خاطرهزدایی سیستماتیک از معابر تهران
شهروندان – نعیم اکبرپور*:
خیابانهای شهر تهران گذر خاطرهاند، خاطره روزهای زندگی برای شهروندانی که سالهای پیش، رابطهای درست و متین با این شهر داشتند. اما اکنون و در سالهای اخیر، سوداگری نهفته در شهر، دست به کار زدودن خاطرهها از خیابانهای شهر شده است. این یعنی، تهران کمتر برای ما قابل شناسایی است.
دیروز کوچهها و خیابانهایی که در آن قدم میزدیم، هر یک نشانهای داشت، آشنایی و عاملی برای پیوند خاطرهها و انسانها. اما هرچه میگذرد و این شهر بزرگتر میشود، این خاطرهها بیشتر محو میشوند، یا از نقطهای به نقطه دیگر شهر نقل مکان میکنند. یکی از این مکانها، دفینه پنهان خیابان میرداماد است، بنایی که روزی قرار بود موزهای باشد فاخر. اما اکنون چیزی از این بنا نمانده است. آنچه در ادامه میخوانید، شرحی کوتاه است از آنچه بر سر دفینه این خیابان شهر گذشته است.
ابتدای بلوار میرداماد جایی است که بنایی منحصر به فرد، در هیاهوی شهر آخرین نفسهای خود را میکشد. بنای مورد بحث، ساختمانی جز تماشاگه پول نیست که زیر بار آلودگیها، دغدغهها، بیتوجهیها و بیمسئولیتیها در حال گم شدن است. این بنا اطراف ساختمانهای ناهمگن و پلهای سواره و پیاده در حال دست و پا زدن برای نمایش اندکی از زیبایی چشمنواز معماری خود تلاش میکند. اکنون تماشاگه پول مدتهاست متروکه ماندهاست و به دلایل نامعلومی این موزه به پارک ارم منتقل شده است. از این رو این ساختمان و کوچه پس کوچههایش را با کوله باری از خاطره تنها گذاشته است.
ما و مکانها
حس تعلق، نقطه اتصال عناصر کالبدی، فعالیتها و مفاهیم ذهنی نسبت به مکان است. این حس، مقدمات تبدیل فضا به مکانی با ویژگیهای حسی و رفتاری خاص را برای افراد فراهم میکند. یک مکان خاص با ابعاد مختلف معنایی، کارکردی و کالبدی میتواند نقش مهمی در ارتقای حس مکان، پیرامون خود و شهر ایفا کند. از آنجایی که حس تعلق از خواص مکان است، بدیهی است که نابودی آن مکان موجب فقدان دلبستگی شهروندان و تضعیف حس مکان و هویت میشود. یکی از ویژگیهای یک بنای موفق، روابط احساسی نزدیک آن با اهالی است.
به این ترتیب است که وجود و حیات بنایی که پیوندی موثر با ساکنان منطقه دارد، منجر به احساس آسایش و آرامش افراد میشود. در نتیجه نبود حیات این مجموعه اثرات جبران ناپذیری را به دنبال خواهد داشت. سوال اینجاست که چرا این موزه با بنایی شکیل و موقعیت مناسب، باید به مکان دیگری انتقال مییافت؟ آیا تمامی ابعاد موضوع انتقال آن مورد بررسی قرار گرفته بود یا صرفا منفعتی آن را تحتالشعاع قرار داده بود و این که چه پیامدی روی شهروندان در مقیاس محله یا شهر داشته است، به تنهایی یک معماست!
بانک و موزه پول
اما مشکل به اینجا ختم نمیشود و از طرفی در مسئله بهسازی و نوسازی نیز کاستیهایی وجود دارد که نباید از آن غافل شد. در مطالب مطروحه، رو به نابودی بودن مجموعه به لحاظ نبود فعالیت در بخش عمده آن بیان شد. اما بخشی دیگر از ساختمان که در طبقه همکف و مشرف به خیابان است به بانک اختصاص داده شدهاست که این دگرگونی جای امیدواریست. چون کاربری مذکور مرتبط با مجموعه موزه پول است و این ایجاد فعالیت، به نوعی سبب کندی حرکت در شیب فرسودگی کالبد است. فرسودگی و پایان عمر بنا پدیدهای غیر قابل اجتناب است.
بنابراین تلاش برای انتخاب الگویی که بتواند جریان زندگی را در این منطق دائمی کند، ضروریست. چنین الگوهایی باید مبتنی بر مشارکت مردم باشند. همچنین همگامی با گذر زمان را داشته و در عین حال احترام به زمینه و بستر را در تجدید حیات مدنظر قرار دهند.
کج سلیقگی اقتصادیها
این استحاله در حالیست که بانک در استفاده و طراحی از این فضا اوج کج سلیقگی را به خرج داده است. زیرا اکنون خبری از اصول منطقی در نوسازی بانک نیست. همانطور که گفته شد، احترام به بستر مکان یکی از اصول باز زنده سازی است که طراحی این بانک اصل مربوطه را زیر سوال میبرد. استفاده از مصالح ناهمگون در مقابل بنا و طراحی ماشینی همانند سایر شعبههای این بانک، مایه تاسف است. همچنین سایه سنگین تابلوی بانک بهطرز فاجعه باری روی نمای اصلی ساختمان تماشاگه پول خودنمایی میکند تا تاکید کند که بانک مربوطه درکی از هنر بنا ندارد. در جایی دیگر پرچمهایی روی بام با لوگوی بانک حس تصاحب و سیطره بانک بر ساختمان را دیکته میکنند.
جایی برای همه
چنین مکانهایی به همگان تعلق دارند، همانطور که در گذشته نیز چنین بوده و تبعات بیمسئولیتی در قبال آن در هر نهادی نارضایتی شهروندان را به دنبال دارد. همچنین هدف اصلی مرمت و نوسازی آنها، باید ایجاد و ارتقای حس تعلق به مکان با هدف افزایش احساس همبستگی و تعلق اجتماعی باشد و نه دامنزدن به حس جدایی و تضعیف دلبستگی شهروندان نسبت به آن. باوجود گذشت مدت زیادی از شکلگیری مباحث شهرسازی و معماری معاصر در ایران، هنوز اصول و معیارهای آن مورد غفلت قرارگرفته است. ضروریست توجه لازم به مسائلی از این قبیل مورد توجه مدیران شهری صورت گیرد. ساختمان دفینه، نخستین بنای پیشساخته ایران است و ملهم از طبیعت و فلسفه اهمیت حیات و مبتنی بر احترام به طبیعت و همسانی و همگنشدن با آن، به مرحله ساخت و اجرا رسیده است.
سخن آخر
مواردی از این دست نشاندهنده فرجام حضور نداشتن شهروندان در روند مدیریتی شهری است. اکنون شهروندان تهرانی بهویژه ساکنان میرداماد، چگونه میتوانند نظرات خود را درباره این ساختمان به مدیران ارائه بدهند؟ آیا مالکان یا پیمانکاران این بنا، در طراحیهای خود، نیازهای محیطی و دغدغههای شهروندان را در نظر میگیرند؟ آیا آنان به پیوندهایی که میان شهروندان و این بنا و اساسا با خیابان میرداماد ایجاد شده بود، توجه خواهند داشت؟ سوالاتی از این دست نشان میدهد که چرا هر روز که میگذرد، طراحیها با مردم و شهروندان فاصله میگیرد.
* دانشجوی کارشناسی ارشد طراحی شهری
قانون