باید برای فقدان همبستگی اجتماعی چارهای اندیشید
شهروندان:
همبستگی؛ شاید نتوان مبدأ دقیقی برای کاربرد این واژه در زندگی اجتماعی تعیین کرد. «همبستگی» واژهای است که در مناسبات زندگی فردی و اجتماعی ریشهای عمیق دارد و تنها چند و چون عمل شدن به آن در طول زمان و دورههای گوناگون متغیر بوده است.
این مفهوم اما مانند بسیاری از مفاهیم دیگر، با شکلگیری جوامع مدرن و ورود به عصر جدید، فرم جدید خود را یافته و تاکید حکومتها نیز بر ایجاد و گسترش آن در شکلی جدید گسترش یافته است.
در ایران نیز پس از جنبش مشروطه و طرح مفاهیم مدنی و اجتماعی نوین، تاکید بر ایجاد همبستگی اجتماعی و ملی، در شکلی نو ملاک عمل قرار گرفت و اما در این میان پستی و بلندیهای بسیاری را نیز تجربه کرد. دکتر محمدعلی حسینیزاده، استاد علوم سیاسی و عضو هیات علمی دانشگاه مفید قم و نویسنده کتاب برجسته اسلام سیاسی در ایران، اما تقویت دولت مدرن در جوامع درحال توسعهای چون ایران را عاملی میداند که عملا به تضعیف همبستگی اجتماعی کمک کرده است.
بحث درخصوص چرایی ضرورت ایجاد همبستگی اجتماعی و شکلگیری آن در جوامع گوناگون را با وی در میان نهادیم که در پی میآید:
- در ابتدا بفرمایید عنصری که همبستگی اجتماعی و یاریگری را در جامعه ضروری میکند، چیست؟
اجتماعی بودن انسان از قدیم مورد تاکید فلاسفه و اندیشمندان بوده است. بر این اساس انسانیت انسان درون جامعه و از طریق تعامل با سایرین تحقق مییابد و استعدادها و ظرفیتهای فردی در سایه روابط اجتماعی بروز یافته و رشد میکنند. فرد در آغوش جامعه احساس آرامش و امنیت خاطر میکند و از گذر زندگی در کنار دیگران به شخصیت و هویت خود پی میبرد. به سخن دیگر در احساس همسویی یا تفاوت با دیگران و در تعاملات روزمره اجتماعی است که هویت فردی شکل و معنا گرفته و تکامل مییابد.
تصور شکلگیری هویت انسانی بیرون از جامعه یا منزوی از آن یا تصوری آرمانی از جنس انسان ایدهآل ابن طفیل است که در جزیرهای دور افتاده با تأملات فلسفی و عقلانی به آگاهی و هویت میرسد یا تصوری است مربوط به انسان بیماری که در جامعه ذرهای شده از فقدان آرامش و امنیت خاطر رنج میبرد و سرگشته و نگران به دنبال تکیه گاهی از جنس قدرت است تا در سایه آن به آرامشی هرچند موقت دست یابد.
به لحاظ جامعهشناختی تصور اول امکانپذیر نیست و به شهادت تاریخ، اندک مواردی که انسانها بیرون از جامعه رشد کردهاند از رشد و تربیت انسانی بازمانده و چندان تفاوتی با حیوانات نداشتهاند. اما در مورد شق دوم یعنی انسان منزوی از جامعه و جاافتاده از گروهها و حلقههای ارتباطی و بدون احساس همبستگی با دیگران سخن بسیار گفته شده است. چنین انسانی تهی است و آماده برای پرشدن توسط سازمانهای سیاسی و آماده برای اطاعت از قدرت و سرسپردگی به کسانی که با نمایشی از قدرت و هوشمندی آوارگانی چنین را در گرد خود جمع کرده و به اطاعت فرا میخوانند.
در عرصه اجتماعی فرد گسیخته از همبستگی یا به تعارض با جمع برمیخیزد و راه دشمنی با جامعه در پیش میگیرد و دست به رفتارهای نابهنجار میزند یا در خود فرو میرود و افسرده و ناامید به آرزوی مرگ مینشیند. به همین دلیل است که حفظ و بازسازی اشکال مختلف زندگی جمعی و گروهی در عصر مدرن که عصر گسیختن و گسستن است ضرورت مییابد و چنین امری مستلزم تأمل و بازاندیشی مداوم در مناسبات فرد و جامعه و بازتولید اشکال مختلف پیوندهای اجتماعی است تا در سایه آن فرد از آسیب تنهایی بگریزد و جامعه از خطر فرد رها شده رهایی یابد.
