ریشه بحران اخلاقی جامعه در فراموشی تاریخی است
شهروندان:
در میان دانشجویان گروه تاریخ دانشگاه تهران محبوب است و در گفتارها و نوشتارهایش فراتر از صحبتهای مرسوم اساتید تاریخ سخن میگوید، به گونهیی که در یک بحث تاریخی در کنار اسامی مورخان از نظریهها و رویکردهای فلسفی نو به تاریخ غافل نمیماند و در کلامش نامهایی چون فوکو، گادامر، ریکور و… نیز به میان میآید.
دکتر داریوش رحمانیان در آثاری چون «ایران بین دو کودتا»، «تاریخ تفکر سیاسی در دوره قاجاریه» و «چالش جمهوری و سلطنت در ایران» به نگاهی معتدل و منصفانه و علمی مشهور است، او در دفاع از تاریخ و اهمیت تفکر تاریخی بسیار پافشاری میکند و معتقد است بهطور قطع یکی از دلایل ضعف اخلاقی در جامعه ما ناشی از فراموشی تاریخی است. گفتوگوی حاضر با دکتر رحمانیان در دفتر انجمن تاریخ ایرانی در آرشیو ملی ایران در ابتدا قرار بود در تکمیل گفتوگویی پیرامون ارزیابی کارنامه امیرکبیر صورت بگیرد اما عمدتا به موضوع تاریخ و تاریخ نگاری در ایران معاصر اختصاص یافت و مباحثی نیز درباره علل تاریخی بحران مدیریت در ایران در آن مطرح شد. از این رو تصمیم گرفتیم این مبحث را بهطور مستقل در اختیار خوانندگان قرار دهیم.
- به تازگی دکتر دریایی کتابی درباره کوروش گردآوری کرده است. وقتی از ایشان پرسیدند که چرا درباره کوروش کار کردی و چه چیز تازهیی درباره او گفتی، ایشان گفت که در کشورهای توسعه یافته هر چند سال درباره شخصیتهای بزرگ تاریخی مثل اسکندر یا ناپلئون آثار تازهیی نگاشته میشود. وضعیت تاریخ نگاری ما چگونه است؟ آیا ما در زمینه شناخت شخصیتهای بزرگ تاریخمان از شخصیتهای معاصر مثل امیرکبیر و قائم مقام و مصدق و… گرفته تا شخصیتهای قدیمیتر مثل شاه عباس و نادرشاه و… یا حتی شخصیتهای کهنتر مثل بابک و خسرو پرویز و خشایارشاه و… آثار درخور و مناسبی داریم؟ اصلا چه ضرورتی دارد که چنین آثاری نگاشته شود؟
تاریخ و متن تا به ابد روی تفسیرهای تازه و جدیدگشوده هستند. هر دورهیی نگاه خاص خودش را به تاریخ دارد و به گذشته جور دیگری نگاه میکند و آن را میفهمد و روایت میکند. بنابراین من هم با دکتر دریایی موافقم که اگر یک ملت و فکر و فرهنگ زنده باشد، مدام باید تاریخ خودش را بازاندیشی کند و نباید در یک روایت متوقف باشد. این اسطوره قرن نوزدهمی بود که خیلی زود بر افتاد و بنیادش بر باد رفت.
در آن نگاه گفته میشد که امکان این هست که یک روایت تام و تمام و مورد وفاق همگان و همه دورانها از یک حادثه در گذشته ساخت و کار آن را تمام کرد. مثلا گفته میشد که درباره جنگ واترلو با تکیه بر اسناد میتوان روایتی نگاشت که فرانسوی و آلمانی و انگلیسی و دیگران آن را میپذیرند. اما این سخن خیلی زود نقض شد. حوادث تاریخی زندهاند و با خود تاریخ حرکت میکنند. تفسیرها و روایات و فهمها همه تاریخ مندند. اشارهام به بحث مهم هانس گئورگ گادامر یعنی امتزاج افقهاست.
یک رویدادی مثل کار و کنش و کردار و بعد قتل امیرکبیر رخ داده است. بعد این رویداد را ۲۰سال دیگر در یک افقی میخوانید. هیچوقت این خوانش عین واقعه رخ داده نیست و آن واقعه بازسازی میشود. ضمن آنکه روایت سال بعد بارها در دورههای بعد در افقهای دانایی آن دورهها خوانده میشود. بنابراین تاریخ هیچوقت بهطور تام و تمام و کامل روایت نمیشود. هیچوقت نمیتوانیم ادعا کنیم که حقیقت یک واقعه تاریخی را به معنای کامل فهمیدهایم و روایت کردهایم. روایات تاریخی خودشان زندگی تاریخی دارند، در تاریخ متولد میشوند، شکوفا میشوند و از بین میروند. من از این به گذشته گذشته یا تاریخ تاریخ تعبیر میکنیم.
