ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

یک تحلیل اقتصادی از گشایش‌های سیاسی – ورزشی اخیر

شهروندان – علی دینی ترکمانی*:
چند سالی است که مفهومی به نام «اقتصاد شادی» وارد متون اقتصادی شده است و برخی اقتصاددانان سعی می کنند در چارچوب آن، به این پرسش پاسخ دهند که چرا به رغم پیشرفت دهه های گذشته جوامع و اقتصادها، آدمی بر حسب شاخصی چون درآمد سرانه و دستاوردهای رفاهی، بهداشتی و آموزشی، به نوعی ناشادتر از گذشته است.

علی دینی ترکمانیاگر هدف و غایت نهایی فرآیند توسعه، خلق جامعه ای شاد و بانشاط باشد در این صورت در این باره باید تامل کرد و ریشه های ناشادی جوامع را به رغم پیشرفت های حیرت انگیز فناورانه و تسخیر فضا به دست انسان شناسایی کرد.

تحلیلی اقتصادی از پدیده‌های اخیر اجتماعی ایران

از منظر قریب به اتفاق جامعه اگر اقتصاد از تله سیاست و مدیریت تنش زا و ناکارآمد رهایی پیدا کند در این صورت اقتصاد نیز روزهای خوشی را می تواند به انتظار بنشیند

علی دینی ترکمانی*

پیامبر اکرم (ص): یا علیُّ! لاخَیرَ فی الوَطَنِ إلّا مَعَ الاَمنِ وَ السُّرورِ`. ای علی! خیری نیست در وطن مگر با امنیّت و دلخوشی

طرح مساله: اهمیت اقتصاد شادی در جامعه ایران

چند سالی است که مفهومی به نام «اقتصاد شادی» وارد متون اقتصادی شده است و برخی از اقتصاددانان سعی می کنند در چارچوب آن، به این پرسش پاسخ دهند که چرا به رغم پیشرفت دهه های گذشته جوامع و اقتصادها، آدمی بر حسب شاخصی چون درآمد سرانه و دستاوردهای رفاهی، بهداشتی و آموزشی، به نوعی ناشادتر از گذشته است. اگر هدف و غایت نهایی فرآیند توسعه، خلق جامعه ای شاد و بانشاط باشد در این صورت در این باره باید تامل کرد و ریشه های ناشادی جوامع را به رغم پیشرفت های حیرت انگیز فناورانه و تسخیر فضا به دست انسان شناسایی کرد. از منظر این اقتصاددانان و جامعه شناسان، بخشی از علت این ناشادی را می توان در تضعیف شبکه های اجتماعی سنتی و شکل نگرفتن شبکه های مدرن جایگزین، یا آنچه «سپهر عمومی» نامیده می شود جست و جو کرد. سپهری که افراد جامعه بتوانند در آن با یکدیگر ارتباط نظاممند برقرار کنند و در قالب کنشی جمعی به گفت و گو درباره مشکلات پیش رو و راهکارهای مرتبط بپردازند. در غیاب چنین شبکه اجتماعی، آدمی به رغم برخورداری از سطح رفاهی بالاتر، از نظر روحی و روانی دچار احساس تنهایی می شود. این موضوع را الخاندرو گونزالس در فیلم مطرح «بابل» به خوبی به تصویر کشیده، نشان می دهد که به رغم تبدیل جهان به دهکده ای کوچک، فاصله میان آدم ها روز به روز بیشتر شده است. به زبان جامعه شناسان، همبستگی اجتماعی سنتی ناشی از روابط شخصی تر، جای خود را در گذر زمان به همبستگی اجتماعی مدرن مبتنی بر تقسیم کار حرفه ای غیرشخصی داده است که در آن، زندگی رفته رفته تک سلولی شده و هر کسی در کنج خلوت خود فرو رفته است. در این شرایط سیطره ماشین بر زندگی آدمی، تبدیل شدن آدمی به مهر ه ای از این ماشین و له شدن او در لابه لای چرخ دنده های سنگین ماشین نیز مزید بر علت می شود. مساله ای که در فیلم هایی چون «عصر جدید» چارلی چاپلین یا «هوگو» مارتین اسکورسیزی به خوبی به تصویر کشیده شده است.

بخشی از تنهایی و ناشادی آدمی ناشی از روند عمومی است که بر اثر پیشبرد فرآیند مدرنیزاسیون و تعمیق ماشینیسم، کم و بیش در همه جای جهان رخ می دهد. در برخی از مکان ها به دلیل خصلت های فرهنگی- نهادی تاریخیشان با سرعتی بیشتر و در برخی از مکان ها با سرعتی کمتر. برای مثال، امروزه روز، در تهران و سایر کلانشهرهای ایران، آنانی که پا به سن گذاشته اند، غم دوران گذشته ای را می خورند که هر چند کلبه ها محقر و سفره ها خالی بود اما مناسبات اجتماعی قوی تر و دل ها شادتر بود. فردا نیز نسل جوان امروز که پا به سن بگذارد حسرت دوران امروز را خواهد خورد؛ چرا که روند تک سلولی شدن و غیرشخصی شدن زندگی بر اثر سرعت تحولات صنعتی و اقتصادی شتاب بیشتری خواهد گرفت.

با وجود این روند عمومی، این موضوع را نمی توان با چنین استدلالی به حال خود رها کرد. از همین روست که در اقتصادهای پیشرفته، بحث اقتصاد شادی مورد توجه قرار گرفته و اقتصاددانان برجسته ای چون ریچارد لیارد، جان هلی ویل و جفری ساکس به نظریه پردازی درباره آن پرداخته اند. این بحث از زاویه ای دیگر در چارچوب مفهوم و نظریه سرمایه اجتماعی توسط نظریه پرداز سیاسی برجسته ای چون رابرت پاتنام در کتاب « بازی بولینگ در تنهایی» یا جامعه شناسان برجسته ای چون پیر بوردیو و جیمز کولمن دنبال شده است. در واقع این دغدغه از این رو حائز اهمیت است که به تعبیر پیامبر اکرم(ص) معیار خیر و سعادت واقعی در هر جامعه ای میزان امنیت و شادی نهفته در آن است. این البته، همان سخن ارسطو نیز هست. اگر خیر و سعادت واقعی در تحلیل نهایی در گرو امنیت و شادی جامعه باشد در این صورت باید به فراتر از شکافتن اتم، تسخیر فضا و استخراج منابع معدنی از دل اعماق زمین و دریا با استفاده از فناوری های بسیار پیشرفته رفت و در پی اصلاح مناسبات اجتماعی بود. این موضوع اگر در آن جوامع حائز اهمیت است، بی تردید در جامعه ما اهمیتی بسیار بیشتر دارد.

