگر این شعرها توسط گلستان ادیت شده باشند. ببینید «از روزگار رفته حکایتِ» گلستان به لحاظ نثر از شاهکارهایی است که باید در دانشگاه تدریس شود. این شعرها ادیت چنین کسی است، اما به هرحال بن‌مایه این شعرها مال فروغ فرخزاد است.

  • ‌ تاثیر فروغ را بر چه شاعرانی می‌توانیم ببینیم؟

شعر فروغ «بارمند» است و نه بارمند. شعرهای مثل این کم داریم. ما امروز شعرهای خودستایشی بیشتر داریم. اما این شعرها نارسیسیستی و خودفروشی‌اند. یعنی همان چیزی که گلستان مانع می‌شود تا در شعرهای فروغ به منصه ظهور برسد. ندای قلب فروغ او را فریب نداد. فریبی که در بسیاری از شاعران و نویسندگان ما دیده می‌شود. خوشبختانه فروغ رفت و امروز هم انگل‌هایی مثل کامپیوتر و اینترنت و دنیای سایبر را ندید که اصالت و وفاداری را از قلبش بدزدد.

  • ‌ آیا موافقید آگاهی در شعر فروغ تحت‌تاثیر زندگی خود اوست و نه یک گرایش مکتبی که از بیرون به شعرهای او تحمیل شود؟

شعر فروغ اشرافیت سیاسی یا اشرافیت اجتماعی ندارد. یعنی در شعر او شعارهای قلابی سیاسی و اجتماعی دیده نمی‌شود. نبرد بین منِ او و من شعری‌اش تن‌به‌تن است، نه فرسایشی. فروغ می‌خواست که منِ شعری را سوراخ کند و با عبور از آن خونبهایش را خلعت نشناسد، به گمان من. فروغ بزرگ‌ترین شاعره معاصر ماست اما مغفول و تا حدودی مغضوب واقع شده و دلیلش هم زندگی خصوصی اوست. اما زندگی شخصی هنرمند که به من مربوط نیست. حضرت علی (ع) می‌فرمایند: »انظر الی ماقال و لاتنظر الی من قال» حافظ در شعرش می‌گوید که حتی من بندگی کرده‌ام: «گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب/ سال‌ها بندگی صاحب دیوان کردم»! حافظ می‌گوید بندگی کرده‌ام و حالا اینکه او مدح شاه شجاع یا شاه منصور و ابواسحاق اینجو را گفته که ملاک نیست. آیا می‌توان این را ملاک قرار داد و گفت که حافظ شاعر نیست؟ حافظ به قول استاد گرانقدر، بهاء‌الدین خرمشاهی شناسنامه ماست و آنچه را که ما نتوانسته‌ایم بگوییم او گفته است. اما مولوی این کار را نکرده و در شعرش تا حدودی تصنع و لفظ‌پردازی وجود دارد، مخصوصا در مثنوی معنوی.

اما برای فروغ اعتقاد به شعر، مهم‌تر از خود شعر بود. اینکه اعتقاد به شعر از خود شعر مهم‌تر است می‌شود مثلا در عرصه تفکر بایزید: «سبحانی ما اعظم شانی» یا «لیس فی جبتی الا ا… » بایزید اینجا می‌شود اتحاد عاقل و معقول، شاهد و مشهود، عاشق و معشوق، عارف و معروف و… البته نمی‌خواهم اینها را قیاس کنم، می‌خواهم بگویم فروغ به خود شعر اعتقاد داشت و نه به فعل ابزاری آن. نقطه مقابل کسی مثل فریدون مشیری که می‌گوید: «نرم نرمک می‌رسد اینک بهار/ خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز»، اما اینکه شعر نیست این را باید در سالن انتظار آرایشگاه خواند! حالا شعر «پرنده مردنی است» فروغ را ببینید: «به ایوان می‌روم و انگشتانم را/ بر پوست کشیده شب می‌کشم». این اگرچه ادیت گلستان است اما خودش هم بن‌مایه‌ای داشته تا به این صورت درآمده است.

