ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

کارکرد ستاد بحران‌های اجتماعی

شهروندان – نیره توکلی*:
وقتی ناراحتی‌های افراد به دلیل مشکلات شخصی و درونی نباشد، یک بحران‌های اجتماعی شکل می‌گیرد که باید برای آن چاره‌ای اندیشید. ریشه‌های این بحران معمولا درون جامعه است و معمولا زاده مشکلات، رویدادهای اجتماعی، رکودهای اقتصادی و جنگ هستند. برخی تحولات اجتماعی باعث جابه‌جایی‌هایی می‌شود و بعضی از اقشار جامعه را از دسترسی به حقوقی که انتظار داشتند، محروم می‌کند.

نیره توکلیاین بحران‌ها گاهی کسانی را دارای امتیازاتی می‌کند که به نظر دیگران آنها شایستگی لازم برای به دست آوردن این امتیازات را نداشتند. همین نداشتن صلاحیت عده‌ای برای دستیابی به امتیازاتی خاص، موجب سرخوردگی گروهی دیگر در جامعه می‌شود. به‌عنوان مثال پدیده‌ای خاص مانند جنگ تعداد زیادی از خانواده‌ها را در جامعه ما دچار بحران کرده است.

شاخص‌ترین آن خانواده شهدا، مجروحان، جانبازان و کسانی بودند که دچار عارضه‌های بعد از جنگ شدند. اما طی تمامی سال‌هایی که از جنگ گذشته، به اندازه کافی کوشش‌های اجتماعی برای خانواده‌هایی که آسیب دیده‌اند وجود نداشته است. ما باید به این نکته توجه کنیم که ستادهای بحران‌های اجتماعی تنها ستادهایی برای تأمین نیازهای فوری افراد نیستند بلکه باید کمک‌های آنها تداوم داشته باشد.

حتی باید خانواده‌ها را تحت پوشش‌های مختلف قرار دهند. در بمباران شیمیایی سردشت خیلی از مردان، زنان و کودکان آسیب دیدند اما پوشش اجتماعی مناسب برای آنها در نظر گرفته نشد. به‌خصوص در حق زنان اجحاف شد چرا که کمتر کسی آنها را به‌عنوان مبارز جنگی و سرپرست خانواده می‌شناخت.

در برخی خانواده‌های شهدا آدم‌های بسیار مبارز و مقاومی بودند که طی این سال‌ها به حال خود رها شدند. در صورتی‌که افراد آسیب دیده به لحاظ روحی می‌بایست مددکارانی داشته باشند که با خانواده‌های آنها در تماس باشند و رفتارهای اجتماعی با فرد آسیب دیده را رصد کنند. این کار باید به‌طور جدی درون خانواده انجام می‌شد چرا که ممکن بود تبعات دیگری هم داشته باشد. مثلا این‌که یک فرد بیمار که نیاز به مراقبت داشت ممکن بود همه توجه‌ها را به سمت خود جلب کند و در این میان نیازهای روحی بچه خانواده درک نشود.

همچنین زنی که با یک بیمار در زندگی خود مواجه می‌شد باید یاد می‌گرفت که از نظر روحی چطور با بیمار خود برخورد کند که هم فرد بیمار را دچار عارضه‌های بیشتر نکند، هم از طرفی خودش دچار مشکلات روحی نشود. تمامی این پوشش‌ها باید از طرف ستادهای بحران انجام می‌شد تا از شدت تبعات بحران‌ها کم کند اما وضع جانبازان بعد از جنگ تحمیلی که نمونه بارز یک بحران اجتماعی بود به‌طور شایسته مدیریت نشد.

نمونه دیگری از بحران‌های اجتماعی که اتفاقا جامعه ما با آن زیاد درگیر است مسأله زلزله است. سازمان‌هایی که به‌عنوان حامی افراد زلزله‌زده شناخته می‌شوند نباید تنها به این موضوع اکتفا کنند که نیازهای اولیه این افراد را جبران کنند. آنها بیشتر از نیازهای اولیه به روحیه و کمک مددکاران اجتماعی نیاز دارند و اگر به این مورد به صورت جدی اهمیت داده نشود به یک شکست و سرخوردگی دایمی تبدیل می‌شود و تمام افراد را دچار افسردگی می‌کند.

معمولا در کنار مددکاران خانواده نیز می‌تواند نقش اساسی جهت رهایی از یک بحران یا شکست برای افراد داشته باشد. خانواده معمولا بهترین پناهگاه است برای افراد که امنیت روانی، اجتماعی و اقتصادی دریافت می‌کنند ولی وقتی بر اثر بحران‌های اجتماعی خانواده‌ها دچار مشکل می‌شوند و از هم پاشیدگی رخ می‌دهد ما می‌بینیم که خانواده‌ها هم کاری نمی‌توانند از پیش ببرند. رها کردن افراد ضعیف و ناتوان به امید این‌که خانواده‌ای هست کار درستی نیست.

بحران‌های اجتماعی روی خانواده‌ها نیز تأثیر می‌گذارد. خانواده‌ها کارکرد خودشان را از دست می‌دهند و نمی‌توانند همان نقش همیشگی را داشته باشند. تعداد بالای دختران فراری در جامعه امروزی به دلیل از هم پاشیدگی خانواده‌هاست که کم‌کم به یک بحران اجتماعی تبدیل شده است. خشونت‌ها، تنگناهای مالی، بیکاری به اضافه سرخوردگی‌هایی که وجود دارد همگی منجر به فرار دختران می‌شود و ما را با یک بحران اجتماعی بزرگ روبه‌رو می‌کند. درصورتی‌که اگر سازمان‌های حامی، کارکرد مناسبی داشته باشند می‌توان امیدوار بود که از بحران‌ها کم شود و جامعه به سمت امید پیش رود.

 *جامعه‌شناس

شهروند

برچسب‌ها : ,