ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

طبقه متوسط در ایران کنونی

شهروندان – فرزین وحدت:
تعریف طبقه متوسط همواره مورد مناقشه و اختلاف‌نظر بوده است. قشر مهمی از اقتصاددانان تعریف طبقات را بر مبنای دهک‌های اقتصادی قرار می‌دهند و برای مثال افرادی را که در دهک‌های چهار تا هشت اقتصادی قرار می‌دهند، طبقه متوسط نام می‌نهند.

ایران کنونیاما به نظر من این نوع تبیین، هرچند کار تعریف را ساده می‌کند، اما پیچید‌گی‌های مساله را تا حدود زیادی نادیده می‌گیرد. هنگامی که ما معیار اصلی را صرفا از دل اقتصاد درمی‌آوریم، توجه ما بیشتر به سوی خصایص مختص به فعالیت‌های معیشتی کشیده می‌شود و از دیگر ویژگی‌های یک گروه یا طبقه غافل می‌شویم. شکی نیست که این ویژ‌گی‌های اقتصادی بسیار مهم هستند، اما در ضمن این رویکرد آن اشکال را نیز به‌وجود می‌آورند که خصایص دیگر رفتار‌های اجتماعی را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. از طرف دیگر، مارکسیست‌ها طبقات را برمبنای رابطه آنها با وسایل تولید تعریف می‌کنند.

از نقطه‌نظر مارکسیست‌ها طبقه سرمایه‌دار به‌واسطه مالکیت و کنترل وسایل تولید در رفیع‌ترین قله ثروت، قدرت و منزلت اجتماعی بسر می‌برد و به این دلیل نیز دیگر طبقات اصلی اجتماع یعنی طبقه «خرده‌بورژوا» یا همان طبقه متوسط و پرولتاریا از این امکانات محروم هستند. به‌زعم مارکسیست‌ها طبقه دیگری که بالقوه در خود قدرت دارد، پرولتاریاست که با به مصاف کشیدن بورژوازی می‌تواند قدرت را به دست بگیرد و راه را برای رهایی کلی جامعه هموار سازد. از همه ضعیف‌تر، از دیدگاه مارکسیستی، طبقه متوسط است که نه قدرت بالفعل طبقه سرمایه‌دار را دارد و نه توان بالقوه طبقه کارگر صنعتی را. طبقه متوسط در ایدئولوژی مارکسیسم یک قشر بدون اصالت و هویت است که نقشی منفعل و انگل‌مانند در دنیای معاصر بازی می‌کند. در این دیدگاه طبقه متوسط نه امکانات طبقه سرمایه‌دار را دارد و نه توان انقلابی پرولتاریارا.

اما این نوع طرز تفکر بیشتر حکایت از لفظ‌پراکنی ایدئولوژیک دارد. درواقع طبقه متوسط به‌طور کلی (ولی نه الزاما در تمام موارد) از پویایی و توان خاصی برخوردار است. حداقل از نقطه‌نظر گونه آرمانی ماکس وبر، طبقات متوسط بسیار دینامیک و پویا هستند. بسیاری از افراد این طبقات از قشر‌های محروم برخاسته‌اند که با تلاش و کوشش بسیار توانسته‌اند خود را از چنگال فقر و جهل و بیماری و ناتوانی برهانند و زندگی آبرومندی را برای خود و خانواده‌شان دست‌وپا کنند. به همین دلیل نیز اعضای این طبقات تا حد زیادی خودساخته هستند و مستقل فکر و عمل می‌کنند. بر همین منوال، چنین افرادی که خود را از جایگاه پایین‌تر اجتماعی به بالا کشیده‌اند، بلندپروازی‌های بیشتری نیز دارند. برای مثال، برای فرزندانشان زندگی بهتری را در نظر دارند و اگر خودشان از تحصیلات دانشگاهی محروم مانده‌اند سخت تلاش می‌کنند که نسل بعدی خانواده بتواند وارد دانشگاه شود.

به همین صورت، نسل‌های اولیه این طبقه به دلیل آنکه موفقیت نسبی خود را شخصا تجربه کرده‌اند مقدار زیادی اعتماد به نفس یافته‌اند و به قابلیت خود آگاهند. از طرف دیگر، در مقابل طبقه بسیار مرفه و سرمایه‌دار، افراد طبقه متوسط هنوز در خود احساس محرومیت می‌کنند و این احساس موتوری می‌شود که آنها را در عرصه‌های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و شاید از همه مهم‌تر (حداقل در نسل‌های اولیه) در حوزه سیاسی فعال و بلندهمت می‌کند. حتی در کشوری مانند چین که چنین طبقاتی در دو دهه اخیر در حال شکل‌گیری بوده‌اند، باوجود آنکه دولت مرکزی بلندپروازی در حوزه‌های اقتصادی را بیشتر تشویق می‌کند و درواقع حوزه‌های دیگر را تا آنجا که بتواند مسدود نگاه می‌دارد، ما شاهد خواست‌های پرتوان سیاسی و فرهنگی افراد این طبقات هستیم.

