ادبیاتِ خصولتی
شهروندان:
اولین نشست «نقد آدینه» با محوریت موضوع «سانسور» در حضور جمعی از نویسندگان و منتقدان در موسسه بهاران برگزار شد. این جلسات که با مدیریت احمد غلامی، نویسنده و روزنامهنگار برپا شده، سعی دارد در غیاب نشریات ادبی مستقل و جریانساز که با «ادبیات»، مواجههای خلاقانه و انتقادی داشتهاند، رویکردی انتقادانه به ادبیات و مسایل مربوط به آن داشته باشد.
اینروزها که ترکیبهای متعارضی چون نویسنده/ مدرس، منتقد/ کارشناسِنشر یا روزنامهنگار/ نویسنده فضای ادبی را تسخیر کرده، کمتر امکانی برای بروز مفهوم تنشزای «نقد» فراهم میشود. بیشتر جلسات بررسی کتاب نیز به رونمایی از کتاب بسنده میکند و توسط نشر و کارشناسکتابهای نشر (یا همان بازاریابهای ادبی) برپا میشود.
پس بیش از آنکه فضایی برای «نقد» فراهم کند، مناسکی است که به بازار چشم دوخته است. از سوی دیگر ادبیات امروز به جای مفهوم «نقد»، با «سلیقه» کنار آمده است. و ادبیاتِ سلیقهای ما که خود در مفهوم بازار استحاله یافته، منتقد را طرد یا در قالب کارشناس و داور جوایز ادبی در خود هضم میکند.
این است که برپایی جلسات مستقلی برای «نقد» ضرورت بیشتری پیدا کرده است. دوران تازه ریاستجمهوری با موضعگیری درباره سانسور آغاز شد و این رویکرد مساله سانسور را بار دیگر با صدایی بلندتر در جامعه ادبی مطرح کرد. جمعی از نویسندگان در واکنش به موضع دولت درباره تغییر روند مجوز و انتشار کتاب نامهای نوشتند و حذف سانسور را مطالبه کردند. این مساله هنوز مهمترین بحث جامعه ادبی ما است. اولین جلسه نقد آدینه نیز به همین دلیل به بحث مهم و بنیادی سانسور پرداخت.
احمد غلامی ابتدای جلسه گفت، «اینروزها با تغییر فضای موجود، دستکم در حد گفتار، بحثهای مهم و بنیادی در حوزه فرهنگ و ادبیات مطرح میشود که اگر این بحثها در فضای ادبی ما پیگیری و مورد بحث گذاشته نشود، ابتر میماند و به جایی نمیرسد. ما نویسندهها و منتقدان و اهالی ادبیات در چنین فضایی وظیفه داریم که این بحثهای پرتابشده را به بحث بگذاریم و دستکم درباره این موضوعات فکر کنیم و طبعا رفتار یا رویکردی را انتخاب کنیم.» این جلسات قرار است با توجه به مسایل موجود و مباحثی که جامعه ادبی درگیر آن است، موضوعی را به بحث بگذارد. علاوه بر این، جلسات نقد آدینه به نقد کتابهای منتشرشده نیز با حضور نویسنده کتاب و منتقدان و نویسندگان دیگر میپردازد.
اما جلسه اول به گفته احمد غلامی به جای کتاب، موضوعی را به بحث گذاشت که همه اهل فرهنگ به نوعی با آن مواجهند: «بحث سانسور که این روزها مطرح شده و همه ما به نوعی با آن درگیریم، پرسشهای بسیاری را در ذهن ما نویسندگان و مترجمان پیش کشیده. دغدغههایی که در این سالها هر نویسندهای بهنوعی آن را با خودش و نهاد ممیزی حل کرده و شیوهای را در پیش گرفته است. همه اینها البته بحثهای اجرایی است اما اینجا بحث ما اساسا مساله سانسور و گفتمانهایی است که این روزها با مطرح شدن دوباره بحث سانسور شکل گرفته و در وضعیت امروز ما مسایل تازهای را مطرح کرده است.»
مهدی یزدانیخرم، روزنامهنگار به جنبه اجتماعی سانسور اشاره کرد و گفت: «فکر میکنم همه کسانی که امروز اینجا نشستهاند و همه نویسندگان در وهله اول با سانسور مخالفند. من در این سالها هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان کسی که کار فکری یا تئوریک میکنم، با جنبههای مختلفی از این مساله برخورد داشتم. میتوانیم در مورد حضور سانسور در ایران، برگردیم به سنت صدساله سانسور و ببینیم اساسا این چه پدیدهای است که شکلی از اخلاق را در مقابل امیال یا ذهن خلاق آرتیست قرار داده. از بعد مشروطه تا حالا همواره با سایههایی از سانسور مواجه بودیم. اما سانسور در حال حاضر در ایران بیش از اینکه فرآیند سیاسی و تصمیمگیری در نهاد ممیزی باشد در بافت جامعه حضور دارد.