ایران ناشادتر از جوامع دیگر

داستان ناشاد بودن افراد در جامعه ما به مراتب عمیق تر از ناشادی است که بر اثر فرآیند مدرنیزاسیون و تک سلولی شدن زندگی ایجاد می شود. به گفته روانشناسان، بیش از یک سوم جامعه ایران درگیر بیماری افسردگی عمیق است. نیازی به آمار و ارقام کارشناسی نیست. کافی است رفتار تک تک ما به هنگام رانندگی مد نظر قرار بگیرد. صرف نظر از عدم رعایت قوانین و مقررات، چنان می خواهیم به سوی مقصد مورد نظر بشتابیم که گویی قرار است موشکی را به هوا پرتاب کنیم. بنابراین، نباید مرتکب تاخیری ولو به اندازه یک صدم ثانیه در شمارش معکوس شویم. اما، از سوی دیگر، در محیط کار و خانه و غیره، آنچه کمترین ارزش را دارد، زمان است. این تناقض رفتاری نشانه ای قوی از بحران روحی اجتماعی موجود است. به این تناقض می توانیم چنگ و دندان کشیدن برای یکدیگر به هنگام رانندگی را اضافه کنیم. با کوچک ترین تلنگری به هم می ریزیم و گاه از اتومبیل پیاده می شویم و به جان هم می افتیم. اگر کمی صبور و خویشتندار باشیم قضیه به درگیری کلامی ختم می شود و اگر کمی عصبی تر و خشمگین تر، عاقبت کار درگیری فیزیکی است و قفل فرمان و زنجیر را بر سر و صورت همدیگر کشیدن. حتی به هنگام شادی، آن را با هیجان غیرمنطقی ابراز و حق و حقوق شهروندی دیگران را نقض می کنیم. راه را در خیابان ها بر اتومبیل ها می بندیم و اگر بتوانیم دسته جمعی اتومبیل ها را نوبت به نوبت از جا تکان می دهیم و به بهای ناراحتی سرنشین و سرنشینان، قهقهه سر می دهیم. در ایامی مانند چهارشنبه سوری ترقه ها را پیش پای دیگران به ویژه خانم ها می ترکانیم و از ترس و رعب ایجاد شده آنان سرمست و از خنده روده بر می شویم.

طرح فرضیه: علت اصلی ناشادی در جامعه ایران

جامعه ما جامعه ای به مراتب ناسالم تر و ناشادتر از جوامعی است که روانکاوان مطرحی چون اریک فروم با دیدگاه مکتب فرانکفورتی در پی تحلیل و ارزیابی آنها بوده اند. این تفاوت ماهوی نیاز به چارچوب تحلیلی متمایزی از آنچه این جامعه شناسان و روانکاوان ارائه کرده اند، دارد. از منظر فرانکفورتی ناسالم بودن و ناشاد بودن جوامع ریشه در پدیده «صنعت – فرهنگ» برآمده از نظام سرمایه داری دارد. از این نگاه، سرمایه برای پیشگیری از متوقف شدن چرخ فعالیت خود، نیاز به دمیدن به تنور مصرف گرایی دارد. شرکت ها و بنگاه های بزرگ، این عمل را با استفاده از شتاب دهنده های تبلیغاتی مصرف گرا انجام می دهند. نتیجه اینکه انسان در چارچوب نظام سرمایه داری به تعبیر هربرت مارکوزه به موجودی «تک ساحتی» تبدیل می شود که هویت وجودی خود را با عیار میزان خرید و مصرف می سنجد. اما، هر چه بیشتر مصرف می کند تا رضایت خاطر بیشتری داشته باشد، دست کم به همان اندازه بر میزان سرخوردگی، یاس و اضطرابش نیز اضافه می شود. همان طور که چرخه عمر کالاها بر اثر ورود روزانه مدل های جدید به بازار کوتاه تر و کوتاه تر شده، چرخه عمر رضایت خاطر آدمی از مصرف این کالاها هم کوتاه تر شده است. بنابراین با روی آوردن به مدل های جدید است که احساس آرامش می کند. اما، این درگیری روزافزون با چرخه ناپایان تلاش برای کسب درآمد و مصرف بیشتر، انرژی او را تحلیل می برد و مانع از پرداختن به دغدغه های مهم زندگی می شود. فراتر از این، با دیدن این همه تنوع روزافزون در کالاها دچار سرگیجه می شود؛ دچار یاس و ناامیدی و احساس تهی بودن می شود. از این منظر، مادام که پدیده صنعت فرهنگ باقی است، داستان زندگی همچون «افسانه سیزیف» کامو است که به رغم تلاش فراوان سیزیف برای رساندن سنگی به قله کوه، در انجام آن، به دلیل غلتیدن سنگ به سمت پایین، ناکام می ماند و ناچار از تکرار کاری یکنواخت و خسته کننده همراه با احساس پوچی می شود.

این فرضیه نکات سودمندی درباره نارسایی فرآیند توسعه در چارچوب نظام سرمایه داری و ضرورت اصلاح آن دارد. با وجود این، در توضیح و تبیین ناشادی بیش از اندازه در جوامعی چون ایران ناتوان است. جامعه ایران نیز جزئی از کلیت همین نظام محسوب می شود ولیکن از منظر ناشادی تفاوت زیادی با اقتصادها و کشورهای دیگر دارد. مطابق برآورد جان هلی ویل، ریچارد لیارد و جفری ساکس، ایران در میان ۱۰۰ کشور مورد بررسی جهان از نظر شادی در رتبه ۸۰ قرار دارد؛ بر مبنای برآورد دیگری از موسسه «لگاتوم» از نظر رعایت حریم خصوصی در بین ۱۴۲ کشور، ایران در رتبه ۱۰۸، احساس امنیت و آرامش در رتبه ۱۰۰، حکمرانی در رتبه ۱۰۸، سرمایه اجتماعی در رتبه ۱۰۸، اقتصاد (درآمد سرانه) در رتبه ۷۶، کارآفرینی و کسب و کار در رتبه ۸۸، آموزش در رتبه ۶۴، بهداشت و سلامت در رتبه ۶۱ قرار دارد. این داده ها نشان می دهد که آنچه جامعه و اقتصاد ما را از دیگر کشورها بیشتر متمایز می کند دستاوردهای رفاهی مادی نیست، بلکه احساس آرامش و امنیت و سرور و شادی کمتر است. این نکته را به راحتی می توان با انگیزه مهاجران ارزیابی کرد. آنانی که می روند بیش از آنکه در پی رفاه مادی در آن سوی آب ها باشد به دنبال آرامش اجتماعی هستند. این تفاوت را با فرضیه حکمرانی ضعیف می توان توضیح داد که همین داده های بین المللی دال بر آن است. فرضیه ای که نه تنها ناشادی بیش از اندازه جامعه ایران بلکه پدیده های دیگری چون فرار مغزها، افول سرمایه اجتماعی و پایین بودن ظرفیت جذب سرمایه و مزیت رقابتی را توضیح می دهد.

