ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
گزارشی از مركز توانبخشي جانبازان ثارالله

جنگیدیم تا شما سربلند باشید

شهروندان:
سلمان پشت کرکره آژانس نشسته است، می گوید: «مامان می گفت من شما رو نشناختم، الان اومدم که بشناسم» حاج کاظم تمام دارایی اش را به مرد خانه تحویل می دهد و یک جمله می گوید: «فقط بهم یه قول بده، با امثال عباس مهربون تر باشی» و دستان سلمان در بهتی آشکار تسلیم دستان حاج کاظم است.

جانبازسلمان نماینده نسل امروز است. نسلی که جنگ را ندیده و یادگاران جنگ آن طور که باید به او معرفی نشده اند و تنها خواسته یی که نسل گذشته از او دارد همین است که با قهرمانانش مهربان تر باشند. سلمان امروز از چمران و زین الدین چه می داند ؟ آیا به یاد آنان بودن و نام شان به روی یک اتوبان قرار بگیرد، کافی است؟ سلمان همان نسلی است که قرار است مرد این خانه باشد اما هنوز خوب نمی داند که این خانه را چگونه حفظ کرده اند و حرمت دار این خانه چه کسانی هستند.

سلمان قرار است وارث تمام دارایی یک نسل باشد، بی آنکه بداند عباس و حاج کاظم چه روزهایی را گذرانده اند تا او توانسته قد بکشد. شاید این سکانس آژانس شیشه یی و دیالوگ حاج کاظم و پسرش همان تقابل نسلی باشد که از میهنش دفاع کرده و نسلی که میراث دار نتایج این دفاع است. نسلی که نیاز به آگاهی دارد و دور است از این آگاهی. نسلی که متهم است به بی قهرمانی و هیچ کس آن طور که باید قهرمان ها را به او معرفی نکرده است.

کجا این نسل مفقود الاثر شد؟

گوش های این نسل نه با صدای خمپاره و آژیر آشناست و نه با روزهای تلخ جنگ. این نسل تنها فیلم ها و خاطره ها و کتاب های آن سال ها را مرور می کند و تصویری در ذهنش می سازد از کسانی که رفته اند تا او امروز به راحتی گوشه کافه یی امن را برای تفکر و گپ زدن با دوستانش انتخاب کند یا در اوج امنیت در خیابان ها خاطره هایش را ورق بزند. نسل امروز با هر تفکری که باشد و اسطوره اش را از میان هر قشری انتخاب کند، مدیون قهرمان های بی نام و نشانی است که در همین شهر دود زده ما نفس می کشند. نسل امروز هر چند که کمتر با نسلی که انقلاب و دفاع را تجربه کرد، دیالوگ برقرار می کند و کمتر می تواند منطق نسل جهان آرا و متوسلیان و همت را بپذیرد اما اگر واقعیت را از نزدیک ببیند و بشنود، اگر پای صحبت نوجوانانی که برای دفاع از دیارشان راهی خاکریزهای دفاع شدند، بنشیند، قطعا این فاصله ها برداشته می شود. این روزها تصویری که از این مردان برای جوانان ساخته شده، تصویری است که بیشتر باعث ایجاد شکاف می شود و این دوری ها را بیشتر می کند.

اما واقعیت چیز دیگری است واقعیت همان است که بارها شنیده ایم، از روی ظاهر آدم ها قضاوت نکنیم واقعیت همان است که قهرمانان واقعی سال های جنگ بارها بر زبان می آورند: «ما مردم خوبی داریم، همین جوان ها اگر روزی این مملکت به خطر بیفتد آستین همت بالامی زنند و هر کدام می توانند قهرمان باشند» همان نگاهی که در سال های ۵۷ و ۶۰ به جوان هایی با پوشش روز دنیا بود، حالاهم به نسل امروز همان گونه نگاه می شود، همان گونه قضاوت می شوند. همان گونه متهم می شوند اما اتفاقات آن سال ها نشان داد که هر کدام از همان جوان ها چطور توان و قابلیت این را داشتند که عملیاتی را با پیروزی فرماندهی کنند. این نسل اگر واقعیت را آن گونه که هست ببیند و بشناسد، می تواند روی تمام تصورات غلط این روزها خط بطلان بکشد و حرفی تازه برای گفتن داشته باشد. اگر آگاه باشد و اگر آگاهی اش فیلتر نشود و اگر گزینش نکنیم که چه را بداند و چه را نداند و اگر خوب و بد راه را به انتخاب خودش بگذاریم.