یعنی میتوان تصور کرد که سانسور برداشته شده، آیا منِ نویسنده میتوانم هر چیزی را بنویسم که مثلا عبور از خط قرمز جامعه باشد. و این خود مطرح شدن مساله اخلاق و ارزشها است. پس ما باید سعی کنیم نسبت جامعه را با ادبیات روشنگر مشخص کنیم. نکته مهمتر اینکه جامعه نسبت به روشنفکری نگاه مشکوکی دارد. جریانهایی سعی داشتند نویسنده و روشنفکر موجودی تزیینی تلقی شود. وگرنه به نظر من تکلیف نویسنده با دولت و نهاد ممیزی روشن است یعنی به نوعی تعامل میکند و کتاب را با اصلاحاتش چاپ میکند یا نمیکند اما تکلیف برخورد موجودی انتزاعی به نام جامعه مشخص نیست.»
اما پویا رفویی، منتقد ادبی میگوید، «این مبنایی که تقابلها را پشتسر هم زیاد میکند، اینکه سانسور ممکن است پدیدهای اجتماعی باشد و از درون آن ملاحظات اخلاقی بیرون بیاید یا حتی مقوله پیچیده حقوقی «توهین» را مطرح کند، در نهایت میخواهد ما را به این سمت ببرد که سانسور پدیدهای سیاسی نیست. حالا اگر از این نگاهِ همزمانی بگذریم، و صورتبندی تئوریکی را در اینباره مطرح کنیم، مساله مهم این است که اگر دیگر سانسور نباشد اما تمام شرایط ماقبل را به بعد از آن تسری بدهیم، حالتی پیش میآید که فلسفهخوانها به آن «مغالطه شخص ثالث» میگویند.
از طرف دیگر این پرسش مطرح میشود که آیا سانسور پدیدهای درزمانی و تاریخمند است، یا پدیدهای است که مبتلا به دولتهای مدرن است. یعنی پدیده سانسور به این شکل که دولت یا نهادی اجرایی بر آثاری که دیگران در جامعه بیان میکند، نظارت کند پدیدهای مدرن است. از طرفی عمر این مقولهای که ما از آن تحتعنوان «ادبیات» یاد میکنیم کمتر از دولت مدرن است. روشنتر بگویم اولین بار کلمه ادبیات در سال ۱۸۰۰ به جای کلام زیبا یا سخن نیکو وضع شد. و اتفاقا با تولد ادبیات هم سانسور به مفهوم مدرنش متولد میشود. سانسور لحظهای است که ادبیات با سیاست مواجه میشود.
اگر سیاست را به معنای خلق قواعدی ببینیم که جامعه را قاعدهمند میکند، کاملا با ادبیات تلاقی میکند. در تبارشناسی دولت مدرن اگر به مفهوم سیاست مراجعه کنیم، میبینیم که سیاست عارضه انسانی است. به این دلیل که انسان موجودی سخنگوست. برمیگردم به خوانشهایی که در اوایل دوره رمانتیکها از فلسفه کلاسیک به وجود آمده بود، اینکه تفاوت انسان با حیوان این است که آن زوزه میکشد و این سخن میگوید. پس یکی از کارهایی که ادبیات میکند این است که تمایز بین کسانی را که فقط حرف انسان را میفهمند و کسانی که میفهمند و البته بیان هم میکنند، نشان میدهد.
پس در مساله بیان، بحث بر سر این است که ادبیات به شکل امکانپذیری درمیآید و پارهای از انسانها صاحب سخن میشوند، که در نقد ادبی میگوییم ادبیات «سخن خاموشان» است. و این شکافی را پدید میآورد: یکی نگاه سیاسی که بیشتر زمانمند است و دیگر نگاه اجتماعی که مکانمند است.
به این دلیل که وقتی تمایز اجتماعی قایل میشوید، منزلت انسانها از قبل معلوم است. در وضعیت عادی جامعه، انسانها وقت کافی برای بیانگری ندارند، اینقدر که بیانپذیر میشوند. ادبیات از لحظهای آغاز میشود که موجوداتی که باید سخن را بشنوند، سخنگو میشوند. همین است که به تعبیر موریس بلانشو، ادبیات سخنِ شب است. حالا اگر فرضی بگذاریم که سانسور برداشته شود، به قول «وِبِر»یها فرضِ تیپیکایدهآل، حالا بررسی کنیم که چه اتفاقی میافتد.