- به این ترتیب ورود به عصر مدرن بر روند همبستگی اجتماعی اثراتی برجا گذاشته است. این روند نوسازی و مدرن شدن جوامع تا چه حد بر کمرنگ شدن همبستگی تاثیر داشته است؟
نوسازی در جوامع بهطور معمول با گسستن پیوندها و تنگتر شدن حلقههای ارتباط همراه است. انسان مدرن همسو با دنیای مدرن همواره درحال هجرت و حرکتی پرشتاب است. حرکتی که او را از پیوندها و شبکههای امنیت بخش سنتی رها میکند و به انزوا و تنهاییاش سوق میدهد. انسان مدرن انسانی مهاجر است، هجرت از خانواده و قوم و قبیله و دل کندن از روستا و محله و شهر و بریدن ارزشهای سنتی به هردلیل که باشد واقعیتی است که انسان مدرن کم و بیش تجربه کرده و خواهد کرد.
این هجرتهای بیرویه و گاه اجتنابناپذیر همبستگیها را کاهش میدهد و پیوندها را میگسلد و دلها را از حضور دیگران خالی میکند و فرد به کویر انزوا و وحشت تنهایی رهنمون میشود. در عصر مدرن بسیاری از انسانها با کنده شدن از جماعتهای سنتی سرشار از پیوندهای عاطفی به ناگاه به درون اجتماعات بزرگ و دنیای آشفته و پرهیاهوی شهرها پرتاب میشوند و بیگانه از دیگران به اجبار سر در گریبان تنهایی فرو میبرند.
تحرک اجتماعی و مهاجرت سهمی از علل زوال همبستگی اجتماعی را به خود اختصاص دادهاند. سستی نهاد خانواده و افول خانوادههای گسترده و زوال جماعتهای سنتی همچون قوم و قبیله و محله، بخش دیگری از علل این فرآیند را تشکیل میدهند. تکثر و زوال ارزشها نیز عامل دیگری است که فرد را به سردرگمی و بیگانگی از جامعه سوق میدهد و شاید این آخری از علل دیگر مهمتر است. اینها پیامد رشد سرمایهداری، صنعتی شدن، بوروکراتیزه شدن جامعه و انضباط سنگینی است که انسان مدرن را از زیر سایبان سنت بیرون کشیده و در قفس آهنین مدرن گرفتار میسازند.
در دنیای سرمایهداری مدرن، اقتصاد فقط ساخت مسلط بر جامعه نیست بلکه ذهن فرد را نیز به اشغال خود در میآورد و چنین است که انسان مدرن هر روز بیش از پیش بر عقل معاش تکیه میزند و در این شرایط دغدغه معیشت او را از اندیشیدن به دیگران بازمیدارد. در سایه اشتیاق دیوانهوار انسان و جامعه مدرن به نوشدن و نوسازی ارزشهای کهن، کهنه میشوند و چارچوبهای اخلاق سنتی از مد می افتند و به این ترتیب ستون سایبان جماعت فرو میریزد و اجتماع افراد از هم میگسلد. در این شرایط هرکس تنها و غریبانه دنیای کوچک ارزشهای خود را میسازد و به خانه تنهایی خود میاندیشد.
- بسیاری بر این باورند که با مدرن شدن جوامع شکل و نحوه همبستگی نیز باید تغییر کند، چه نوع و مدلی را میتوان برای این همبستگی متصور شد؟
دورکیم، جامعهشناسی که همبستگی اجتماعی دغدغه اصلی او را تشکیل میداد در یک تقسیمبندی جوامع سنتی و مدرن همبستگی را به دو شکل مکانیکی و ارگانیکی تصور میکند. در همبستگی مکانیکی شباهت مبنای پیوند افراد به یکدیگر است شباهتی که تمامی حوزهها از لباس و آداب غذاخوردن گرفته تا دین و ارزشهای اخلاقی را در برمیگیرد. در این جامعه همگونی و همرنگی اساس جمعیت و انگیزه همراهی است.
اما در نوع دوم همبستگی که ویژگی جامعه مدرن و برآمده از تقسیم کار و گسترش کمی واحدهای اجتماعی است تفاوت، اساس همبستگی است. در این جامعه دیگر شباهت نیست که فرد را به دیگری پیوند میزند بلکه تفاوتهای برآمده از تقسیم کار، انسانها را به هم نیازمند کرده و بدینسان به یکدیگر پیوندشان میدهد.
