ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
كندوكاوي درباره دلايل پايدار ماندن ازدواج

ازدواج‌های ماندگار

شهروندان:
سال 2012 میلادی میشائیل‌هانکه، کارگردان اتریشی فیلمی ساخته بود با نام «عشق» که جایزه نخل طلای کن و بسیاری از جوایز سینمایی آن سال مثل اسکار را از آن خود کرد.

پدربزرگ و مادربزرگفیلم که توجه زیادی به آن شد، روایتگر داستان یک زوج سال خورده است که سالیان درازی را در کنار هم زیسته‌اند، کار کرده اند، پیشرفت کرده‌اند و حالا در آرامش و در سنین ۸۲ سالگی، دوران بازنشستگی خود را سپری می‌کنند.

یک تراژدی در مورد پایان زندگی و یک بیان عمیق در مورد اینکه عشق واقعی چطور ایجاد می‌شود، رشد می‌کند و در روزهای پایانی عمر به اوج می‌رسد. ‏

اشعار رومانتیک، اغلب از خود گذشتگی را با ژست‌های بزرگی به نمایش می‌گذارند. اما‌ «هانکه» به واقعیت آن می‌پردازد. «از خود گذشتگی» اولین اصل در دوام یک رابطه، یک ازدواج و یک زندگی. آن که زمینگیر می‌شود، ناگهان قدرت تکلم، حرکت و همه افعال فیزیکی را از دست می‌دهد.

اما همین جاست که تازه عشق آنان بعد از سال‌ها زندگی، محک زده می‌شود و شاید بزرگترین ترسشان این است که دیگر آینده‌ای وجود نخواهد داشت.

نمی‌خواهم نقد فیلم بنویسم و نمی‌خواهم از فیلم کم نظیر «هانکه» بیش از این تعریف کنم. فقط دلم می‌خواهد از این مصداق استفاده کنم تا برسم به عشق‌های امروزی و دیروزی جامعه خودمان، نه یک عشق فرانسوی!

می‌خواهم برسم به ازدواج‌هایی که هر کدام با داستان‌ها و حکایت‌های مختلف، شکل گرفتند و بعد یا تبدیل به یک درخت بلند و سترگ ۶۰ و ۷۰ ساله شده‌اند یا اینکه در همان سال‌های ابتدای جوانی وقتی که تازه یک نهال بوده‌اند، زوال، سرنوشت محتوم شان شده است.

 درخت زندگی

چطور بود که پدر بزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما سال‌های سال کنار هم زندگی می‌کردند. زندگی‌شان ساده بود و در همان سادگی، فرزندانشان را به ثمر می‌رساندند. حتی سواد درست و حسابی هم شاید نداشتند، اما پسر بزرگه بهترین شاگرد کلاس بود و دختر وسطی را همه محل به هنرمندی می‌شناختند. پدر بزرگ و مادر بزرگ خودشان دوتایی همه کارها را کرده بودند.

شاید ارثیه‌ای هم این وسط بود، ولی هر چه بود، انگار بلد بودند چطور زندگی کنند. سختی‌هایشان که تمام می‌شد و به دوران میانسالی که می‌رسیدند، تازه طعم آرامش را می‌چشیدند و با تمامی وجود مزه مزه اش می‌کردند.

قطعاً هیچ چیز نمی‌توانست برای پدر بزرگ به قشنگی لم دادن زیر سایه درخت انجیر در حیاط آب پاشی شده کنار مادربزرگ و مرور خاطرات و خوردن چای با عطر هل و زعفران در یک بعد از ظهر دل انگیز بهاری بوده باشد.

