در شهر یکی کس را هشیار « میبینم»!
شهروندان – حبیب دانشور*:
قبل از رسیدن به ایستگاه صادقیه در دلم داشتم میگفتم، آخه خب که چی؟ توی این گرما یک مشت دانشجو به صورت خودجوش دارن میرن جلوی یه پروژهی چند صد میلیاردی رو بگیرن؟ آخه یکی نیست بگه با زبون روزه اونم توی گرمترین هفتهی سال تفریح بهتری پیدا نکردید آخه؟.
وقتی که رسیدم جلوی شهرداری منطقه ۵ هیچ کسی را ندیدم. ساعت ۴ و ۵۹ دقیقه بود، احساس میکردم تنها ابله روی زمین خودم هستم. بعد از چند دقیقه دو سه تا از دانشجوها و اساتید رو ملاقات کردم و فهمیدم آنقدرها هم که فکر میکردم غریب نیستم. خلاصه بعد از چند دقیقه، تعداد زیادی از مردم محله که من نمیدونم کی اونها رو خبردار کرده بود به ما پیوستن و تجمع رسما شروع شد. مردمی که اکثرا رنگ و بوی دبیران بازنشستهی آموزش و پرورش رو داشتن و در حال حاظر از ساکنین شهرک فرهنگیان بودند. شهرکی در شمال کارگاه ساختمانی امروزی که پاش رو گذاشته بود روی جنازهی پارک مادر.
از بین حرفایی که بین خودشون و خبرنگارای مختلف رد و بدل میکردند چندتا جمله خیلی به گوشم جالب اومد. خانم ۵۰سالهای که از صحبتهایش معلوم بود به حقوق شهروندی و جامعۀ مدنی اشراف خوبی دارد میگفت: «ما ۱۵ سال بود که تابلوی «بوستان مادر در دست احداث است» رو میدیدیم و منتظر بودیم شهرداری اونجا رو تکمیل کنه تا این که چند وقت پیش شهرداری اومد و ماها رو فریب داد و گفت اینجا رو حصار میکشیم که یک پارک استثنائی براتون بسازیم، در حالی که الان ما خبردار شدیم که قرار هست چندین برج ۱۸طبقه بسازند!!!». بعدشم آن خانوم میگفت من به کمتر از استیضاح آقای قالیباف راضی نمی¬شوم، که این اوج حرفهایش بود و من از اینجا به بعد نتونستم صدایش رو بشنوم و با یک جمع دیگه از مردم محل همکلام شدم. یک پیرمرد با موهای خاکستری و ریش پرفوسوری میگفت: «آقای چمران پارسال آمده اینجا و ما حرفامون رو دربارهی این زمین زدیم و ایشون گفت توی هیچ کدوم از عکس¬های هوایی که از سال ۳۸ در تهران ثبت شده این محدوده فضای سبز نبوده و حرف ما رو گوش نمیکرد که میگفتیم اینجا قرار بوده پارک بشه و تابلوش رو هم زده بودن ولی هیچ شهرداری این کار رو انجام نداد تا این که آقای قالیباف اومدن این پروژه رو اینجا راه انداختند. تازه ما عکس اون تابلو رو هم داشتیم و نشون آقای چمران دادیم ولی ایشان به حرف ما توجهی نکرد». در کل بیشتر کلید واژههای محلیها هم شامل این موارد میشد : حقوق شهروندی، فضای سبز یا درخت، آلودگی هوا، فضای عمومی، رعایت نکردن قانون، شهرفروشی، شهردار ضعیف، کور شدن منظر دید، شلوغی محله و …. . خلاصه بعد از قرار گرفتن در چند دستهی دیگر از مردم محل مشغول عکاسی شدم و از عکاسی هم اگر بخوام چیزی بنویسم باید به چند سوژه خیلی خوب که در جمع حضور داشتند، اشاره کنم. از جمله یک خانوم مسن که عصا در دست اومده بود تا در تجمع شرکت کنه و اصلا با کسی هم صحبت نمیکرد و تنها سوژهی جالبی برای عکاسان روزنامههای مختلف بود. همچنین کنار هم قرار گرفتن دانشجوها با مردم محلی یک موقعیت عالی برای گرفتن عکس به شمار میرفت. از حاشیهنگاریهای بیشتر بگذریم و برگردیم سر گزارش خودمون.
نهایت این که دیدن این صحنه ها برای من خیلی جذاب بود. آگاهی مردم و حساسیتشون نسبت به محلهشون و این که حاضر بودند بخاطر دفاع از حقوق شهروندیشون وارد خیابان بشوند و اعتراض بکنند، همه و همه باعث شد تا یکی از بهترین خاطرات زندگی شهرسازانهم رقم بخورد. در ضمن من حس کردم همراهی ما با اهالی محل هم تاثیرگذار بود هم این که میدیدند توی دانشگاهها هم اعتراضاتشون نسبت به محیط زندگیشون جدی گرفته میشه و هم نیروی جوان اکثریت کهنسال معترضین محلی رو همراهی می-کنند. من فکر میکنم بهشون یک انرژی مضاعفی میداد.
فقط یک حسرت از این تجمع به دلم ماند و آن هم همراهی نکردن افراد و گروههای مختلف مدنی و شهروندی دیگر این کلانشهر بود، چرا که نابودی و قتل این پارکها و فضاهای عمومی در تمام محلات رخ میدهد و خواهد داد و در صورت همراهی اکثریت جامعه میتوان امید داشت شهرداری و نهادهای دیگر جرأت نقض قانون را به خودشان ندهند… . خواندن این شعر از مارتین نیمولر هم در انتهای این یادداشت خالی از لطف نیست:
اول به سراغ یهودیها رفتند
من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم .
پس از آن به لهستانیها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم .
آنگاه به لیبرالها فشار آوردند
من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم
سپس نوبت به کمونیستها رسید
کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم .
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند.
….
با امید ادامه داشتن این جنبشهای مدنی با هدف دفاع از حقوق شهروندی به همراه تمام شهروندان شهرمان.
*دانشجوی مهندسی شهرسازی و عضو شاخه دانشجویی دیده بان شهر