به دلیل آنکه اعضای طبقات متوسط، به‌ویژه در میان نسل‌اولی‌ها که به این درجات رسیده‌اند، با زحمت و تلاش خود را به بالا کشیده‌اند، در ضمیر نیمه‌ناخودآگاه آنان حس‌های متناقضی می‌تواند وجود داشته باشد. از یک طرف حس خودبنیادی و فاعلیت در آنان به‌وجود آمده است که روی دیگر آن می‌تواند حس خودخواهی و خودمحوری باشد. فردی که با تلاش شخصی و با تحمل تجربه‌های سخت خود را به جایگاه بالاتر اجتماعی سوق داده است، در بسیاری موارد نه‌تنها خودبنیاد و مستقل می‌شود، بلکه خودمحور و خودپسند نیز می‌تواند بشود. اما از طرف دیگر، به دلیل آنکه ارتقای اجتماعی بدون همکاری میان افراد بسیار دشوار است، حس تعاون اجتماعی نیز می‌تواند در اعضای طبقه متوسط رشد و نمو کند.

این تجربه تعاون اجتماعی که در فرآیند شکل‌گیری طبقات متوسط می‌تواند تولید شود، درواقع حاکی از حس همدلی در میان این قشر است که به سهم خود می‌تواند در شکل‌گیری حس جهانشمولی در جامعه کمک کند. هنگامی که فرد تجربه تعاون اجتماعی را در ضمیر خودآگاه و نیمه‌ناخودآگاه خود ذخیره کرده باشد، آمال، مطالبات و حقوق اقتصادی و سیاسی را نه‌تنها برای خود، بلکه برای تمام افراد جامعه خواهان است.

هرچند این حس جهانشمولی می‌تواند به وسیله خودمحوری‌های همان فرد تا حدی خنثی شود، اما برآیند این احساسات متناقض تحت شرایطی می‌تواند به سود جمع تمام شود و در جامعه قایل بودن به مطالبات سیاسی-اجتماعی-فرهنگی و حقوق تمامی شهروندان، که زیربنای دموکراسی است، پیاده شود.

به گمان من ما شاهد ظهور چنین طبقاتی در جامعه کنونی ایران هستیم. در زمان پهلوی‌ها طبقه متوسطی در ایران به‌وجود آمد که کمتر استقلال، فاعلیت و خودبنیادی از خود نشان می‌داد. به‌طور کلی کشورهایی که با تاخیر وارد دنیای مدرن می‌شوند و بالاجبار مدرنیته آنها از بالا و به‌صورت آمرانه صورت می‌گیرد، احتیاج به یک دستگاه دیوان‌سالاری، ارتش منظم، کادر پزشکی مدرن، متولیان آموزش‌وپرورش و اقشاری از این قبیل دارند که دلیل وجودی آنان مرهون نظام سیاسی است و کمتر از خود استقلال نشان می‌دهند. هرچند در این شرایط اقشار متوسط نیز عموما بلندپروازی‌هایی برای خود و فرزندانشان دارند، اما به دلیل وابستگی نسبتا بالا به نظام سیاسی از خود کمتر پویایی سیاسی نشان می‌دهند. اما در این سه دهه اخیر طبقات متوسطی که در ایران به‌وجود آمده‌اند، از استقلال و پویایی بیشتری برخوردار هستند. بیشتر اعضای این طبقات در اثر فعل‌وانفعالات اجتماعی و سیاسی مربوط به انقلاب و جنگ هشت‌ساله پا به عرصه وجود گذاشته‌اند.

انقلاب‌ها و جنگ‌های کامل که یک ملت را دربرمی‌گیرند، می‌توانند افرادی را از سطوح زیرین‌تر جامعه به بالا بیاورند که با همت و همیّت، خود را به درجه طبقه متوسط ارتقا داده‌اند. کسانی که در انقلاب و جنگ فراگیر شرکت می‌کنند غالبا از حالت منفعل‌بودن و سستی به در می‌آیند و به افراد خودبنیاد و فعال تبدیل می‌شوند. چنین افرادی بسیار بیشتر از حس استقلال و فاعلیت برخوردار هستند و خود را وامگزار کسی نمی‌پندارند. با این اوصاف از دیدگاه من اصطلاح «طبقه متوسط» قدری بی‌مسماست. پویایی و فاعلیت این طبقه آن را شایسته واژه‌ای با مسما‌تر از لفظ بی‌اثری مانند طبقه متوسط می‌کند. از آنجایی که این طبقه پویا و پرتحرک زیربنای جامعه مدنی را تشکیل می‌دهد، شاید بهتر باشد نوواژه «طبقه مدنی» را برای آن به‌کار برد.

برچسب‌ها :