کنار هم، سال‌های سال آمدن نوه‌ها و نتیجه‌ها را به نظاره می‌نشستند و دست آخر آفت مرگ به جان درخت زندگی شان می‌افتاد و دیگر این جدایی را چاره‌ای نبود…‏

حاج آقا عباس داوری، ۷۳ ساله است و از قضا در سال‌های دور درس حقوق خوانده است و به قول خودمان هم اهل دل است و هم اهل علم، عصای چوب گردویش را روی زمین می‌کوبد و می‌خواهد که دخترش آلبوم‌ها را سریع‌تر برایم بیاورد.

تا فتانه خانم خواست پدر را اجابت کند، عباس آقا می‌گوید: نمی‌شود که یک روز عاشق شد و یک روز دیگر فارغ! این رسم‌اش نیست که جوان‌ها باب کرده اند. امروز بسیاری از ازدواج‌ها متأسفانه به طلاق می‌انجامد، توی فامیل خود ما هم زیاد از این موارد پیدا می‌شود.

بین جوان‌ها این باور غلط جا افتاده است که اگر زندگی تان به حد کافی آسان نیست، یا باید مشکلاتتان را تحمل کنید یا اینکه چندان خوشحال نیستید، پس طلاق بگیرید. تا یک نفر در زندگی تان دخالت کرد و اوضاع بر وفق مرادتان پیش نرفت، پس جدا شوید!‏

ازدواج نیاز به تحمل دارد،‌ نیاز به جنگیدن دارد. نه فقط ازدواج. شما برای پایدار بودن هر رابطه دوستانه با هر کسی هم باید این کار را انجام دهید. هر چیز با ارزشی در زندگی همین گونه است.

گاهی از من و همسرم این سوال می‌شد که زندگی شما چطور این قدر ادامه دار بوده است و نه تنها ادامه‌دار است، بلکه هنوز هم با هم قدم می‌زنید و پارک‌ها را گز می‌کنید و از کنار هم بودن بعد از این همه سال زندگی مشترک خسته نشده‌اید. جواب خیلی ساده است.

جواب این سوال را می‌دهم دخترم. اما چون خودت پرسیدی بگذار اول چند مساله را گوشزد کنم.‏

من کمتر دیده ام در تلویزیون و دیگر رسانه‌ها و فیلم‌ها به آنچه که خود ازدواج برای پایدار بودن نیاز دارد، بپردازند. بیشتر حاشیه‌ها را نشان می‌دهند و از اصل زندگی غافل شده‌اند. بسیاری ازجوان‌ها تصور اشتباهی از ازدواج دارند و فکر می‌کنند که ازدواج یعنی یک عمر ماجراجویی و تفریح! فکر می‌کنند همه روزهای زندگی باید عاشقانه و قشنگ باشد.

در صورتی که آن دوران ابتدایی که همه چیز بر وفق مراد است، خیلی زود تمام می‌شود و همسرتان، خود واقعی شما را مشاهده می‌کند. همه پرده‌ها کنار می‌رود و هر دو نفر به زیر و بم اخلاقیات یکدیگر و خانواده‌ها و فرهنگ هم آشنا می‌شوند. تازه متوجه می‌شوید که باید برای زندگی مشترکتان، وقت بیشتری بگذارید.‏

رویای ازدواج تبدیل به واقعیت می‌شود. می‌بینید که دیگر مثل روزهای اول، سر همه چی توافق ندارید. ازدواج شامل همه خوشی‌ها و ناخوشی‌ها، گاهی فاصله‌ها، صمیمیت‌ها و همه چیزهای دیگر می‌شود و یک نفر باید خودش را برای گام نهادن در این راه آماده کند.‏

 هدف از زندگی مشترک

آقا عباس گویی که دارد قصه‌ای تعریف می‌کند. وقتی از خوشی‌ها و نا خوشی‌ها حرف می‌زند، چشمانش به نقطه‌ای مبهم در دوردست خیره می‌شود. انگار که با این حرف‌ها پرت شده است به روزهای ابتدایی ازدواج خودش. زمانی که ایران خانم تازه ۱۵ سال داشت و آن دو با معرفی دو خانواده، قبل از اینکه عشقی در میان باشد، با هم ازدواج کرده بودند. حتی قبل از اینکه چیز زیادی از هم بدانند.‏

آقا عباس می‌گوید: من که نمی‌توانستم بگویم نمی‌خواهم. اصلاً به ذهنم نرسیده بودکه بگویم نه. می‌خواستم ازدواج کنم و بین خانواده ما راهش همین بود.

