ققنوسِ بم
شهروندان:
این مقاله تقدیم میشود به هموطنانم که در جریان زلزله بم حماسهای انسانی و ملی برپا ساختند.
الف ـ شهرها و آبادیهای این میهن پیر و پُر از مصائب، سرگذشتهایی جالب توجه دارند، زیرا که افزون بر ستمهای خانمانبرانداز اجتماعی و سیاسی همچون هجوم قوم مغول و دیگر اقوام بیابانگرد و جنگهای مداوم ملوکالطوائفی، بلاهای طبیعت، خاصه زمینلرزه نیز، پیوسته دستاندرکار ایجاد تراژدی بوده است. ده سال قبل زلزلة بم بود، فاجعهای چنان بزرگ که توجه جهانیان را جلب کرد و بعد زلزله در لرستان بود و در آذربایجان و سیستان و بلوچستان… و جهان همچنان بر مدار اندوه میگردد!
ب ـ بعضی از شهرهای ایران سرگذشتی چون آدمیان دارند که متولد میشوند و میبالند و میمیرند، مانند شهر شوش که در تمدن و فرهنگ ایلام (عیلام)، به مثابه گوهری درخشان بود و مُرد… و یا تمدن حاشیة هلیل که پیش از تمدن و فرهنگ بینالنهرین به وجود آمده بود و سرانجام درگذشت تا در این اواخر تکهپارههایش به غارت مافیای غالب بر فروش عتیقهجات برود.
اما بعضی از شهرهای ایران شباهت به پرندههای اساطیری دارند و شهر بم همچون ققنوسی است که از خاکستر خود میبالد و سربر میآورد…
پ ـ اوج مدنیّت و فرهنگ بم و آبادیهای پیرامون آن (نرماشیر)، متعلق به دوران اساطیری تاریخ ایران، دوران کیانیان است. (نرماشیر)، نریمانشیر، نریمانشهر، منسوب به نریمان، جدّ رستم است و نام (بم) برگرفته از نام بهمن است، پسر اسفندیار. آرتورسن کریستین، کیانیان را امیران محلی در شرق و شمال شرقی فلات ایران میداند و در خیلی از کتابهای کهن ایرانی، چنین گفته شده است که بهمن ابناسفندیار بود که کورش را مأمور کرد تا نواحی غربی فلات ایران را از بیسروسامانی درآورد و قوم بنیاسرائیل را از ستم بابلیها رها سازد. در بعضی از همان متون قدیمی، دانیال نبی را دایی کورش میدانند و در تورات، کورش کبیر را به سبب همان آزادسازی قوم یهود و بنای دوبارة بیتالمقدس، مسیح معرفی شده است.
زرتشت جهت تبلیغ باورهای اهورایی به کیانیان پناه برده بود و در همان سرزمین شرقی بود که دین جدید او پذیرفته شد و به تدریج در باورهای زرتشتی، دریاچة هامون، جایگاه نگهداری سوشیانتها محسوب گشت.
اما گذشته از اساطیر، در فرهنگ مردم (بم) و (نرماشیر)، قصههای زیادی دربارة (بم) و چهگونگی و در واقع، چرایی بنای آن وجود دارد.
ت ـ در باورها و فرهنگ مردم بم است که بهمن پورِ اسفندیار، پس از اطلاع از درگذشت رستم، به سیستان و زابل هجوم برد. زال و رودابه را در قفس کرد و سپس در حدود بمِ کنونی، فرامرز پسر رستم را دستگیر کرده و از (دارآباد)، دار آورد و در (دارزین)، فرامرز را به دار زد. (این نامها، نام دو آبادی در کنار شهر بم است و خیلی از ساکنان آنجاها، فرامرزپور نامیده میشوند، چون که بر این باورند که از بازماندگان و نسل فرامرز هستند.) از آن پس، بهمن جهت تسلط بر سیستان، دستور داد که ارگی بنا نهند که به نام او (ارگ بهمن)، ارگِ بم نامیده شد.