اتفاقا همین امر است که تاریخ را یک معرفت بسیار زنده و سیال و اکنونی میکند. کروچه عبارت بسیار ژرفی دارد و میگوید که هر تاریخی، تاریخ معاصر است. یعنی اگر آقای دریایی درباره کوروش مینویسد، این کوروش معاصر است و این فهمی است که امروز از کوروش صورت میگیرد و چسبیده به شرایط امروز است. نگاه سنتی ما به وقایع تاریخی این بود که آیا یک روایت تاریخی واقعیت داشته است یا نه؟ برای مثال آیا قصه بیبی شهربانو واقعیت است یا افسانه؟ مرحوم سید جعفر شهیدی و استاد شهید مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی درباره این افسانه نکاتی نوشتهاند و بیپایه بودن آن را تایید کردهاند. اما به لحاظ نگاه امروزی به تاریخ، اصلا مساله این نیست که شهربانو وجود واقعی داشت یا ساختگی بود بلکه مساله این است که این روایات در طول هزار سال اخیر راست پنداشته شد و تاثیر گذاشت و کارکردهایی در تاریخ فرهنگی، سیاسی و مذهبی ما داشت.
همین را درباره روایت امیرکبیر فریدون آدمیت نیز میتوان گفت. ببینید آدمیت شاهکارش درباره امیرکبیر را در جوانی نوشت. اما آن را نمیتوان تاریخ تام و تمام امیرکبیر تلقی کرد. نخستین ویرایش کتاب او مربوط به ۱۳۲۳ است که ۲۴ سال داشت. البته در همان چاپ اول نیز مورد ستایش مورخ بزرگی چون احمد کسروی قرار گرفت. درخشش آدمیت از همان زمان شروع شد. آدمیت کتاب را چند بار بازنویسی کرد تا چاپ سوم که مربوط به سال ۱۳۴۸ است و بعد از آن دست نزد. بنابراین کتاب آدمیت که امروز دست ما است، مربوط به قریب به ۵۰ سال پیش است. اولا بعد از او اسناد و مدارک جدیدی به دست ما رسیده است، ثانیا کتابهای دیگری درباره شخصیتهای دیگری که با امیر درگیر بودند مثل مهد علیا، میرزا آقاخان نوری، ناصرالدین شاه و… نوشته شدند. ثالثا امروزه رویکردها و روشهای جدید در تاریخ مطرح شده که آدمیت از آنها خبری نداشت و صرفا نگاهی نخبهگرایانه و پوزیتیویستی عقل باورانه متاثر از فلسفه روشنگری اروپا داشت.
بنابراین به کتاب او با وجود شاهکار بودنش، نقدهای جدی نیز میتوان وارد کرد. غیر از اینها که گفتم باور آدمیت به اسطوره بیمبنای فون رانکه که میشود روایتی دقیق و تام از یک واقعه بازآفرینی کرد، در ابتدای جلد دوم ایدئولوژی نهضت مشروطیت را میتوان نقد کرد. این باور امروز ساده لوحانه است. ضمن آنکه آدمیت در تاریخ نگاری بیشتر به دنبال تک نگاری است، یعنی درباره افرادی چون میرزا آقاخان کرمانی، طالبوف، سپهسالار و… کتاب نوشته است. در حالی که مورخان امروزی بیشتر به دنبال کار موردی و موضوعی میروند. خود من بیشتر به روندها و فکرها در دورانهای تاریخ توجه کردهام. بنابراین شک و تردیدی نیست که باید با نگاههای جدید و با چارچوبهای مفهومی و نظری جدید و نگاه نو به اسناد و مدارک نویاب و همچنین با قلم و زبان نو درباره شخصیتهای تاریخی نوشت.
- امروزه شاهد چاپ و نشر انبوه کتابهای تاریخی درباره شخصیتها یا دورههای مختلف تاریخی هستیم. آیا این امر را میتوان نشانه بهبود وضعیت تاریخ نگاری ما قلمداد کرد؟
متاسفانه به اعتقاد من وضعیت ما در علوم انسانی خیلی خراب است و در علوم انسانی نیز وضع ما بدتر از همه تاریخ است. من در شگفتم که کشوری این همه مشکلات دارد و این همه ذخایر و داشتههای تاریخی دارد اما این ذخایرش هم در حال غارت است و پیرامونیان و بیگانگان هویت ملیاش را مورد تعرض قرار میدهند. متاسفانه در این کشور نه تنها بر سرمایههای تاریخی سرمایهگذاری نمیشود بلکه گاهی با کمال تاسف به نظر میآید که با تاریخ سر ستیز هست و عدهیی قصد دارند که تاریخ را ویران کنند! دانش تاریخ یکی از بزرگترین نیازهای امروز ما است.