اینجایند، مردان بی ادعا

تصورمان از جانبازان افرادی است که هنوز بوی جبهه می دهند و با خاطرات شیرین روزهای جبهه روزگار تلخ امروز را می گذرانند. تصورمان این است که سینه سوخته باشند و تا کنارشان می نشینی از بی مهری ها بگویند و کم لطفی هایی که غافلگیرشان می کند. هر چند که آنها با خدا معامله کرده اند و توقعی از کسی ندارند و حتی چشم به شاخه گلی هم ندارند چه رسد به مقام و مال و متاع دنیا. اما این هم واقعیتی است که نمی شود تمام مردان سال های دفاع را در یک دسته گنجاند و یک جور دید. مردان آر پی جی به دست آن روزها حالاهر کدام راهی را برگزیده اند، حالاشاید به سختی اما باید بپذیریم که مردان بی ادعای آن سال ها هنوز هم بی ادعا و آرام، گوشه یی یا با سرفه های یادگار جنگی نابرابر همنشینند یا هنوز هم اسیر صداهایی که رهایشان نکرده و یادهایی که هنوز مثل روز اول در ذهن شان جولان می دهد و تشنجی بی امان که گریبان شان را می گیرد. مردان آرام و خندان آن روزها هنوز هم بی ادعا یند. اما اگر می شد از دیگرانی نوشت که حتی پوتین شان خاکی خاک جبهه نشده، شاید حرف های بیشتری می شد، زد.

با تمام این اوصاف با تصور اینکه در مرکز جانبازان ثار الله قرار است با جانبازان قطع نخاعی ملاقات کنیم و حرف هایشان و دردهایشان را بشنویم و از قهرمان های نسل جنگ و قهرمان های نسل امروز بگوییم، میهمان مرکز توانبخشی جانبازان ثارالله شدیم. جانبازانی که در هنگام مجروح شدن عضو سپاه یا بسیج بوده اند در این مرکز از خدمات ارائه شده استفاده می کنند. تصویری که فیلم ها و رسانه ها برایمان ساخته اند- تصویر دیدن دنیایی متفاوت از دنیای این روزهایمان. تصویر مردانی با چفیه و سر به زیر و آرام که در سال های دور زندگی می کنند و با دنیای ما غریبه اند- را می گذاریم گوشه ذهن مان و راهی خیابان مقدس اردبیلی – خیابان ثار الله می شویم.

برای ورود به مرکز نه نیاز به عبور از گیت های معمول است و نه سختگیری هایی که منتظرش بودیم. نه آنقدر که تصور می کردیم خلوت و کم تردد و آرام است و نه فضایی مغموم و افسرده دارد. یک فضای پویا و پر از شور زندگی. انگار میزبانان مرکز همچنان روحیه رزمندگی را حفظ کرده اند و لبخندشان نخستین پیام را به مخاطب ارسال می کند. خوشامد می گویند و با رویی گشاده سوالات مسلسل وار میهمانان را با صبوری پاسخ می دهند. گروه های مختلف دانشجو و مسوولان چند ارگان مختلف در حال عیادت از جانبازان حاضر در مرکز هستند، شاید اینجا هم جایی باشد برای بافتن وعده ها و دادن قول های زیبای مسوولان و رفتن و پشت سر را نگاه نکردن هایی که دیگر بهشان عادت کرده ایم. برنامه یی هم از طرف سازمان فنی و حرفه یی استان تهران

در حال برگزاری است که در آن آرایشگران برتر تهران به مناسبت شروع سال نو، موی سر جانبازان را کوتاه می کنند. برای حضور در این مراسم باید وارد نمازخانه مرکز شویم. نخستین چیزی که نظرمان را جلب می کند، محلی است که با چند لاله و شمعدان و چند تابلوی عکس در گوشه یی از نمازخانه تعبیه شده و بنری بزرگ که یکی از دیوارهای نمازخانه را پوشانده، تصویر شهدایی که پس از جنگ، روزهایی را میهمان آسایشگاه بوده اند. روزهایی که با درد جسمی فراوان همراه بوده. روزهایی که با یادگاری های عملیات ها صبح را به شب می رساندند. یادگارهایی که هر بار حرکت شان لحظه پر کشیدن همسنگری را تداعی می کند. یا ترکش های سمجی که نمی خواهند ذهن و تن میزبان شان لحظه یی به این دنیا و روزمرّگی هایش عادت کند و او را همچنان در حال و هوای جبهه نگه می دارند و عاقبت با همان حال و هوا از دام روزمرّگی ها رهایشان می کنند تا به همانجایی بروند که متعلق به آنند.

همه رویای ما

در ساختمان اصلی مرکز وارد هر اتاقی که می شویم، چهره هایی مهربان و آدم هایی خوش مشرب در هرکدام از اتاق ها میزبان آدم هایی می شوند که شهر خاکستری شان را برای لحظاتی به حال خود گذاشته اند و برای شنیدن و دیدن نادیده و ناشنیده ها آمده اند.

