تعاریف و مبانی عدالت
شهروندان:
عدالت عبارت است از تعامل متناسب با هر کس و هر چیز به حسب استعداد، لیاقت، شایستگى و میزان فعالیتش و خلاصه دادنِ حقّ هر صاحب حقى.
عدالت اجتماعى به معناى فراهم شدن امکان بهره مندى همه افراد از سهم بالقوه خویش در جامعه، بر مبناى استحقاق وبردن مسابقه عمل و صلاح در زندگى، مساوات در جعل و اجراى قانون؛ فراهم نمودنِ شرایط لازم و رفع موانع براى همگان به صورت یکسان مىباشد. عدالت اجتماعى از جهت وضع قانون، لحاظ قانونى امکانات مساوى براى پیشرفت و طى مدارج ترقى توسط همگان، و جایز نبودن ایجاد مانع براى افراد، به بهانه هاى غیر طبیعى مىباشد.
اهمیت عدالت
عدالت، مقدس ترین مقدسات بشر است. لااقل در میان مقدسات اجتماعى؛ از قبیل آزادى، دموکراسى و مساوات، از همه مقدستربوده، تأمین کننده همه آن مقدسات مى باشد. عدالت، آرمان هماره بشر و امرى مافوق انسانى است که شایسته است همهانسانها، از هیچ گونه فداکارى ممکن، در راستاى برقرارى آن، دریغ ننمایند.
اسلام به عدالت فوق العاده اهمیت داده، آن را اصلى بسیار حیاتى و یک وظیفه اجتماعى کاملاً نقش آفرین دانسته، آن را به منزله رکن وپایه جامعه انسانى ارزیابى مى کند.
بایستگى حاکمیت عدالت، بر ابعاد گوناگون جامعه، به مثابه ضرورت تعادل براى بدن و روح است اعتدال و استوارى یک جامعه سالم، مستلزم وجود عوامل متفاوت بسیار؛ نقش آفرینى هر عامل به نسبتى معین و نیز همیارى و هماهنگى میان آن عواملاست.
فقدان و نبود عدالت اجتماعى در جامعه، به لحاظ مقررات وقوانین غیر عادلانه مبتنى بر تبعیضات و امتیازها، عدم اجراى عادلانه قانون و به طور کلى نظام اجتماعى ناسالم، چه عقدهها وکینهها که در محرومان ایجاد نکرده و باعث چه آشفتگیهاى روحى و چه جنایات اخلاقى که نمى گردد! اگر در جامعه به لحاظ برخوردارى افراد از حقوق، مواهب، امکانات، مناصب، احترامات، القاب و … تعادل برقرار نباشد و کسانى از کشتى کشتى نعمت بهره مند گردند و دیگرانى با دریا دریا محنت دست به گریبان باشند ، قهراً محرومان برخورداران را به چشم دشمن نگریسته، وحدت والفت اجتماعى رخت بر مىبندد.
خاستگاه ناهموارىهاى اجتماعى و نابرابرىها در جامعه، ناشى از غفلت انسان از منزلت خویش به عنوان فردى مختار و آزاد ومسؤول ساختن خویش و جامعه خود مىباشد که رسالت مبارزه با ستمگریها بد کرداریها و عوامل سوء اجتماعى را بر دوش خویش دارد.
ضمانتهای اجرای عدالت
۱-فطرت
در نهاد بشر، گرایش به عدالت وجود داشته، عدالت خواهى انسان صرفاً مبتنى است بر ساختمان روحى وى. از همین رو اگر انسان تحت آموزش مربّى کامل قرار گرفته، خوب تربیت شود، واقعاً عدالت خواه گشته، رعایت عدالت اجتماعى را بر کلیه منافع خویش ترجیح خواهد داد.
