ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

یوسف هور

شهروندان:
روزهای پایانی اردیبهشت ماه سال 89، یکی از دفترهای ناتمام جنگ هشت ساله، به برگ آخر رسید و پس از سال‌ها بی‌خبری و گمنامی، نام بلند سردار شهید علی هاشمی دوباره ورد زبان‌ها شد. تلاش‌های فراوان گروه‌های تفحص برای کشف جنازه شهید هاشمی و هم‌رزمانش در هورالعظیم به ثمر نشست و پیکر سرافراز او به ایران بازگشت.

سردار شهید علی هاشمینسل پس از جنگ به عنوان حلقه وصل میان راویان جنگ و نسل‌های آتی، در بازخوانی تاریخ جنگ وظیفه‌یی خطیر و دشوار را در پیش دارد، قدم برداشتن روی مرز باریک روایتگری، آسیب‌شناسی و شناخت جنگ تحمیلی به دور از کاسب‌کاری‌های سیاسی و جناحی و انتقال میراث آن به نسل‌های بعد، از این جمله‌اند. اما قصه علی هاشمی چه بود؟تُهل در گویش جنوبی‌ها به نی‌زارهایی می‌گویند که از ریشه به هم پیوند می‌خورند و در میان هور یک جزیره‌ کوچک را درست می‌کنند.

هور دنیای رازآلود و غریبی است، گویی تمام غربت دنیا را ریخته‌اند توی تهل هور… می‌خواندت و می‌ترساندت. انگار یک صدایی از درون نیزارهای غریب می‌خواندت: من محصور مانده‌ام، بیا. وقتی که جنگیدن روی زمین دشوار و ناممکن شد باید دل به دریا و تن به هور سپرد. اروندرود هم آب بود، آب پیدا که عراقی‌ها رویش خیمه زده بودند و در بالا و پایین آب تسلط داشتند.

می‌ماند هور، هور العظیم. هور دنیایی بود به مساحت هزار کیلومتر و انگار وسعتش تنه به تنه جهان می‌زد… چه آنکه عراقی‌ها رهایش کرده بودند و گمان نمی‌بردند ایران روزی از هور از همین هور ترس‌آور ورود پیدا کند. در این اوضاع و احوال، قرارگاهی سری با عنوان نصرت برای باز شدن گره‌های جنگ شکل گرفت و فرمانده آن یک جوان عرب اهوازی بود به نام علی هاشمی.

علی هاشمی، با یک گروه پنجاه نفره چندین ماه در هور زندگی کرد، بارها تا خاک عراق رفت و آمد و هور را برای نبرد مثل زمین آماده کرد. ویژگی‌های آبی – خاکی هر بخش آن، وجب به وجب، سانت به سانت مشخص شده بود: خیبر به پا شد، هور آتش گرفت و جزایر مجنون تصرف شد.

علی هاشمی دیگر ستاره‌یی بود… اهل جنگ فهمیده بودند که علی هاشمی در هور چه کرد. قرارگاه شناسایی و اطلاعات عملیاتی نصرت به فرماندهی علی هاشمی ۵ سال در هور و تمام محورهای آبی جنوب، عراق را پشت خط نگه داشت. در این سال‌ها نزدیک‌ترین رفقای علی هاشمی که با هم هور را تبدیل به حیاط خلوت ایران کردند یک به یک شهید می‌شدند، هرکدام پرچمی بودند که می‌افتادند و علی تنها شده بود با پرچمی در دست، در دل هور، میان جزایر مجنون.

خرداد و تیر ۶۷ عرصه به جزیره تنگ آمده بود. عراق بمباران دیوانه‌واری را شروع کرده بود. نصرتی‌ها در جزیره مانده بودند و یک به یک شهید شدند. مانده بودند ۴ یا ۵ نفر که هلیکوپتر عراقی آمد در مقر قرارگاه نصرت در جزیره و آخرین صدای علی هاشمی که به نیروهایش دستور می‌داد بروید میان نیزارها در تاریخ ثبت شد.

چند ساعت قبل، چند روز قبل، چند هفته قبل هرچه به علی هاشمی گفته بودند از جزایر بازگردد، زیر بار نرفته بود. جزیره فرزند علی هاشمی شده بود، تمام همرزمانش در همان جزیره دفن شدند. چطور می‌توانست جزیره را میان هور بگذارد و برگردد. با تصرف جزایر توسط عراق دیگر معلوم نشد علی هاشمی چه شد… شهید شد یا اسیر؟ قریب به ۱۵ سال هیچ حرفی از علی هاشمی زده نمی‌شد. مبادا در عراق اسیر باشد و بفهمند چه شاه‌ماهی‌ای را به تور انداخته‌اند.

با این حال پس از سقوط صدام و آمدن اسرای ایرانی، چشم‌انتظاری‌ها برای حیات علی هاشمی چند هفته‌یی طول کشید و… باز هم علی هاشمی به غربت هور رفت، فراموش شد. علی هاشمی که نیامد همه گفتند شهید شده و به کارشان رسیدند. سال ۸۹ جنازه علی هاشمی در هور پس از چندین سال تفحص کشف شد و خوزستان افتخار شهادت علی هاشمی و دفن قلیلی از استخوان‌هایش در خاک خود را پیدا کرد.

حالا چند سالی است که می‌شود با خیال راحت از علی هاشمی، عظمتش و ابتکاراتش صحبت کرد اما دیگر کسی حالش را ندارد. خاک آدم را سرد می‌کند و دنیا محل فراموشی است. علی هاشمی در تهل‌های میانه هور در دل آن نیزار‌ها با لبخند نگاه‌شان می‌کند و انگار جای خوبی دارد در دل هور. آخر هم از جزیره جدا نشد. من اما به شما می‌گویم قصه علی هاشمی چه بود: هور العظیم را شکافت و خودش لای نیزارهای غمگین آن فراموش شد، به قول سیدحسن حسینی شاعر؛ پیدا شد و چرخی زد و در خون گم شد.

محمدصادق درویشی

اعتماد

برچسب‌ها : ,