  • ‌ مهم‌ترین تفاوت فروغ با شاعران هم‌دوره‌اش در چیست؟

ما «شاعران برزخی» داریم که خوشبختانه فروغ در گروه آنها نماند. مثل اخوان‌ثالث، مشیری و نادرپور، سیمین بهبهانی و امیرهوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) و… این شاعران هم به شعر کلاسیک پایبند بودند برای آنکه دل‌ها به دست بیاورند و هم نظری به شعر نیما و شعر امروز داشتند. در واقع اینها در برزخ ایستاده‌اند. اما فروغ که ابتدا شعرهای ضعیف مجموعه‌های «دیوار» و «عصیان» را می‌گفت، از برزخیان جدا شد و به این سمت آمد، چون از برزخ یا باید به جهنم رفت یا به بهشت. اما شاعران برزخی تا آخر عمر در برزخ ماندند و مثلا اخوان‌ثالث تا آخر عمر قصیده هم سرود. یا امیرهوشنگ ابتهاج هم همین‌طور مخصوصا غزل. و حالا می‌بینیم که یکی از رسانه‌ها او را «حافظ زمانه ما» می‌خواند! واقعا حافظ زمان ما یعنی چه؟ این را ببینید: «امشب به قصه دل من گوش می‌کنی/ فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی»، حالا این را در مقابل نیما بگذارید: «کار شب‌پا نه هنوز است تمام» و… ضمنا «حافظ به سعی سایه» به نظر من محصول ارشادات و تصحیحات و آموزش‌های شفیعی‌کدکنی به سایه است و نه آقای ابتهاج. اما فروغ در این برزخ نماند. البته از «تولدی دیگر» به این طرف را می‌گویم. حیف‌که عمرش وفا نکرد. از طرفی بسیاری از شاعران معاصر ما مبتلا به فوبیا هستند، البته فوبیا فقط ترس‌های بیمارگونه در مقوله پسیکولوژی نیست. شاعران ما از اینکه مورد پذیرش قرار نگیرند خیلی واهمه و وحشت دارند.

نمونه‌ این شاعران هم فراوان است، مخصوصا در روزگار ما. اما شاعر واقعی، آن «شش ردی» است، یعنی احمد شاملو (ا. بامداد) که به‌تنهایی کار یک فرهنگستان را کرده، «کتاب کوچه»، «کتاب جمعه» و شعرهایش. شش ردی را به اصطلاح می‌گویم. در کنفرانسی در یک دانشگاه، شاملو آمد و راجع‌به شاهنامه جلوی اساتید دانشگاه سخنرانی کرد که مایه اعجاب و تحسین آنها شد. شاملو وحشت نداشت، حتی در دورانِ «آهنگ‌های فراموش‌شده» یا «هوای‌تازه»اش. اما شاعران دیگر فوبیا دارند فروغ اما فوبیا نداشت.

دیده‌اید که می‌گویند آقای ارسطو گفته «هنر تقلیدی است از طبیعت». این می‌شود تقلید کورکورانه و اطاعت مطلق و با گله راه‌رفتن؛ اکثر شعرای ما اینطورند. ما این همه شاعر داریم اما به قول مرحوم زرین‌کوب ۱۰ تا یخچال تعمیر‌کن درست و حسابی نداریم!

  • ‌ در دوره‌ای که فروغ زنده بود، چقدر شعر او مورد پذیرش قرار داشت؟

خاطره‌ای به یاد دارم که نشان می‌دهد در آن دوره هم چقدر زن‌ستیزی شایع بود. مجله «سخن» را دکتر پرویز ناتل‌خانلری درمی‌آورد و مدیریت می‌کرد که آن‌وقت فحول علما و نخبگان و الیت در آنجا جمع می‌شدند و آثارشان چاپ می‌شد. اینها هر ماه در باشگاه دانشگاه گردهمایی داشتند. سعید نفیسی، دکتر محسن هشترودی، مصطفی مقربی، ایرج افشار و… می‌آمدند آنجا. من آن زمان خیلی جوان بودم، از آقای مرحوم استاد جلال‌الدین همایی که استادم بود، خواهش کرده بودم وساطت کند تا من هم به جلسه بروم و مرا هم به‌اصطلاح راه بدهند. فروغ هم به جلسه آمد. اما هرکاری کرد اجازه ندادند یک سطر از کارهایش را بخواند.