‌ای کاش دیگران هم به آنچه که من در طول زندگی ام رسیده‌ام، دست می‌یافتند. البته ایران، زن صبور و آرامی بود. گاهی کج خلقی‌هایی بود. دخالت‌های خانواده‌ها بود. ناراحتی‌ها بود. بی پولی‌ها بود، ولی ما بالاخره جان به در بردیم. وقتی به اعماق ازدواج وارد شوی و وقتی سال‌های زیادی از عمر زندگی مشترکت گذشته باشد، به این نتیجه می‌رسی که اصلاً قرار نیست در ازدواجت دنبال شادی باشی. قرار است در ازدواج دو نفر با هم بزرگ شوند و رشد کنند و تبدیل به انسان‌های بهتری شوند. به نظرم هر کس در زندگی مشترکش، باید به دنبال همین هدف باشد.

اگر فکر کنی که ازدواج مانع پیشرفت تو می‌شود، اشتباه محض است. پس حال راز طولانی بودن زندگی خودم با ایران را به تو می‌گویم. رازش این است که هر دو نفر بخواهند با هم بمانند. فقط همین!

از عباس آقا می‌پرسم که خب، زمان شما انتخاب دیگری هم وجود نداشت. طلاق چندان پذیرفته شده نبود و خیلی‌ها اصلاً به آن فکر نمی‌کردند، پس با هم می‌ماندند و دم بر نمی‌آوردند.‏

 طلاق عاطفی

عباس آقا می‌گوید: شاید طلاق روی کاغذ نبود، اما طلاق عاطفی که بود. مثل همین امروز. بعضی‌ها با هم زندگی می‌کنند، اما فقط همدیگر را تحمل می‌کنند و تا آخر عمر فقط رنج می‌برند. شاید خیلی از آن‌ها هم اگر می‌خواستند، می‌توانستند اشتباهات خود را تغییر دهند و حداقل تلاش کنند که زندگی برای خودشان لذت بخش‌تر باشد.‏

ازدواج یک انتخاب است، به خصوص در دنیای امروز. هم شریکت را انتخاب می‌کنی و هم آنچه که خودت می‌خواهی باشی.

با انتخاب آن یک نفر، تو برمی گزینی که در زندگی چگونه پیشرفت کنی و چه چیزهایی را تجربه کنی. پس در حقیقت تو با ازدواج، آینده خودت را انتخاب می‌کنی.‏

بیشتر اوقات ما روی شریک زندگی‌مان تمرکز می‌کنیم و می‌کوشیم اشکالات او را بیابیم و تمایلات خود را به او القا کنیم تا همان گونه باشد که ما می‌پسندیم. اما باید بدانیم کنترل این مسائل دست ما نیست. اگر دوست داریم تغییری ایجاد شود، آن را در خودمان جست و جو کنیم و مسئولیت اعمال خود را برعهده بگیریم.

بعد دوباره آقای داوری به همسرش بر می‌گردد. همسری که حالا ۳ سال است کنار خود نمی‌بیندش. بعد آلبوم رنگ و رو رفته قدیمی را که دخترش آورده است ورق می‌زند. برای هر کدام توضیح می‌دهد. عکس‌ها از همه دوران زندگی این دو اینجا جمع شده است.

زمانی که هر دو جوان و شاد و زیبا بودند. صورت‌هایشان و برق چشمان‌شان با امروزشان متفاوت بود. چین و چروک‌هایی که صفحه به صفحه به چهره‌ها اضافه می‌شود و وزن‌هایی که در هر عکس بالاتر می‌رود و عــکس‌هایی که از سیاه و سفید به رنگی می‌رسـد، کودکانی که قد می‌کشند.