به طور میانگین حاضران در مرکز در سنین بین ۱۶ تا ۲۰ سالگی راهی جبهه شده اند و در همان سال های ابتدایی ورودشان هم مجروح شده اند. ترجیع بند جملات شان این است: «ما مردم خوبی داریم، مسوولان ما باید قدر این مردم را بدانند»

بالای تخت ها با سلیقه و دقت پوسترها و تصاویری وجود دارد که برخی یادگار روزهای دور و همسنگر هاست و برخی تصویر ورزشکاران و اسطوره های نسل پیش، ناصر حجازی پر طرفدار ترین ورزشکار بین ساکنان آسایشگاه است. تصاویر او در کنار تصویر شهیدان خرازی و همت فضای سنگی کنار تخت ها را تغییر داده است و دیوار را تبدیل به آلبومی از خاطره ها کرده است. با راکبان ویلچرهای مرکز، از اسطور ها و قهرمانان گفتیم، از اینکه قهرمان روزهای جوانی شان چه کسی یا کسانی بوده اند، غالبا می گویند: «ما آن روزها قهرمان هایمان، باکری و همت و چمران و خرازی بودند» و محمد قاسم پور چه صبورانه با وجود درد جسمانی و عوارض پس از جراحی اخیرش با ما همکلام شد و با لبخندی که از روی لبش محو نمی شد آرام و مهربان برایمان از تفاوت نسل ها گفت. از اینکه این نسل حجم اطلاعاتی که در اختیار دارد بسیار بیشتر است و همین شده است دلیل این سردرگمی و نداشتن توان تصمیم گیری. تعدد راه هایی که پیش پای جوانان است و بینش بالایی که اطلاعات و سرعت انتقال آن به جوانان امروز داده است را دلیل تمایز نسل امروز با نسل خودشان می داند. انگشت اتهامی که بسیاری به سمت این نسل دارند و متهمش می کنند به سطحی نگری و بی عملی، به هیچ عنوان در کلام محمد قاسم پور وجود ندارد. آنقدر از جوانان امروز با مهر یاد می کند و برای تفاوت هایش با نسل اول و دوم احترام قایل است که فکر می کنیم شاید اگر نسل امروز همین نگاه را از یک قهرمان ملی ببیند چقدر در تصویر های ذهنی اش نسبت به مردان بی ادعای این دیار تغییر ایجاد می شود. می گوید که شخصا از روی ظاهر آدم ها در موردشان قضاوت نمی کند و سعی می کند به وجدان و درون آدم ها رجوع کند، همان چیزی که در هر دوره یی جوانان را آزرده خاطر می کند، همین قضاوت هایی است که تعبیر به اختلاف

بین نسلی می شود. کمی که خوب گوش می دهیم و می شنویم و بحث می کنیم، به این نتیجه می رسیم که نسلی که در سن نوجوانی برای آرمانی که برای خود تعریف کرده با تمام وجود تلاش کرده و جنگیده و بها داده است، چقدر خوب می تواند حال یک جوان امروزی را درک کند. چقدر خوب می داند که جنگیدن برای رسیدن به یک هدف یعنی چه و شاید نسل امروز با دیدن این افراد بتواند الگوی خوبی پیدا کند تا خودش را از میان روزمرّگی ها و رخوتی که عادتش شده و قهرمان های پوشالی که انتخاب می کند، رها کند.

رنگ امید

وارد بخش دیگری از آسایشگاه که می شویم فضای اتاق کاملامتفاوت است. بوم و سه پایه و رنگ نخستین چیزهایی است که به محض ورود به اتاق به چشم مان می خورد و کمدی پر از کاپ و مدال و تصاویری که نشان دهنده این است که در این اتاق هنرمندی ورزشکار ساکن است. عباس ساکی، نقاشی کشیدن را در همین مرکز آموخته است. فضای اتاق با بوم های بزرگ نقاشی پوشیده است و مردی خوش برخورد در مورد مسائل مختلف با میهمانان بحث می کند. می گوید: «۲۰ ساله بودم که رفتم جبهه، دوران خدمتم را در کردستان گذراندم و بعد از اتمام دوران سربازی به صورت داوطلب بسیجی راهی جبهه شدم» تحصیلاتش در هنگام رزمنده شدن تا سوم راهنمایی بوده اما بعد از گذراندن دوران سخت مجروحیت، ادامه تحصیل داده و حالافارغ التحصیل رشته تاریخ از دانشگاه تهران است. آقای حیدر بیات روزهای چهار شنبه برای جانبازان مرکز کلاس آموزش نقاشی روی بوم برگزار می کند. یکی از شاگردانش حاج عباس است. از وضعیت و شرایط آسایشگاه می گوید و همیاران و پرستارانی که خالصانه خدمت می کنند اما آنقدر که در شان شان است، حمایت نمی شوند. از روزهای اول آسایشگاه می گوید که تعداد جانبازان بیشتر بود و تعداد پرستاران کم. از روزهایی که همسنگران روزهای جنگ در آسایشگاه هم حامی یکدیگر بودند و جای خالی پرستارها را پر می کردند و از پرستارانی می گوید که با وجود تمام مشکلات موجود و عدم حمایت از سوی بنیاد جانبازان، سال هاست که به جانبازان خدمت می کنند.