در حالیکه هرگز خطراتی که از آزادی بیان به وجود آمده به مردم یا جامعه مربوط نبوده است. و این ترسهایی است که اتفاقا به جامعه منتقل شده. دست برقضا چون در مفهوم سانسور مفهوم آزادی با عدالت برخورد میکند در زمانهایی که این مفاهیم بهطور نسبی به وجود آمده، این ترسها هم از بین رفته. مثلا در سال ۵۸ کتاب «تاریخ مشروطیتِ» احمد کسروی که تابو بود، با فتوای رهبرانقلاب، امام خمینی و مقدمه محمدرضا حکیمی در ابتدای کتاب منتشر شد و هیچ اغتشاشی هم بهوجود نیامد.
در چنین شرایطی دولت علاوه بر اینکه بیانپذیرها یا مخاطبان را حمایت میکند، بیانگرها یا نویسندهها را هم حمایت میکند. مگر اینکه به مساله توهین ختم شود که آن هم پدیده حقوقی روشنی است. این را هم بگویم که یکی از نقصانهایی که ما در مقوله سانسور داریم این است که سراغ تئوریهای این مقوله نرفتیم. در حالیکه در بسیاری از کشورهای دنیا به خصوص آنهایی که سنت قارهای دارند در رشتههای ادبیات دستکم چند واحدی در این مقوله تدریس میشود.»
محمود حسینیزاد، مترجم و نویسنده نیز خاصیت روشنفکر را تفسیر اجتماع یا ایستادن در برابر اجتماع یا خوانشی از اجتماع دانست و گفت: «طبعا نویسنده در خوانش خود ممکن است با بخشی از اجتماع در تعارض قرار بگیرد اما در این نگاه که به اجتماع توجه دارد هم واقعیتی است. چون در جامعهای که هنوز در آن «کچل عینکی» فحش است این ترسها، ترسهایی عینی است. اما درباره پدیده سانسور، در آلمان به نمرهای که در مدرسه میدهند، سانسور میگویند، یعنی امتحان مشکل گرفتن.
اولین بارها هم پدیده سانسور در رم باستان دیده شده و بعد هم در کلیسا که مارتین لوتر در واقع قیام میکند علیه سانسور. سانسور البته فقط در حوزه کتاب نیست و گستره بزرگتری دارد. وقتی دولت آلمان به من بورس میدهد تا بروم کتابی را ترجمه کنم، این خود نوعی سانسور است. یا جوایز ادبی، حتی نوبل نوعی سانسور است چون به نویسنده یاد میدهد که اینطور بنویس تا این جایزه را بگیری. یا مثلا نویسنده میداند که چطور بنویسد تا نشر چشمه خوشش بیاید و چاپش کند یا مثلا نشر افراز، یا مرکز و دیگر نشرها. همه اینها سانسور است.
پس این ترسِ عینی که یزدانیخرم به آن اشاره میکند، گرچه واقعی است اما شلوغ است. به عقیده من هم سانسور همیشه امری سیاسی بوده و هست.» احمد غلامی نیز در پاسخ به یکی از حاضران در جلسه که با سلیقهسازی یا جهتدهی جوایز مخالف بود، با تایید سلیقهسازی جوایز ادبی از تجربیاتش در برپایی جایزه ادبی نویسندگان و منتقدان مطبوعات گفت: «بودند نویسندگان جوانی که میدانستند جوایز ادبی چه سلایق و معیارهایی دارد و توقع داشتند که به دلیل وجود عناصر یا تفکری در داستانهایشان که به سلیقه جایزهای نزدیک بود، آن جایزه را بگیرند. حتی در محافل ادبی بسیاری حدس میزدند که چه کتابی مثلا جایزه گلشیری یا منتقدان یا مهرگان را میبرد. پس این تاثیر حرف درستی است.»
منیرالدین بیروتی، نویسنده نیز از تجربیات خودش در برخورد با سانسور و البته برخورد جامعه با کتابهایش گفت. این نویسنده که وضعیت دو کتابش هنوز بلاتکلیف مانده، معتقد است که سانسور به نوعی در نویسندگان و شاید جامعه هم به نوعی نهادینه شده است: «به اعتقاد من نویسنده نمیتواند بر سر سانسور و حدود آن در اثرش چانهزنی کند. مثلا جملاتی را نوع دیگری بنویسد یا حتی بخشهایی از کتابش را حذف کند. ادبیات آینهای است در برابر جامعه، که اگر درست کارش را انجام دهد میتواند در جامعه تفکر ایجاد کند.»
