نغمهها چنگ در چنگ سرطان
شهروندان:
ورود سرطان ممنوع است؛ اینجا سازها علیه سرطان کوک میشوند، شوری که در چشمهای احسان و صبا و حسین و.. است پشت هر سختی را به خاک میمالد، بچهها دور هم نشستهاند و منتظرند استاد دستور کوک کردن ارگ صبا را از پشت تلفن بگیرد.
آنها زیرزیرکی میخندند، اما دل تو دل استاد نیست. هیچکس به سرطان فکر هم نمیکند. استاد پشت ارگ مینشیند و از احسان میخواهد با سنتور “دو” بزند. با چند بار امتحان بالاخره ساز صبا هم کوک میشود و همه برای شروع کلاس آماده میشوند. به دستور استاد، تنبک حسین و سنتور احسان و ارگ صبا، یکصدا شروع به خواندن میکند.
برگزاری کنسرت برای روزهای نوزدهم و بیستم اسفندماه قطعی نشده است، با این حال بچهها برای رسیدن به آرزوی خود و رفتن به روی صحنه به تمرین امروز آمدهاند. بهرنگ کوفگر از صادر نشدن مجوز و پیگیریهای فراوانی که تا امروز داشته، ناراحت است. کوک نبودن ساز صبا و تاخیر نیم ساعتی که در شروع کلاس ایجاد شده، او را عصبی کرده است.
استاد میگوید: مهمترین چیزی که من دنبالش بودم رساندن بچهها به خودباوری است. زمانی که بچه ها روی سن با تشویق مردم روبه رو میشوند، می فهمند که هستند و مردم آنها را دوست دارند.
در اجرای گروهی بچهها، احسان چند مرتبه در زدن سنتور از نت خارج میشود. کوفگر سه تار خود را به دست میگیرد و اینبار بچهها با او قطعه را اجرا میکنند. احسان خوب به سه تار گوش میدهد و مراقب است اینبار از نت خارج نشود.
استاد خطاب به بچهها میگوید: در اجرای قطعات سنتی، شروع و پایان خیلی مهم است. پایان این قطعه سخت است چون همه باید ریز تمام کنید.
نوبت به تکنوازیها میرسد. اولین نفر احسان است که باید قدرتش را در زدن سنتور نشان دهد. وقتی احسان در چند جا از نت خارج میشود، استاد از بچهها میخواهد شعر این آهنگ را بخوانند، تا احسان متوجه اشتباهش شود و آن را برطرف کند.
گل زردم/ همه دردم/ ز جفایت شکوه نکردم/ …
حسین که از شروع تمرین تا الان تنبک زده است، میگوید: خسته شدم. باید به ساز همهتان برقصم.
کوفگر میگوید: بچههایی که ساز کار نمیکنند، با این بچهها اصلا قابل مقایسه نیستند. روحیه آنها به شدت ضعیف است. من به عضوی از خانواده این بچهها تبدیل شدهام و با آنها مسافرت و گردش میرویم.
او ادامه میدهد: امیدوارم این اتفاق در سراسر ایران عملی شود. اکنون در اصفهان این بچهها را میشناسند ولی در شهرهای دیگر باید برای این کار تشویق شوند. در هر شهری هم هنرمند و هم بیمار داریم که باید به عشق پیوند بخورند.
نفر بعدی سپیده است که باید دف بزند. باز هم حسین با زدن تنبک به بهتر شدن اجرا کمک میکند. سپیده میگوید: من امسال به این دلیل که چند مرتبه حالم بد شد، نتوانستم در کلاس شرکت کنم. فکر میکنم خیلی کم پیشرفت کردم ولی همین میزان هم به نظرم خیلی خوب هست. روزی نیست که دف کار نکنم. روزی یک ساعت دف تمرین میکنم. آهنگهایی هم که استاد در کلاس ضبط میکنند را در خانه خیلی گوش میدهم.
او ادامه میدهد: کنسرت پارسال خیلی خوب بود ولی حس میکنم امسال نسبت به پارسال باید بیشتر پیشرفت کنم و بهتر از پارسال، ساز بزنم.