حتی از دکتر خانلری خواهش کرد. ببینید چه حد از اختناق و زن‌ستیزی حتی در آن جلسه و آن جمع -که مظهر دانش و هنر و روشنفکری بود- وجود داشت که بالاخره اجازه ندادند فروغ حتی برای چنددقیقه شعرهایش را بخواند. ولی دکتر خانلری خودش رفت پشت میز و شعر «عقاب»ش را خواند. اما فروغ از پا ننشست. حالا فکر می‌کنید مثلا چرا عرصه برای شاعرانی چون سیمین بهبهانی و امثال او فراهم شد؟ برای اینکه سیمین بهبهانی یا پروین دولت‌آبادی و… شاعر برزخی‌اند و بیشتر هم به سمت شعر کلاسیک گرایش دارند. اما گفتم شعر فروغ اینطور نبود. شعر فروغ مد هم نشد. (خودتان می‌دانید که مد دلیل حقانیت نیست و تنها یک اپیدمی است). نیما با تمام شهامت اپیدمی‌ها را شکست. اما شعر فروغ شعر حکمتی نیست، یعنی حکمت شعری ندارد. بلکه جوهر شعری دارد. شعر دیگران مثلا نادر نادرپور یا مشیری و اخوان و… حکمت شعری دارند. انسان از دیدگاه عرفانی مفطوربه فطرت عزت الهی است، اما شعر مفطور به کدام فطرت است؟ شعر مفطوربه‌فطرت «جادویی» است (در معنی موسع کلمه). آنچه ناید بر زبان و بر وهم است. فروغ می‌خواهد به آنجاها نزدیک شود و نه مثلا به «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟». مفطوربه‌فطرت جادویی یعنی همان جایی که «مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار/ ورنه مستوری و مستی همه‌کس نتوانند» و «من گنگ خواب‌دیده‌ام عالم همه کر».

یا از نظر باور دینی، خداوند همیشه «فیاض» است و همان‌طور که گلستان اعتقاد داشت، فروغ هم معتقد بود که شعر هم باید فیاض باشد. در حالی‌که این در بسیاری از شعرهای شعرای دیگر ما دیده نمی‌شود. این اشعار ساختار دارند به این معنا که من شعرم. نگاه کنید هنر و صناعات مرا اما فروغ محصور در صناعات ادبی و لقلقه‌های زبانی نشد. حتی می‌بینیم که در اشعار او بحور و افاعیل عروضی اوزان چقدر تنوع دارند. تداخل و تقارن وزن‌ها خیلی مهم است و فروغ این کار را کرده.

  • ‌ یعنی تنوع اوزان در اشعار او آگاهانه اتفاق افتاده؟

بله، صددرصد آگاهانه بوده و این تحت‌تاثیر گلستان است. گلستان باسواد است. در سال ۱۳۲۸ «عشق سال‌های سبز» را نوشتن می‌دانید یعنی چی؟ یعنی در دوره‌ای که محمد حجازی‌ها و علی دشتی‌ها و… می‌نوشتند. شعر فروغ از نظر من، اکسیژن حضور مستدام شعور است. فروغ در شعرش حضور را صید می‌کند درحالی‌که بسیاری دیگر از شاعران ما حداکثر در قالب حضور بودند. فروغ اگر زنده بود اصلا دیگر شعر نمی‌گفت. بایزید گفته «هرکه به تو پیوست از همه رست»، شاید فروغ هم این را می‌گفت، «هرکه به شعر پیوست از شعر رست»، اما عمرش وفا نکرد.

