اقتصاد رانتی و فقر عامل تضعیف نهادهای مدنی
شهروندان:
محمدامین قانعیراد، استاد دانشگاه است؛ فارغالتحصیل جامعهشناسی از دانشگاه تهران و نویسنده کتابهایی چون «ساختار مدیریت نظام علمی کشور»، «ناهمزمانی دانش: روابط علم و نظامهای اجتماعی- اقتصادی در ایران»، «تبارشناسی عقلانیت مدرن»، «جامعهشناسی رشد و افول علم در ایران» و…
قانعیراد در گفتوگو با خبرنگار ما از نسبت میان فقر و نهادهای مدنی میگوید؛ با تاکید بر اینکه نهاد مدنی و رفتارهای دموکراتیک زمانی برای ما قابل دسترسی است که نیاز اقتصادی در حد قابلقبولی برآورده شده باشد و این دو حوزه ارتباط تنگاتنگی با هم دارند اما اقتصاد رانتی- نفتی را از آسیبهای نهادهای مدنی میداند.
- آقای دکتر اجازه دهید بحث را از ارتباط جامعه مدنی و رفتارهای دموکراتیک مردم با محوریت اقتصاد شروع کنیم که ارتباط این دو حوزه با هم چگونه برقرار میشود؟
دیدگاه بعضی از جامعهشناسان این است که توسعهاقتصادی، گسترش میزانی از رفاه و توسعه برابری اجتماعی و شرایط زندگی، مقدمه تشکیل و رشد جامعهمدنی را فراهم میکند. بنابراین در این دیدگاه، تقدم با تحول اقتصادی است که به دنبال خود جامعهمدنی را دارد و ارتباط این دو حوزه از نوع تقدم و تاخری است. در مطالعاتی که در کشورهای مختلف انجام شده، بین ثروت و تولید ناخالص ملی در جامعه و توزیع نسبتا برابر ثروت که همراه با کاهش فاصلههای طبقاتی است، شاهد رشد جامعهمدنی هستیم.
- بهنظر میرسد که در کشورهایی با اقتصاد نفتی یا اقتصاد رانتی ارتباط نهادهای مدنی با ثروت با الگوی تقدم-تاخری اقتصاد بر نهاد مدنی تبیین نمیشود.
در کشورهایی با اقتصاد وابسته به منابع زیرزمینی که جامعهمدنی ضعیفی دارند، مشکل در ثروت نیست بلکه مشکل اصلی در دولتیبودن اقتصاد و شبهدولتی بودن آن است. در این الگو منابع ثروت در بالا توزیع میشود و کسب ثروت از پایین صورت نمیگیرد. یعنی انحصار ثروت در اختیار دولت است و خود دولت نقش توزیعکننده منابع ثروت را بین اقشار مختلف جامعه برعهده دارد که میتواند نوعی استبداد را به دنبال خود داشته باشد و از طرفی فقدان جامعهمدنی به این مشکل دامن میزند.
- در بررسی دولت مدرن، نفت را علتالعلل خیلی از مشکلات جامعهمدنی دانسته و حتی از ساختار تاریخی فراتر میبینند که این «معمای فراوانی» باعث قدرت دولت و ضعف جامعه میشود. اما الگوی حکومت در همه جوامع نفتخیز با هم یکی نیست و استثناهایی وجود دارد.
اول اینکه این دولتها قدرتمند نیستند بلکه ثروتمند هستند و باید به این نکته توجه کنیم که قدرت و ثروت با هم متفاوت هستند. از طرفی دولت در توزیع این ثروت با مشکلاتی مواجه میشود و ضرورتا رابطه الزامی بین دو متغیر ثروت نفت و ضعف جامعهمدنی وجود ندارد. کشورهایی مثل آمریکا هم تولید نفت دارند ولی سهم نفت و گاز در تولید ناخالص ملی بسیار اندک است؛ یعنی اقتصاد آنها بر پایه درآمد نفتی نیست و تولیدات صنعتی- سرمایهداری سهم اصلی را در اقتصاد آنها دارد. اما در کشورهایی مثل ما سهم نفت و گاز در اقتصاد ملی بسیار بالاست و با حذف این درآمد، دولت قادر به اداره جامعه نیست. در اینجا دولت ثروتمند، رانتهایی را تقسیم میکند. در دولت اصلاحات برای ساماندادن به درآمد نفت و گاز که به رشد و توسعه بینجامد «صندوق ذخیره ارزی» را تعبیه کردند که دسترسی دولت به منابع مالی را محدود میکرد و هدف این بود که این درآمد در خدمت رشد اقتصاد ملی- صنعتی باشد که در دوره بعدی تخطی صورت گرفت.
