لاهیجان و روستاهایش در محاصره جدی آلودگی زباله و فاضلاب
شهروندان – امیر علیدوستراد*:
بیش از 13 سال است که شهرداری لاهیجان زبالههای لاهیجان و 3 شهر (چاف و چمخاله، سیاهکل و دیلمان و رودبنه) و 18 دهیاری دیگر را بدون هیچ اندیشه و توجیه بهداشتی و زیست محیطی به مکان سرسبز «تموشل» میآورد و در آن رها میکند.
بنا به گفته اهالی «تموشل» شهرداری لاهیجان پیش از خرید زمینهایشان و انباشت زباله در جنگل به روستاییان گفته بود برایتان کارخانهیی خواهیم زد که برای روستا هم خوب است، مشکل بیکاری جوانان روستا را با استخدامشان در کارخانه حل خواهیم کرد و…
روستاییان بیخبر از اینکه دارند بنیان یکی از آلودهترین مکانهای شرق گیلان را در روستایشان تایید میکنند.
این مکان بدون هیچ فکر کارشناسی شده بلندمدت در کنار رودخانهیی که آب شالیزارهای روستاییان را تامین میکرد انتخاب شد، وقتی ماشینهای زباله در محیط سرسبز، زبالههایشان را ریختند، روستاییانِ غافل، متوجه شدند که چه زشت به بازی گرفته شدند. یک روز همگی راه را بستند و اجازه ندادند کامیونهای حمل زباله عبور کنند. کارشان را اقدام علیه امنیت اعلام و همگی را بازداشت کردند. تنها جرمشان این بود که نمیخواستند زبالههای چندین شهر و روستا به روستایشان آورده شود.
آنها از پس زبالههایشان برمیآمدند و همه را در روستایشان میسوزاندند ولی با کامیون کامیون زباله در روز چه میتوانستند کنند؟ این همه زباله برای حجم سبز روستایشان بسیار زیاد بود.
شوربختانه آنها نیز مجبور شدند که به کار زشت شهرداری مهر تایید بزنند و همگی ناخواسته رضایت دادند تا مرگ، آرام آرام روستای سبزشان را در آغوش بگیرد و دچار مرگ تدریجی شود. گاوهای شیرده هفت، هشت میلیونیشان به دلیل محصور نبودن کوههای زباله از همان محیط آلوده و مرگزا تغذیه کردند و بسیاریشان مردند.
در این فضای سرسبز، کوههای زباله یکی پس از دیگری قد علم کردند. شیرابههای مرگزا و عقیمکننده زباله به آبهای زیرزمینی و چاههایشان و حتی به رودخانهیی که در نزدیکی آن بود، نفوذ کرد و هرچه بیشتر زندگی آنها را در خطر انداخت.
عدهیی دیگر اسبها و گاوهایشان پس از خوردن آب آلوده به شیرابه تلف شدند. برنجهای آلوده که از آب ناسالم و آغشته به شیرابه به عمل آمدند و بیماریهای پوستی، تنفسی و بینایی سهم هر روستایی شد.
فریادهایشان به گوش هیچ مسوولی خوش نیامد. آلودگی چونان بختکی سیاه بر زندگیشان چنبره زده بود. حیوانات، پرندگان و طبیعت نیز آسیبهای بسیار جدی از این همه آلودگی را دچار شدند و مردند. آنجا پیش ترک شکارگاه خوبی برای شکارچیان بود ولی امروز این مکان به افسانه شکار بدل شده است.
یکی از گرازهای شکار شده روی دهانش سرنگ بیمارستانی فرو رفته بود و پرندهیی دیگر پس از شکار بدنش را کرمهای زنده پر کرده بود.
تنها مرگ بود که بی صدا همه را صدا میزد. خیل کلاغها این فجایع زشت زیست محیطی را زار میزنند. باتلاقهای عمیق و بسیار خطرناک سیاه رنگ که از شیرابهها تغذیه میشد پای این کوههای زشت پدیدار شدند. سبزههای کذایی روی این باتلاقها را پوشاند که حیواناتی نگونبخت از جمله گاو (و حتی انسان) در آن فرو رفتند.