از جانبازان دیگر می گوید، جانبازان اعصاب و روان و شیمیایی و آسیب هایی که این گروه از جانبازان می بینند و با هیچ راهی قابل کنترل و جبران نیست. از خانواده هایی که با این آسیب ها در گیرند و از مردانی که صدایشان به هیچ کجا نمی رسد. از واقعیت هایی که نه در فیلم ها پیدا می شوند و نه در کلام راویانی که در جنگ نبوده اند.

از همسایه ها و مهمانانی می گوید که دوستانه با هم

در ارتباطند. می گوید: «بعضی از همسایه های ما هستند که هر بار ما را در خیابان می بینند از ماشین شان پیاده می شوند و پیشانی ما را می بوسند و می گویند اگر شما نبودید ما آنقدر راحت و در امنیت در این شهر زندگی نمی کردیم» وقتی از او می خواهیم تا کنار تابلوهایش عکس یادگاری بگیریم، می گوید یک عکس هم برای فیس بوک بگیر و با همان روی خوش و مهربانی می گوید: «خواستم ببینم تو فیس بوک چه خبره، با یک سری از دوستانم از طریق فیس بوک ارتباط داریم و از حال هم با خبریم» گپی هم در مورد نسل امروز و تفاوت هایش با جوان های سال های ۶۰ زدیم. در مورد تفاوت پوشش ها و ارزش های نسل امروز و دیروز و شکل آرایش و تفکرات و اسطوره هایی که از میان خواننده ها و ورزشکاران و بازیگران انتخاب می شوند. لباس هایی که شاید در مقایسه با اورکت امریکایی آن سال ها کمی نامتعارف و غیر قابل درک باشد: اما عباس ساکی معتقد است که با تمام تفاوت هایی که بین نسل ها وجود دارد و دلایل مختلفی هم دارد وجه اشتراک بین تمام نسل ها همان وطن دوستی است که در این نسل هم وجود دارد و اگر روزی برای دفاع از میهن نیاز به همین جوانان به اصطلاح فشن با همین پوشش هایی که برای ما نامتعارف است، باشد، مطمئنیم که دریغ نخواهند کرد و از کشورشان دفاع می کنند.

شناسنامه های وطن

عظیمی، مسوول فرهنگی آسایشگاه در مورد آسایشگاه و خدماتی که ارائه می کند، می گوید: «۲۳ سال است که افتخار خدمت به جانبازان آسایشگاه ثار الله را دارم، فعالیت این مرکز از سال ۱۳۶۰ آغاز شده، در سال های ابتدای فعالیت حدود ۱۰۰ جانباز در آسایشگاه ساکن بودند که ۲۰ نفر از آنها شهید شدند. تعدادی از آنها هم از آسایشگاه مرخص شده اند و در حال حاضر خدمات مرکز برای ۳۲ جانباز ارائه می شود.» نکته یی که ایشان روی آن تاکید داشتند این بود که نسل جدید و حتی کودکان باید با این قهرمانان آشنا شوند و بدانند که روزی عده یی برای دفاع از این کشور از تمام وجودشان مایه گذاشتند. می گوید کسانی که اینجا می آیند با این ذهنیت وارد می شوند که اینجا یک محیط پر رنج و غصه است و باید با کسانی روبه رو شوند که در گوشه یی در حال مناجات هستند، این در صورتی است که جانبازان ما به قدری مشکلات و مسائل جسمی و روحی دارند که بیشتر تمایل دارند با کسانی که وارد این محیط می شوند یک رابطه شاد برقرار کنند و انرژی مثبت بین شان رد و بدل شود. پس بهتر است کسانی که وارد این فضا می شوند با روحیه شاد وارد شوند و این شادی و مثبت بودن را به ساکنان آسایشگاه هم منتقل کنند.

فرزانه قبادی – اعتماد

برچسب‌ها : , ,