این ارگ در طی زمان، از عهد اساطیر به بعد کارکردهای چندگانهای داشت. کارکرد نظامی برای تسلط بر اقوام بیابانگرد، کارکرد بازرگانی، چون که در مسیر جادة ابریشم بود، کارکرد کشاورزی و کارکرد صنعتی، زیرا که پارچههای بافتِ بم و کرمان، در همان دوران باستان و بنا به قول استاد باستانی پاریزی، حتّی در مصر و شام نیز خریداران زیادی داشت.
ث ـ میان کیانیان و هخامنشیان، آمیختگیهایی است، آنطور که در بعضی از متون قدیمی، بهمن را معادل اردشیر درازدست نیز دانستهاند و یا ویشتاسب را همان گشتاسب، پذیرای دین زرتشت دانستهاند و در عین حال، میان اساطیر و باورهای زرتشتی با باورهای بنیاسرائیل، شباهتهای زیادی است. آنطور که زرتشت را، بعضی از متون قدیمی، همان حضرت ابراهیم دانستهاند.
و یا هفت امشاسپند، معادلی از شمعدان هفت شعله است و یا جمشید در بنای دور جمکرد، و جهت نجات هستی از سرمای زندگیسوز، شباهت دارد به کار حضرت نوح در بنای کشتی و یا کارکرد کیکاووس در پرواز به آسمان و دستیابی به قلمرو آسمانی نظیر نمرود است و کالسکة پرنده به قالیچه پروازکننده شبیه است و همچنین (فریسعیان) در قوم بنیاسرائیل، باورهایی در دوزخ و پردیس، کمابیش نظیر باورهای زرتشتیان داشتهاند و قس علیهذا… اما هنوز در باب این اشتراکات فرهنگی و باورهای مینوی کار درخور توجهی در ایران انجام نشده است.
ج ـ اساطیر، پس از تغییر باورهای مینوی و یا بعد از تغییر نوع معیشت و نحوة گذران و امر تولید، به فرهنگ مردم واپس مینشیند. بم و نرماشیر متصل به زابل و سیستان، یکی از مراکز چهارگانة حکمت خسروانی در کنار خراسان بزرگ و سرزمین مادها دماد همان ماه است و ماهان کرمان، مکان آرامگاه شاه نعمتالله ولی، متصل به قوم مادهاست و شاید یکی از مراکز مهم مغها بوده است، و پارس و شوش…
باری به هرحال، آن باورها، حالا در فرهنگ مردم بم و نرماشیر هنوز قابل ردیابی است. (هرچند که با مهاجرتهای وسیع، آن باورها دارند از میان میروند) اما من که مدتی شاگرد شادروان سید ابوالقاسم انجوی شیرازی مشهور به پدر فرهنگ مردم بودهام، در همان مناطق و بخصوص در بم و نرماشیر به قصههای حیرتآوری برخوردهام که نشانگر ارتباطات با مردم چین و هند و از دیگر سو، نشانگر باورهای مهری و زرتشتی بوده است. همچنین بعضی از اصطلاحات و باورها، نشانگر فرهنگ یونانی است، مثلاً در کوهپایههای جبالبارز، مردم و خاصه کهنسالان به قصة اولیس و غول یک چشم، منتها به روایت محلی، باور دارند و یا به پاشنة پا (آشیلو)ی پا گفته میشود، با افزودن (واو) تحبیب و یا تصغیر به (آشیل) و یا چاقوهای ساخت (راین)، شباهت تمام به شمشیرهای یونانی دارند و هکذا…
چ ـ در دوران تاریخی و در زمان ساسانیان، باز شهر بم مورد توجه واقع می شود. اردشیر بابکان که کمابیش تمام شهرهای مهم فلات را تسخیر کرده بود از عهدة تصرف ارگ باستانی بم (که در همان زمان نیز ارگی کهن محسوب میشد)، برنمیآمد. حاکم (و یا به قول قدما، شاه) شهر، هفتواد بود که به شدت و به سختی در برابر اردشیر و لشکریانش مقاومت کرد.
شرح ماجرا در (کارنامة اردشیر بابکان) آمده که یکی از اولین دروغهای تاریخ مکتوب ایران در بیان همین جنگ است. در آن متن قدیمی وانمود شده که هفتواد به جهت جادوگری و آن که دارای اژدهایی جادویی بود، توانست اردشیر را شکست دهد، آن طور که او به اطراف رودبار کنونی در جنوب استان بگریزد و در آنجا باز نیرویی گرد آورد و با نیرنگ بر اژدها دست یابد، قدرت جادویی هفتواد را محو سازد و پیروز شود.
