میلیاردر نه، ثروتمندم
شهروندان:
بسیارند شمارافرادی که رویای ثروتمند شدن دارند و آرزوهای دور و درازی در سر میپرورانند. بسیارند کسانی که برای این رویا تلاش میکنند و بسیارند کسانی که به راههای موجه میروند و هستند کسانی که دنبال میانبرهای ثروتمندی میگردند. اما شما اگر واقعا میلیاردر بودید چه میکردید؟ برنامههایتان چه بود؟
این سوالها از ذهن خیلیها گذر میکند، اما چگونه میتوان به این حس رسید و آن را لمس کرد؟ راز ضرورتمندی چیست و ثروتمندانی که از راه مشروع به پولهای زیادی رسیدهاند، چگونه میاندیشیده و زندگی کردهاند؟
برای پاسخ به این پرسش، مرور زندگی و ترقی کارآفرینهای موفق تا حد زیادی ما را به پاسخ نزدیک میکند، زیرا بسیاری از ما سرمایهداران بزرگ اطرافمان را نمیشناسیم و انگشتشماری از آنها را که استثنا بوده و به واسطه حضور در واسطهگریهای کلان غیرشرعی مشهور هستند را ملاک قرار دادهایم تا بگوییم، دنیا به کامشان است و یکشبه به پول و شهرت رسیدهاند! حال آنکه در واقعیت نوار خوشی چنین افرادی کوتاه است و درحقیقت افرادکارآفرین که ثروتی مشروع دارند، الگوهای مناسب آرزوهای ما هستند.
افرادی که چندان از واقعیت دور نیستند و در این گزارش قرار است با یکی از این چهرههای کارآفرین که خود میگوید میلیاردر نیست اما ثروتمند است، آشنا شویم. فردی که در انتهای آرزوهای مادی به ثروتهای واقعی اشاره میکند و اینکه او از کجا آغاز کرده، برای بسیاری شنیدنی است.
آغاز کار خیاطی از ۱۱ سالگی
«علی حاجی»، عضو اصلی هیاتمدیره اتحادیه صنف خیاطان و از سیاستگذاران این حوزه است. او متولد ۱۳۲۸ و از نامداران صنعت پوشاک است. از ۱۱سالگی درحالی که تکپسر خانواده بود به دلیل مشکلات اقتصادی مجبور شد تا خانوادهاش را ترک کند و در یکی از شهرهای شمالی کشور مشغول فراگیری هنر خیاطی شود.
در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ که رشد صنایع نساجی در کشور بود، طراحی و تولید پوشاک براساس تجربه از نسلی به نسل دیگر انتقال مییافت و در همین دوران، وی از شهر خود یعنی دماوند وارد شهری شد که بهواسطه وجود شرکت نساجی تبدیل به خاستگاه مد و لباس شده بود.
زندگی و کارآموزی در قائمشهر خیلی چیزها درخصوص رنگ پارچه، کیفیت و چگونگی دوخت براساس نوع و رنگ را به او آموخت تا این جوان جویای شهرت برای کسب مهارت بیشتر راهی تهران شود. در خیابان لالهزار در یک کارگاه خیاطی که آن سالها فقط کتوشلوار شیک تولید میکرد و از برندهای معروف بود، مشغول به کار شد.
هیچکس نمیدانست جوانک پرشوری که اینک به همکاری پذیرفته شده است، چه رویاهایی در سر دارد و برای عملیکردن آنها تا کجا پیش خواهد رفت. او مانند بسیاری از خیاطها بود اما تفاوتهایی داشت که نام حاجی را سینه به سینه و خانه به خانه در پایتخت میچرخاند و به زندگی ساده و بیآلایش وی رونق میداد.
او میدانست که در شرایط رو به توسعه آن سالها هرکس که هدف مشخصی داشته باشد، میتواند موفق شود. کسب وکاری را که درسال ۱۳۳۹ با روزی یک تومان شروع کرده بود، در عرض یک ماه با پشتکاری که داشت تبدیل به روزی ۵ تومان کرد.