چند سال پیش زمین بزرگی در کنار این کوههای زباله برای احداث زندان بزرگ شرق گیلان خریداری شد. شرط اصلی برای فروختن این بود که جلوی ریختن زباله در این مکان گرفته شود. ولی این مهم به رویایی بیشتر شبیه نبود. شهرداری جلوی عملیات پیشروی زبالهها را از طرف زندان گرفت. روی کوه زبالهها خاک ریخت تا کوهها را طبیعی جلوه دهد. بگذریم که از سربازهای نیروی انتظامی هم در این میان استفاده شد و کوه زباله آغشته به گاز متان آتش گرفت، آتشی با شعلههای آبی…
پشت این کوهها جنگل سرسبزی بود. مساحت بسیار زیادی از جنگل تخریب و گودال بسیار بزرگی حفر شد. استخر گلی بسیار ابتدایی بدون ایزوله کردن یه گوشه از آن گودال برای جمع کردن شیرابهها ایجاد شد. شیرابهها پس از نفوذ به زمین و آلوده کردن آبهای زیرزمینی در استخر جمع شدند. برای رهایی از شر این همه شیرابههای عقیمکننده و مرگزا، شهرداری با فکر خلاقگونه مسوولان ذیربط به فکر حفر کانالی عمیق و طولانی از استخر به سمت رودخانهیی بودند که ۱۲ سال پیشتر از بس شیرابه خورده بودند، خفه شده بودند.
این بار روستاییان که کلافه از این همه آلودگی بودند با شکایت به اداره محیط زیست جلوی این کار زشت و ضد طبیعت را گرفتند. شهرداری برای خلاص شدن این همه شیرابه فکر دیگری کرد و آن شکافی بود که به بدنه این استخر سیاه وارد آورد تا به دلیل مجاورت با جنگل، شیرابهها به سمت جنگل بیپناه هدایت شود. یک سال و اندی این شیرابهها وارد جنگل نگونبخت شد و کسی صدای بیصدای جنگل را که آرامآرام در چنگال مرگ قرار میگرفت، نشنید.
از بخت بد کانال آبی هم وسط جنگل بود که شالیزارهای پشت جنگل را آبیاری میکرد. شیرابه، جنگل و کانال آب را آلوده کرده بود. شالیزارهای پشت جنگل آسیبهای جدی دیدند. بسیاری از آنها کشاورزی را رها کردند. ساقههای برنجشان آنقدر ضعیف بود که به محض خوشه زدن میخوابید و هیچگاه رنگ زرد رسیده شدن را به خود نمیدید. طعم و رنگ برنجهاشان عوض شده بود. این مرگ بود که آنها را صدا میزد. گاوها با بچههایشان از خوردن آن تلف شدند.
بدنشان بیماریهای ناشناخته پوستی گرفت. روستاییان نیز بیماری تنفسی و پوستی گرفتند. این کانال گلی آلوده پس از تامین آب شالیزارها به کانال آب بتنی نفوذ کرد و آلودگی بیشتر پخش شد. آلودگیهای این منطقه کم بود که آلودگی زندان نیز به آن سنجاق شد. زندان جدید به دلیل نداشتن تصفیهخانه فاضلاب، تمامی فاضلاب هزاران زندانی را به جنگل وصل کرد تا جنگل و فرزندانش در یک نبرد زشت و نابرابر در جدال با شیرابه و فاضلاب از آلودگی جان بکند و افسانه شود. فاضلاب نیز چونان شیرابه به کانال آب و شالیزارها نفوذ کرد. روستاییان غمگینتر شدند و به تن در دادنشان به آلودگی ایمان آوردند…
شوربختم برای شهرم
*فعال مستقل محیط زیست لاهیجان
اعتماد