فضاهایی که تغییر می‌کند، همه نشان از گذر عمرشان دارد. عمری که در کنار هم عاشقانه زندگی کرده‌اند، ۵۴ سال تمام!

می‌گوید: من عاشق جدول حل کردن بودم، اما ایران همه جواب‌ها را می‌دانست و نوبت به من نمی‌رسید و بعد می‌خندد و همچنان صفحات را ورق می‌زند و داستان هر عکس را برایم تعریف می‌کند.

می‌گوید: زمان خیلی زود می‌گذرد. روزی می‌رسد که همدیگر را نگاه می‌کنید و می‌گویید ۵۴ سال! باورت می‌شود؟ بعد از ۵۴ سال، هنوز به او همان احساس را داشتم که موقع ازدواج!‏

 عشق در نگاه اول

در پارک‌ها گاه گاهی می‌شود دیدشان. مو سپیدانی که دست در دست هم، کفش و لباس ورزشی به تن کرده‌اند و با هم راه می‌روند. ورزش می‌کنند. صحبت می‌کنند و معمولاً با آن سن و سال و این همه علاقه و انرژی مثبت که از همان دور هم پیداست، همه را متوجه خود می‌کنند. ‏

شاید ما عادت نداریم زوج‌های سن و سال داری را ببینیم که با گذشت سالیان دراز، هنوز هم از بودن با هم لذت می‌برند و این هوای بهاری را به حال خود نگذاشته‌اند و خودشان را در دیوار خانه‌هایشان زندانی نکرده‌اند و حالا که همه چیز حتی هوا هم یک جور خاصی زلال شده است، از خانه بیرون زده‌اند و به معنای واقعی «زندگی» می‌کنند.‏

زهره و مسعود نزدیک ۴۰ سال است که با هم ازدواج کرده‌اند. از آن سال‌های قبل ازانقلاب و خانه قدیمی در بهارستان می‌گویند. از بیماری زهره خانم و عمل روده‌هایش در ۴۰ سالگی و دردهایی که مسعود خان از بیماری همسر کشید. با شوخی و خنده می‌گوید: من زنم را لای پر قو نگه می‌دارم، ولی نمی‌دانم چرا با این حال، بیماری سراغ او می‌آید!‏

می‌گوید ما همسایه دیوار به دیوار هم بودیم و فکر می‌کنم قصه ما از آن عشق‌های در نگاه اول است. خانواده‌هایمان خیلی تفاوت داشتند. پدر من خانزاده بود و پدر زهره یک بلیت فروش ساده. اما در نهایت مسالمت و بدون هیچ مخالفتی با هم ازدواج کردیم.

هر دو خانواده راضی بودند و ما هم از همه راضی تر. حالا دو فرزندمان در خارج از ایران زندگی می‌کنند ما هم مواظب یکدیگریم.

زهره خانم می‌گوید: هرگز ندیدم شوهرم در هیچ وضعیتی طرف من را رها کند. همیشه حق را به من داده است، حتی زمان‌هایی که ناحق گفته‌ام و بعد‌ها این را فهمیده‌ام. ما سن و سالی نداشتیم که ازدواج کردیم و با هم راه و رسم زندگی را آموختیم. حالا هم اخلاقیات هر دویمان به هم شبیه شده است.

هر دو یک چیز را می‌پسندیم، هر دو فوتبال می‌بینیم، هر دو سریال می‌بینیم. اختلاف همیشه هست، اما خدا را شکر می‌کنم که من همسر خوبی داشتم. ‏ زهره خانم می‌گوید: حتی سال‌هایی بود که به خاطر کار همسرم در محروم‌ترین مناطق سیستان زندگی کردیم. تنهایی بود، خانواده هم نبودند. دوستی نداشتم، اما هرگز به این فکر نکردم که همسرم را ترک کنم. ما همه جوره پای هم ایستادیم و حالا هم راضی هستیم.