به لحاظ همین مطابقت عدالت با فطرت و عقل سلیم است که وجدان هر انسانى – حتى اگر خودش عملاً تحت تأثیر مطامع، شخصى ظالم باشد – عدالت را خوب دانسته، ظالم گرفتار عذاب وجدان مىگردد؛ (قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً)؛ «هر کسى که بار ستمى برداشته باشد نومید مىگردد.»
۲-دین
قرآن به عنوان سخنگوى پیامبران، هدف اصلى همه رسولان الهى را دو امر بس مهم مىداند:
۱٫ دعوت به خدا و پرستش او و ترک پرستش غیراو البته این عصیان و تسلیم، و تمرّد و اطاعت توأمان هستند.
برقرارى روابط عادلانه در بین مردم نسبت به هدف اول، قرآن از هر پیامبرى که نام مىبرد سرلوحه تعلیمات وى را خداپرستى وترک پرستش غیر ونسبت به هدف دوم، رسالت همه را برقرارى عدالت معرفىمىنماید:
(لَقَدْ أرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمیزان لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)
انبیا، هم معیارهاى قانون عادلانه را بیان کرده اند وهم راهکارها و الگوهاى اجراى عادلانه آن را.
دین اسلام، به عنوان یک مکتب و فلسفه اجتماعى، هم مستقیماً به قانون،حقوق،عدالت،حکومت وسیاست نظر دارد،هم افراد را براى یک زندگى اجتماعى عادلانه و همدلانه مهیّا مىسازد.
۲٫ تمام میوههاى پاک انسانیت؛ چه تحت عنوان فلسفه اجتماعى و قانون، چه به عنوان اخلاق، برآمده از دین، ایمان وفطرت الهى انسان هستند. در حقیقت هر دو پایه حسن روابط اجتماعى؛ عدالت و محبت و به دیگر سخن قانون و عواطف، بر و بارهاى درخت دین مىباشند. فردِ مؤمنِ عادل، هم به حقوق وحدود خویش قانع است وهم پاسدار حقوق دیگران مىباشد، هم صادق است و امین و هم ایثارگر وعطوف.
مبانی عدالت
ایمان به خداوند، زیربناى اندیشه عدالت و حقوق ذاتى و فطرى مردم، و نیز بهترین ضامن براى اجراى عدالت وحقوق مىباشد. تنها با پذیرش هستى ذات احدیت که جهان را به «حق» و «عدل» برپا ساخته مىتوان وجود حقوق ذاتى وعدالت واقعى را به عنوان دو حقیقت مستقل از فرضیهها و قراردادها تأیید نمود.
مبناى عدل، حق مىباشد، و مبناى یک حق طبیعى، استعدادى طبیعى است،و هر استعداد طبیعى سندى است براى حقى؛ نظیر حق تحصیل، حق فکر کردن و حق رأى دادن.
خدا حق است و قرآن حق را منطبق بر خلقت مىداند؛ زیرا حق چیزى است که با متن وجود و شعاع هستى قابل انطباق با شد؛ به مبدأ کل نیز به همین لحاظ حق اطلاق مىشود.
لازمه اصل عدل، اعتراف به حقوق طبیعى است: برخوردارى عدالت از واقعیت، مبتنى است بر واقعیت دارى حق و واقعى بودن حق نیز مبتنى است بر واقعیت داشتن خلقت. از یک سو نظام آفرینش به انسان انواع استعدادها، شایستگیها و استحقاقها اعطا مىکند. از دیگر سو انسان نیز به نوبه خود از طریق فعالیت خویش باز استحقاقهایى دیگر پدید مىآورد؛ و عدالت امرى غیر از دادن حق هر ذى حقى، متناسب با انواع گونه گون استحقاقهاى وى نمى باشد.
