غضنفرهایی که با من دویدهاند
شهروندان – ناصر کرمی*:
ابتدا: هفت شهر در یونان مدعی بودند که زادگاه هومر هستند. تا اینکه مورخی کشف کرد هومر سالیان آخر عمرش را گرسنه و کور به گدایی میگذرانده است.
همان مورخ گفت: بهواقع ساکنان هفت شهر در رقابتند که ثابت کنند در شهر آنها بوده که هومر رانده و مطرود، گرسنه و فقیر برای لقمهنانی خانهبهخانه گدایی میکرده است و البته همه این شهرها دیگر از رقابت برای تصاحب هومر دست کشیدند. حالا حکایت ماست و ماجرای مبتذل و سخیف رفتن نشان یوز روی پیراهن تیمملی. واقعا این ماجرای سخیف. بروید به بند بعدی.
بعد: متولی بقای یوز البته سازمان حفاظت محیطزیست است (یعنی دولت). در اینباره پروژهای بینالمللی تعریف شده با کلی دفتر و دستک و بودجه و حواشی پرحرفوحدیث. عاقبت کار؟ ۱۰سال پیش که فعالیت اصلی این پروژه شروع شد شمار یوزهای ایران افزون بر ۲۰۰ تا بود. حالا رفته است به زیر ۵۰ تا. ۱۰سال پیش یوز خیلی شانس بقا داشت. الان میدانیم که احتمال انقراض یوز ایران تا ۱۰سال دیگر بالای ۸۰درصد است. آن ۲۰درصد مال این است که اساسا آدمی هرگز نباید امیدش را از دست بدهد وگرنه اصولا و طبق قواعد زیستمحیطی یوز ایران شانس بقایش را از دست داده است.
پروژه موصوف با وجودی که بودجه خوبی هم داشت عملا هرگز نتوانست هیچکدام از طرحهای مصوب برای بقای یوز را اجرا کند. مثل بهبود شرایط زیستی در زیستگاههای اصلی یا قرق یک زیستگاه صدهزارهکتاری ویژه یوز. اما تا دلتان بخواهد مدیران این پروژه در ۱۰سال اخیر شوآف و نمایش و تبلیغ و مصاحبه و دارامبودرومب داشتهاند. (چه اشکال دارد این عبارت مردمی وسط یک یادداشت جدی بیاید؟) این ظن قوی وجود دارد که در همه پنجسال گذشته مدیران این پروژه میدانستهاند که شمار یوزها به زیر صدتا رسیده، اما بهجای اعلام صادقانه این آمار صرفا بهخاطر اینکه بودجه بینالمللی پروژه قطع نشود آمار یوزها را خیلی بیشتر اعلام میکردهاند.
بهواقع یک جریان یکطرفه اطلاعرسانی درست کرده بودند که بیشتر معطوف به منافع خودشان بود تا ناظر به بقای یوز. در اینباره استادانی همچون هوشنگ ضیایی و بیژن فرهنگ درهشوری البته میتوانند با جزییات بهتر و بیشتری صحبت کنند. بههرحال ناگهان پارسال اعلام رسیدن شمار یوزها به زیر ۵۰ تا مثل یک سیلی محکم شترق کوبیده شد توی صورت دلمشغولان محیطزیست و تنوع زیستی ایران. واقعا؟ چرا زودتر نگفتید؟ چرا وانمود میکردید یوز کلا از خطر انقراض رها شده؟ چرا در همه این سالها نمیگفتید امیدها برای بقای یوز تقریبا به صفر رسیده است؟ چرا نمیگفتید؟
سرانجام: کار اجرایی رفتن یوز روی پیراهن تیمملی بهواقع توسط مدیران پروژه بقای یوز در سازمان محیطزیست انجام شده است. در اینباره البته چندنفری از طرفداران محیطزیست بسیار کوشیدهاند. حالا هم دعوا راه افتاده که کی بود که اول طرح را پیشنهاد کرد؟ طرفین ماجرا دوستان قدیمی من هستند و در ادلهشان بعضا نامی از من هم بردهاند.
بدون تعارف بگویم: هرکس که بوده باید از خجالت سرش را پایین بیندازد. سود این شوآف به جیب چه کسی میرود؟ یوزها یا مدیران بیکفایتی که سریعترین دونده جهان و نماد طبیعت ایران را هول دادهاند توی پرتگاه انقراض؟ این یک تبلیغ مردمی است یا دولتی؟ نقش یوز روی پیراهن تیمملی به گسترش کدام ذهنیت بیشتر کمک میکند؟ اینکه ما (یعنی دولت) خیلی دلمشغول بقای یوز است یا اینکه میتواند مردم را برانگیزاند برای کمک به یوزها؟ کدام کمک؟ اصلا مگر مردم چه کاری از دستشان برمیآید این وسط؟ چنین کار مبتذلی قرار است منشأ کدام اثر مفید و مثبت باشد؟ آنجا توی برزیل نقش یوز چه کارکردی خواهد داشت جز اینکه دیگران بگویند به عجب دولت محیطزیستگرای مسوولی؟ رفتن یوز روی پیراهن تیمملی واقعا زمینهساز بقای یوز میشود یا کاری در تداوم همان شوآفهای ماهرانه مدیران دولتی است؟ واقعا چرا این دوستان عزیز من تلاش میکنند ثابت کنند مبتکر این کولی مفت خامدستانه سادهانگارانه آنها بودهاند و نه کسی دیگر؟
دیگر: درباره کارکرد طرفداران محیطزیست در ایران مطلبی مفصل جداگانه خواهم نوشت. بههرحال تاریخ تشکلهای زیستمحیطی در ایران عبارت است از یک عمر کولی مفت و بیجیره و مواجب به مدیران نامسوولی که لابد پشتپرده به اینهمه تلاش صادقانه و بیچشمداشت میخندیدهاند.
اشاره: تیتر تضمین کرده است آن شعر زندهیاد بیژن نجدی را با عبارت طلایی «یوزپلنگانی که با من دویدهاند.» همچنین آن جوک درباره فوتبالیست بینوایی به نام غضنفر که بهجای مهار مارادونا خودش یکییکی توپها را میفرستاد توی دروازه خودی. خوش به حال نجدی که با خیال یوزپلنگهایی که با او میدویدهاند، رفت. با ما فقط غضنفرهایی ماندهاند که میدوند.
*فعال محیط زیست
شرق