پر بیراه هم نمی‌گوید. واقعاً حتی چهره شان هم شبیه هم شده است. انگار که یک روح در دو جسم هستند!‏

شاید شنیده باشید که وقتی چند سالی از زندگی یک زوج می‌گذرد، آن وقت همه چیز یک طور دیگری می‌شود. البته امکان دارد که طور دیگری هم نشود! ولی امکان اینکه خیلی چیزها در رابطه دو نفر تغییر شکل و رویه بدهد، بسیار زیاد است. گاهی شاید مدت زیادی هم از ازدواج نگذشته باشد، اما دیگر زن و شوهر، مثل روزهای اول زندگی خود نیستند. دیگر از آن شور و هیجان اولیه خبری نیست. همه آخر هفته‌ها را به گردش نمی‌روند. با حوصله به صحبت‌های هم گوش نمی‌دهند. همه چیز، آن روح و طراوت اولیه خود را از دست می‌دهد. برای بعضی از زوج‌ها، این اتفاق خیلی زود رخ می‌دهد و برای بعضی دیگر بعد از ۴۰ سال زندگی. خارجی‌ها به این مساله می‌گویند سندرم زوج سالخورده! این عارضه البته ممکن است نکته‌های جالب دیگری هم داشته باشد.

 قصه فریده و احمد!‏

فریده خانم و احمد آقا بیش از ۵۵ سال است که با هم زندگی می‌کنند. سال‌ها پیش از روستایشان در کرمان به تهران کوچ کرده‌اند و با هر سختی که بوده، زندگی را گذرانده‌اند و حالا دوران بازنشستگی را تک و تنها در خانه قدیمی شان در کوچه‌ای قدیمی‌‌تر وسط شهر می‌گذرانند. تقریباً همه خانه‌های اطراف آن‌ها بازسازی شده است و این تک خانه سه طبقه وسط همه ساختمان‌های پر زرق و برق‌تر با نماهای شیک و جدید، از همه بیشتر جلب توجه می‌کند. ساختمان آجری رنگ و رو رفته که به همراه حیاط کوچکش و تک باغچه و تک درخت میانش، تنها مامن این پیرزن و پیرمرد شده است.

روسری اش را دور سر و گردنش پیچیده و پیراهن بلند خنکی را به تن کرده است. از همان پیراهن‌های گلدار که فقط و فقط می‌شود تن مادربزرگ‌ها دیدشان. خنده‌ای بزرگ، صورت پر چین و شکنش را پر می‌کند و من را به داخل می‌برد تا روی فرش قرمز خانه اش که به خاطر مهمان، آب و جارویش کرده است، بنشینم و از شربت آلبالوی خنکش بنوشم. ‏

‏ آقایش هم لحظه‌ای بعد به جمع ما می‌پیوندد. چه زوج دلنشینی! گذر سالیان هر دویشان را که احتمالاً روزی ایستاده و پر قدرت و با طراوت بوده اند، نحیف و کوچک و خمیده کرده است.

خیلی راحت در خانه شان نشسته‌اند و حتماً سعی می‌کنند در این دوران، از افسردگی جان سالم به در ببرند. برایشان جالب است که چرا یک نفر باید به داستان زندگی طولانی و ساده و بدون پیچ و خم آن‌ها علاقه مند باشد. تصور اینکه نکته جالبی برای گفتن داشته باشند، کمی برایشان عجیب است. اما می‌گویم قصه شما جالب است، چون خیلی‌ها همین را هم تجربه نمی‌کنند و هرگز دوران پیری را کنار هم نمی‌بینند. ‏