پرکاری دایمی و توجه به هنر آلمان و ایتالیا
حاجی در کارگاه لالهزار به جای یک شیفت کار، ۲ شیفت کار میکرد تا بهتر یاد بگیرد. خودش برنامه روزانهاش را اینگونه توضیح میدهد: «در آن سن ساعت ۵ صبح از خواب بیدار و از پنجره وارد کارگاه میشدم و قبل از این که کارگرها و صاحبکارم ساعت ۸صبح بیایند، خیلی از کارهایی که از روز قبل مانده بود را انجام میدادم تا بهتر و بیشتر یاد بگیرم. به این ترتیب با پشتکار و خواستهای که دنبالش بودم بعد از گذشت ۲سال خیلی چیزها را فراگرفتم.
حالا حاجی در فاصله سالهای۳۹ تا ۴۸ در خیابان لالهزار که آن زمان بورس خیاطیهای صاحبنام کشور بود در کارگاههای مختلف، خیاطی کرده است و نوبت آن میرسد که مزون خود را راهاندازی کند. حاجی میگوید: «از سال ۴۳ تولید کت و شلوار را در یک کارگاه کوچک راهاندازی کردم. به صورت پیمانکاری با صاحبکارهایی که از قبل با نوع کار و شیوه کاری من آشنا بودند، همکاری میکردم.»
او اصولی را مدنظر خود دارد که حالا پس از سالها به مشتریمحوری معروف شده است. مشتریها از کارهای ارایه شده توسط حاجی راضی هستند. کیفیت، مرغوبیت و آمیزهای از هنرهای طراحی و دوخت. او میگوید: «وقتی محصولی با کیفیت باشد، مشتری رضایت قلبی دارد، مشتری؛ مشتری میآورد. پس کیفیت با خلاقیت، درآمد بالا و آرامش خاطر به همراه میآورد.»
حاجی به آموزههای فراگرفته در کشور بسنده نمیکند و در سال ۵۳ راهی کشورهای آلمان و ایتالیا میشود تا از دانش و تکنولوژی روز بهرهمند شود و با بینشی فراگیرتر و جهانی به ایران بازگردد. آن سالها به تأسی از متد مولر، بسیاری از خیاطان سراسر دنیا الگوهایی را در اختیار داشتند که باعث میشد در عرصه رقابت از سایرین بازنمانند. به اعتقاد او در آن سالها کشورهای آلمان و ایتالیا مثل الان در تولید پارچه و خیاطی سرآمد بودند ولی خیاطان ایرانی هیچگاه از آنان کمتر نبودند و شانه به شانه آنها در تولید باکیفیت و شیک رقابت میکردند… الان هم وضع به همین صورت است.
پالتوی ۴۱۰ مارکی و پیشنهاد عالی برای کار
علی حاجی درخصوص آن روزهایش اینگونه میگوید: طی یکماه اقامت خود در آلمان حدود ۲۰ روز در یک فروشگاه لباس رفتوآمد داشتم و به دقت لباسها را وارسی میکردم. روز آخر برای خرید پالتو به همان فروشگاه رجوع کردم و با پالتویی ۴۱۰مارکی مواجه شدم که تخفیف ویژه داشت؛ آن پالتو را ۱۸۰مارک خریدم و فهمیدم علت تخفیف شکاف درزی بوده که زیر بغل پالتو است.
وی که پالتو را به طبقه فوقانی فروشگاه که یک خیاطی بود میبرد، از خیاط خواهش میکند تا اجازه دهد پشت چرخ بنشیند. با اجازه متصدی، در زمان کوتاهی پالتو را تعمیر میکند و صاحب فروشگاه که از ابتدا رفتار حاجی را زیرنظر داشت، تحتتاثیر هنر و خلاقیت او شده و از وی درخواست همکاری میکند؛ آن هم با پیشنهادی بسیار بالا.