وقتی از بحران تفکر در جامعه ما سخن میرود، همه از غیبت فیلسوف و ضعف تفکر فلسفی چه درباره قدیم و چه در دوره معاصر بحث میکنند. اما من معتقدم که بزرگترین بدبختی ما از فلسفه مهمتر، غیبت تاریخ و مورخ است. ما مورخ نداریم. به همین دلیل است که به دام کلان روایتها و کلیشهها میافتیم. این امر در کار و کردار و رفتار روزمره ما بسیار تاثیر دارد. بنابراین با وجود همه کتابهایی که به اسم تاریخ در کشور ما منتشر میشود، تاریخ وضع خوبی ندارد. البته نمیخواهم بگویم که هیچ کاری نمیشود. بالاخره کارهایی صورت گرفته است اما متناسب با شأنی که ایران در تاریخ تمدن و فرهنگ بشری و مسائل و مشکلات و نیازهایی که دارد، نیست. از جمله اینکه ما تاریخ رجال خودمان، تاریخ تجدد، تاریخ مسائل جدید و… را ننوشتهایم.
- این نگارش تاریخ قرار است چه دردی از ما را درمان کند؟ چرا به عقیده شما تاریخ تا این اندازه اهمیت دارد؟
البته ممکن است برخی این سخن را غلو تلقی کنند اما خیلی ساده بگویم که من معتقدم اگر تاریخ و فرهنگ و مواریث فرهنگی خودمان را جدی میگرفتیم، از راه صنعت توریسم بخش مهمی از فشارهایی را که امروز به دلیل تحریمها و سایر مسائل صورت میگیرد، میتوانستیم از بین ببریم و کاهش بدهیم. این موضوع را بهجد اعتقاد دارم. ما در مدیریت میراث فرهنگیمان مشکل داریم. مدیریت امور فرهنگی ما غلط است. جامعه ما نیروی زیادی دارد و این نیرو در بنبست گرفتار شده است.
نیروی خلاقه نیاز به آزادی دارد. تا آزادی نباشد، هیچ جامعهیی نمیتواند قوای خود را بالفعل کند. مشکل بزرگ در جامعه ما که در دهههای اخیر هم جدی شده بحران مدیریت است. ما امروز مشکلات هویتی جوانان را داریم. ممکن است برخی جوانها تحت تاثیر القائات و تبلیغات بیگانگان قرار بگیرند و علایق ملیشان تضعیف شود. این را از کجا باید جبران کرد؟ چطور باید این نکته را جواب داد. تنها با تکیه بر داشتههای تاریخیمان میتوانیم جلوی این آسیبها را بگیریم. اگر تاریخ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ما به خوبی روایت شود و اجازه ندهیم غارت شود، خیلی از این مشکلات از بین میرود. مثلا در جایی بودم و شاهد بحثهای قومیتی و زبانی بودم.
گفتم مشکل ما اصلا زبان نیست. ترکی مثل فارسی برای ما عزیز است. همچنین است سایر زبانها مثل لری، بلوچی، کردی و… همه این مردمان در طول تاریخ ایرانی بودهاند. عرب خوزستانی به ایرانی بودنش افتخار میکند. مشکل اصلی ما در تفکر و خودآگاهی تاریخی است. این را هم اضافه کنم که مشکلات اخلاقی و اجتماعی ما مثل گرایش روزافزون جوانان به مواد مخدر را میتوان به این موضوع مرتبط دانست. ممکن است بگویید من غلو میکنم اما به واقع معتقدم که اگر ما به جوانان خود بگوییم که میراثدار کدام بزرگان هستی، اگر داریوش، کوروش، شاپور، اردشیر، یعقوب لیث، ابومسلم خراسانی، ابن سینا، فارابی، خیام، امیرکبیر و مصدق را به جوان خود بشناسانیم، جوانان ما از این همه قهرمانان تاریخ سیاسی و فرهنگی الگو میگیرند.
من بر شاهان تاکید نمیکنم، بحث من علما، متفکران و وزراست. باور کنید که جوان ما در این شرایط بیمه میشود و این گرایشها در او کم میشود. وقتی هویت ملی یک ملت عمیق شود، پیامد و ثمرش خلق ایدههای نو میشود. بنابراین معتقدم که اگر در جامعه ما بحران اخلاقی هست، بخشی از آن ریشه در فراموشی تاریخی و ضعف آگاهیهای تاریخی ما دارد.