قصه آن‌ها مطمئناً یک داستان خوب عاشقانه است. اما شاید به این دلیل که آنان زمانی به دنیا آمدند و پرورش یافتند که هنوز واژه‌هایی مثل «وفاداری» و «با هم تا همیشه» معنای خاصی داشت. ‏

می‌خواهم در مورد یکی از بحران‌ها یا پیچش‌های طول زندگی مشترک شان برایم بگویند. چیزی که شاید در برهه‌ای پیوند آن‌ها را خدشه دار کرده باشد. به همدیگر نگاه می‌کنند و جوابی به ذهنشان نمی‌رسد. فریده خانم می‌گوید: من همیشه به روزهای آینده نگاه می‌کنم و احمد همیشه روزهای گذشته را می‌نگرد.

مرد به تازگی ۷۶ سالش شده است و می‌گوید تولدم با روز ازدواجمان یکی بود. و زن هم ۷۰ سال دارد. عکس‌های خانوادگی روی تاقچه خودنمایی می‌کنند. تابلوهای فرش و کوبلن‌هایی که خود فریده‌خانم بافته، به در و دیوار خانه آویزان است. قوری‌ها و ظروف قدیمی روی کمد، تزئینی به چشم می‌آیند و پرده‌های توری سفید سال‌هاست بر پنجره‌های این خانه آویزان بوده است. ‏

 دعوا و مشاجره

چطور می‌توان برای همیشه با هم ماند، آن هم با خوشی؟ این را از آن‌ها می‌پرسم.

فریده خانم، پلک‌های چروک افتاده‌اش را لحظه‌ای بر هم می‌گذارد و دمی بعد، از هم بازشان می‌کند و می‌گوید: من همیشه با شوهرم روراست بوده ام. از هر چیزی ناراحت بوده‌ام بر زبان آورده ام و از هر چه خوشحال بوده‌ام هم گفته‌ام.

بعد می‌گوید: نه این که فکر کنی همیشه، همه چیز خیلی خوب و خوش بوده است. ما بیشتر روزهای زندگی مان را با هم دعوا کرده ایم. و بعد می‌خندد.

آن‌ها بیش از ۵۵ سال قبل با هم ازدواج کرده‌اند. دو برادر بوده‌اند که با دو خواهر از یک خانواده ازدواج کرده اند.

فریده با لهجه خوب کرمانی‌اش می‌گوید: وقتی می‌خواستیم ازدواج کنیم، همه فامیل جمع بودند و عاقد هم آمده بود و سور و سات عروسی برقرار، اما از داماد خبری نبود! یک ساعت دیر رسید. آن هم وقتی همه به دنبال‌اش بودند و من از ناراحتی نزدیک بود غش کنم. معطل شده بود یک جا به تماشای یک آهو! می‌گفت آهو دیده است. من که هنوز هم حرف او را باور نمی‌کنم و هنوز هم نمی‌دانم چرا دیر آمد. مگر می‌شود آدم روز عروسی اش را اینطور از بین ببرد؟ اما خودش که این را می‌گوید.

احمد آقا می‌خندد و می‌گوید: من که جز حقیقت چیز دیگری نگفتم. ‏

فریده زن جالبی است. برایم عجیب است که یک زن با این سن و سال چقدر هیجان دارد و چقدر پر جنب و جوش و پرحرف و جذاب است. می‌گوید: آن روزها احمد خوش تیپ بود و شوخ طبعی زیادی هم داشت؛ که البته هنوز هم همین گونه است. ‏

 اهل چشم و هم‌چشمی نبودم

اگر از احمد آقا بپرسی راز طولانی ماندن زندگی‌ مشترک شما چیست، می‌گوید: تعهد خیلی مهم است و اینکه همیشه احساساتت را با شریک زندگی ات در میان بگذاری. ‏

فریده اضافه می‌کند: هیچ وقت چیزهایی که زن و شوهر‌های دیگر را آزار می‌دهد، در زندگی ما وجود نداشته است. نه من نه احمد اهل هیچ چیز خلافی نبودیم. اهل چشم و هم چشمی و بد تا کردن با فامیل همدیگر نبودیم. سعی کردیم همیشه جانب اعتدال را در زندگی رعایت کنیم و حرف یکدیگر را بفهمیم. اما باید بدانید که چیزی به اسم ازدواج کامل وجود ندارد. ما هم مشکلات خود را داشتیم. احمد آقا در تمامی زندگی‌اش معلم ساده ابتدایی بوده است و فریده خانم همیشه در خانه بچه‌ها و زندگی را سامان می‌داده است.

