ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

هنرمند معاصر و اندیشه معاصر

شهروندان – خسرو خورشیدی*:
من هرگز با پیشروی و تجربه مدرن مخالف نیستم. نمی‌خواهم عقیده دیگران را نفی کنم اما نظر من این است: ما وظیفه داریم مردم عام را مورد توجه قرار دهیم و باید به آنها خدمت کنیم.

آنها را نباید سردرگم کرد. باید در ابتدا فرهنگ عمومی را بالا ببریم. تا زمانی که فرهنگ عمومی را بالا نبرده‌ایم اظهارنظرهای برآمده از عقیدهخسرو خورشیدی شخصی سودی ندارد. البته هرکس می‌تواند عقیده خود را بیان کند.

بعد از این‌که با عوام زندگی کردی وقت پیشروی می‌رسد. گاهی هنرمند ما با عوام زندگی نمی‌کند و تخیلش نزد مردم غریب است. آیا تاکنون سمفونی‌ای در مورد لحاف‌دوز شنیده‌اید؟ اما همین لحاف‌دوز می‌تواند به یک فرنگی ایده‌ای برای ساخت و پرداخت یک سمفونی بدهد. آرتیست در آن دیارها با مردم زندگی می‌کند. هنرمند تا در درون عوام نباشد نمی‌تواند کار خوبی ارایه دهد.

در ایتالیا که بودم وقتی می‌خواستم به دانشکده بروم همیشه فلینی را در اتوبوس می‌دیدم. او با اتوبوس رفت و آمد می‌کرد چون می‌خواست بازیگر فیلمش را از آن‌جا انتخاب کند. این یک صحبت کلی است که در مورد هنرهای محیطی هم معنا پیدا می‌کند. در مورد وضع پوستر در امروز فرض کنید یک پوستر را در میدان اعدام نصب می‌کنید و بعد در میدان آفریقا هم همان را نصب می‌کنید.

اگر روزی پوستر را در میدان اعدام زدیم و بعد متوجه شدیم ۲۰‌درصد مردمی که آن‌جا زندگی می‌کنند در مورد آن حرف زدند آن موقع است که پوستر در دل مردم می‌رود. این همان حرفی است که در بالای شهر بارها شنیده‌ایم. باید خاستگاه نصب آن پوستر را مورد توجه قرار دهیم. عدم ارتباط مخاطب با این محصولات به این خاطر است که دانش آکادمیک را داریم اما با مردم زندگی نکرده‌ایم. مثال در این مورد فراوان است.

نقاشان انگشتان حضرت مریم را لاک زده و سفید نشان می‌دادند در صورتی که حضرت مریم یک زن سیاه چرده از ناحیه بیت‌المقدس بود.

درست مثل فیلمی که پازولینی درباره مسیح ساخته بود. مسیح او با مسیح ویسکونتی و روسیلینی تفاوت داشت. مسیحی بود که از دل مردم برآمده بود. شام آخرش هم مثل تابلو داوینچی نبود. او حس آدمیانی را که در آن‌جا زندگی می‌کردند، دریافته بود.

وظیفه هنرمند این است که با مردم نشسته باشد. آن وقت است که می‌تواند برای دل آنها کار کند. آهنگ شد خزان (خزان عشق) سیدجواد بدیع‌زاده مثال خوبی برای مثال‌های ایرانی این رفتار از سوی هنرمند است.

من‌ سال ۱۳۱۶ آن را گوش داده‌ام (صفحه‌ای بود که در آلمان پر شده بود). نسل امروز هم اگر این آهنگ را گوش دهد لذت می‌برد.

نقاشی سقاخانه‌ای هم تا زمانی که زینتی نشده بود و با قیمت‌های بالا خرید و فروش نمی‌شد با عام مردم ارتباط برقرار کرد. از سوی دیگر اگر مارینو مارینی کار مدرن انجام می‌دهد، کار اصیل او را هم دیده‌ایم. اینها کار کلاسیک را انجام داده‌اند و حالا به این مرحله رسیده‌اند. هنری مور کار کرده تا به فرمی که امروز قرار داده، رسیده است.

امروز ممکن است نقاشی سقاخانه مورد انتقاد قرار بگیرد که این دیگر نقاشی سقاخانه نیست. نقاشی سقاخانه روحی داشت که الان از آن تهی شده است. باید با روح آن هنر پیش برود. یکی قلم را برای فروش تابلو روی آن می‌گذارد و دیگری به روح می‌رسد.

هنرمند معاصر باید اندیشه معاصر داشته باشد. اگر فیلم را در نظر بگیرید یک فیلمساز آمریکای‌جنوبی یا اروپایی یا آسیای شرقی با توجه به زیست‌بوم خود فیلم می‌سازد به گونه‌ای که شما حتی اگر دیالوگ‌ها را نشنوید می‌توانید حدس بزنید مال کدام منطقه است اما در سینمای ما گاهی اوقات این مقوله وجود ندارد. عین این موضوع در موسیقی و پوستر و نقاشی هم باید وجود داشته باشد.

*پدر طراحی صحنه تئاتر در ایران

شهروند