آشکارا این برداشت، دروغ است. وانمود میشود که اردشیر نیروی اهورایی و مخالف قدرتمند سلطة او، نیرویی اهریمنی (صاحب اژدها) و جادوگر بوده است و در عین حال، کارکرد اردشیر در آن متن، نمونهبرداری از ایزد تشعتر، ایزد تیر و بارانساز است. معادل و نظیر با نمونة اساطیری و مندرج در «یشعتها»، ایزد تیر دوبار با دیو خشکی میجنگد که بار اول شکست میخورد و بار دوم پیروز میشود و اژدهایی که آبها را محبوس ساخته است نابود میشود و آبها جاری میگردند (در قصههای برخاسته از اساطیر) و جهان تر و تازه میشود!
باری به هرحال، در «ارگ بم» و در دومین قلعه، برجی وجود داشت که بنا به باورهای مردم، آن برج به کت کرم، مشهور بود و گفته میشد که آن برج، جایگاه نگهداری اژدها بوده است. دکت، کد، کده، جایگاه است.، همین متن وارد شاهنامه نیز شده است. از آن پس، بم که مورد بیهری ساسانیان بود، دوران زوال مدنیت خود را پیمود و دیگر هرگز به آن جایگاه بلند و مهم خود در دورانهای گذشته نرسید.
اما بیان واقع این است که مناطق شرقی ایران، تحت نفوذ اشکانیان، در برابر سلطهگری جدید مقاومت داشتند که یکی از درخشانترین آن مقاومتها از جانب هفتواد صورت گرفته بود.
اردشیر در ضمن سلطه بر سرتاسر ایران و جهت حفظ یکپارچگی فرهنگی، دیانت زرتشتی را گسترش میداد و خود این امر نیز با مقاومت مردمی مواجه میشد که باورهای متفاوت، نظیر مهرپرستی و یا حتی پرستش عناصر طبیعت را داشتند.
نمونهای از آن در جنگ رستم و اسفندیار دیده میشود که از قول رستم میآید در خطاب به اسفندیار، پهلوان زرتشتی که:
«چه نازی به این تاج لهراسبی/ به این تازه آئین گشتاسبی؟
که گوید برو، دست رستم ببند/ نبندد مرا دست، چرخ بلند»
مقاومت دلیرانة هفتواد، نمونه قبلی نیز دارد. هنگام هجوم اسکندر به شهر بم که اهمیت فراوان سوقالجیشی و نظامی در آن منطقة بیابانی داشت، یکی از سرداران محلی با لقب «آسپیکان» با شجاعت زیاد، مقاوت کرد (مانند آریوبرزن) و به مرگی دردناک کشته شد اما یک آبادی مهم در پیرامون ارگ، هنوز به نام آن سردار هخامنشی، «آسپیکان» نامیده میشود که بیتردید لقبی است بزرگ، زیرا «آس» به معنای سنگ است در لغاتی مانند آسیاب، سنگ و آب و آسمان، مکان سنگ بنا به باورهای کهن، آسمان گنبدی سنگی بود بر بالای زمین و با دستآس، آسیاب دستی… و پیکان، تیر است و در مجموع، معنای دارای پیکان سنگی و آسمانی را میدهد.
همچنین خود ارگ بم نیز مانند تمام بناهای مهم و شهرهای بزرگ مطابق با اصل اساطیری ساخته شده بود. ارگ بم، نظیر «ورجمکرد» بنای جمشید به امر اهورا، سه قلعة تو در تو داشت، نشانگر سه اصل اندیشة نیک و گفتار نیک و کردار نیک…
ح ـ سابقة قدیم و قوی در مدنیت و فرهنگ کهن و در عین حال پیوستگی مداوم تاریخ شهر (که بهرغم ناملایمات زیاد و ویرانگر از جانب طبیعت و یا در جدالهای ملوکالطوایفی هرگز نابود نشد.) باعث شده است که این شهر به سرعت خود را با شرایط دنیای جدید تطبیق دهد و در مواردی حتی پیشرو نیز باشد. در جنبش مشروطه، رفعت نظام نرماشیری در جهت دفاع از دستاوردهای مشروطه و با افکار مترقی و انقلابی، حتی لشکری تهیه دید و جهت خلع حاکم مستبد کرمان، آن شهر را محاصره کرد اما بنا به خیانت تویچی او، و خیانت تعدادی از سران عشایر، رفعت نظام دستگیر و در (بردسیر) کرمان همراه با یار نزدیکش، رئیس شهربانی کرمان، هر دو به دار زده شدند و در باور مردم بردسیر است که آن درخت خشکیده و چوبة دار رفعت نظام پس از آن جنایت مستبدان و خوانین محلی، سرسبز شد و روئید و بالید.
