ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
آیا علم، باور موحدانه را تأیید می‌کند؟

تصویر الهی در پاره‌های دانایی

شهروندان:
بین دین توحیدی و علم اختلافی ظاهری و سطحی وجود دارد وگرنه آن‌ها عمیقاً با هم سازگارند و تطابق دارند. در عین حال، طبیعت‌گرایی و علم ظاهراً با هم سازگارند اما عمیقاً با هم در تضادند.

الوین پلانتینگامدعیات بسیاری مبنی بر تضاد بین علم و دین وجود دارد. عمده این تضاد ادعا شده توهم صرف است؛ منظورم تضاد بین تکامل و باور موحدانه، بین علم و ایمان دینی و فعل خاص الهی (مثلاً معجزه) و ایمان دینی و شیوه علمی شکل‌گیری باور است.

افزون بر این، برخی تضاد‌ها (بین دین توحیدی و مدعیات و نظرات گوناگون روانشناسی تکاملی) واقعی‌اند. اما در عینِ واقعی بودن، در موارد نادری نیز ظاهری‌اند به این معنا که این تضادها اگر نیک بنگریم، ضرری به کسانی که دین توحیدی را می‌پذیرند وارد نمی‌کنند. در اینجا از این پرسش که آیا علم با باور موحدانه در تضاد است یا نه، به سراغ پرسش دیگری می‌رویم مبنی بر این که آیا علم، باور موحدانه را تأیید می‌کند و به ما دلیلی ارائه می‌دهد که این باور موحدانه را بپذیریم؟ در اینجا ما ملاحظاتی از علم جدید را بررسی کرده‌ایم، خاصه استدلال‌های منسجم و دقیق و استدلال‌های بیولوژیکی‌ای که مایکل بهی (Micheal Behe) مطرح کرده است.

ملاحظه می‌کنیم که این موارد را هم به مثابه استدلال می‌توان در نظر گرفت و هم به مثابه گفتمان طرح مسأله. هر دو راه، محدودیت‌هایی دارد اما همچنان مؤیدی با اهمیت برای یکتاپرستی می‌توانند باشند. این استدلال‌ها و گفتمان‌ها جالب و مرتبط هستند، در عین حال، بین دین توحیدی و علم تطابق عمیق‌تر و کامل تری وجود دارد. وقت آن رسیده تا به این تطابق بازگردیم.

 علم و تصویر الهی

دانش تجربی جدید غرب در دل یکتاپرستی مسیحی پدید آمد و رونق گرفت. برخی این مسأله را امری خلاف قاعده یافتند. مثلاً برتراند راسل کلیسای مسیحی را مخالف رشد علم و نابودکننده آن دانسته است. لذا او با تأسف گفت که علم در چین پدید نیامد در عین حال، همان طور که او می‌گوید، گسترش دانش علمی در آنجا با موانعی که به گمان او کلیسا بر سر راه اروپاییان گذاشت، مواجه نبود. واقعیت آن است که این اروپای مسیحی بود که علم جدید را پرورش داد، تقویت و تغذیه کرد. این علم در هیچ جای دیگری پدیدار نشد. تمام نام‌های بزرگ دانش غربی در دوران‌های اولیه (کوپرنیک، گالیله، نیوتن، رابرت بویل، جان ویلکینز، راجر کوتز و بسیاری دیگر) همگی از مؤمنان واقعی و معتقد به خدا بودند. در واقع، فیزیکدان معروف قرن بیستم به نام سی. اف. فان ویشاکر تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید به این معنا، من دانش مدرن را یکی از میراث‌های مسیحیت می‌نامم.