پویا رفویی نیز به مساله قابل تاملی اشاره کرد، اینکه «سانسور، مفهومی با عنوان «سلیقه» و «نقد ادبی» را منتفی میکند؛ چون سیستم جای فرد را میگیرد. به همین دلیل هم اینروزها نویسندهها در جلسات ادبی مدام میگویند ما که منتقد نداریم. و من که سالهاست نقد ادبی کار میکنم با کیستیای روبهرو میشوم که چیستی ندارد! مساله دیگر این است که سلیقه ادبی در جامعه از بین میرود. اساسا مساله ادبیات از طرفی به زبان مربوط است و از طرف دیگر با بدنها سروکار دارد. هر بدن میتواند یک زبان داشته باشد و این موضوعی است که کانت اولین بار آن را مطرح کرد. پس من معتقد نیستم که نویسنده باید حتما فعال سیاسی باشد، ذات رمان حتی در همان نابگراییاش، مساله بیان و بدن است و با سیاست پیوند میخورد.»
نسبت ادبیات با مطبوعات و نقش مقوله سانسور در این نسبت نیز از مسایلی بود که در این جلسه مطرح شد. خلیل درمنکی، منتقد ادبی به غیاب نشریات ادبی و فرصتهای نابرابر اشاره کرد اینکه «موازنه ادبی در ادبیات ما به هم خورده است، چون برخی جریانهای ادبی فرصت برابر برای جریانسازی یا در معرض قرار دادن نظرات و ایدههایشان را نداشتند. این موجب شد ادبیات فروکش کند.» درمنکی یکی از دلایل غیاب نشریات ادبی را جاکنشدن و کوچ کردن روزنامهنگاران و منتقدان ادبی از مجلات مستقل ادبی به روزنامههای دوران دوم خرداد دانست: «در دوران گشایش فضای مطبوعاتی، روزنامهها (که در نسبت با احزاب و نیروهای سیاسی ممکن میشوند) بخش مهمی از حرکت ادبیات و جریانها را رقم زدند. خود من هم در این روزنامهها نقد نوشتن را تجربه کردم اما غیاب نشریات مستقل ادبی که جریانهای مختلفی را نمایندگی کند، امروز در جامعه ادبی احساس میشود. به من میگویند نشستی خانه، خب بخوان و بنویس. اما اینجا مساله جامعهپذیری زبان مطرح است. من معتقدم با فردی نشستن و کارکردن هر روز رو به هبوط هستم. این کارنکردن و غیاب برخی از جریانهای ادبی امکانهایی را از ادبیات ما گرفته است.»
یزدانیخرم نیز به نگاه سلبی و انفعال موجود در بخشی از جامعه ادبی اشاره میکند و معتقد است: «نگاه سلبی به جایی نرسیده و نخواهد رسید. باید با دولت مذاکره کنیم تا سانسور برداشته شود. او همچنین میگوید که کانون یا انجمنی از نویسندگان باید شکل بگیرد. مجمعی تشکیل شود و با انتخابات کانونی از نویسندگان ایجاد شود که فعالیت صنفی کنند. باید نهادهایی صنفی از دل جریانهای روشنفکری و نویسندگان بیرون بیاید که مسایل مربوط به انتشار کتاب را حل کند.
در قانون هم مواردی برای این موضوع داریم.» او تاکید میکند که «بحثهای تئوریکی که مطرح شد، بحثهای زیبایی است اما در حوزه نقد ادبی. ما در این وضعیت به بحث زیبا نیاز نداریم بلکه بهبحث راهگشا نیاز داریم. ما از معدود نشریاتی هستیم که در هژمونی چپ که در اینجا سالها وجود داشته، اعلام کردیم که لیبرال هستیم. اما ما با همه جریانها کار کردیم. من در سرمقالهام نوشتم «زندهباد راستهای جوان»، یا علیه جریان چپ در ادبیات پروندهای درآوردم اما برای نرودا هم پرونده درآوردم. بعضی از جریانهای تندرو در اهل فرهنگ مجله ما را تحریم کردند. در حالیکه معتقدم باید همه در مجله کار کنند اما باید مراجعهای هم باشد.»