آشنایی من با فروغ اگرچه کوتاه بود اما ما جلسه‌هایی طولانی به‌خصوص در خانه اسماعیل شاهرودی و منوچهر شیبانی داشتیم. از این شناخت است که می‌گویم فروغ به اینجا می‌رسید که امروز دیگر شعر نمی‌گفت. به نظر من وظیفه هنر و شعر و داستان و رمان بیان‌کردن نیست، بلکه نشان‌دادن است. مثلا قصه «چرا دریا توفانی شده بود» صادق چوبک از نظر تکنیک قصه‌نویسی از شاهکارهای قصه‌نویسی معاصر است.

برای اینکه چوبک به ما نشان می‌دهد، بیان نمی‌کند. بیان‌کردن و پند و موعظه و این را بکن، آن را نکن، کار خطیب، موعظه‌گر، مصلح اجتماعی و وزارت کار و امور اجتماعی است. فروغ در شعرهای اولیه‌اش بیان می‌کند اما در شعرهای بعدی‌اش تا حدود زیادی نشان می‌دهد. یا یکی از شاهکارهای معاصر نثر ما که مغفول مانده کتاب «در سینمای زندگی» ابوالقاسم پاینده است. اما گلستان، نثر را با محتوا و جوهره قاطی می‌کند و این می‌شود «عشق سال‌های سبز»، که در بعضی جاها اصلا شعر می‌شود. نثر گلستان تقطیع می‌شود اما کار او فقط نثر خالی نیست که اگر بود، دیگر ارزشی نداشت.

  • ‌ به‌جز مساله زبانی، آیا فروغ از نظر فکر و طرز نگاه هم تحت‌تاثیر گلستان بود؟

بله، کاملا. مثلا فروغ از کجا تروفو را می‌شناخت؟ حالا شاید مثلا همینگوی را می‌شناخت. اما گلستان علاوه بر اینکه او را وارد دنیای ادب کرد، دنیای سینما را هم به او شناساند. از آن طرف ون‌گوگ و رامبراند، ایبسن و برشت و… را نیز به او نشان داد. فروغ که اینها را نمی‌شناخت. این قیاس غلطی است اما در سطحی پایین‌تر می‌توان به حکایت مولوی اشاره کرد. آمده وقتی مولوی با آن عظمت و خدم و حشم از کوچه عبور می‌کرده، پیرمردی ژولیده جلو او را می‌گیرد و می‌پرسد، محمد بالاتر بود یا بایزید؟ مولوی از این سوال سخت وحشت می‌کند و اطرافیانش جلو می‌آیند تا پیرمرد را برانند. اما مولوی جلویشان را می‌گیرد و می‌گوید معلوم است که محمد بالاتر است. پیرمرد می‌گوید، پس چرا محمد گفت، «ما عرفناک حق معرفتک» ولی بایزید گفت، «لیس فی جبتی الا الله» و «سبحان ما اعظم شأنی» مولوی وحشت می‌کند.

«آن دم فرود آمدی و به دنبال او روان شدی»، مولوی رفت دنبال او و سخت هم رفت و کاملا عوض شد و بعد هم که گفت: «مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم». در قیاسی خیلی پایین‌تر، فروغ وقتی در «گلستان‌ فیلم» با ابراهیم گلستان آشنا می‌شود، گلستان او را وارد دنیایی می‌کند که این دنیا نه‌تنها برایش ناشناس است، بلکه بسیار جذاب هم هست. آنقدر جذاب که در این دنیا مستحیل می‌شود: «همه هستی من آیه تاریکیست/ که تو را در خود تکرارکنان/ به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد… .»

می‌دانید که «تولدی دیگر» به ابراهیم گلستان تقدیم شده بوده اما شنیدم گلستان خط زد و گفت، شأن من بالاتر از اینهاست و بعد شد تقدیم به «ا. گ» که ما هم هی به شوخی می‌گفتیم، خانم این کتاب را هم که داده‌ای به اکبر گلپایگانی! به هر حال گلستان فروغ را وارد دنیایی نو و ناشناس می‌کند.