هر هفته فرزندانشان در خانه آنان جمع می‌شوند و همه اهل خانه کنار هم غذایی را که فریده خانم با همه دردهای مختلفی که حالا در سن پیری تجربه می‌کند، می‌خورند.

می‌گوید هنوز هم خرید‌های خانه را احمد انجام می‌دهد. هیچ کدام‌مان از پا نیفتاده‌ایم. گاهی بیماری هست. هر دویمان چند عمل جراحی را تجربه کرده ایم. احمد یک بار سکته کرده است و دوران سختی را داشتیم؛ اما هنوز هم مثل سال‌ها قبل می‌نشینیم از روزمرگی‌هایمان تعریف می‌کنیم. ‏

 سندرم زوج‌های سالخورده

با همان شوق و شور، فریده خانم می‌گوید که آن قدر سال‌های زیادی را با هم بوده‌ایم که حالا وقتی احمد می‌خواهد ماجرایی را برای کسی تعریف کند، من دقیقاً می‌دانم او از چه کلماتی استفاده خواهد کرد و حتی می‌توانم حالات صورت او را پیش‌بینی کنم. همین حالا هم می‌توانم بگویم که او با آن نگاه که یک ابرویش را بالا برده و آن نگاه تمسخرآمیز، دارد به چه فکر می‌کند. ‏

وقتی این حرف‌ها را می‌زند، احمد آقا را نگاه می‌کند و هر دو یک دفعه می‌خندند. خنده‌هایی که در آخر به سرفه می‌اندازدشان.

این همان سندرم زوج‌های سال خورده است که در ابتدا گفتم. هر دو داستان‌های بامزه‌ای دارند که بارها و بارها از زبان هم در جاهای مختلف شنیده‌اند و شاید دیگر حرف جدید آن چنانی باقی نمانده باشد جز این که اصغر آقا بقال سر کوچه فلان حرف را زد و شمسی خانم همسایه بغلی، فلان چیز را نقل کرده بود. ‏

حتی آن‌ها دیگر با هم بحث سیاسی یا خانوادگی هم ندارند. همه چیز را گفته اند. از نظرات هم با خبرند و در خیلی از موارد، حرفشان با هم یکی است. ‏

این بار احمد آقا زودتر از فریده خانم به سخن می‌آید و می‌گوید: هر دو طرف یک ازدواج باید به زبان هم صحبت کنند. منظورم این است که به حرف‌های هم گوش دهند. وقتی خوب گوش دهی و نخواهی فقط خودت متکلم وحده باشی، چنان جوابی می‌گیری که فوق‌العاده است.

‏ یاسمن طبریان ـ روانشناس در گفتگو با گزارشگر ما در مورد اینکه چطور می‌توان یک ازدواج موفق طولانی داشت، می‌گوید: آن چیزهایی که یک ازدواج را ماندگار می‌کند به توانایی‌های ارتباطی دو طرف بستگی دارد. همچنین سلامت ذهنی، حمایت اجتماعی و نبود استرس، موارد دیگری است که به دوام یک رابطه کمک می‌کنند. ارتباطات صحیح، کلید اصلی یک ازدواج سالم است. حتی ممکن است این ارتباطات منجر به دعوا و جنجال شود.

