ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
با عبدالجبار کاکایی:

فضا را آزاد بگذارید، مردم به شما اعتماد کنند

شهروندان:
ترانه در دوران ما افت و خیزهایی فراموش ناشدنی را به خود دید. ترانه‌سراهای زیادی کار را رها کردند و صحنه را به دیگرانی سپردند که به قول نسل اولی‌ها درد جامعه را در ترانه‌ها نمی‌آوردند و یا این‌که مقام معشوق به‌عنوان یک خیال عاشقانه و قابل احترام را ارج نمی‌گذاشتند. عبدالجبار کاکایی اما از ابتدا حضور داشت و به‌رغم تمام ناملایمات صحنه را ترک نکرد.

عبدالجبار کاکاییاو ترانه را به زبان جامعه امروز می‌سراید، اما دغدغه‌های اجتماعی خاصی هم دارد.  گفت‌و‌گویی با ترانه‌سرای نام آشنای کشورمان انجام داده‌ایم و در آن به نقد و بررسی وضع ترانه امروز می‌پردازیم:

  •  به نظر شما ورود شاعر در عرصه چالش‌های سیاسی و به معنای کلی‌تر، معضلات جامعه شناختی یک رسالت شاعرانه است؟

شاعر ناگزیر است به موضوعات اجتماعی جامعه خویش بپردازد چراکه خودش هم مبتلا به این ماجراهاست. اگر بخواهد بی توجه باشد می‌شود رفتار غیرعقلانی، غیراجتماعی و غیرمتعهدانه که شاعری بیاید و تبعیض‌ها و فشارهایی که بر مردمان دیارش می‌رود را ببیند و نسبت به اینها سکوت کند. یا حتی ببیند کشورش در مواجهه با دشمن و بیگانه به جنگ می‌رود و جوانانش به جنگ می‌روند و جنازه‌هایی که همه سرمایه‌های این مملکت هستند که به جنگ رفتند و اما درباره آنها هیچ نگوید.

گمان کند اینها وجود ندارند. هر دو این رفتارها نکوهیده است و من معتقدم گروهی از شاعران ما به این ۲موضوع بی توجه بودند و سعی کردند نبینند. یک گروه سعی کردند مشکلات اجتماعی جامعه را نبینند، یک گروه هم سعی کردند فداکاری‌ها و جان‌فشانی‌های مردم برای دفع متجاوز را نبینند. آنهایی که عامدانه چشمشان را به روی این حقیقت‌ها بستند، چه بخواهند و چه نخواهند خود را از مسیر نگاه مردم دور کرده‌اند چرا که به هر حال آن جامعه وسیعی که تن به جنگ ۸ ساله داد، از هنرمندش توقع داشت بیاید و در مورد آن موضوع شعر بگوید و سخن براند. این جامعه‌ای که الان درگیر موضوع اشتغال و معیشت است توقع دارد شاعرش بیاید و درباره مشکلاتش حرف بزد. هر کسی که بخواهد منکر شود و این هر دو را نبیند به نظر من از مسیر نگاه مردم خارج می‌شود.

  • به‌نظر شما علت تمایلی که در سال‌های قبل به ترانه «واسوخت» وجود داشت چه بود؟

من فکر نمی‌کنم تاثیرات دوره واسوخت در ترانه‌های ما ادامه دار باشد. یعنی تا آن‌جا که یادم است اواخر دهه۷۰ و اوایل دهه ۸۰ دوره‌ای بود که ۷۰‌درصد ترانه‌ای که در فضای موسیقی زیرزمینی منتشر می‌شد مضامینی داشت که نکوهش معشوق از آن دست بود. توی شاعر برای نخستین‌بار تویی شده بود که مورد قهر و غضب و هتاکی و دشنام قرار می‌گرفت.

وضع آن تو هم آنچنان مشخص نبود. گاهی معشوق بود، گاهی توی سیاسی به حکومت بود. چون متاسفانه فضا برای عرضه موضوع آزاد نبود، آن تو تفسیر‌های متفاوتی پیدا می‌کرد و این برداشت هم وجود داشت که به در می‌گفت تا دیوار بشنود. از آن تو به‌عنوان یک مستمسک استفاده می‌کردند برای مورد خطاب قرار دادن مخاطب. به نظر من بلیه‌ای بود که ناشی از ناهنجاری مدیریت موسیقی کشور بود. قرار گرفتنش در همین خط‌های مشخص شده سبب شده بود به سمت ۲پهلو، به سمت ۲زبان رفتن برود. معمولا ادبیات وقتی محدود می‌شود سعی می‌کند دو پهلو حرف بزند. من شک دارم در این «تو»هایی که در ترانه‌هایی مرسوم وجود داشت مراد همان عاشق و معشوق به معنای شیرین و فرهاد باشد.

  • جامعه در مواجهه با این مسیر چه راهی را انتخاب کرد؟

جامعه این وضع را نپذیرفت که اگر این‌گونه بود مکتب وقوف یا واسوخت دوام می‌آورد. دوره‌ای که بابا فغانی و وحشی بافقی دیگرانی که تعداشان کم هم بود آمدند و این شیوه را گسترش دادند. از طرف جامعه اقبالی به این شعرها نشد یعنی مردم نمی‌خواستند معشوق را از آن فضای خیال‌انگیز ذهنی خارج کنند، آن را عینی کنند و بعد هم مورد تمسخر قرارش دهند. روح انسان این را برنمی‌تابد. همین الان آیا شما حاضرید آن وجودی را که دوستش دارید و می‌خواهید ستایش‌اش کنید و آن را تکیه‌گاهی برای خلوت خود قرار دهید بیرون بیاید و مورد تهدید و سرزنش قرار بگیرد. هرگز آدمی احساس شلختگی روحی می‌کند. احساس سرکوب شدن غرایض و فکر و خیال می‌کند.