او که علت اصرار مدیر فروشگاه را جویا میشود، این پاسخ را میشنود: «من خواهان خلاقیت، تخصص و ابتکار تو شدم» اما حاجی این پیشنهاد را نپذیرفت و پیشرفت در ایران را ترجیح داد. او در ایران ماند و به گفته خودش، پشتکار و کیفیت کار برایش مهم بود. وی تاکید دارد: همین پشتکار و خلاقیت بعدها باعث شد تا توجه مسئولان دولتی به کارم جلب شود و بعد از انقلاب کارم رونق گیرد، زیرا با دوستانی که در فعالیتهای انقلابی بودیم و مسئولیتهایی یافتند کار را ادامه دادم؛ از آن تاریخ تا به حال برای وزرا و مسئولان رده بالای کشوری و لشکری لباس میدوزم.
راه و رسم مسیر پیشرفت
حاجی در تشریح چگونگی کسب ثروت و کارش در این سالها هم میگوید: از سالی که برای خودم کارگاهی دایر کردم تاکنون خیاطان زیادی را تربیت کردم، اما آنچه در آموزش بیشتر از همهچیز برایم مهم بود این است که در کار اقتصادی همیشه با کمترین سود، میتوان بهترین کار را با بیشترین صرفه اقتصادی انجام داد.
وی با تاکید بر اینکه خیلی از افرادی که با او کار کردهاند الان خودشان از استادکاران خوشنام هستند، میافزاید: آموزش همیشه بهترین سرمایهگذاری است اما متاسفانه الان کمتر اتفاق میافتد که جوانی بخواهد از راه فراگرفتن راه تولید برای خودش شغلی دستوپا کند بلکه میخواهند ره صدساله را یکشبه برود به همین دلیل شاهدیم که برخی از صنوف سنتی جامعه حذف میشوند، از این رو باید فرهنگ استاد و شاگردی را احیا کرد. اما وی در پاسخ به این پرسش که اگر سرمایهتان را بخواهید به عدد بگویید چقدر میشود؟ میگوید: اگر شما میلیاردها تومان پول نقد و هزاران هکتار زمین و ویلا و خانههای مجلل داشته باشید اما در خانه آرامش نباشد، همه اینها به کمتر از هیچ هم نمیارزد. بزرگترین ثروت زندگی من و هر شخصی اندیشه خوب و برقراری رابطه دوستانه با خانواده و داشتن فرزندان صالح و عاقل است. از این منظر خودم را بینهایت ثروتمند میدانم. ثروتی که هر روز بر غرور و افتخارم میافزاید.
حاشیههای زندگی یک ثروتمند
خانواده بزرگ و نه به تحکم، آری به رفاقت!
نهاد خانواده، پشتکار، خلاقیت و مشتریمداری ابزارهایی بودند که در این سالها موجبات پیشرفت حاجی را بهوجود آوردند. حاجی میگوید: «هرچند خلاقیت و تلاشم در اعتبار حرفهایام موثر بود ولی این تلاش و کوشش بدون همراهی همسر و خانوادهام به نتیجه نمیرسید. اگر مردمداری نکرده و مشتری را تکریم نمیکردم، پیشرفتی در کار نبود. پیشرفتم از همان سالی که به تهران آمدم شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
او دوستان و خانوادهاش را فراموش نمیکند و میگوید: برای تربیت فرزندانم انگیزه داشتم و دنبالش بودم. فرزندانم که وارد مدرسه شدند، با آنکه شبها دیر به منزل میرفتم اما آنها را از خواب بیدار میکردم و تکلیف روزشان را از آنها میخواستم و با هم مرور میکردیم. این موضوع سبب تقویت سختکوشی فرزندانم شد، بهگونهای که آنها هماینک انسانهای موفق و خانوادهداری شدهاند و در شغلهای دلخواه خودشان موثر و کارآمدند. او تاکید دارد: پدر من وضع مالی خوبی نداشت. من تلاش کردم و حالا پدر و پدربزرگی هستم که برای نوههایم از واقعیت میگویم.
شهروند