اتفاقی در کار نیست: بین باور توحیدی و علم، تطابقی عمیق وجود دارد. لذا من می‌گویم، چرا ما باید اینچنین بیندیشیم؟ ما می‌توانیم با این پرسش آغاز کنیم که: چه نوع شرایطی برای موفقیت علم وجود دارد؟ چه چیز به این رشد کمک می‌کند؟ چه چیزهایی باید شبیه علم باشد تا رونق بگیرد؟ شروط لازم و کافی برای حصول این رشد و ترقی چیست؟

اما ابتدا باید بپرسیم ما درباره علم چگونه می‌اندیشیم؟ در اینجا نظرات فراوانی وجود دارد. رئالیست‌ها فکر می‌کنند که علم کوششی است جهت یادگیری چیزی از حقیقت معقول درباره جهان ما؛ ابزارگراها تصور می‌کنند ارزش آن در توانایی آن جهت کمک به ما برای شناخت و فهم جهان است؛ تجربه گراهای ساختارگرا مدعی‌اند که نکته آن عبارت است از تولید نظریات تجربی دقیق، و پرسش از حقیقت این نظریه‌ها امری ثانوی است. رئالیست‌ها ابتدا به ساکن درست می‌گویند: علم عبارت است از جست‌وجوی حقیقت مربوط به خودمان و جهان پیرامون‌مان. ما از راه علم، اندکی درباب قوانین مهم حاکم بر سیارات و حرکات آن‌ها و نیز نحوه کاربستِ این قوانین در سطح زمینِ خودمان می‌آموزیم. ما درباره ماهیت الکتریسیته، ساختار ماده و انواع عناصر می‌آموزیم. ما درباره تاریخ اولیه سیاره‌مان و تاریخ انواع‌مان می‌آموزیم. ما درباره ساختار بسیار پیچیده و شگفت‌آور بدن انسان می‌آموزیم و نیز می‌آموزیم که چگونه بر بیماری‌ها و آسیب‌های مختلف غلبه کنیم. ما از طریق علم یاد می‌گیریم که چگونه هواپیماهایی بسازیم که فاصله‌ها را درنوردند؛ در قرن ۱۹ سفر از شیکاگو به پکن کاری بود که ماه‌ها طول می‌کشید؛ اما اکنون ۱۲ ساعت طول می‌کشد.

بنابراین، اصل قضیه، خیلی ساده است و آن اینکه: علم در حداقلی‌ترین حالت ممکن، تلاشی است برای یادگیری حقایق مهم درباره خودمان و جهان‌مان. به گفته آلبرت انیشتین، یک دانشمند خوب عبارت است از یک جست‌وجوگر واقعی حقیقت. البته ما از علم انتظار نداریم که به ما پاسخ هر سؤالی را بدهد، علم نمی‌تواند به ما بگوید که مثلاً آیا برده‌داری بد است یا نه. در عین حال ممکن است بتواند در مورد برخی پیامدهای اجتماعی یا اقتصادی برده‌داری به ما چیزهایی بگوید. ما نباید انتظار داشته باشیم که علم مثلاً به ما بگوید که آیا تثلیث‌گرایی مسیحی درست است یا نه: چون گفتن این مطلب، وظیفه علم نیست. (در عین حال، این هم بی‌معناست که بگوییم چون اکنون علم در اختیار داریم، پس دیگر، از دیگر منابع معرفت، مثلاً دین، بی‌نیاز هستیم؛ این دقیقاً مانند آن است که بگوییم اکنون که ما یخچال و اَرّه برقی و کفش اسکیت داریم، دیگر نیازی به موتزارت نداریم. ).

افزون براین، علم تلاشی است برای فهم حقایق مهم درباره جهان ما و خود ما، در عین حال، این تنها تلاش نیست، بلکه راه‌های دیگری نیز وجود دارد که افراد از طریق آن سعی می‌کنند که حقایق جهان و خود ما را فهم و کشف کنند. با این همه، طبقه اصلی‌ای که علم بدان تعلق دارد عبارت است از تلاش‌هایی که در جهت کشف حقایق انجام می‌گیرد، به هر روی، من در اینجا به علم می‌پردازم. به طور خاص، علم تلاشی سیستماتیک و منظم برای کشف این حقایق است، تلاشی با ساز و کار تجربی. ارائه گزارشی دقیق از این عنصر تجربه، کار دشواری است اما این عنصر از ضروریات لاینفک علم است و تمایزی است که علم را از فلسفه جدا می‌کند.