نظام انگیزشی نامناسب و ناکارآیی سازمانی:

هر نظام حکمرانی به عنوان بخش رسمی نظام نهادی جامعه، نقش مهمی در شکل گیری بافت ایدئولوژیک حاکم بر جامعه و از اینجا در شکل گیری قواعد بازی، نظام تنبیه و پاداش اجتماعی و در تحلیل نهایی نظام انگیزشی موثر بر هم عملکرد اقتصادی و هم احساس امنیت، آرامش، سرور و شادی در جامعه دارد. در سطح فردی، اگر بایدها و نبایدهای ایدئولوژیک تعیین کننده قواعد بازی، به گونه ای باشد که افراد نتوانند آنگونه که در خلوت رفتار می کنند در جلوت نیز رفتار کنند، پدیده ریا به سرعت رشد می کند. در این شرایط، «از خود بیگانگی» نه با قرائت مارکسی، بلکه به معنای نقاب بر چهره زدن و هویت خود را به دست خود مسخ کردن و احساس درد و رنج کشیدن از این عمل، افزایش می یابد. آنانی که تمایل به ریاکاری ندارند، در چارچوب نظام تنبیه و پاداش جاری، مجازات می شوند. در مقابل، آنانی که بدون بهره مندی از تخصص ها و شایستگی های لازم، این قواعد را بدون اعتقاد قلبی به آنها رعایت کنند، پاداش می گیرند و بر صدر می نشینند. به این ترتیب، ریاکاری به قاعده بازی مسلط در جامعه تبدیل می شود و با پیشرفت خود جامعه را همچون موریانه ای از درون می خورد و آن را از اخلاق اجتماعی تهی می کند و سر از فساد عمیق درمی آورد.

علاوه بر این، نظام تنبیه و پاداش نادرست موجب شکل گیری نظام اداری و سازمانی بی بهره از اصل شایسته سالاری و تخصص گرایی می شود. در نتیجه، افراد علاقه مند به خدمت میهن و جامعه را از گردونه رقابت در عرصه های کلیدی حذف می کند. مانع شکل گیری کار گروهی در نظام اداری می شود؛ چرا که زبان متخصصان و مدیران لزوما سازگاری لازم با یکدیگر را ندارد. بنابراین، هر کسی راه جدای خود را پیش می گیرد و «شکست در اقدام جمعی» به دلیل نبود منافع مشترک افزایش می یابد و فردگرایی منفی (نه به معنای بها دادن به فردیت آدمی بلکه به معنای هرکسی برای خود سازی را زدن) رشد می کند. نتیجه نهایی، افزایش ناشادی در جامعه است. آدمی چه ریا کند و هویت خود را به دست خود مسخ کند و چه قدر نبیند و احساس ارج شناسی لازم را نکند، دچار رنج و درد می شود.

ساختارهای سازمانی ناکارآ که ریشه در نظام انگیزشی برآمده از قواعد بازی رسمی حاکم بر جامعه دارد، به طور مستقیم و غیرمستقیم نقش مهمی در تولید یاس و اضطراب و ناشادی دارد. اخم و تخم کردن به هنگام پاسخگویی به ارباب رجوع، راه اندازی کار به شرط دریافت زیرمیزی و رشوه و کمین کردن و مچ گیری از رانندگان به منظور جریمه، نمونه هایی از موارد شایع است که تاثیر مستقیم بر افزایش ناشادی در جامعه و بدبینی به همدیگر دارد. در نظام اداری ما گویی اصل بر سنگی را پیش پای ارباب رجوع انداختن است تا سنگی را با استناد به تبصره های مختلف قانونی برداشتن؛ تبصره هایی که ممکن است حتی ارباب رجوع ناآگاه از آن باشد. در کانادا اگر دانشجویی برای مدتی مقیم شهری باشد، با ارائه اجاره نامه از تخفیف در شهریه برخوردار می شود؛ اگر سند اجاره نداشته باشد با راهنمایی کارمندان بخش پذیرش، به اداره ای به نام «قسم» مراجعه می کند. در آنجا به کتاب آسمانی خود قسم می خورد که مدتی برای مثال در خانه دوستی ساکن بوده و به دلیل روابط دوستی سندی میانشان تنظیم نشده است. اداره قسم گواهی را در اختیار فرد می گذارد و وی بر مبنای آن تخفیف لازم را می گیرد. در اینجا اگر فردی با شناسنامه جدیدی که شماره کد ملی روی آن درج شده است به شعب بانک مراجعه و بخواهد چکی را نقد کند، کارمند بانک به دلیل نبود کارت ملی از انجام آن سرباز می زند؛ اگر ارباب رجوع توضیح دهد که شماره کد ملی در بالای صفحه اول این شناسنامه درج شده و از نظر احراز هویت کار شما را راه می اندازد زیر بار نمی رود و می گوید طبق بخشنامه بانک مرکزی فقط با ارائه کارت ملی انجام شدنی است. در این نظام اداری، ما با مقررات گرایی شکل گرایانه، کارمندانی مانند بازرس ژاور بینوایان ویکتور هوگو بار می آوریم که به جای درک جان و روح موضوع، با آن برخورد شکل گرایانه می کنند؛ از کاه مقررات موجود کوهی سرسخت و صعب العبور می سازند و پیش روی ارباب رجوع می گذارند که یادآور اسطوره رستم و هفت خوان است.

چنین برخورد شکل گرایانه ای هم قدرت خلاقیت فکری را از آنان می گیرد و هم موجب بروز تنش های بی مورد اعصاب خردکن می شود. کارکرد برخی افراد پلیس در زمینه جریمه کردن به نحوی است که به جای تقویت حسن همکاری میان مردم و پلیس گاه آن را در جهت منفی هدایت می کند؛ چرا که بیشتر مصداقی از مچ گیری به منظور پر کردن دفترچه جریمه است تا راهنمایی راننده . به همین دلیل، به رغم افزایش قابل توجه میزان جریمه ها، تخلفات رانندگی در اشکال گوناگون آن و

همینطور مرگ و میر ناشی از تصادفات در سطح بسیار بالایی قرار دارد. در مسیرهای بین شهری، پلیس معمولادر مکان هایی کمین می کند که احتمال صید شکار بیشتر است؛ به جای راهنمایی و تذکر اثرگذار، بسیار سریع جریمه را می نویسد. در نتیجه، راننده گاه چنان عصبی می شود که مسافت باقیمانده را با غرولند و ناسزاگویی طی و احتمال افزایش تصادف را بیشتر می کند. وقتی اتومبیلی در سربالایی با سرعت مجاز حرکت می کند و با همان شدت گاز در سرازیری بعدی می افتد طبیعی است که کمی سرعت از حد مجاز بیشتر می شود. راننده تا می آید سرعت را کاهش دهد خود را گرفتار در تور پلیس می بیند. این رفتارها جز تشدید خشم و عصبانیت و تضعیف رابطه میان پلیس و مردم و شکست در اقدام جمعی پیامد دیگری ندارد.