از دیدگاه اسلام، عدالت مقیاس دین است نه عکس آن
بر طبق نظریه عدلیه، در واقع و نفس الأمر، حقى هست و ذى حقى، و ذى حق بودن یا ذى حق نبودن، خود یک واقعیت است. چه، پیش از مطرح شدن دستورات اسلام نیز، هم حق وجود داشت و هم ذى حق، آن گاه نیز یکى به حق واقعى خویش مىرسید و دیگرى محروم مىماند. اسلام دستورات خود را به گونهاى مطابق حق وعدالت تنظیم کرده که هر حقى به ذى حق واقعى آن برسد. عدالت به معناى دادن حقِّ هر ذى حقى و نیز مصلحت وحق، خود حقیقتهایى مىباشند مستقل از وجود یا عدم دستورات اسلام.
نتیجه عملى و اجتماعى چنین دیدگاهى پذیرش حق، عقل و علم به عنوان راهنما، در راستاى تشخیص و درک صلاح وفساد و مقتضاى حق و عدل است. این دیدگاه، مبتنى است بر پذیرش وجود اهداف و روح و غرضهایى در وراى احکام اسلام؛ مقاصدى که اسلام تحت هیچ شرایطى حاضر نیست از آنها دست بکشد. تنها در صورت پذیرفتن چنان اهدافى است که افراد، دیگر تنها در پى حفظ شکل و صورت صِرف برنمىآیند و همین که بفهمند مثلاً ربا حرام مىباشد، – و بىجهت هم نبوده که حرام گردیده است – مىدانند که ربا هر اندازه هم تغییر شکل دهد باز همچنان حرمت دارد؛ …چه به شکل اصلى اش باشد چه شکل و قیافه عوض کرده، به جامه حق و عدالت درآمده باشد.
اصل عدل و اصل تبعیت احکام از مصالح و مفاسد نفس الأمرى، و بالطبع اصل حُسن وقُبح عقلى و اصل حجیت عقل، به عنوان زیر بناى فقه اسلامىشیعه بوده، معناى مقیاس دین بودن عدالت همین است که فقیه شیعه به هنگام استنباط احکام دین باید عدالت را در سلسله علل احکام لحاظ نموده و احکام دین را منطبق بر عدالت بخواهد نه در سلسلهمعلولها.
مقصود از حسن و قبح عقلى این است که طبیعت انسان علاوه بر مطلوبها ومنفورهاى حسى و فردى و شخصى، یک سلسله کارها را که یا جنبه ماوراءالطبیعى دارد – و در رساندن انسان به مقاصد ماوراءالطبیعى مؤثر است و – یا در صلاح و مصلحت جامعه انسانى مؤثر مىباشد، طبعاً دوست دارد و آنها را زیبا، محبوب و دوست داشتنى مىبیند، و به عکس یک سلسله کارهایى را که براى جامعه زیان بار و مخل مىیابد دشمن داشته، از آنها متنفر مىباشد. راستى، امانت ، درستى، عفاف، تقوا،حیا، مروت، جود، کرم و عدالت، به همین دلیل در نظر همگان زیبا هستند و دروغ، خیانت، شهوت پرستى، بى بند و بارى، بى شرمى، نامردى، بخل، امساک و ستم نیز به همین دلیل نازیبا ومنفور مىباشند. آن حسى که این امور را درک مىکند همان است که «وجدان باید» نامیده مىشود ریشه وجدان اخلاقى، همین حس مىباشد. در واقع باید گفت که عقل عملى انسان یعنى همان چیزى که به قول بوعلى ماهیتش از نوع عقل نیست بلکه لفظ عقل بر آن اصطلاح شده است متوجه تدبیر زندگى بدنى است، ولى این توجه، تنها معطوف به تدبیر زندگى فردى و نفسانى نبوده، متوجه زندگى اجتماعى نیز مىباشد و از همین روست که به برخى هدفهاى جامعه انسانى نیز عشق مىورزد و از اضداد آنها متنفر مىباشد.
یک سلسله قوانین اصلى، ضرورى و کلى در اسلام وجود دارد که چارچوب اساسى قوانین بوده، جعل و وضع قوانین در چارچوب آنها، مجاز مىباشد.