در دنیایی که تقسیم کار پیچیده افراد به حوزههایی کاملا متفاوت سوق داده فقط نیاز است که میتواند نوعی حس همبستگی ایجاد کند اما چنانکه پیداست این نیاز اساسا مادی و مصنوعی است و نمیتواند حسی عمیق از همبستگی را در فرد برانگیزد و به همین دلیل و به دلیل زوال وجدان جمعی یا همان دین و ارزشهای مشترک فرد در دنیای مدرن همواره در معرض تنهایی، انزوا و بیگانگی از جامعه قرار دارد.
زوال ارزشها و چارچوبهای اخلاقی فرد را در شرایط سرگشتگی و آنومی قرار میدهد. جامعه آنومیک از مجموعهای از افراد منزوی و سرگشته تشکیل شده که هر یک به مثابه ذرهای رها شده در فضای اجتماعی به هر بادی به سویی میغلتند و هیچگاه آرام نمیگیرند.
- با خوانش دورکیمی ابزار ایجاد نوعی همبستگی ارگانیک در جوامع مدرن چه چیزی است؟
ابزار این کار را دورکیم از سویی در ادغام فرد در گروهها، سازمانها و جماعتهای مصنوعی میبیند و از سوی دیگر بر احیای وجدان جمعی از طریق ایجاد نوعی آیین اخلاقی مدرن تاکید میکند. قطعا تکثیر نهادها، سازمانها و گروههای مستقل و تشویق فرد به پیوستن به آنها در رهایی از تنهایی و تقویت پیوند فرد و جامعه نقش دارد و در ضرورت وجود چنین نهادهایی که سنگبنای جامعهمدنی مدرن هستند تردیدی نیست اما همانگونه که دورکیم هم اشاره کرده است، کافی نیست.
از سوی دیگر در کارآمدی و موفقیت پیشنهاد دورکیم مبنیبر ایجاد آیین اخلاقی مدرن مبتنیبر فردیت و رها از قدسیت تردید بسیار است. در این شرایط به نظر میرسد بازسازی سنتهای قدسی و احیای ارزشهای اخلاقی و تبلیغ و تشویق ارزشهای عام برآمده از سنتهای دینی میتواند با ایجاد نوعی وجدان جمعی فراگیر به احیای همبستگی بهخصوص در جوامع دین بنیاد کمک کند. هرچند که به دلیل اختلافات درونی سنتهای دینی چنین کاری به سادگی امکانپذیر نیست.
- فارغ از مباحث اخلاقی و اجتماعی در این راستا، برخی بر این نظرند که در جوامع درحال توسعه، علت اصلی و اساسی ضعف در همبستگی اجتماعی، ضعف در ساختار دولت مدرن و قدرت سیاسی است، تا چه حد میتوان این نظر را درست دانست؟
دولت میتواند با ایجاد هویتها و ارزشهای کلانی چون شهروندی، ملیت و تکثیر گروهها و سازمانهای اجتماعی به رشد همبستگی اجتماعی یاری رساند. از این منظر دولتهای کثرت گرا و دموکراتیک با تقویت جامعه مدنی میکوشند تا همبستگی اجتماعی را بازسازی کنند. چنین دولتی میتواند کارکردهای خود را معطوف به بازسازی همبستگیهای رو به زوال سامان داده و آگاهانه در تولید اشکال جدید همبستگی بکوشد.
اما در سوی مقابل دولت همچنین میتواند با حذف و سرکوب گروههای مستقل و تضعیف پیوندها و وفاداریهای سنتی به زوال همبستگی اجتماعی کمک کند. فرد تنها، رها شده و ذرهای شده، تنها مطلوب دولتهای توتالیتر است زیرا به آسانی در معرض بسیج سیاسی قرار میگیرد. سازمانهای سیاسی به آسانی میتوانند چنین افرادی را به اطاعت از خود فراخوانند و آنان را در جهت امیال خود بسیج کنند و به هرعملی که میخواهند تشویق کنند.
در این شرایط ایدئولوژیهای سیاسی جایگزین چارچوبهای اخلاقی و دینی سنتی میشوند و امر سیاسی جای امر قدسی را میگیرد و فرد در سایه ارتباط با سازمان سیاسی و زمامداران قدرتمند یا با قرار گرفتن در خیل بیشمار وفاداران دولت احساس همبستگی و همراهی با جماعت کرده از تنهایی رهایی مییابد. در بسیاری از کشورهای درحال توسعه فرآیند دولت- ملتسازی ناقص و ناکامل طی شده و ماهیت استبدادی دولت همچنان تداوم یافته است. به همین دلیل دولتها درحالیکه از ابزارهای سلطه مدرن و ازجمله رسانهها و نیروهای نظامی قدرتمند و بروکراسی مدرن بهره میگیرند بنا به ماهیت استبدادی و گاه توتالیتر خود تمایلی به تکثیر نهادها و گروههای اجتماعی مستقل ندارند.