اگر شکست در اقدام جمعی در سطح خرد به دلیل نبود زبان مفاهمه میان متخصصان و مدیران یا برخوردهای نامهربانانه و مچ گیرانه بالااست، در سطح کلان نیز «شکست در هماهنگ سازی سیاستی» به دلیل تو در تویی نهادی بسیار بالااست. تو در تویی نهادی موجب بروز تنش های سازمانی و موازی کاری ها، نبود پاسخگویی و بی ثباتی شدید در نظام اداری کشور (انحلال ها، ادغام ها، تفکیک ها و تاسیس ها) و در تحلیل نهایی موجب شکست در هماهنگ سازی سیاستی و شکست در برنامه می شود و از اینجا بر سطح شادی اجتماعی تاثیر می گذارد.

بی ثباتی و الاکلنگی بودن نظام مدیریتی ویژگی دیگر برجسته و بارز ساختار سازمانی نظام اداری ایران است که موجب سردرگمی فعالان کسب وکار و استرس پرسنل نظام اداری می شود. دینامیسم درونی نظام اداری و حکمرانی در اقتصاد ایران ایجاد بی ثباتی است. به زبان تناقض نما می توان گفت که چنان بی ثباتی در این نظام اداری نهادینه شده که مرکز ثقل آن است؛ قاعده، تغییر و تحولات پی درپی است. ثبات، استثنایی بر این قاعده است. اصل بر گسست مدیریتی است. اصل بر از صفر شروع کردن و حرکت روی مسیری دایره وار و بهره نبردن از تجربه های مدیریتی پیشین است. اصل بر این نیست که تجربه های مدیریتی روی هم انباشته و دانش ضمنی و نهفته درون سازمانی تقویت شود. اصل بر روزمر گی و پرهیز از تفکر و برنامه ریزی راهبردی است. اگر در سازمان ها و دستگاه های اداری کشور عمر مدیریتی یکی دو مدیر را که طولانی بوده و خلاف قاعده است به عنوان داده های نامتعارف کنار بگذاریم، متوسط عمر مدیریتی مدیران حداکثر دو سال می شود. از آنجا که اصل بر نفی گذشته و به رخ کشیدن خود از طریق زیر سوال بردن پیشینیان است، معمولامدیر جدیدی که می آید چنان بر زمین سازمان کاری خود شخم عمیق می اندازد که نشانه ای از گذشته باقی نماند. عملکرد مدیران گذشته مانند علف هرز محسوب می شود که مانع رویش بذر مدیریتی جدید می شود. بنابراین، هر چه از گذشته باقیمانده باید از اساس ریشه کن شود. به این ترتیب، امضای مدیران پیشین که اعتبار حقوقی دارد به راحتی روی هوا می رود و قراردادهای منعقده نقش بر آب می شود. تیم مدیریتی به همراه رویه ها و مقررات تغییر می کند و همه چیز از صفر شروع می شود. این دوری است باطل که فرجامی ندارد جز تشدید ضد انگیزش ها در نظام اداری کشور و افزایش استرس ها و اضطراب ها؛ فرجامی ندارد جز تشدید پدیده نامیمون گسست مدیریتی در نظام حکمرانی ایران و عدم شکل گیری منحنی یادگیری سازمانی.

تصمیم گیری در این شرایط برای صاحبان کسب و کار بسیار سخت می شود. نااطمینانی موجود اجازه نمی دهد که تصویر روشنی از چشم انداز پیش روی سرمایه گذاران و کارآفرینان قرار بگیرد. در نتیجه انگیزه برای کسب و کار کاهش می یابد یا در صورت وجود همراه با موجی از نگرانی از پیامدهای تغییر و تحولات می شود. پرسنل دستگاه اداری که جزئی از جامعه هستند با تمام وجود باید هزینه های جا به جایی پی در پی مدیران را به اشکال گوناگون بپردازند. مدیرانی که بر سر شاخ می نشینند و شاخه را از بن می برند شاید در چارچوب قاعده بازی جاری به تعادل و توازنی برسند، اما پرسنل نظام اداری و اهل کسب و کار و مردم، هزینه های آن را با تحمل اضطراب ها و دلشوره ها و خون دل خوردن ها می پردازند. در سطح کلان جامعه، هزینه های افزایش ناکارآیی سازمانی را که به گمان من بسیار جدی تر از ناکارآیی تخصیصی ناشی از قیمت گذاری نادرست است باید آنانی بپردازند که به این دلیل یا شغلی ندارند و از فرط بیکاری دچار افسردگی می شوند یا درصورت داشتن شغلی، به دلیل تورم، قدرت خریدشان روز به روز پایین می آید و مضطرب می شوند.

دهکده کوچک جهانی و امکان ناپذیری حکمرانی جزیر ه ای

جهان بر اثر فناوری اطلاعات و ارتباطات واقعا کوچک شده است. در عرصه اقتصاد، بازارهای مالی چنان در هم ادغام شده اند که هر کدام به جزئی از کل یکپارچه و واحدی تبدیل شده اند. به این اعتبار، سقوط بورسی در آن سوی جهان، در لحظه ای واحد بازارهای این سوی جهان را تحت تاثیر قرار می دهد. به تعبیر جامعه شناسانی چون آنتونی گیدنز، زمان و مکان فشرده شده اند و «تلاقی حاضر و غایب» و «کنش از فاصله دور» به وجه ممیزه عصر جدید تبدیل شده است. در دوران پیشامدرن، زمان تابعی از مکان محلی بود و ارتباطات رو در رو. اما در دوران مدرن، با اختراع ساعت مکانیکی و تاسیس زمان واحد جهانی بر مبنای زمان میانگین گرینویچ در اواخر قرن نوزدهم و تکمیل آن با تدوین تقویم جهانی، زمان از مکان محلی جدا شده است؛ این فرآیند با پیشرفت صنایع فناوری اطلاعات و ارتباطات و حمل و نقل تکمیل شده است به نحوی که همه افراد جهان در زمان واحد فشرده شده ای قرار دارند. به عنوان مثال، می توان به طی مسافت های طولانی در پروازهای بین المللی اشاره کرد. از ایران تا آمریکا را با پروازی مستقیم می توان در ۱۵ ساعت طی کرد. گویی ایران و مکان های دیگری که در این مسیر قرار دارند چنان فشرده می شوند که درعرض ۱۵ ساعت می توان همه آنها را دید. شبکه اجتماعی فیس بوک مصداق خوبی از رابطه حاضر و غایب است. افراد در فواصل مکانی بسیار طولانی چنان در فضای مجازی رو در روی هم قرار می گیرند که گویی فاصله ای مابینشان نیست. چنین امکانات و پیشرفت هایی موجب خروج روابط اجتماعی از حصار بافت های محلی و بومی و بازسازی آنها در گستره مکانی – زمانی نوین شده است.