- یعنی شکست خورد؟
نه تخطی صورت گرفت و از پول این صندوق به صورت رانتی استفاده کردند اما این طرح شکست نخورد. فکر میکنم که باید نقص آن را برطرف کرد و دوباره آن را اعاده کرد و آن را به یک راهبردی برای توسعه اقتصاد ملی تبدیل کرد. البته این نهاد یک نهاد قانونی بود که مراحل لازم را تا تبدیل شدن به نهاد اقتصادی طی کرده بود اما خیلی از نهادهای قانونی درنهایت در برابر تخطی دولت آقای احمدینژاد در استفاده از آن سکوت کردند که قابلبحث است.
- البته عدهای از صندوقارزی به بمب ساعتی برای نهاد مدنی تعبیر کردند که این ثروت درنهایت باعث تضعیف نهاد مدنی شد.
بله. به دلیل اینکه اقتصاد رانتی درنهایت به تضعیف جامعهمدنی منجر میشود.
- نقشی که برای جامعه و نهادهای مدنی در جلوگیری از فساد اقتصادی قایل هستید، چیست؟
جامعهمدنی را در برابر بروکراسی دولتی تعریف میکنیم که دو رکن اساسی جوامع مدرن هستند. در جوامع مدرن از یک طرف با گسترش دیوانسالاری و بروکراسی روبهرو هستیم و از طرفی با گسترش دموکراسی. جامعهمدنی بهتدریج بزرگ شده و فشار بروکراسی را محدود میکند و گاهی جایگزین بروکراسی دولتی میشود و یک تعدادی از نقشها را خودش به عهده میگیرد که کارکرد اولیه بروکراسی و سازمانهای دولتی بود و به یک معنا دولت به جامعه مدنی تفویض اختیار میکند و فشار بروکراسی را بر مردم کم میکند. یعنی نهادهای مدنی در برخی موارد جایگزین بروکراسیها میشود و به یک معنا جامعه از طریق جامعهمدنی به نوعیself organization یا «خودسازماندهی» میرسد و نقش و دخالتگری و تاثیر دولت در زندگی عمومی مردم کاهش پیدا میکند ولی از بین نمیرود.
- الگوی بروکراسی در جوامع شرقی با تکیه بر مشخصات تاریخی ایران به چه شکلی است؟
ما در جوامع شرقی با الگوی «استبداد شرقی» روبهرو هستیم که به صورت تاریخی در جوامع کم آب و جوامع «هیدرولیک» سازماندهی گسترده دولتی ایجاد میشد. آن زمان منبع طبیعی آب برای بازدهی زمین لازم بود و آن را دولت و نمایندههای دولت توزیع میکردند و این شبکه گسترده باعث قدرتمند شدن دولتها میشد. درواقع نقش دولتهای شرقی بهطور تاریخی، توزیع منابع طبیعی بود و همین نقش در جوامع نفتی بازتولید شد. یعنی دولت منابع نفتی را استخراج میکند و درآمد آن را بعد از فروش بین مردم تقسیم و توزیع میکند. به بیان دیگر در اینجا هم دولت نیاز به بروکراسیهای ویژهای داشته که باعث تضعیف جامعهمدنی شده است.
- یعنی شما ضعف جامعهمدنی را با منابع طبیعی و عوامل طبیعی ارزیابی میکنید؟
جامعهمدنی در جایی که اقتصاد وابسته به دولت نیست، رشد میکند. اگر دولت مالیاتبگیر بوده و وابسته به مردم و جامعه باشد، به همان میزان دولت دموکراتیکی میشود و به میزانی که رابطه برعکس تعریف شود؛ یعنی جامعه به درآمد دولت وابسته باشد و منابع ثروت در انحصار و منوپولی دولت قرار گیرد، میزان استبداد دولت افزایش یافته و جامعه بروکراتیزهتر میشود. لذا ما با مفهوم بروکراتیزهشدن جامعه به افزایش نقش دولت و در مفهوم دموکراتیزهشدن جامعه به افزایش نقش جامعهمدنی توجه داریم که با همدیگر رابطه معکوس دارند. به میزانی که جامعه بروکراتیزه میشود، جامعهمدنی ضعیف شده و برعکس به میزانی که جامعه دموکراتیزهتر میشود، نقش دولت در اداره تام جامعه کاهش پیدا میکند. معمولا ترکیب مطلوبی از این دو هم اجتنابناپذیر است و هردو در سطحی بهخصوص برای اداره جامعه لازم و ضروری است.