  • علت این ماجرا را می‌شود در یک تمایل انسانی جست‌وجو کرد؟

البته. من شخصا حاضر نیستم موجود لطیفی را که در ذهن دارم و برایم تجمیع تمام صفات خوب، انسانی و عالی ازجمله زیبایی، اخلاق، حسن و شهرتی‌ است بیاید و تبدیل به موجودی شود حقیر، با وزن و قد مشخص و بعد هم مورد توهین قرار بگیرد. به گمان من این‌که این جریان محدود شد، یک پاسخ انسانی آگاهانه بود. چراکه بستری نامناسب درحال شکل‌گیری بود. اساسا قرار نیست معشوق سلاخی شود که مثلا ما در غالب شعر عاشقانه، شعر سیاسی بگوییم. جای معشوق مشخص است. هر انسانی نیاز روحی به یک وجود برتر دارد. انسان اساسا میل به کمال دارد. آن گونه که دیگر موجودات هم این میل را دارند اگر میل به کمال نبود همه در خودمان ثابت می‌ماندیم. یعنی تمام جهان ثابت می‌ماند و اصلا ذوالی نبود. همین که حرکت هست و پایان و شروع و زمستان و بهار یعنی نوعی میل برای حرکت‌ در جهان وجود دارد.

  • سوال این جاست که موسیقی پاپیولار قرار است مردم را به سمتی هدایت کند یا پشت سر مردم راه بیفتد؟

اصل بر این است که این موسیقی باید گوش مردم را با نواهای خوب تربیت کند. به هر حال نمی‌توان گفت نخبگان پایین‌تر از مردم می‌فهمند. علت این درجا زدن‌ها این است که نظام مدیریتی در کشور وجود ندارد که گوش مردم را تربیت کند. این گوش بالاخره باید تربیت شود. این را مولانا هم می‌گوید. آدمی فربه شود از راه گوش. از راه گوش می‌شود مردم را فربه کرد. وقتی این کار را نمی‌کنند مردم در مسیر غلط می‌روند. این نیست که بگوییم پاپیولار یعنی هرجا مردم رفتند باید به دنبالشان رفت. این‌که این مسیر به هم خورده به نظر من کاری عامدانه است برای این‌که جای هیچ‌کس معلوم نباشد. یعنی خواننده فلان را با شجریان یکی بگیرند و بعد بگویند موسیقی همین است. درواقع یک جنس کردن اهالی موسیقی به خاطر این‌که بخش عظیمی از آنها فرهیخته نیستند، این سود را برای گروهی ایجاد می‌کند که هنرمندان جدی در عرصه سیاسی قابل اعتنا نباشند. هرچه نخبگان کمتر باشند و غلبه با عوام باشد آن جنس پایین می‌آید. امروز در ادبیات، شعر و سینما هم همین رویه وجود دارد.

  • مثالی برای تقریب به ذهن در عرصه سینما دارید؟

در اخراجی‌ها دیدید که با همان موضوعاتی که کارگردان‌های قدر قدرت پیش از این کارکرده بودند و عده‌ای وضع را خراب کردند و میلیون‌ها نفر را به سینماها بردند. موسیقی پاپ نیاز به مدیریت دارد. پیش از این فریدون شهبازیان و بابک بیات و واروژان بودند. اگر به اینها میدان داده شود مردم با جنسی از نواها آشنا می‌شوند که آنها را بالا می‌برد. اگر میدان داده نشود مردم پایین می‌آیند. به نظر من باید مدیریت کرد.

  • سخن آخر…

نام روزنامه شما «شهروند» است و «شهروند» هم دارای حقوقی است. مردم ما برای شنیدن صداهای خوب گوش‌های مستعدی دارند. ما پاتوقی در ارسباران برای نقد شعر و ترانه راه انداخته‌ایم که مردم برای ورود به آن بلیت می‌خرند و گاهی ساعت‌ها سر پا می‌ایستند. گاهی هم آن‌قدر جمعیت زیاد می‌شود که خیلی‌ها فقط برای این‌که شعر و ترانه خوب بشنوند و نقد آنها را هم ببینند، بیرون از سالن اصلی روی زمین می‌نشینند. در جامعه‌ای که تا این میزان استعداد و خلأ و نیاز هست چرا ما با سالن‌هایی مواجه می‌شویم که برای شعر خوانی است و با امکانات، هزینه و تبلیغات فراهم می‌شود، اما تنها ۱۰ نفر درون سالن می‌نشینند. هدف‌گیری درست نیست. مردم وظیفه خود را به خوبی ادا می‌کنند. از همین جا باید به مردم تبریک گفت که دلیل نیامدنشان به سالن‌ها تنها به خاطر این است که به امنیت تریبون‌ها شک دارند. شما فضا را آزاد بگذارید و اجازه دهید مردم به شما اعتماد کنند. آن‌وقت خواهید دید مشتری‌های ترانه ناب، شعر ناب و موسیقی ناب بی‌اندازه خواهند بود.

سامان آسمانی

شهروند

برچسب‌ها : , ,