  • خلق انسان بر صورت خداوند

حال، باور مسیحی با این مسأله چگونه ارتباط می‌یابد؟ این تطابق عمیقی که من مدعی آن هستم، چیست؟ مطلب اول، خیلی ساده است: اینکه انسان‌ها بر صورت خداوند خلق شده‌اند، بخش مهمی از تفکر مسیحی، یهودی و اسلامی است. این قضیه که ما انسان‌ها بر صورت خداوند آفریده شده‌ایم، چند جهت و جنبه دارد؛ اما یکی از جوانب آن این است که خداوند عالم است، و در واقع علیم (دانای مطلق یا برتر) است.

خداوند علیم است یعنی همه چیز را می‌داند، هر گزاره‌ای را می‌داند، و به هر موضوعی آگاه است خواه آن گزاره یا موضوع صادق باشد یا نباشد. لذا ما انسان‌ها که بر صورت او خلق شده‌ایم نیز می‌توانیم چیزهای زیادی در باره جهان‌مان و خودمان و خودِ خدا بدانیم. بدون شک آنچه ما می‌دانیم در برابر آنچه خدا می‌داند ناچیز است، با وجود این، ما چیزهای زیادی می‌دانیم که ارزشمند و مهم‌اند. بنابراین، اینکه ما بر صورت خداوندآفریده شده‌ایم، به این معناست که خداوند، ما و جهان را به گونه‌ای (همانند خود) خلق کرده که بتوانیم چیزهای مهم درباره جهان و خودمان را بدانیم.

توماس آکویناس چنین می‌گوید: از آنجا که انسان‌ها به واسطه داشتن طبیعتی (ماهیتی) که شامل عقل می‌شود، بر صورت خدا آفریده شده‌اند، این طبیعت بیشترین توانایی را در تقلید از خدا دارد. چون بیشترین نزدیکی ماهیتی به خدا را دارد.

و تنها در موجودات و مخلوقات عقلانی است که شباهت به خدا وجود دارد و منظور از این صورت، عقل است. تا آنجا که به شباهت به ماهیت الوهی مربوط می‌شود، موجودات عقلانی تا حدی به نمودی از آن نوع دست می‌یابند؛ و در شکلی ضعیف‌تر در هستی، ادراک و حیات با او شباهت‌هایی دارند (و البته که هیچ گاه عین او نخواهند بود).

در اینجا آکویناس می‌گوید که طبیعتی که واجد عقل است، بیشترین شباهت را با خدا دارد به همین خاطر بیشترین توانایی را در تقلید از او دارد. شاید او در این تفکر اغراق می‌کند که فهم (توانایی دانستن)، بخش اصلی صورت خداست. پس، توانایی عمل کردن، تشخیص خوب از بد، توانایی عشق ورزیدن، و توانایی تجربه خدا چه می‌شود؟ اما به هر حال، این توانایی دانستن چیزی درباره جهان، خود ما و خدا، بخش مهمی از صورت الهی است.

اما چگونه این قضیه اتفاق افتاده است؟ خداوند ما و جهان را به نحوی خلق کرده که نوعی تناسب و تطابق خاص بین جهان و توانایی شناختی ما وجود دارد. در قرون وسطی تعبیری در این مورد وجود داشت: تطابقِ عقل با واقعیت. در اینجا ایده اصلی صرفاً آن است که بین توانایی‌های عقلی و شناختی ما و واقعیت تناسب وجود دارد؛ تناسبی که به ما کمک می‌کند تا چیزی درباره جهان، خودمان و البته خدا بدانیم. به گفته نوام چامسکی، این تقارن (توافق) نسبی بین حقیقت مربوط به جهان و آنچه ظرفیت علم‌سازی بشر در لحظه‌ای خاص تولید می‌کند، علم را به بار می‌آورد. باید توجه داشت که اگر ظرفیت تولید علم بشر، (که یکی از مؤلفه‌های خاص استعداد بیولوژیکی انسان است) ناگهان نتیجه‌ای به‌دست دهد که کم‌وبیش با حقیقت مربوط به جهان مطابقت کند، کار بسی دشوار خواهد شد. اما این مسأله از نقطه نظر دین توحیدی نه تنها دشوار نیست بلکه امری است که انتظار آن هم می‌رود.