آیا شیعهاى که بنا به حدیث امام کاظم(ع) به دو حجت ظاهر وباطن باور دارد و آن قدر در توحید متوغل گشته است که در باره اش گفتهاند: «العدل و التوحید علویان و الجبر و التشبیه امویان» ممکن است اهل عدل وتوحید نباشد؟
آثارى که در باره عقل و حکومت عقل در شیعه وجود دارد، افتخارى بس بزرگ براى شیعه مىباشد. متأسفانه در اثر حکومت اشعرى، حکومت عقل ضعیف گردیده است.
به لحاظ متغیر بودن بالضروره نیازها، دستور ثابت تنها در صورتى مىتواند همه جا وهمواره ثابت بماند که به شکل یک روح وقوه حیاتى باشد و الّا مادام که تطبیق دستور ثابت، وابسته به شناخت روح قانون نباشد، آن دستور چیزى جز یک چارچوب تطبیق ناپذیر نمىتواند باشد.
برخى خیال کرده اند همین قدر که احکام به نحو قضایاى حقیقیه و حیثیات کلیه باشد براى تطبیق کافى است، در صورتى که تطبیق حتماً مستلزم شناخت روح قانون است؛ مثلاًاصل (إنَّ اللّهَ یَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإحْسان) به منزله روح قانون و نیز تعیینگر سایر مقررات حقوقى اسلام مى باشد.
نسبت آزادی سیاسی و عدالت اجتماعی
با توجه به غایت مدارى انسان، جامعه و جهان و نیز حاکمیت نظام و اصولى تغییر ناپذیر بر این سه از جمله وجود استعدادها وقابلیتهایى در هر سه، که نیازمند به فضایى باز و بدون مانع براى رشد و تعالى متناسب، همه جانبه، هماهنگ و متعادل مىباشند، باید اصل بر این باشد که نسبت به خود فرد، یا رابطه اش با دیگران چه در جامعه خود ، چه دیگر جوامع و چه در مناسبات بین ملتها هیچ گونه مانعى، نتواند هیچ یک از انواع آزادىهاى وى را سلب نماید یا اعتدال لازم براى رشد ساحتهاى گوناگون هویت او را بر هم بزند، مگر اینکه ایجاد هر گونه محدودیتى براى وى مستند باشد به حفظ آزادىهاى معنوى، اعتدال و مصالح دیگر افراد و یا حتى خود فرد. اصل مذکور به همین صورت یاد شده در مورد انواع روابط درون یک جامعه و نیز روابط بین جوامع صادق مىباشد.
بدین ترتیب، تعیینگر اصلى، در باب حدود آزادى فرد و جامعه وچگونگى وضع و اجراى قانون عادلانه، غایت حیات فردى وجمعى در رتبه اول، استعداد طبیعى و کمالجوى فرد – که خاستگاهش همان غایت است – در رتبه دوم و عقل و نقل عدالت بنیادى که تعیین گر حدود و ثغور براى آزادى و چگونگى وضع واجراى قانون عادلانه است، در رتبه سوم؛ به دیگر سخن، عدالت اجتماعى – سیاسى، بر آزادى سیاسى تقدم رتبى داشته، تعیین گر قلمرو و حدود آزادى مىباشد؛ نه این که خواسته فرد غایت عالم وآدم فرض گشته، مدار و نظام آزادى سیاسى همه کس و عدالت اجتماعى – سیاسى جامعه بر مدار میل و اراده فرد بچرخد و فرد هیچ مسؤولیتى نسبت به غایت وجودى خویش نداشته باشد.