- بهطور مشخص بروکراتیزه یا دموکراتیزه شدن جامعه به چه مسالهای بستگی دارد؟
به اینکه اقتصاد در کجا قرار گرفته است. باید ببینیم که در جوامع اقتصاد در دست دولت است یا در دست مردم.
- البته دولت اخیرا به درآمد حاصل از مالیات تمرکز کرده است.
بله. میخواهند درآمد مالیاتی را جایگزین درآمد نفتی و زیرزمینی کنند و میتواند روند مثبتی باشد اگرچه الان هم تاحدی آلوده به مسائل فساد شده است و عدهای از افراد و گروههای اقتصادی در آن اخلال ایجاد میکنند. اما این به معنای شکست الگوی درآمدزایی از طریق مالیات نیست. راه مالیات، راهی است که در اکثر کشورهای پیشرفته به نتیجه مقبولی رسیده است. در ایران بازار و بخش خصوصی دربرابر مالیات دادن مقاومت نشان داده ولی کارمندان مالیات میدهند و باید ابعاد اقتصادی آن بررسی شود و راهکارهای مناسبی برای اقتصاد پیچیده جامعه درنظر گرفته شود تا نظام مالیاتی و درآمد حاصل از آن برای جامعه و دولت ثروت افزا باشد و این ثروت صرف خدمات عمومی برای مردم شود و مردم احساس کنند که این مالیات برای رفاه حال اینهاست. اما متاسفانه الان یک نوع تفکر وجود ندارد.
- شما در بخشی از صحبتهایتان تحول اقتصادی را مقدم بر توسعهسیاسی بیان کردید. درحالیکه امروز صحبت از توسعهمتوازن هست یا عدهای مثل آمارتیاسن توسعه را آزادی میداند. یا اینکه افرادی مثل فرید زکریا الگوی توسعه برای خاورمیانه را الگوی اقتصادی میدانست که بعد از حوادث مصر عنوان کرد که لیبرالیسم اقتصادی در خاورمیانه شکست خورده و اینها به توسعههمزمان نیاز دارند.
ببینید، ما در اینجا دو بحث داریم. یکی بحث تبیینی و جامعهشناسی است که در آن توجه به مقوله توسعه به معنای آزادی و رفتارهای مدنی ایجاد شده است و «چه زمانی» و شرایطی افراد میتوانند به این مسائل بپردازند. پاسخ این است که در جوامعی افرادی مثل آمارتیاسن رشد میکند که آن جامعه به درجهای از رشد اقتصادی رسیده باشد که بعدا به آزادی سیاسی و اجتماعی میپردازند. بحث بعدی بحث راهبردی است که ما چگونه برنامه توسعه خود را تنظیم کنیم؟ آیا توسعه سیاسی اقتصادی را با الگوی تقدم و تاخر انتخاب کنیم یا همزمان به هردو حوزه با هم توجه داشته باشیم.
- با توجه به تجربه تاریخی ایران، کدام الگو درستتر است؟
در شرایط ایران با تجربه صدساله در عرصه نفت و حوزه اقتصاد و انقلاب مشروطه و سیاست طرح مساله توسعهاقتصادی یا توسعهسیاسی برای جامعه ما اولویت ندارد و بهنظر میرسد که این دو حوزه کاملا با هم خلط شدهاند. بهعنوان مثال دکتر همایون کاتوزیان از استبداد نفتی و استبداد شبهمدرن دولت پهلوی صحبت میکنند. اما باید به این هم توجه کنیم که این نفت یک منابع ثروتی را در جامعه ایجاد کرد که فعالیتهای فرهنگی و آموزشی را در جامعه گسترش داد که مردم توانستند حرفهایی را بزنند که قبلا شاید از آن مطلع نبودند. درواقع ما به سطح نسبی از رشد رسیدهایم که هردو را با هم مطالبه کنیم. ارمغان نفت فقط استبداد نبود بلکه گسترش آگاهی و کشف استبداد از اثرات درآمد نفت بود. یعنی نفت شمشیر دولبهای بود که تمام کسانی که علیه استبداد و استعمار شوریدند کسانی بودند که از درآمد نفت استفاده کرده بودند. یعنی دولت با این درآمد نفت، دانشگاه، مدارس، رسانهها و کالای فرهنگی را گسترش داده بود و این نهادها آگاهی به مطالبات جدید اجتماعی را؛ یعنی نقش دوگانهای داشت.