در چنین فضایی از فشردگی مکانی و زمانی، در عرصه اقتصاد برای جذب سرمایه خارجی باید قواعد بازی در عرصه اقتصاد جهانی از جمله انعطاف در نرخ بهره را رعایت کرد در غیر این صورت توفیقی حاصل نمی شود؛ در عرصه گردشگری باید حداقلی از قواعد بازی از جمله وصل شدن به کانال های بازاریابی گردشگری جهانی را پذیرفت در غیر این صورت موفقیتی به دست نمی آید. گزینه های جایگزین موجود اجازه نمی دهد هر کشوری به تنهایی ساز خود را بزند، مگر آنکه بخواهد از کل جامعه جهانی ایزوله شود. وقتی جاذبه های گردشگری ترکیه در کنار گوش ماست، طبیعی است که در صورت نبود شرایط در اینجا، گردشگران خارجی آن مکان را بر بازار گردشگری ایران ترجیح می دهند و موجب رشد و رونق اقتصاد آن کشور می شوند. در عرصه اجتماعی و فرهنگی نیز الگوهای رفتاری کم و بیش شبیه هم شده است. فرهنگ «مک دونالدیزاسیون» که با بار معنایی منفی، از سوی برخی نظریه پردازان برای نقد سیطره فرهنگی آمریکایی طرح شده، به همه جای دنیا سرایت کرده است. «فست فودها» مانند قارچ در مراکز خرید شهرها می رویند. آنچه در گذشته به عنوان ضدارزش محسوب می شد (غذا خوردن در خارج از خانه) امروزه روز نه تنها ارزشمند محسوب می شود، بلکه گاه اجتناب ناپذیر است. روابط میان افراد، نوع ورزش ها و پوشش ها، کم و بیش، تحت تاثیر فرهنگ مک دونالدیزاسیون قرار گرفته است. ژاپنی ها به عنوان یکی از وطن پرست ترین و سنت گراترین مردمان جهان، دیگر تمایلی برای پوشیدن «کیمونو» ندارند و پوشش «اسپرت» را به پوشش سنتی خود ترجیح می دهند. از این رو، دولت ژاپن برای جذب گردشگر خارجی و ارائه تصویری از سنن ملی این کشور ناچار از استفاده از زنانی می شود که در ازای دریافت دستمزد، ساعاتی از روز را کیمونو بر تن کنند.

طبیعی است وقوع چنین روندی به معنای تایید مطلق آن نیست. به معنای تن دادن بی چون و چرا به آن نیست. به معنای خودباختگی و وادادن در برابر فرهنگ غربی و اعتقاد به «از ناخن پا تا فرق سر فرنگی شدن» نیست. فرهنگ مک دونالدیزاسیون قطعا نیاز به نقد دارد. اگر همه جهان از نظر الگوهای فرهنگی یکسان شود، جهان طراوت و زیبایی خود را از دست خواهد داد. این نقد درستی است که نظریه پردازان پست مدرن دارند. زیبایی گلستان حیات آدمی چه در عرصه جهانی و چه در عرصه ملی، در تنوع فرهنگی و قومی و زبانی آن خلاصه می شود. هر قوم و زبان و فرهنگی حکم گلی با رنگ و عطر خاص خود را دارد که موجب معطر شدن بوستان جهان و رنگارنگی دلنشین تر آن می شود. بنابراین، حفظ هویت قومی و زبانی خود تا جایی که ممکن است امر نیکو و پسندیده ای است. نه ما، حتی کشورهایی مانند آلمان و فرانسه که به نوعی دارای خاستگاه تمدنی یکسانی با آمریکا هستند، از ترس سیطره سینمای هالیوودی در این کشورها، از هنر مستقل خودشان حمایت می کنند؛ با پاسداشت زبان های خود در برابر سیطره زبان انگلیسی مقاومت می کنند؛ همچون ژاپنی ها نگران از بین رفتن رسوم و سنن خود هستند و با سیاست های تشویقی مختلف سعی در احیای آنها دارند.

اما، این نکته را نیز باید به خاطر داشت که هویت فرهنگی و تمدنی، هویتی یکدست و تک بعدی نیست. پیش از شکل گیری نظام سرمایه داری، جهان دارای مراکز جهانی مختلف بود که هر کدام جهان پیرامونی خود را داشتند. بنابراین، هویت ها یکدست تر بود. اما، از زمانی که جهانی واحد با مرکزیت دنیای غرب شکل گرفته و مکان و زمان در هم فشرده شده اند، هویت های تمدنی کنونی آمیزه ای از دین، سنن ملی و تمدن غربی شده اند.

جامعه ما جامعه ای است با هویت ترکیبی اسلامی، ایرانی و غربی. در نتیجه، نادیده گرفتن ویژگی چند بُعدی بودن هویت فرهنگی، موجب شکل گیری نظام حکمرانی تنش زا می شود. برای مثال، تلاش های رضا شاه و محمد رضا شاه برای حذف بُعد اسلامی این هویت نه تنها ره به جایی نبرد، بلکه موجب بروز شکاف های اجتماعی و تضعیف مشروعیت سیاسی نظام پهلوی شد. در حال حاضر نیز، هر تلاشی برای حذف بُعد ایرانی یا غربی این هویت نمی تواند موفق باشد؛ چرا که این ابعاد هویتی، یک شبه خلق نشده اند که به راحتی یک شبه حذف شوند. بُعد ایرانی این هویت سابقه ای به درازای تاریخ ایران باستان دارد و بُعد غربی آن نیز سابقه ای به درازای دست کم ۳۰۰ سال تمدن جهانی اخیر. این ابعاد هویتی در گذر زمان به قواعد نهادی غیررسمی و کدهای ذهنی جامعه تبدیل شده اند که حذف آنها امکان ناپذیر است. وقتی رویه ای در جامعه ای شکل می گیرد و ریشه می اندازد، تبدیل به ماشینی می شود که جامعه را در مسیر تعیین شده به پیش می برد. مسیر نهادی گذشته، چشم انداز رفتاری آینده جامعه را تعیین می کند. به بیانی دیگر، حال هر جامعه ای تا حدی ریشه در تاریخ گذشته اش دارد و گریزی از آن نیست. «وابستگی به مسیر» گذشته، قانونمندی حاکم بر نظام اجتماعی است. چنین وابستگی اجازه نمی دهد که قواعد نهادی غیررسمی به راحتی جا به جا شوند. به عنوان مثال، پوشش های کت و شلوار و اسپرت، پوشش های غربی است که از دهه ها پیش در جامعه ما رایج و نهادینه شده است. امروزه این پوشش ها به جزئی از هویت فرهنگی ما تبدیل شده است که به راحتی نمی توان آنها را با این استدلال که نشانه ای از تمدن غربی است کنار گذاشت. همینطور، آنچه موسیقی پاپ غیرمجاز نامیده می شود، به جزئی از خاطره تاریخی و حافظه جمعی جامعه ما تبدیل شده است که سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود و دست کم در عروسی ها و جشن ها مورد استفاده قرار می گیرد.