رفعت نظام شهرت سرداران مشروطه مانند ستارخان و باقرخان را ندارد به چند دلیل، نخست بیابانهای وسیع است که کرمان و بم را احاطه کرده و هیچ گزارشگری نمیتوانست از آن همه صحرای بیآب و آذوقه بگذرد تا حماسه (و یا تراژدی؟) رفعت نظام را به اروپا گزارش کند و بعد، برخلاف تبریز که بلافاصله با مدنیت و فرهنگهای توسعهیافته همجوار بود، کرمان و بم به اقوام بیابانگرد میرسیدند که درک و دریافتی از انقلاب شهری و قانونگرایی مشروطه نداشتند و دیگر چهها و چهها… اما یاد آن دلیر بزرگمرد در دلها گرامی است. (استاد باستانی پاریزی چند صفحهای درباره رفعت نظام نگاشتهاند.) از همین منظر و در ادامة افکار و رویکرد رفعت نظام که وابسته به حزب انقلابی اجتماعیون و با اندیشههای سوسیال دموکراسی بوده و خواهان تقسیم اراضی خوانین و تحصیل رایگان و اجباری همه و زنها بودند و امثالهم، در اواخر دهة چهل و متأثر از جنبشهای چریکی جهان، دکتر عباس دانش بهزادی به چریکهای سیاهکل پیوست. دستگیر شد و بنا به قول آرش از شکنجهگران نامدار رژیم سابق، ساواک پاهای او را در شکنجه و با اره قطع کرد. پدر او را ناچار کردند که به دربار تلگراف تبریک ارسال کند و ساواک در شهر شایعه کرد که عباس قصد داشته در بازار بمب منفجر کند و روز عاشورا در امامزاده مردم را بکشد که… فرح نیز به بم آمد و درخواستها و نامههای مردم را جمعآوری کردند تا به اطلاع برسدو (ومن در آن زمان خردسال بودم و همراه با دیگر بچههای مدرسهها ما را به استقبال بردند و از باب مزاح میگویم که آری! این سوء سابقه را دارم که با همکلاسیها در کلاس سوم دبستان به تماشای موکب شاهانه رفته بودم و حتی انگار دستی هم به جانب ماشینهای لوکس تکان داده باشم!)
این شعر شاملو در تصویر آن زمان است که: «خندند مسخ گشته و گیج فرهنگ/ مانند مادری که به امر خان/ خندد بر نعش چاک چاک پسر/ ساید ولی به دندانها، دندان.»
پس از ماجرای عباس، تعداد زیادی از دانشجویان بم به آن جریان پیوسته و در ردههای بالا قرار میگرفتند و به طرزی بدیهی به حبس و شکنجههای شدید گرفتار میشدند…
دـ اما موضوع منحصر به جریانات اجتماعی نبود، بلکه در هنر نیز، این شهر در مواردی پیشرو بود. نخستین هنرپیشة زن ایران در فیلم «دختر لر»، خانم صدیقه سامینژاد (طایفهای که خود را از بازماندگان سام، پدر زال میدانند) بود. هر چند که آن فیلم رویکردی انسانی و اخلاقی است اما خانم سامینژاد که تابویی را شکسته بود، آن هم در دورهای که زن رسماً ضعیفه و لچک به سر و پا شکسته نامیده میشد، چنان ملامت شنید که به کل از عالم هنر برید و سرانجام در انزوا و تنگدستی چند سال قبل درگذشت و به گمانم هر ملت دیگر قدردان هنر و دلیری چنین انسانی بود و ما، حتی سینماگران، هیچ سراغی از آن روانشاد نگرفتند!در موسیقی و آواز نیز، بم پیشروانی چون شادروان داریوش رفیعی داشته که بعضی از تصنیفهای او، مانند «زهره» و «گلنار» جاودانی هستند و یا استاد «کورس سرهنگزاده» و البته گل سرسبد آواز ایران، شادروان ایرج بسطامی است که هنوز هم یکی از دوستان عزیز من است.