- وقتی یک منبع عظیم اقتصادی باعث تولید آگاهی میشود باید این را بپذیریم که فقر مضر بر آگاهی است و آگاهی زیربنای اصلی رفتارهای دموکراتیک و مدنی باشد، خود تابع اقتصاد است. ارتباط فقر و قانونگریزی و رفتارهای دموکراتیک چگونه تبیین میشود؟
فقر یک مساله نسبی و ذهنی است و نمیتواند موضوع فردی باشد. یعنی فقر هم تبعات اجتماعی دارد و هم اینکه افراد در مقایسه با دیگران به محرومیت خود اشراف پیدا میکنند. فقیر موقعی ایجاد میشود که گروهی خود را فقیر مییابند و گاهی به ذهنیت ما بستگی دارد و البته گاهی با شاخصهای عینی مثل شاخص فلاکت سنجیده میشود. عمدتا این ذهنیتها فقیر را میسازد. شاید فردی بدون پناهگاه و غذای کافی در هند خود را فقیر فرض نکند و در جامعه ما کسی با شغل و درآمد و بیمه و مسکن و خودرو خود را فقیر بداند. اینجا احساس فقر است که دیگران در خیلی از مناطق دنیا با شرایط شما احساس رضایت دارند.
یک نوع انفجار توقعات ایجاد شده که افراد دچار یک نوع نارضایتی فرهنگی نسبت به زندگی خود شدهاند و احساس فقر دارند. شاید مساله یارانهها در همین چارچوب قابلتبیین است. شاید امید به آینده زیاد نیست که فرد دچار وحشت و ترس میشود و اعتماد به اوضاع و شرایط ندارد و ثبات اجتماعی را احساس نمیکند و عدم امنیت روانشناختی احساس نداری را در ما بازتولید میکند و این به لحاظ روانشناختی قابل تبیین است. فقر صرفا مقوله عینی نیست و صرفا با دانش هم صددرصد مرتبط نیست. البته عدهای از افراد که قبلا به نیازمندی اقرار نمیکردند و درکی از خود داشتند، الان اصرار به نیازمندی دارند و آن را بیان میکنند.
این نگاه در اوایل انقلاب بیشتر بود و سرمایهداری را بد میدانستند ولی الان سرمایهداری با یک نوع مشروعیتی مواجه است و سرمایه داشتن الان تبدیل به نرم و هنجار شده و مشروعیت فرهنگی آن تثبیت شده است. اما احساس ذهنی ناامنی در سرمایهداران هم وجود دارد. مثل خروج سرمایه از کشور که شاید چشم انداز خوبی از ثبات ندارند. فقررا به مثابه یک امر ذهنی هم باید تاکید کرد.
- عدهای بر این باور هستند که نهادهای مدنی در جامعه فقیر نهادینه نمیشود و پایدار نمیماند. چرا؟
فقر و احساس فقر علاوه بر اینکه مساله اجتماعی است یک مساله سیاسی هم هست. نسبتی که افراد با دولت و حاکمیت دارند خیلی روی احساس فقیر بودن یا نبودن افراد تاثیر دارد. وقتی ما احساس فقر میکنیم یعنی به دولت اعتماد نمیکنیم. یعنی فقیر هندی وقتی شرایط خود را میپذیرد، دست به رفتارهای شورشی و هنجارشکن نمیزند. احساس فقیر بودن در معنای نسبی یعنی محرومیت نسبی است. هنجارهایی که دیگران نهادهاند را تخطی میکند و هدف هنجار برقراری نظم است و فرد در این صورت خود را در حاشیه نظم میداند و از آن تخطی میکند.