شعر «وهم سبز» را ببینید. شعر «وهم سبزِ» فروغ را شاملو یا به‌آذین اول به اسم «اوهام بهاری» در «کتاب هفته» چاپ کرد و بعد من صحبت کردم و تیتر شعر را کردم «وهم سبز». این شعر را ببینید، سهراب سپهری که نمی‌توانست چنین دنیایی را به فروغ نشان دهد (فروغ خیلی به سهراب علاقه داشت). گلستان بود که فروغ را با آن دنیا و مخصوصا با آندره ژید و الیوت و پل والری و ریلکه و… آشنا کرد. منتها خوشبختانه نبوغ فروغ به یاری‌اش آمد و این چیزها را مکید و در خود هضم کرد. فروغ هاضمه فرهنگی قوی‌ای داشت. همان‌طور که مولوی، شمس را مکید. سیمین بهبهانی و طاهره صفارزاده نمی‌توانند اینها را به‌خوبی هضم کنند.

این است که به موزاتی که می‌گویم گلستان شعرها را ادیت کرده، باید چیزی باشد تا ادیت شود. «هیچ» را که نمی‌شود ادیت کرد. یکی از عمیق‌ترین شعرهای فروغ «فتح باغ» است: «آن کلاغی که پرید/ از فراز سر ما/ و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد… ». در اینجا تاثیر گلستان در وزن شعر کاملا پیداست چون فروغ مثلا «المعجمِ» شمس قیس یا «معیارالاشعار» را نخوانده بود و حتی نمی‌دانست «مخبون» و «منسرح» و… چیست.

فروغ به نظر من به دو تیپ آدم نیاز داشت که یکی را گرفت. فروغ از یک طرف به کسانی مثل مجتبی مینوی، بدیع‌الزمان فروزانفر، خانلری، علی‌اصغر حلبی، حضرت شفیعی‌کدکنی -که به نظر من الان به لحاظ سواد عربیت و ادبیت بی‌بدیل است- نیاز داشت و از طرف دیگر به کسانی مثل فریدون رهنما و ابراهیم گلستان و داریوش شایگان، تا به او اندیشه و بینش بدهند. فروغ یک بُعدش را پیدا کرد، یعنی ابراهیم گلستان را و البته عمرش دیگر کفاف نداد تا به شق دوم برسد.

  • ‌ شما آن دوره در جریان جزییات مرگ فروغ قرار گرفتید؟

فروغ یک استیشن آبی‌رنگ داشت و در چهارراه مرودشت شمیران با یک فولکس استیشنی متعلق به دبستان شهریار قلهک که دانش‌آموزان را به خانه می‌برد، در ساعت سه‌ونیم بعدازظهر تصادف کرد. ۳۲ساله بود. اتومبیل استیشن که از خیابان مرودشت می‌گذشت، ناگهان به چهارراه رسید و یکباره رودرروی استیشنی قرار گرفت که از جنوب به شمال خیابان لقمان‌الدوله حرکت می‌کرد. امکان کنترل برای هر دو اتومبیل وجود نداشت و سبب شد که برخوردشان حتمی شود. اتومبیل استیشن از مسیر خود خارج شد، بعد از اینکه یک دور به دور خود چرخید، به‌شدت به یک در آهنی خورد و فروغ که رانندگی را به عهده داشت به بیرون پرت شد و چند ساعت بعد هم مرد و ناتمام ماند. نقد دیالکتیکی و اندام‌واره‌ای و بالین‌شناسانه شعر فروغ به مجالی بسیار گسترده نیاز دارد که در این گفت‌وگوی کوتاه میسر نیست. و من در شگفتم که چرا افرادی که با او حشرونشر داشتند، در مورد او و شعرش سکوت کرده‌اند. آیا «بضاعت مزجاة» بهانه‌ای است برای این افراد یا واهمه از به‌خطرافتادن موقعیت و مقام و اسم و… فروغ برای پیوستن به never Landحضور هرگز به «تنقیح مناط» تن در نداد.

 شرق

برچسب‌ها : , ,