بلکه فراتر، هر فرد و جامعهاى، نه تنها نسبت به رشد و بالندگى خویش مسؤول است که نسبت به تمام افراد و ملل دیگر نیز رسالت دارد. طبعاً چنین مسؤولیتى، نه حقى واگذاشتنى، که تکلیفى است گریزناپذیر. رسالت امر به معروف و نهى از منکر و دفاع از آزادى و حقوق دیگران، همانند پاسدارى از آزادى و حقوق خویش، بر همگان واجب است وچون هیچ ارزش مثبت یا منفىاى وجود ندارد که مشمول معروف یا منکر نگردد، این تکلیف به خودى خود داراى حدى خاص نمى باشد. البته پاسدارى از آزادى و عدالت، از مجراى حکومت بر یک جامعه، باید مبتنى باشد بر خواست و اراده ملى آن جامعه و الا اگر ملتى حکومتى را نخواهد، حتى آزادى و عدالت را هم نمى توان با اعمال قدرت بر آنها تحمیل نمود؛ هر چند حرکت آن جامعه برخلاف فطرت الهى افراد و فطرت جامعه – که هماهنگ با فطرت افراد است – باشد.
رسالتِ بیان و اجراى قوانین آزادى بخش و عدالت گستر، بر عهده نقل معتبر دین از یک سو و عقل وعلم وتمام منابع معرفتى مورد پذیرش نقل و عقل از دیگر سو، مىباشد. آنچه در این میان از والاترین حد اصالت برخوردار است، توحید به عنوان خردمندانه ترین وشورانگیزترین غایت فرد، جامعه و جهان مىباشد. اگر خرد و دانش عارى از خرافات وتعصبها و انواع سلطه و نقل عدالت بنیاد، با همراهى اراده و انگیزههاى مهذب و آزاد – از هر گونه سلطه – به استنباط و تدوین قوانین لازم براى حوزههاى خصوصى افراد وعمومىجامعه وروابط بین الملل پردازد، و افراد و جوامع بدان گردن نهاده، عمل نمایند، بدون شک مىتواند کامیابى وسعادت دنیوى واخروى ایشان را به بهترین وجه ممکن تأمیننماید.
در این راستا، فطرت الهى انسان و جامعه و سنن الهى حاکم بر جوامع وجهان و نیز قدرت ایمان و عشق که ارمغان پیامبران است و نیز قدرت بسیار عظیم و وصف ناپذیر نیروى ایثار برآمده از آن ایمان و عشق و همسویى اینها همه با مشیت و امداد الهى، برترین ضمانت اجراى اعمال آزادى بخش و عادلانه آن قوانین خواهد بود.
با توجه به آنچه گذشت،آشکار مى گردد که اختناق و بى عدالتىهاى حاکم بر جوامع اسلامى، کوچک ترین نسبت مستقیمى با خود دین نداشته، صرفاً ناشى از سوء برداشتها، تنگ نظرىها، سیاست بازىهاى حاکمان، توجیه گرىهاى عالمان دربارى، حاکمیت یافتن اشعرىگرى بر فِرَق گوناگون اسلام، وانهادن عقل – حجت روشنگر الهى – مداخله انگیزه هاى مشوب به تعلقات پست حیوانى یا معطوف به حفظ قدرتهاى حاکم و … مى باشد.
سوگمندانه، حتى هنوز هم ریشه و ابعاد دردهاىمان، براى بسیارى همچنان ناشناخته است. به نظر مىرسد در حالت استقرار حکومت مردمى، در راستاى تأمین حد اکثر آزادىِ سیاسى و عدالت اجتماعىِ ممکن و رعایت نسبت بایسته بین این دو، بر دست اندرکاران نظام سیاسى کشور است که با ارتقاى روزافزون سطح دانش، پژوهش، گفت و گو، منزلت صاحبنظران رشته هاى گوناگونِ معرفتهاى معتبر، فنها و مهارتها ومبارزه با هرگونه موانع نظرى وعملىِ تمهیدات یاد شده ،جریان تصمیم سازى وبرنامه ریزى جامعه را به تعامل سازنده مبتنى بر اندیشه ها و انگیزه هاى آزاد از هرگونه تعصب و سلطه واگذارد، چنین جامعه اى به یقین به طور دائم مسیر تکامل را طى نموده،جامعه اى الگو و نمونه مىگردد. در عین حال آفات اندیشه و انگیزه در همه حال تهدیدگر است وتنها راه مقابله با آنها، از یک سو ارتقاى مستمر تقوى، تعهد، دانش و تجربه افراد جامعه مىباشد و از دیگر سو مراقبت پیوسته صراحت، شجاعت و پایمردى نخبگان.