مهم‌ترین منبع باور به جهان

علم به طور مشخص عبارت است از گسترش راه‌های معمولِ ما برای دانستن درباره جهان. به معنای دقیق کلمه، علم مشخصاً شامل توانایی‌ها و دارایی‌هایی است که ما به کمک آن‌ها کسب معرفت می‌کنیم. لذا، ادراک (که ما با آن چیزی از محیط اطراف یاد می‌گیریم)، حافظه (که با آن چیزی از گذشته را به خاطر می‌آوریم)، بینشِ پیشینی (که با آن منطق و ریاضیات را می‌فهمیم)، و شاید همدلی توماس رید (که با آن افکار و احساسات افراد دیگر را درک می‌کنیم) و چه بسا چیزهای دیگر، همه اینها در راستای پیگیری علم قرار دارند. آنچه به علم مربوط می‌شود، این راه‌های بنیادی دانستن است. البته این نیز درست است که ما با استفاده از این راه‌ها می‌توانیم ابزارهایی (مثل تلسکوپ، الکترون، میکروسکوپ، شتاب دهنده‌ها، و البته دوربین‌ها) بسازیم که دامنه توانایی‌های شناختی معمول‌مان را گسترش دهند.

بنابراین برای موفقیت علم باید بین توانایی‌های شناختی ما و جهان تطابق وجود داشته باشد. چگونه این تناسب و تطابق را می‌فهمیم؟ ابتدا لازم است ملاحظه کنیم که به هیچ وجه این تطابق اتوماتیک نیست. توانایی‌های ما با هدف کمک به ما جهت دانستن چیزی از جهان طراحی شده‌اند. اگر جهان بسیار متفاوت باشد، توانایی‌های ما به هیچ وجه کاری نمی‌توانند برای ما انجام دهند. ادراک تصویری نوع ما مستلزم نور و تشعشع الکترومغناطیسی طول موج مستقیم است. در جهانی که همه چیز همیشه در پس تاریکی محض پنهان است، چشمان ما به هیچ دردی نمی‌خورد. البته چیزهای شبیه این امر می‌تواند برای شنیدن و سایر توانایی‌های ادراکی ما اتفاق بیفتد.

ما ممکن است گمان کنیم که ریشه تکاملی ما این تصور را تضمین یا بشدت تقویت می‌کند که توانایی‌های شناختی ما قابل اعتماد هستند: اگر آنها قابل اعتماد نبودند، ما چگونه می‌توانستیم زنده بمانیم و تولید مثل کنیم؟ اما این به طور مشخص یک خطاست. انتخاب طبیعی معطوف به رفتار سازگارانه (متناسب) است؛ رفتاری که در نهایت منجر به بقا و تولید مثل می‌شود و هیچ ربطی هم به باورهای درست ما ندارد.

بنابراین چه چیز دیگری می‌توانیم درباره این تناسب یا تطابق بین توانایی‌های شناختی مان و جهانی که به دنبال شناختش هستیم، بگوییم؟ من تنها به ادراک اشاره کردم؛ به طور مشخص، این مهم‌ترین منبع باور به جهان است. و یکی از شروط موفقیت علم آن است که ادراک عمدتاً در ما باورهایی را تولید می‌کند که در حقیقت، صادق‌اند. این قضیه اجتناب‌ناپذیر نیست. امکان دارد که ادراک بالضروره باورهایی را در ما تولید کند که سازگارند یا یک شرط کاربردی و مؤثر دیگری را برآورده می‌کنند، خواه باشند و خواه صادق نباشند.

منبع:

“Where the conflict really lies”, Alvin Plantinga, Oxford University Press, 2011

٭الوین پلانتینگا، فیلسوف دین امریکایی (۱۹۳۲ میلادی) دکترای فلسفه از دانشگاه ییل و از شاگردان ویلیام آلستون است. از نظریات مهم فلسفی او می‌توان به «دفاع از باور به وجود خدا»، «بسط نظریه معرفت‌شناسی دینی اصلاح شده» و «نقد مسأله شر» اشاره کرد. خدا و اذهان دیگر/خدا،‌ اختیار و شر/ ایمان و عقلانیت/ علم و دین از جمله آثار این اندیشمند هستند.

الوین پلانتینگا٭

ترجمه: علیرضا رضایت

 ایران

برچسب‌ها : ,