- شما از بحران مدیریت در جامعه ما یاد کردید. یکی از مدیران بزرگ ما در تاریخ امیرکبیر بود. حضور امیر در خاندان قائم مقام، خدمت در دستگاه مترقی عباس میرزا، تماس با جنبش اصلاحطلبی ایران، سفر به اروپا و… برخی منابع فکری و تربیتی امیر تلقی شدهاند. به عقیده شما ایشان در کدام مکتب آموزش دیده بود؟
امیرکبیر در مکتب تبریز و قائم مقامها تربیت شده بود. درست است که قائم مقامها و خود امیرکبیر اهل فراهان بودند اما همه آنها پرورده خاک پاک تبریز هستند. این تعبیر دکتر جواد طباطبایی درباره مکتب تجددخواهی و اصلاحطلبی تبریز هم قشنگ و هم دقیق و درست است. تبریز در قرن نوزدهم پایتخت فکری و فرهنگی ایران است. امیرکبیر در آنجا و نزد خاندان قائم مقام تربیت شده است. به عثمانی و روسیه سفر کرده است.
همه اینها در ذهن و روح و جان او اثر گذاشتهاند و شخصیت نیرومند او را ساختهاند. اما مهمتر از همه این است که وقتی شخصیت و کار و کردار امیر را بررسی میکنیم، درمییابیم که اعتدال، انسجام و استحکام در او موج میزند یعنی اراده مستحکم، اندیشه روشن و ژرفنگری در او هست. تا جایی که رابرت گراند واتسون انگلیسی در همان زمان از او با تجلیل و تعظیم سخن میگوید و میگوید در تاریخ معاصر مشرق زمین بزرگمردی بود که اگر میماند، میتوانست ایران را نجات دهد. به گمان من بخش مهمی از آنکه ما میتوانیم در تاریخ خودمان و خاک پاک خودمان شخصیت بزرگی مثل امیرکبیر را پرورش دهیم، ناشی از تاریخ ما است.
کشور ایران سه هزار سال تاریخ مدون دارد. مهد کشورداری و دولت بوده است. ایده دولت جهانی چنان که هگل میگوید، ابداع ایرانیان است. اصلا ایرانیان سرآغاز تاریخ جهانی هستند. بنابراین سنتهایی که در دل تاریخ حضور داشته، برای ایران و ایرانی این امکان را فراهم میکرده که وزرای بزرگ، شاهان بزرگ، دیوانسالاران بزرگ و… را در مهد خود بپروراند. به گمان من امیرکبیر نیز فرزند راستین ایران زمین است و از دل آن سنت کهن دیوانی ایرانی برآمده که سه هزار سال سابقه داشته است. امیرکبیر وارث چنین سنت درازآهنگی بوده است اما در عین حال این سنت را توانست در وجود خودش زنده کند و الگوهای غربی را مطالعه میکرد.
من قرائت دکتر آدمیت را نیز میپذیرم که امیرکبیر خیال کنستیتیسیون داشت و الگوهای سیاست جدید را به ویژه در کشورهای آلمانی زبان مطالعه کرده است. اگر روزنامه وقایع اتفاقیه را مطالعه کنید، میبینید که از نظر محتوا نسبت به زمان خودش پیشرو است. امیرکبیر هم از تاریخ ما و هم از غرب جدید برای مدیریت خودش الگو گرفت. او در سه سال و یک ماه و بیست هفت روز کارهای زیادی کرد.
- نقش یک جامعه در تربیت مدیر چیست؟ آیا شخصی مثل امیرکبیر در الگوی مدیریتی که اجرا میکند، از جامعه نیز متاثر است؟
اجازه بدهید با اشارهیی به دو حدیث گرانمایه از زبان حضرت رسول اکرم (ص) که به اعتقاد من مکمل یکدیگر هستند، این پرسش را پاسخ دهم. نخست این حدیث که میفرماید الناس علی دین ملوکهم. یعنی مردم به پیشوایان و رهبرانشان نگاه و از ایشان پیروی میکنند. جای دیگری آن حضرت میفرمایند: کما تکونو یولا علیکم. یعنی همانگونه که شما هستید، بر شما حکومت میکنند.
این همان جملهیی است که از زبان متفکرانی چون لوتر نیز شنیده شده که هر ملتی لایق و شایسته همان حکومت و سران و رهبران خودش است. قطعه کوچکی در حدیقه الحقیقه سنایی هست که محل اختلاف نسخهشناسان و محققان است. یک روایت این است که «خلق چون پایه است و شاه چون سایه/ پایه کج، کج افتدش سایه/ سایه جز بنده وار چون باشد/ سایه را اختیار کی باشد» این روایت با فکر سنتی همخوان نیست چون در فکر سنتی خلق نمیتواند پایه باشد و این شاه است که ستون و مبناست.