پویا رفویی از خطر شکل گرفتن پنلی برای ادبیات میگوید که نسبت چندانی با «ادبیات» ندارد. او با هشداری به جامعه ادبی بحث را تمام میکند: «در تحولات فرهنگی اخیر شکل تازهای از سیاست ادبی دارد شکل میگیرد که حول محور بازار ادبیات و رونق کسب و کار و گفتوگو تعریف میشود. کسی مخالف گفتوگو نیست. نویسندهها اتفاقا دارند با آثارشان با جامعه گفتوگو میکنند. نویسنده دستبرقضا بیشتر از تمام جامعه گفتوگو میکند. به اعتقاد من پنلی مشابه اقتصاد، برای ادبیات دارد تعریف میشود. ادبیات ما دارد «خصولتی» میشود. این است که مثلا فکر میکنیم برای هر جمله ما هزار جمله میتوانیم جایگزین کنیم! یعنی تصوری از ادبیات به وجود میآمده که ادبیات ظاهرا نهاد و جمع پیدا میکند. این ادبیات سعی میکند با رسانه، خودش را برتر نشان دهد اما تکلیف ادبیات با رسانه مشخص نمیشود، بلکه با میانجی حل میشود. ادبیات که مدیا نیست. در نهایت میخواهم بگویم خطری که امروز وجود دارد خصولتی شدن ادبیات است.»
خلیل درمنکی
موازنه ادبی در ادبیات ما به هم خورده، چون برخی جریانهای ادبی فرصت برابر برای جریانسازی یا در معرض قرار دادن نظرات و ایدههایشان را نداشتند و این شد که ادبیات فروکش کرد. در دوران گشایش فضای مطبوعاتی، روزنامهها (که در نسبت با احزاب و نیروهای سیاسی ممکن میشوند) بخش مهمی از جریانهای ادبی را رقم زدند. اما غیاب نشریات مستقل ادبی که جریانهای مختلفی را نمایندگی کند، امروز در جامعه ادبی احساس میشود.
مهدی یزدانیخرم
نگاه سلبی به جایی نرسیده و نخواهید رسید. باید با دولت مذاکره کنیم تا سانسور برداشته شود. مجمعی تشکیل شود و با انتخابات کانونی از نویسندگان ایجاد شود که فعالیت صنفی کند. باید نهادهایی صنفی از دل جریانهای روشنفکری و نویسندگان بیرون بیاید که مسایل مربوط به انتشار کتاب را حل کند. بحثهای تئوریک، بحثهای زیبایی است اما در حوزه نقد ادبی. ما در این وضعیت به بحث راهگشا نیاز داریم.
پویا رفویی
«در تحولات فرهنگی اخیر شکل تازهای از سیاست ادبی دارد شکل میگیرد که حول محور بازار ادبیات و گفتوگو تعریف میشود. به اعتقاد من پنلی مشابه اقتصاد، برای ادبیات دارد تعریف میشود. ادبیات ما دارد «خصولتی» میشود. این است که برخی فکر میکنند برای هر جمله، هزار جمله میشود جایگزین کرد! تصوری از ادبیات شکل گرفته که ادبیات ظاهرا نهاد و جمع پیدا میکند. اما خطری که امروز وجود دارد خصولتی شدن ادبیات است.
محمود حسینیزاد
نویسنده در خوانش خود از اجتماع ممکن است با بخشی از اجتماع در تعارض قرار بگیرد اما در این نگاه که به اجتماع توجه دارد هم واقعیتی است. سانسور البته فقط در حوزه کتاب نیست. وقتی دولت آلمان به من بورس میدهد تا بروم کتابی را ترجمه کنم، یا حتی جوایز ادبی نوعی سانسور است. اما ترسِ عینی که یزدانیخرم به آن اشاره میکند، گرچه واقعی است اما شلوغ است. به عقیده من هم سانسور همیشه امری سیاسی بوده و هست.
احمد غلامی
این روزها با تغییر در فضای موجود، دستکم در حد گفتار، بحثهای مهم و بنیادی در حوزه فرهنگ و ادبیات مطرح میشود که اگر این بحثها در فضای ادبی ما پیگیری و مورد بحث گذاشته نشود، ابتر میماند و به جایی نمیرسد. ما نویسندهها و منتقدان و اهالی ادبیات در چنین فضایی وظیفه داریم که این بحثهای پرتابشده را به بحث بگذاریم و دستکم درباره این موضوعات فکر کنیم و طبعا رفتار یا رویکردی را انتخاب کنیم.
شیما بهرهمند
شرق