این همان چیزی است که فریده خانم، خوب متوجه شده است. چرا که در صحبت با من گفته بود با وجود اینکه با همه حرف‌های احمد آقا موافق نیست، ولی همیشه سعی می‌کند شکایت‌های او را هم بشنود و فقط طرف خودش را نبیند و هر دو طرف یک مشاجره را درک کند.

 خوشبختی

یاسمن طبریان ـ روانشناس همچنین می‌گوید: در سال‌های نخست ازدواج، ممکن است ناهماهنگی و اختلافاتی بین زوج‌های جوان وجود داشته باشد. اگر چه این دوران از زندگی خوشایند نیست، اما دلیل قابل قبولی نیست که زوج‌های جوان بخواهند از یکدیگر جدا شوند. باید صبور بود و دلایل این ناهماهنگی را شناسایی کرد و با گفتگو و صحبت پیرامون خواست‌‌ها و شخصیت‌های خودشان به هماهنگی‌های لازم دست یافت.

در صد بسیار بالایی از جدایی‌ها به خاطر نداشتن هنر گفتگو و کوتاهی زوجین در مقابل یکدیگر است که حتی بعد از جدایی، برخی از زن و شوهرهای سابق تصمیم به ازدواج دوباره با هم می‌گیرند. بنابراین با اقدام و برخورد‌های مناسب و گفتگو به هنگام بروز اختلافات و مشکلات زندگی زناشویی، از بروز چنین جدایی‌هایی می‌توان جلوگیری کرد. ‏

راز خوشبختی زوج‌های خوشبخت، نه اجتناب از کشمکش است و نه جستجوی منطقی برای رفع آنها. تفاوت‌های عمیق در سرتاسر زندگی شان وجود دارد، اما با این حال خوشبختی، بقا و دوام زندگی مشترک آنها به خطر نمی‌افتد.

وی می‌افزاید: خوشبختی مشترک و لذت بردن از خوشی همراه با هم، بیشتر از نداشتن دعوا و کشمکش‌ها باعث دوام‌آوردن زندگی یک زوج می‌شود. می‌توان تمامی عمر را درباره یک مادر شوهر یا مادر زن بیش از حد مزاحم بحث کرد، بدون اینکه راه حلی برای آن پیدا شود، اما باز هم با هم خوشبخت بود! ضمناً زوج‌های خوشبخت لذت و سرخوشی متقابل بیشتری به یکدیگر می‌دهند. رفتار مثبت یکی، پاداش رفتار مثبت دیگری است. یک لبخند با یک لبخند پاسخ داده می‌شود. هر حرکت مثبت از سوی یک طرف پاداشش را توسط رفتار، حرکت یا تشکر از دیگری دریافت می‌کند و این طرز برخورد، تحرک و پویایی بسیار مفیدی به وجود می‌آورد.

به این ترتیب می‌توان گفت در زندگی یک زوج مقدار چیزهای مثبت و منفی در تعادل است. اگر شما ذهن خود را با هنر مثبت بودن، عشق، دوستی، و لبخندهایی که مبادله می‌شود بپرورانید و اگر میزان همه این‌ها را افزایش دهید، به راحتی می‌توانید تضادهای عمده تان را برطرف کنید. در عوض اگر انرژی کمی را وارد زندگی تان کنید، کوچک‌ترین مشکلی به شدت آزارتان می‌دهد. چرا که شما به اندازه کافی ذخیره خوشبختی برای مواجه شدن با این مشکل را ندارید.

در نهایت خوشایندترین دستورالعمل را در اختیارتان می‌گذاریم، آیا به همان میزان که به دنبال راه حل مشکلات‌تان هستید، به لذت و سرخوشی می‌پردازید؟ آیا بیشتر از این که مشغول دعوا و درگیری باشید، سهم خوشبختی خود را افزایش می‌دهید؟ این دستورالعمل، هم ساده است، هم خوشایند و هم مفید!‏

 شبنم سید مجیدی

اطلاعات

برچسب‌ها : , ,