قوىترین سم مهلک براى گروههاى تصمیم ساز و برنامه ریز جامعه، اندیشهها و انگیزه هاى دو دسته است:
۱٫ افراد فاقد خودباورى، امید، عزت نفس و خودباختهاى که براى دین، فرهنگ، هویت ملى، نیروى انسانى، توان خلاقیت و نوآورى ملت خویش، استقلال فرهنگى، امکان بومىسازى دانش وفن، ارزشى قائل نبوده، همواره در پى تقلید، دانش ترجمهاى و…مىباشند.
۲٫ افراد متعصب و متحجّرى که با غفلت از آزادى، عدالت وعقل، مىخواهند تمام روابط اقتصادى، اجتماعى، سیاسى داخلى و خارجى و … و خلاصه همه چیز را از «نقل» – آن هم بدون هیچ گونه لحاظ مقتضیات زمان و مکان – استخراج کرده، در دنیاى بسیار پیچیده امروز سکان هدایت عالم و آدم را برعهده گیرند.
بدین ترتیب، نسبت آزادى و عدالت در جامعه، باید بر مبناى آیین، فرهنگ، مقتضیات مکان و زمان، مؤلفههاى نظرى تعیینگر، دیدگاه و تجربه انسانهاى شایسته و ذىصلاح، در یک فراگرد تعاملى اندیشه ورانه نه غوغا سالارانه و نیز آزاد از هر گونه حبّ و بغض گروهى و در چارچوب مصالح وقوانینى که خود مردم براى خویش در نظر گرفتهاند نه آنچه نخبگان و خواص براى آنها مى پسندند تعیین گردد.
در غیر این صورت، آنچه بر جامعه حاکم مىگردد، اختناق است تحت عنوان آزادى؛ حزب سالارى است تحت عنوان دموکراسى؛ شکاف طبقاتى است تحت لواى رفاه و تأمین اجتماعى؛ حاکمیت وحشت و هراس و دلهره است اما زیر نقاب امنیت؛ غوغاسالارى و دروغ و تزویر و فریب است تحت عنوان جریان آزاد اطلاعات؛ دانش رسمى مدافع قدرت است ولى زیر عنوان فریباى.دانش مدرن و…
در راستاى تحقّق آرمانى چنین سترگ، برترین اسوه پیشتاز، متفکّر شهید استاد مطهّرى است؛ همان انسان آزادهاى که هم در وجه اندیشه آگاهانه عمل مىکرد و هم در وجه انگیزه نقادانه؛ هم ریشه درد را در درون مىجست و هم درمان درد را؛ هم به نظر و عمل غرب نگاه نقادانه داشت و هم به برداشتهاى نا صواب و عمل دینداران؛ هم علل دردها را ریشه کاوانه برمىرسید و هم درمان آنها را بنیادین مىخواست. نه خود و خودى را مطلقا خوب مىدید و نه غیر و دیگرى را تنها مشکل اصلى.
و نیز همان اندیشمندى که سعى مىکرد با تحصیل شناختى هر چه ژرف تر از غایتهستى؛ مبانى معرفت شناختى و هستى شناختى (کلامى – فلسفى – عرفانى از نظامهستى – با عنایت به همه مراتب و ساحتهاى آن -)، انسان شناسى؛ روش شناسى و دانششناسى متناسب با آن غایت؛ رشتههاى گوناگون معارف اسلامىو نیز علوم انسانىغرب، ضمن شناخت انواع کاستىهاى نظرى وعملى، راه حلهایى مناسب درراستاى برون شدن از مشکلات پیشروى اسلام و انسان و تمهید زمینههاى رشد و بالندگى آنها ارائه دهد.