با وضع قواعد بازی رسمی خاصی نمی توان چنین پدیده هایی را حذف کرد؛ چرا که این قواعد به دلیل ناسازگار بودن با واقعیت چندبُعدی هویت فرهنگی جامعه، به صورت خودکار قابلیت اجرا پیدا نمی کند؛ توانایی تبدیل شدن به کدهای ذهنی و بین الاذهانی افراد را پیدا نمی کند تا به صورت درونزاد الگوهای رفتاری را شکل دهد. به بیانی دیگر، جامعه پذیری این قواعد به دلیل عدم تناسب حداقلی با واقعیت اجتماعی و تاریخی بسیار سخت می شود. در نتیجه، باید آنها را با چاشنی زور و فشار در جامعه اعمال کرد که دو پیامد منفی مرتبط به هم دارد: اول اینکه، بخشی از منابع بودجه ای که می تواند صرف امور با بازدهی اجتماعی بالا(بر حسب شاخصی چون اشتغالزایی) بشود صرف اموری می شود که بازدهی اجتماعی منفی دارد؛ دوم اینکه، موجب بروز تنش ها و تضادها میان بخش هایی از جامعه و قواعد بازی حاکم می شود که بر مشروعیت سیاسی نظام و شادی اجتماعی تاثیر منفی می گذارد. در چنین شرایطی، ناهنجاری اجتماعی و میل به خشونت در جامعه افزایش پیدا می کند. این میل به خشونت همانگونه که پیش تر ذکر کردم حتی به هنگام ابراز شادی نیز تبلور پیدا می کند. گویی فرصت شادی، فرصتی برای ابراز تقابل با قواعد بازی جاری است؛ فرصتی است برای عبور از این قواعد. در نتیجه، فرجام کار درگیری و بروز تنش میان پلیس و بخش هایی از ساخت اجتماعی است.

نکته مهم این است که ابعادی از هویت ما که ریشه در بُعد غربی آن دارد، منافاتی با ابعاد ایرانی- اسلامی هویت اجتماعی مان ندارد، مگر اینکه قرائت سخت گیرانه ای از دین داشته باشیم. ما چندین سال پیش با پوشش کت و شلوار و کراوات مشکل داشتیم چرا که گمان می کردیم نافی هویت دینی – ملی مان است. امروز چنین برداشتی نداریم و اجازه می دهیم که علی دایی و مهدی مهدوی کیا و علی کریمی با چنین پوششی در مراسم های مهم بین المللی حضور پیدا کنند و در عین حال جایگاهشان در عرصه فوتبال به عنوان بازیکن و مربی محفوظ بماند. صد سال پیش، پوششی به جز چادر برای خانم ها مساله دار بود، لیکن امروز پوششی جز آن کاملارسمیت دارد. در دهه ۱۳۴۰ برخی بزرگان ما تلویزیون را تحریم کردند حال آنکه امروزه به جزئی ضروری از زندگی همه ما تبدیل شده است. نمونه دیگر، هنر شعر یا موسیقی است که چند دهه پیش مورد مذمت قرار می گرفت. امروزه روز، دست کم بخشی از جامعه، بر مبنای کارکرد اجتماعی که هنر در عصر نوین دارد و به نوعی پاسخی معنوی به رهایی آدمی از سیطره ماشینیسم است، با هنر متعالی و رهایی بخش، چه در فرم شعر چه در فرم موسیقی و چه در فرم تئاتر و سینما، مشکلی ندارد؛ آن را نه تنها در تضاد با ارزش های الهی نمی بیند، بلکه به عنوان ابزاری می بیند که روح و روان آدمی را در این جهان ماشین زده صیقل می زند.

این مصادیق دال بر این هستند که با تغییر و تحولات اقتصادی و اجتماعی، برداشت و قرائت دینی ما، در گذر زمان، تغییر می کند؛ آنچه را که زمانی رد می کرده ایم در زمانی دیگر به دلیل کثرت در استفاده آن تایید کرده ایم. به این اعتبار، تجربه بلند تاریخی گذشته، نشان دهنده تغییراتی است که بر اثر تحولات اجتماعی و اقتصادی و فناورانه موثر بر زندگی ما رخ می دهد. این تغییرات هم اکنون موجب طرح مباحث جدیدی درباره برخی مسائل مهم اقتصادی و غیر اقتصادی شده که در اینجا به دو مورد ربا و حضور خانم ها در استادیوم های ورزشی می پردازم. موارد دیگری چون احصای مصادیق «رجال سیاسی» نیز وجود دارد.

ربا پدیده ای مذموم است. از نظر اخلاقی حق این است که مورد نکوهش قرار بگیرد. اما، وقتی تورم در سطح متوسط سالانه ۲۰ درصد برای یک دوره زمانی طولانی قرار می گیرد و انتظارات تورمی بالااست مصداق ربا تغییر می کند. پوشش پول به اندازه ای که ارزش اولیه آن حفظ شود به معنای بهره کشی انسان از انسان و ثروت اندوزی به بهای بیخانمان کردن دیگری نیست مگر آنکه سودی که اخذ می شود بیشتر از میزانی باشد که برای حفظ ارزش اولیه لازم است. برای رهایی از درگیر شدن در پدیده ربا، بسیاری از افراد متدین به هنگام وام دادن ترجیح می دهند به جای گرفتن سود، وام برحسب دلار یا سکه پرداخت و بازپرداخت شود. این در اصل مساله تفاوتی ایجاد نمی کند. یعنی، سود به اندازه ای گرفته شده که ارزش وام داده شده بر حسب دلار یا سکه ثابت باقی بماند. در غیر این صورت، وام دهنده خود زیان می کند. پدیده تورم ساختاری و مزمن موجب شده که امروزه بخشی از جامعه روحانی نیز در این باره تامل کنند و بر مبنای شرایط جدید مباحث نوینی را ارائه کنند. نادیده گرفتن چنین وضعی و اطلاق ربا به آنچه در بازار غیر رسمی انجام می شود و برای مثال برخورد با آن، نتیجه ای ندارد جز ایجاد تنش. راهکار در این است که اقتصاد را چنان مدیریت کنیم که تورم به حدود میانگین جهانی آن یعنی ۳ الی ۴درصد کاهش یابد. در این صورت، وام نیز با نرخی قرض الحسنه ای رد و بدل می شود.