در علوم نیز، آن شهر کوچک و البته پر از شور زندگی، پیشروانی داشته است که نمیشود نامشان را خط زد و حذف کرد. استاد پرویز شهریاری، زمانی که قصد گردآوری قصههای زرتشتیان کرمان را داشتم و به دفتر «چیستا» رفتم، از لهجهام متوجه اصلیت من شدند و توضیح دادند که خود ایشان نیز اصلیت بمی دارند. پدرشان در قیصریة زرتشتیهای بم، قپاندار بوده و با درگذشت او، مادر خانواده همراه فرزندانش به کرمان میرود تا در کارخانة خورشید کار کند و استاد پرویز شهریاری از همان نخستین روزهای کودکی آموختة رنج و کار بار میآیند و…
در طبابت و پزشکی، امثال دکتر افلاطونیان و دکتر منتظری و دکتر رحمت اشتهار ملی دارند.
در ادبیات نیز، محمدعلی جوشایی شاعری بسیار تواناست که اشعار کمنظیری دارد و اهورا ایمان ترانهسرایی قدرتمند است.
این مقالة ناقص دارد به پایان میرسد و دریغم میآید که یادی از نوازندة توانای تار و سهتار، روانشاد مهدی یوسفزاده نشود که شاگرد ارشد و امید استاد حسین علیزاده بود که مدتها قبل، بر سر جوانمردی جان داد و خود را فدای دوستان آهنگسازش کرد.
یاد همهشان به نیکی بادا، زیرا بم ققنوسی است، هر بار میسوزد و از خاکستر خود بر میخیزد، نواخوان و مسحورکننده…
توضیح: شهر بم در هنگام زلزله، حدود صدهزار نفر جمعیت داشت. گزارش مذکور با توجه به جمعیت کم و فاقد امکانات اولیه و همچنین دوری زیاد از مرکز ایران و حتی دوری از مرکز استان (۲۰۰ کیلومتر راه بیابان تا کرمان و هزار و دویست کیلومتر تا تهران فاصله دارد که بخصوص در گذشتهها فاصلهای بسیار بعید بود.) باری به هرحال از این منظر مهم است که شور زندگی همیشه در این شهر شعلهور بوده است. نیاکان ما، برهوت بیابان را با تلاش طاقتفرسا به گلستان و بوستان تبدیل میکردند و این زحمت و کار، ارزش محسوب میشد و در عین حال همدلی را میآموخت طوری که مسلمان و زرتشتی و یهودی و شیعه و سنی و درویش اهل حق و… همه در کنار همدیگر با ادب و مهربانی میزیستند.
با چنان پس زمینهای بود که در سال ۸۴، کوشیدم تا اولین جشنواره سرتاسری طنز و کاریکاتور در بم اجرا شد و استادانی مانند شادروان عمران صلاحی و منوچهر احترامی در طنز مکتوب از داوران جشنواره بودند و بعد دیگر آن جشنواره با بیمهری مسئولان مواجه و تعطیل شد. همچنین تاکنون هیچ نهادی حمایت نکرده است تا بتوانیم با فراغ بال و آسودگی خیال فرهنگ مردم و قصههای آن منطقه را گردآوری کنم که به مثابه گنجی گرانبها در معرض زوال روزافزون است با این همه: شرح این هجران و این خونجگر
این زمان بگذار تا وقت دگر!
ناگفته نماند که پدر و مادر و برادر جوان من در آن زلزلة تاریخی و هولناک درگذشتند و همچنین است خیلی از دوستان گرامی من مانند ایرج بسطامی و محمود اماندادی (که کارگر نقاش بود) و…
این مقاله بیان احترام فراوان به درگذشتگان زلزله بم و دیگر جاهای وطن نیز هست و… والسلام!
محمدعلی علومی
اطلاعات