در تفکر غالب سنتی سعادت و شقاوت خلق و مردم بسته به وجود شخص پادشاه است. این با پارادایم کهن بیشتر سازگار است. اما روایت دیگری هم از این قطعه هست که میگوید این شعر، همان پارادایم سنتی را گفته است. ایشان این قطعه را اینطور میخوانند: «شاه چون پایه است و خلق چون سایه/ پایه کج، کج افتدش سایه/ سایه جز بنده وار چون باشد/ سایه را اختیار کی باشد » به اعتقاد من هر دوی این روایتها در آموزههای اسلام و احادیث درست هستند. یعنی هم خلق پایه است و هم شاه. هر دو سایه یکدیگرند. گاهی اخلاقیات جامعه خراب است، حاکمان نیز خراب میشوند، عکس این نیز صادق است. این تعامل دوسویه است. رابطه مدیر و جامعه نیز همینطور است. این رابطهیی دو سویه، متقارن و متلازم است.
- یعنی شرایط اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تاثیر مستقیم در منش و اخلاق مردمان و در نتیجه پرورش مدیران دارد.
بله. تاریخ منش و خلق و خوی ایرانیان کاری صورت نگرفته است. من درباره دوره رضاشاه بسیار مطالعه کردهام و امیدوارم روزی نتیجه این مطالعات را به صورت تاریخ اخلاق در ایران بنویسم. دلیل این کار هم آن است که قوت و ضعف کلان روایتهایی که در سطح عوام مدام به کار میرود تحت اینکه «ایرانیها این طور یا آن طور هستند» را نشان دهم. متاسفانه این کلان روایتها معمولا رویکردی ذات باورانه به اخلاق ایرانیها دارند. در حالی که اخلاق افراد و ملتها پدیدهیی تاریخی است و فراز و نشیب دارد. اخلاق جامعه و حکومت متناسب با شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی از یکسو و باورها و اندیشهها و فرهنگ تغییر میکند.
ما باید درباره ایرانیان ببینیم که در کدام شرایط اخلاقمان بهتر شده است و در کدام شرایط سقوط کردهایم. مطالعات من نشان میدهد که در فرازهایی از ایران باستان اخلاق ایرانیان مورد ستایش بیگانگان قرار گرفته است. مثلا هرودوت میگوید: ایرانیان بزرگترین گناه را دروغ میدانند و از دروغ گریزانند و فرزندان خودشان را راستی میآموزند و راست پیشهاند. اگر روایت گزنفون درباره اخلاق ایرانیان را بخوانید، همین را شاهدید. اما بعدها همین افراد از عیوب ما هم میگویند. در قرون جدید میبینیم که جهانگردان و سیاحان غربی در سفرنامهها درباره اخلاق ایرانیان از ویژگیهایی چون دروغگویی، تقلب، عهدشکنی و… سخن میگویند. در حالی که امیرکبیر که کمی بیش از سه سال بر ایران حکومت کرد اما به واقع در اخلاق مردم تاثیر گذاشت. این را سفرنامههای غربی با ژرفکاوی به ما نشان میدهد. یعنی مردم میبینند که مدیرشان فردی سالم و درستکار است، سایه این نیکی روی جامعه میافتد در حالی که در دورههای بعد بازدرباره دروغ و نیرنگ ایرانیان بحث فراوان در میان است.
در دوره رضاشاه نیز چنین است. بعد از سقوط رضاشاه در نامههای سر هنری ریدر بولارد، سفیرکبیر بریتانیا از فساد اخلاقی ایرانیان سخن میگوید. البته او فکر میکند این امور ذاتی اخلاق ایرانیان است و روایتی ذات باورانه ارائه میدهد. اما من به عنوان مورخ میبینم که قبل از دوره رضاشاه وضع بهتر است. نخستین شهید دیکتاتوری اخلاق است. وقتی دیکتاتوری و استبداد در جامعهیی چیره میشود، نخستین چیزی که از بین میرود، اخلاق است. استبداد دشمن اخلاق به ویژه اخلاق توده است. جالب است که اگر در دوره رضاشاه، پیامهای او را بخوانید، میبینید که در سخنرانیها مدام شعار رشد اخلاق تکرار میشود اما نتیجهاش عکس آن است زیرا دیکتاتوری نابودکننده اخلاق است.
محسن آزموده
اعتماد