هنوز برگزاری کنسرت قطعی نشده است، اما سپیده از همین الان دوستانش را برای روزهای نوزدهم و بیستم اسفندماه دعوت کرده است. او میگوید: امسال دوستانم در جریان بیماریام هستند. آنها به من گفتند که اگر ما را برای کنسرت دعوت نکنی، خیلی ناراحت میشویم. من هم از هفته گذشته دوستانم را در جریان این کنسرت گذاشتهام و آنها هم قول دادهاند حتما به این کنسرت بیایند.
استاد نمیداند سپیده در حال یادگیری سه تار است. سپیده میخواهد هروقت زدن آهنگ مورد علاقهاش را با سه تار یاد گرفت، آن را برای استاد اجرا کند، تا هم استاد را غافلگیر کرده باشد و هم از او تشکر کرده باشد.
سپیده می گوید: دوست دارم از استاد تشکر کنم ولی به نظر خودم به هیچ شکلی نمیتوانم از ایشان تشکر کنم. آنقدر ایشان برای ما کار کردند و آنقدر به ما مهر و محبت داشتهاند که هرچقدر هم از ایشان تشکر کنم باز هم کم کردم.
سپیده دوست دارد با دوستانش به شهرهای دیگرهم سفر کند و در آنجا کنسرت برگزار کند. او میگوید: چون ما موسیقی سنتی کار میکنیم دوست دارم به جاهایی مثل شهرکرد که موسیقی سنتی کار میشود سفر کنیم و در آنجا کنسرت داشته باشیم.
سفر بچهها به شهرکرد قطعی شده است، اما کنسرت آنها در اصفهان قطعی نیست. سپیده میگوید: استاد به ما خیلی کمک میکنند. ما با انرژی خیلی زیادی به کلاس میآییم. دوست دارم به همه نشان بدهیم که هم ما داریم خیلی تلاش میکنیم و هم استاد برای ما خیلی زحمت میکشند.
تکنوازی بچهها که تمام میشود، همه در مورد کارهایی که باید تا روز دوشنبه انجام داده باشند حرف میزنند. سپیده میپرسد: میشود پوستر کنسرت را خودم درست کنم؟
پوستر کنسرت هنوز تهیه نشده است اما استاد قول میدهد اگر مجوز برگزاری کنسرت صادر شد، خود بچهها پوسترش را آماده کنند. صبا میگوید: برای لباس چه کار کنیم؟ همان لباسهای قبلی خودمان را بپوشیم؟
کوفگر جواب میدهد: من میگویم همه یک شکل بگیریم. رنگ سرمهای برای لباس خیلی خوب است نه سفید است و نه سیاه. با کلاسه، اما سنتان را بالا میبرد.
قرار بر این میشود گروه تا روز برگزاری کنسرت به یک فروشگاه بروند و برای خود لباسهایی به یک شکل بخرند. وقتی صحبتها برای روز کنسرت تمام میشود، کوفگر تصمیم میگیرد، ادامه شعر ” آرش کمانگیر” سیاوش کسرایی را که هفته گذشته خواندنش را شروع کرده بود، برای بچهها بخواند.
استاد میگوید: تنها با بچهها موسیقی کار نمیشود. من برای آنها شاهنامه و شعر میخوانم. ورزش میکنیم. با آنها حرف میزنم. بچهها باید برون ریزی داشته باشند.
“ز پیشم مرگ/ نقابی سهمگین بر چهره، میآید /به هر گام هراس افکن/ مرا با دیدهی خون بار میپاید/به بال کرکسان گرد سرم پرواز میگیرد …”
کوفگر و شاگردانش امیدشان را برای برگزاری کنسرت از دست ندادهاند.
کوفگر میگوید: من هرطور شده این کنسرت را برگزار میکنم. اگر نتوانستیم این کنسرت را برگزار کنیم، فضایی خصوصی را در اختیار میگیرم و مردم را دعوت خواهیم کرد تا ساز زدن آنها را بشنوند، زیرا این کنسرت برای تقویت روحیه بچهها خیلی موثر است.
بهرنگ کوفگر در حالی برای گرفتن مجوز برگزاری کنسرت در تلاش است که در دو سال گذشته به همراهی کودکان سرطانی، چهار کنسرت در تالارهای مختلف استان اصفهان برگزار کرده است که بهترین آنها در دانشگاه صنعتی اصفهان بود.
بهراد باقری – ایسنا