پرخاشگری کلامی؛ انگیزه جنایت
خشم یک هیجان پایه انسانی است که مانند چهار هیجان دیگر یعنی ترس، غم، لذت و عشق توسط همه ما تجربه میشود. تجربه یک هیجان با ابراز آن متفاوت است. تجربه هیجانها دست خودمان نیست و همه ما هیجانهای پایه را بسته به شرایط تجربه میکنیم اما چگونگی کنارآمدن و برخورد با آنها تا حد زیادی دست خودمان است.
البته در شرایط بیماری روانی گاهی اراده ما برای کنترل هیجانها دچار مشکل میشود و رفتارهایی نشان میدهیم که در کنترلمان نیست و به درمانهای تخصصی نیاز دارد. ما بهعنوان انسانهای متمدن باید بیاموزیم که چگونه روی هیجانهایمان مدیریت داشته باشیم.
این مدیریت مهارتی آموختنی است؛ آموزهای بسیار مهم که جای خالی آن در نظام آموزشوپرورش بسیار احساس میشود. متاسفانه با اینکه مدیریت خشم امری ریشهدار در فرهنگ ایرانی و اسلامی ماست و در نص قرآن «والکاظمین الغیظ» آمده است اما همچنان جامعه امروز ما پر از پرخاشگری و خشونت است. داستان به اینجا ختم نمیشود. پرخاشگری به درگیری فیزیکی محدود نمیشود.
نوع دیگری از پرخاشگری که اهمیت آن بههیچرو کم نیست، پرخاشگری کلامی است. گاهی این نوع پرخاشگری شکلهای پیچیدهای به خود میگیرد و بهصورت نیشخند، تمسخر، نگاه معنیدار از بالابهپایین و گاهی هم بیمحلی خودش را نشان میدهد.
تحمل پرخاشگریهایی از این دست گاهی دشوارتر از تحمل پرخاشگریهای عیان است. داستان پرخاشگریهای پنهان، داستان پیچیدهای است. با اینکه آسیب روانی این رفتارها از پرخاشگری فیزیکی کمتر نیست اما متاسفانه در نظام قضایی هیچجای دنیا وجاهت قانونی چندانی ندارد. پرخاشگری کلامی بیشتر در روانشناسی و اخلاق موضوعیت دارد نه در قانون.
بهعنوان مثال در آمریکا شما طبق قانون میتوانید در یکسانتیمتری کسی بایستید و به او فحاشی کنید اما تا زمانی که اقدام عملی علیه کسی انجام نداده باشید، رفتار مجرمانه محسوب نمیشود و پیگرد قانونی ندارد. استثنای این قانون مربوط به صاحبان قدرت است. بهعنوان مثال معلم نمیتواند نسبت به دانشآموزش پرخاشگری کلامی داشته باشد یا پرخاشگری کلامی پلیس با شهروندان بهعنوان «سوءاستفاده از قدرت» جرم محسوب میشود اما چنینچیزی در مورد روابط معمولی بینفردی مصداق ندارد.
در ایران پرخاشگری لفظی در مواردی خاص جرم محسوب میشود اما تعیین مصادیق و اثبات آن در روابط بینفردی بسیار دشوار است. خاصه آنکه تشخیص موهنبودن رفتار برعهده عرف است. بنابراین با اینکه در جامعه ما پرخاشگری لفظی بر اساس کتاب قانون گاه جرم محسوب میشود اما به نظر میرسد این موضوع در عمل چندان جدی تلقی نمیشود.
بهعنوان مثال آسیب فیزیکی که توسط همسر به بدن فرد وارد شود و در پزشکیقانونی به اثبات برسد، بهمراتب از طرح دعوی پرخاشگری لفظی یا بیمحلی از جانب همسر در دادگاه معتبرتر است. چشمپوشی از پرخاشگری کلامی نقطهضعف جهانشمول در همه نظامهای قضایی است. این در حالی است که آسیب روانیای که پرخاشگری کلامی به انسان وارد میکند، میتواند از پرخاشگری فیزیکی بهمراتب بیشتر باشد. البته حتما قانونگذاران هم دلایل خودشان را دارند زیرا اثبات پرخاشگریهای غیرعیان دشوار و درعینحال نادقیق است.
اتفاقی که برای راضیه در ١٧سالگی افتاده، از منظر روانشناختی بسیار قابلتحلیل و تامل است. شوهر راضیه در یک میهمانی خانوادگی او را مسخره میکند. خیالش هم راحت است که هیچ «عمل مجرمانه»ای انجام نداده و شاید هم بهزعم خودش قصد شوخی و تفریح داشته است. هیچ دادگاهی نمیتواند او را محکوم کند که چرا در یک میهمانی همسرت را مسخره کرده یا مثلا نگاه نیشخندآمیز و از بالا به پایین به او داشته یا چرا به طرز رفتارش جلو جمع خندیدهای.
بنابراین راضیه برای این رفتار نادرست همسرش نمیتوانست شکایت کند و اینجاست که تراژدی شروع میشود. اگر حقی از کسی گرفته شود، آن فرد ممکن است برای دفاع از خود از شیوههای تکانهای و پیشبینینشده استفاده کند. راضیه زنی ١٧ساله بود که در آن زمان، بلوغ کامل عقلی نداشت و حرمت قتل را درک نمیکرد و از طرفی به حقوق اولیه و کرامت انسانی او خدشه وارد شده بود؛ خدشهای که حتی قابل طرح دعوی هم نبود.
راضیه شوهرش را به قتل رسانده اما در عین حال خودش هم به شکلی دیگر قربانی است؛ قربانی نادانی و بیمهارتی شوهر در رابطه با همسر. شاید شوهر راضیه از مسخرهکردن او در یک میهمانی قصد شومی نداشته اما بیخبری او از آسیب روانیای که به همسرش وارد کرده، به قربانیشدنش منجر شده است.
اینجاست که موضوع حقوق اخلاقی همسر و آموزش مهارت عشقورزیدن اهمیت خود را نشان میدهد. فهمیدن نیازهای روانی جنس مخالف و چگونگی ارتباط با او جزو مهارتهای زندگی است که از وزارت آموزشوپرورش انتظار میرود متولی آن بشود. بهدلیل اینکه روند اجتماعیشدن دختران و پسران مجزاست، لازم است تدابیر دیگری اندیشیده شود تا ارتباط عاطفی با جنس مخالف توسط متخصصان آموزش داده شود.
زندگی سالم و خوشزیستی، بیشترشدن شادمانی در جامعه، کاهش خشونتهای خانگی و کمشدن جرم به آموزش و فرهنگسازیهای بنیادی نیاز دارد.
روزنامه شرق