- آیا میتوان گفت در اینگونه جوامع همبستگی سنتی بیش از همبستگی مدرن است؟
خیر. در این جوامع اشکال سنتی همبستگیرو به زوالند و از سوی دیگر از اشکال مدرن همبستگی نیز خبری نیست. دولت و ایدئولوژی جایگزین پیوندهای سنتی میشوند و نوعی همبستگی مصنوعی به وجود میآورند. در چنین جوامعی امر سیاسی اولویت مییابد و فرد در معرض دستاندازی دولتها قرار میگیرد و دل به ایدئولوژیها میبندد. در این جوامع درحالیکه دولتها با دسترسی به ابزارهای نوین قدرتمندتر میشوند افراد با جدا شدن از شبکهها و پیوندهای سنتی تکیهگاه خود را از دست داده و ضعیفتر میشوند. بنابراین تقویت دولت مدرن در این جوامع عملا به تضعیف همبستگی اجتماعی کمک کرده است.
- پارسونز نظریهای دارد که میگوید همبستگی زمانی به وجود میآید که عناصر فرهنگی و ارزشهای مشترک جامعه در نظام عملکرد مردم نهادینه شده باشد. براساس این تعریف یکی از بحرانهای همبستگی در ایران را فاصله میان ارزشها و کردار و عملکرد مردم میدانند، تاثیر این دو عامل بر یکدیگر تا چه حد است و آیا میتوان به واقع کمبود همبستگی را به دلیل این امر دانست؟
ببینید موضوع این است که در فرآیند نوسازی و تحتتاثیر فشارهای فزاینده صنعتی شدن و تغییرات اجتماعی برآمده از آن، چارچوبهای ارزشی سنتی به تدریج سست میشوند و اقتدار قواعد اخلاقی به چالش کشیده میشود. زوال ارزشها فرآیندی طولانی و تدریجی است و طی این فرآیند گاه درحالیکه هنوز ارزشها اعتبار ظاهری خود را حفظ کردهاند و افراد خود را وفادار به آنها نشان میدهند، در حوزه عمل نشان چندانی از اخلاق به چشم نمیخورد.
درواقع فاصلهای بین نظر و عمل به وجود میآید که نشان از تضعیف اقتدار قواعد اخلاقی است. فرد در این جامعه یا اصولا اعتقاد خود را به این ارزشها از دست داده است و فقط تحتتاثیر اجبار اجتماعی خود را به ظاهر معتقد نشان میدهد یا اگرچه اندک اعتقادی در وی مانده است اما اقتدار این اعتقاد به آن اندازه نیست که فرد را به سوی عمل اخلاقی سوق دهد. در هر صورت به دلیل اینکه در عمل قواعد اخلاقی رعایت نمیشود رفتار افراد قاعدهمند نبوده و لذا قابل پیشبینی نیست. نوعی تظاهر و ریاکاری بر عمل افراد حاکم میشود که راه را بر شناخت شخصیت واقعی فرد میبندد.
به این ترتیب تعامل اجتماعی رو به زوال میرود و بدبینی جایگزین اعتماد میشود و بیگانگی رو به فزونی میگذارد و در نتیجه فرد به انزوا سوق داده میشود. به واقع در این شرایط نوعی بیهنجاری حاکم بوده و جامعه درحال فاصله گرفتن از قواعد و ارزشهای اخلاقی سنتی است و فقط تحتتاثیر اجبار بیرونی ظواهر جامعه حفظ شده و اگر این اجبار به هردلیل برداشته شود پوسته بیرونی اخلاق نیز فرو میریزد. برخی از این نشانهها در جامعه ایران نیز به چشم میخورد. اینکه جامعه خود را اخلاقی میکند اما سرشار از جرم و ناهنجاری است نشان از زوال اقتدار قواعد اخلاقی دارد.
رواج تفسیرهای فردی از قواعد اخلاقی و بیاعتنایی به اخلاق نیاکان همگی از زوال سنتی خبر میدهند که قرنها مبنای همبستگی و اعتماد متقابل بوده است. به هرحال در این شرایط اولیای امور باید برای تقویت بنیانهای همبستگی اجتماعی چارهای بیندیشند که بدون شک با تلاش برای بهبود آن بنیانهای سیاسی و اجتماعی نیز شاکله درست خود را خواهد یافت.
فروغ فکری
شهروند