- فقر از عواملی است که منجر به انقلاب میشود و عدهای معتقدند، فقر و نارضایتی برای مطالبه و کفایت میکند یا به عبارتی دیگر، عامل و نیروی اصلی است و آنچه که تعیینکننده است، مقدار و شدت این نارضایتی است. بنابراین رابطهای یکسویه و مستقیم در تئوری انقلاب این تفکر وجود دارد که «فقر ایجاد انقلاب میکند» یا به روایتی بهتر «فقر به طغیان میانجامد». آیا این الگو در انقلابهای ایران منطبق بوده یا نه؟
برخی معتقدند که فقرا وقتی به آگاهی میرسند، انقلاب میکنند. مارکس میگوید، کارگران وقتی از ایدئولوژی کاذب نجات یابند و به آگاهی پرولتاریا دست یابند انقلاب میکنند. که این آگاهیها انسان را نجات میدهند. محرومان در دورهای شاید فاقد آگاهی باشند ولی وقتی به آن آگاهی دست پیدا کردند منجر به مطالبهگری اجتماعی و انقلاب و طغیان میشود.
در مقابل الگوی دیگری که داریم طبقه فقیر را فاقد آگاهی میداند و این دو تصویر چپ و راست هر دو در جامعه وجود دارد که دیدگاه راست طبقه فقیر را در فقر فرهنگی و فرهنگ فقر میبیند و دیدگاه چپ طبقه محروم را دارای آگاهی میداند که موتور تحول آینده است. اما به نظر من رابطه فقر و انقلاب را نمیتوان در الگوی زیربنا-روبنا دید و فقر لزوما به طغیان نمیانجامد. در بسیاری از مواقع فقرا و محرومان آرامترین گروه اجتماعی هستند و وضع زندگی اجتماعی خود را پذیرفتهاند.
بنابراین ما باید از مفهوم محرومان برای تبیین وضع اجتماعی استفاده کنیم تا نشان دهد که ذهنیت گروهی که محروم هستند یا نه خود چه ارزیابی از خود دارند. فقر لزوما به انقلاب طغیان نمیانجامد. آیا در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی ایرانیها به دلیل فقر انقلاب کردند. در سال ۱۳۵۷ درآمد نفت نسبت به ۲۰سال گذشته خود شاید ۶۰ برابر شده بود. درسال ۱۳۳۴ درآمد نفت ۳۴میلیون دلار بود و در سال ۱۳۵۴ درآمد نفت در ایران ۲۰میلیارد دلار بوده بهخصوص درمیان عدهای از افرادی که از طریق رسانههای مختلف به فقر خودشان آگاه هستند و آگاهی اجتماعی دارند و هم به ثروت بیشتری دسترسی داشتند و محروم نبودند.
هرچند که در حاشیهنشینهای شهری هم این حرکت وجود داشت و احساس محرومیت داشتند و شاید ثروت درست توزیع نمیشد و نابرابری بهوجود آمده بود و در مقایسه با دیگران احساس میشد. آیا مردم لیبی فقیر بودند؟ نه اما احساس در حاشیه بودن داشتند نه فقر. چهبسا به ثروت اقتصادی دست پیدا کرده بودند و میخواستند به نیازهای دیگری دست پیدا کنند. در ایران هم قبل از انقلاب وضع به این صورت بود. یعنی به قول آبراهامیان مردم پولدار شده و دولتها به مشی سابق خود بودند.
- یعنی مطالبه جامعه فقیر و ثروتمند متفاوت است.
بله. یعنی در مطالبه جوامع فقیر ارزش بقا مطرح است و در جوامعی که فقیر نیستند ارزشهای ارضای نفس دست میدهد. در چارچوب مازلو نیازهای اولیه برآورده شده و نیازهای سطح بالایی را میخواهند برآورده کنند. یعنی مهم این است که فقر صرفا به انقلاب نمیانجامد و گاهی ممکن است که سیری هم به انقلاب بینجامد و یک نوع ارزشهای دیگری هستند. جنبشهای اجتماعی جدید که با جنبش اجتماعی قدیم را با این معیارها ارزیابی میکنند.