نمونه دیگر حضور خانم ها در استادیوم های ورزشی و تماشای مسابقات فوتبال است. فوتبال، ورزشی است با جاذبه فراوان. یک دلیل آن مرتبط با ساخت و بافت آن است. مستطیل سبز رنگ فوتبال همچون زمین های زیبای گلف دل انگیز است. با این تفاوت که در زمین گلف رقابت انفرادی است و در زمین سبز و بزرگ فوتبال، تیمی و دو گروه یازده نفره. زمین ۱۰۰ در ۷۰ متری فوتبال این اجازه را می دهد که در حاشیه آن جایگاهی برای تماشاگران ساخته شود که در مقایسه با ورزش های گروهی دیگر ظرفیت بیشتری دارد. حضور بیش از یکصد هزار نفر در برخی مسابقات فوتبال هیجان خاصی به آن می بخشد. کرکری های دو طرف، حرکات موزون و موجی، و اشک ها و لبخندها چه در درون مستطیل سبز رنگ و چه در میان تماشاگران به آن زیبایی خاصی می دهد. این زیبایی و هیجان درمحدوده زمین و استادیوم باقی نمی ماند. از طریق امواج تلویزیونی به خانه ها ی میلیون ها نفر در اقصی نقاط جهان راه پیدا می کند و تب فوتبال همه جا را و همه کس را می گیرد. در این میان، خانم ها به عنوان نیمی از جامعه انسانی نیز تحت تاثیر این هیجان و زیبایی قرار می گیرند و مانند درصدی از آقایان تمایل پیدا می کنند از نزدیک به تماشای برخی مسابقات بنشینند و به طور زنده هیجان آن را تجربه و ابراز شادی کنند. طبیعی است وقتی در گوشه و کنار جهان مشکلی برای ورود خانم ها در استادیوم ها نیست، این مطالبه در جغرافیایی مانند ایران نیز شکل می گیرد و پررنگ می شود. فوتبالی شدن فضا، زمینه را برای طرح بحث های جدید درباره ورود خانم ها به استادیوم ها فراهم می کند و انتظار می رود که موجب شکل گیری قواعد رسمی جدید مبتنی بر الزامات این شرایط و ارائه راهکاری برای حل و فصل آن بشود. در غیر این صورت، نادیده گرفتن چنین مطالبه ای می تواند موجب بروز تنش و ناشادی اجتماعی شود به ویژه وقتی که کارشناسان ذی ربط بنا بر تجربه جهانی معتقدند با ورود خانم ها به استادیوم ها، جو غیر بهداشتی جاری در استادیوم ها تغییر می کند و پاک تر می شود.

بازخوانی انتخابات یازدهم: ضرورت ارتقای شادی

انتخابات ریاست جمهوری یازدهم گشایشی در عرصه ساخت سیاسی محسوب می شود. اگر این گشایش سرآغازی برای اعمال اصلاحات نهادی با هدف ارتقای کیفیت نظام حکمرانی باشد در این صورت می توان امیدوار به افزایش شادی در جامعه بود. میزان مشارکت ۷۲ درصدی در مقایسه با استانداردهای جهانی، مشارکت بالایی است که نشان دهنده کارکرد صندوق رای و همین طور تمایل مردم برای بیان مطالبات و دیدگاه های خود از طریق این صندوق است. حتی اگر رای داده شده نشانه ای از اعتراض به وضع موجود باشد، در مجموع به معنای وفاداری مردم به نظام است. این موضوع را در چارچوب نظریه «خروج، اعتراض و وفاداری» آلبرت هیرشمن بهتر می توان بیان کرد. وجود سازوکاری برای ابراز صدای اعتراضی و انتقادی، چه در سطح اقتصادی بنگاه و چه در سطح میانی، سیاسی، حزبی و چه در سطح کلان سیاسی، مانع از خروج مشتریان یک بنگاه، ریزش اعضای یک حزب و کاهش مشروعیت یک نظام سیاسی می شود به شرط آنکه به این صدا و پیام در هر سطحی توجه شود.

بر خلاف آنچه نظریه رقابت کامل اقتصادی بیان می کند، در دنیای واقعی، افراد خیلی راحت دست به تغییر مکان خرید کالای خود نمی زنند. ارتباطی بین فروشنده و خریدار بر قرار می شود که موجب وفاداری مشتری به فروشنده می شود. ما گاه از کاسبی در محل خرید می کنیم که توان برقراری ارتباط بهتری دارد. مودب تر و خوشروتر است. بنابراین، حتی اگر چند درصدی گرانتر بفروشد ممکن است دست به تغییر مکان خرید نزنیم. خروج به راحتی صورت نمی گیرد. خروج زمانی رخ می دهد که کیفیت عرضه کالاو خدمات توسط یک بنگاه افت می کند و مشتریان به دلیل نبود سازوکار اطلاع رسانی و اعتراضی، توانایی به گوش رساندن حرف خود را پیدا نمی کنند. در چنین شرایطی، بنگاه نیز متوجه کاهش تدریجی میزان وفاداری مشتریان نمی شود. زمانی متوجه می شود که کار از کار می گذرد.

همین موضوع در مورد یک حزب سیاسی نیز مصداق دارد. صندوق رای مانع از چنین غفلتی می شود. اجازه می دهد که ساخت قدرت، آگاه از مطالبه ای شود که ساخت اجتماعی آن را از این طریق بیان می کند. در صورت ترتیب اثر دادن به مطالبات، رای دهندگان به خواست خود می رسند و به این صورت به جای خروج، وفاداری تقویت می شود. رابطه بهتری میان ساخت قدرت و ساخت اجتماعی برقرار می شود؛ شکاف دولت- ملت کاهش پیدا می کند و موجب بهبود سایر شکاف های اجتماعی می شود. اگر چنین نشود، رای دهندگان در گذر زمان به این نتیجه می رسند که به پیام ارسالی شان از طریق صندوق رای توجه لازم نمی شود و بازخورد قابل قبولی پیدا نمی کند. بنابراین، مایوس و منفعل و پشیمان از رفتار گذشته خود، آن را کنار می گذارند.