یعنی جنبش کارگری توزیع ثروت و بقا بوده و جنبش اجتماعی جدید دنبال ارزش جدیدی هستند و مشکل شکم را ندارند و صحبت از حفظ محیط زیست و صلح میکنند و دنبال هویت خود میگردند و به قول عدهای مطالبهگری فانتزی است. مطالبهای که برای خیلی از افراد جدی است. انگل هارت معتقد است که این تحول ناشی از ایجاد توسعه اقتصادی و رشد دولت رفاه و عمومی شدن معیار رفاه است و جنبشهای اجتماعی دنبال ارزشهای بیان خویش و خود ابرازی هستند.
- در دولت هفتم و هشتم به نهادهای مدنی و توسعهسیاسی تمرکز و توجه میشد. آیا میتوانیم اینطور بگوییم که بازگشت رفتارهای ضدنهادهای مدنی در دوره بعدی نتیجه بیتوجهی به اقتصاد و معیشت مردم بوده است؟ یا اینکه درنهایت این تفکر نوعی تقلیلگرایی رفتارهای مدنی شهروندان است؟
دولت خاتمی بعد از دولت هاشمی آمد که در آن زمان محور توسعهاقتصادی بود و شکاف طبقاتی ایجاد شده و طبقه متوسط شهری و طبقه سرمایهداری جدید بهوجود آمد. در دوره ۸ ساله هاشمی به توسعهاقتصادی توجه میشد و در دوره سیدمحمد خاتمی به یک رفاه نسبی رسیدند و مردم به توسعهسیاسی، دموکراسیخواهی و نهادهای مدنی نیاز پیدا کردند که باید در این دوره جواب داده میشد که ۸سال در این مدار پیش رفت ولی دواتفاق باعث شد که خط آقای خاتمی تداوم پیدا نکند. اول بد عملکردن اصلاحطلبها که فکر میکردند حتی از دستاورد خاتمی عبور کنند و به دستاورد بالاتری بیندیشند.
یعنی توجه نکرده بودند که دستاورد خاتمی هنوز نهادینه نشده و در معرض خطر است و جامعه مدنی در جامعه نهادینه نشده است و به تحکیم دستاوردها نیاز دارند تا طرح مطالبات جدید و میخواستند فراتر از دستاورد خاتمی حرکت کنند و البته نتوانستند با هم ائتلاف کنند و قشری از جامعه در روستاها و اقشار پایین شهرنشین بودند که برای آنها مساله اقتصادی نیاز بود و احمدینژاد بر این نکته دست گذاشت و خواست نفت را بر سر سفره مردم ببرد و اینکه به مردم از نظر اقتصادی توجه نشده و گفتمان محرومین را تشکیل داد و توانست پروژه خودش را پیش ببرد و قدرت را دست بگیرد. یعنی مساله فقر را احمدینژاد توانست بربسازد. ما آن موقع تورم ۱۱درصدی داشتیم و موقع رفتن ۴۵درصد تورم داشتیم. یعنی ثروت عظیم نفتی به هدر رفت و در دولت خاتمی به نحو مشخصتری صرفهجویی شد و احمدینژاد با بزرگنمایی فقر و مقابله با اشرافیت برساخت و گفت آنها اشراف بود و او میخواست از حقوق اقتصاد مردم دفاع کند.
- کارکرد دولت طبقهسازی نیست ولی چرا در ایران ما طبقات برساخته دولت را داریم؟
دولت در جامعه ما دولت ثروتمندی است که میتواند در طبقهسازی نقش داشته باشد. بهعنوان مثال طبقه ثروتمند ما طبقه مستقلی نیست و روی رانتهای دولتی سوار میشود و مشکلی برای جامعه است. طبقات سرمایهداری بر مبنای کار و مناسبات متعارف اجتماعی در جامعه رشد نمیکنند نیست و عمدتا در همین ارتباطات و اعتماد هستند که سرمایهدارها رشد میکنند و فوقالعاده ثروتمند میشوند. به عنوان مثال اینها از طریق مجوزی که در اختیار دولت است، وامهای اقتصادی کلان، ارز ارزانتر از بازار آزاد و وارد کردن ارز از خارج به داخل و فروش آن به دو برابر قیمت متعارف و زمین که در اختیار دولت است به قیمت ارزان در اختیار آنها قرار میگیرد رشد میکنند .
لیلا ابراهیمیان
شهروند