آقای روحانی در کارزار انتخاباتی، هویت خود را برای رای دهندگان به صورت فردی معتقد به اعتدال و میانه رو، چه در عرصه سیاست داخلی و چه در عرصه سیاست خارجی، تعریف کرد. اگر آرای وی را با بخشی از ۲۸ درصد آرای داده نشده و همینطور درصدی از آرای داده شده به کاندیداهای دیگری چون دکتر ولایتی جمع بزنیم، می توان گفت که در مجموع اکثریت جمعیت کشور، معتقد به پرهیز از خط خشونت چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بین المللی است؛ معتقد به جامعه ای است که اعضای آن با هر جنسیت، قوم، زبان، دین و مذهبی دارای حقوق شهروندی یکسانی باشند و با جامعه جهانی در صلح و آرامش به سر برد. برخی از افراد معتقد بودند که اقدامات اقتصادی توده پسند (پوپولیستی) دولت نهم و دهم که با هدف کاهش نابرابری در توزیع درآمد صورت گرفته است، موجب پیروزی کاندیدای این جریان خواهد شد. درست است که آقای مشایی فرصت حضور در انتخابات را پیدا نکرد اما اگر هم پیدا می کرد شانسی بهتر از آقای جلیلی برایش فراهم نمی شد. ترکیب آرای داده شده نشان می دهد، آنچه برای قریب به اتفاق جامعه در اولویت اول قرار دارد، گشایش های سیاسی و اعتدال کلامی و رفتاری چه در عرصه داخلی و چه در عرصه جهانی و همین طور توجه به اصولی مانند شایسته سالاری و تخصص گرایی و کارآیی سازمانی است. در اصل، از منظر قریب به اتفاق جامعه اگر اقتصاد از تله سیاست و مدیریت تنش زا و ناکارآمد رهایی پیدا کند در این صورت اقتصاد نیز روزهای خوشی را می تواند به انتظار بنشیند. اما، اگر سیاست و مدیریت در دام خشونت ورزی گرفتار شود در این صورت اقتصاد نیز از طریق فشارهای بین المللی و ناکارآیی های سازمانی رو به قهقرا می رود و از آرامش و شادی حداقلی جاری نیز نشانی باقی نمی ماند.

قوچان نژاد و ایران برای همه ایرانیان

در کنار انتخابات ریاست جمهوری دور یازدهم، پیروزی تیم ملی فوتبال ایران بر کره جنوبی و راهیابی مستقیم به جام جهانی موجب شادی میلیون ها ایرانی شد. این پیروزی و شادی متعاقب آن نکته مهمی در بردارد. قوچان نژاد، بازیکن ایرانی الاصل لیگ بلژیک، دو گل بسیار حساس زد و نشان داد که اگر از تمامی سرمایه های موجود در جامعه ایرانی داخل و خارج استفاده بکنیم می توان موجب شادی میلیون ها هموطن شد. اگر هدف «جذب حداکثری و دفع حداقلی» باشد، اگر هدف توجه به مطالبات آنانی نیز باشد که ممکن است از دست نظام دلخور باشند، ولی دل در گرو میهن و وطن دارند، در این صورت باید نظام حکمرانی را به گونه ای اصلاح کرد که زمینه برای مشارکت تمامی آحاد افراد جامعه در تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی شان فراهم شود.

تلاش نلسون ماندلابعد از آزادی از زندان و به دست گرفتن قدرت می تواند سرمشق بسیار خوبی برای ما باشد. کارگردان مطرح و اخلاق گرای آمریکایی، کلینت ایستوود، در فیلم «شکست ناپذیر» داستان تلاش وی برای رفع تضادهای نژادی و تقویت همبستگی اجتماعی و آشتی ملی را به خوبی به تصویر کشیده است. در حالی که سیاهان در دفتر ریاست جمهوری به انتظار حذف و پاکسازی کارمندان سفید پوست نشسته اند و لحظه شماری می کنند تا ماندلافرمان حذف را صادر کند و آنان عقده های کینه توزانه تاریخی خود را بر سر سفیدها با خشونت خالی کنند، وی در برابرشان می ایستد و به کارمندان سفید پوست اعلام می کند: «به کمک شما نیازمندم؛ اگر مایل به ادامه همکاری هستید نه تنها مشکلی وجود ندارد بلکه خوشحال هم می شوم». در ادامه، با استفاده از جایگاه آفریقای جنوبی در ورزش راگبی، تمام سعی اش را به کار می گیرد تا همبستگی اجتماعی و آشتی ملی را جایگزین برخوردهای ستیزه جویانه نژادی کند. می دانیم که این تلاش ها تا حد زیادی به بار نشسته و آفریقای جنوبی در پرتو نقش تاریخی خاص ماندلا- که مصداقی از بحث «نقش شخصیت در تاریخ» است- از نظر اقتصادی، سیاسی و ورزشی به کشوری مهم در عرصه منطقه ای و جهانی تبدیل شده است.

حضور میلیون ها رای دهنده در پای صندوق های رای و شادی فوتبالی میلیون ها زن و مرد در کوچه و خیابان های شهرهای بزرگ، بدون آنکه کوچک ترین بی حرمتی صورت بگیرد، حاکی از استفاده از سازوکار صندوق رای برای بیان مطالبات خود و همینطور تعلق خاطر هر ایرانی به این آب و خاک پاک- صرفنظر از نقدهای وارد بر شرایط موجود – است. اکنون نوبت دولت آقای روحانی است که از این گشایش ها بهره ببرد و سرنوشت بهتری را از منظر شاد زی بودن، برای جامعه رقم بزند.

البته، تردیدی نیست که این مسوولیت تنها معطوف به ایشان نیست. ساخت اجتماعی، همراهی کامل خود را با نظام نشان داده و پیامش را به بهترین شکل ارائه کرده است. اکنون نوبت بازی از آن دولت است. توجه به مطالباتی که از طریق سازوکار اطلاع رسانی صندوق رای بیان شده است می تواند جامعه ما را از منظر شادی در مسیر دیگری بیندازد. اصلاح نظام حکمرانی و قواعد بازی رسمی مرتبط با آن می تواند موجب سازگاری بیشتر این قواعد با قواعد نهادینه شده غیر رسمی ملی و دینی شود؛ همینطور می تواند موجب کارآمدتر شدن نظام حکمرانی در چارچوب اصل «جهانی فکر کن و ملی عمل کن» شود و از این طریق چشم انداز و افق روشنی را پیش رو بگذارد.

* استادیار موسسه مطالعات و پژوهش های بازرگانی و عضو شورای مرکزی کنفدراسیون صنعت ایران