ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

جامعه آینده؛ کهنسال اما اعتراضی

شهروندان – دکتر تقی آزاد ارمکی*:
شادی و افسردگی، راحتی خیال و اضطراب، انقلابی بودن و محافظه‌کاری، سازنده بودن و مخرب بودن، جوانی و پیری، جهان سومی بودن و جهان اولی بودن، اهل جهان سنتی بودن و اهل جهان مدرن بودن و… همه دوگانگی‌هایی هستند که بیش از اینکه نشان از وضعیت‌های اجتماعی داشته باشند ابزار مفهومی هستند برای شناخت.

این دوگانگی‌ها برای تمییز دادن جوامع و گروه‌های اجتماعی و فرهنگ‌ها و افراد از یکدیگر وضع شده‌اند تا اینکه واقعا نشان ازتقی آزاد ارمکی امری عینی و در جریان باشند. واقعیت که این‌گونه نیست. یا شادی هست یا نیست. فرد شاد هم مضطرب است و هم آرام و هم در بسیاری از مواقع بی‌حوصله و بعضا هم عملی خلاف انجام می‌دهد. اصلا آدم شاد است که خلاف می‌کند. اینکه می‌گویند آدم‌های افسرده خلاف می‌کنند به نظر من خطاست.

خلاف‌ها را به نام افسرده‌ها می‌گذارند. افسرده که قدرت عمل خلاف ندارد. هر چند که عمل افسردگی خودش خلاف است. پس کمی باید درباره مفاهیم و عباراتی که در داوری افراد و گروه‌های اجتماعی به‌کار برده می‌شود دقت کنیم. ارجاع به واقعیت و شمارش ویژگی‌ها و مشخصات و دامنه فعلی که افراد و گروه‌های اجتماعی انجام می‌دهند یکی از وظایف ما است قبل از داوری کردن. همان طور که اشاره کردم فرد شادی که مضطرب می‌شود خلاف می‌کند نه فقط فرد افسرده. به عبارت دیگر، آدمی و گروه‌های اجتماعی و جوامع ساحت ترکیبی دارند و به همین دلیل هم افعال و کنش‌های متعدد و معارض از آنها بروز می‌کند و جامعه رنگارنگ و متنوع می‌شود. همان طور که جامعه ما این طور است.

با وجود اینکه واقعیت به گونه‌یی دیگر است، اما میل به داوری و قضاوت بر اساس دوگانگی‌های اشاره شده و بسیاری از دوگانگی‌هایی که ساخته شده و در افواه جاری است، صورت می‌گیرد. در یک داوری کلی البته بر اساس بعضی از مستندات است که جامعه‌یی جوان می‌شود و دیگری پیر، جامعه‌یی افسرده و جامعه‌یی شاداب، جامعه‌یی محافظه‌کار و جامعه دیگر انقلابی و… هزاران تعبیر و تفسیر دیگر. در واقعیت که این گونه نیست. امور از یکدیگر تفکیک شده نیستند. امور در جهان واقع درهم و برهم هستند. مثل میوه‌یی که از درخت به دست می‌آید. هم میوه خوب است و هم بد وهم خوش رنگ و هم بد رنگ و هم بزرگ و کوچک. این طبیعت درخت طبیعی با میوه طبیعی است البته درختان تحت مراقبت هم هستند که میوه‌های نسبتا هم شکل و هم طعم می‌دهند. این درختان دیگر طبیعی نیستند.

در جهان واقعی هر چه هست ترکیبی از این دوگانه‌ها است. ترکیب‌ها به گونه‌یی است که حتی ممکن است کسی نتواند تمییز دهد تمایزات و تعارضات را. به این معنی است که این داوری غلط است که گفته می‌شود اگر جامعه‌یی جوان باشد حتما انقلابی خواهد بود. در مقابل بسیاری از جوامع را می‌بینیم که جوان هستند و انقلابی عمل نمی‌کنند همان طور که بعضی از جوامع هستند که به لحاظ جمعیتی پیر هستند و هر روز مشکلاتی از نوع مشکلات جوامع جوان را دارند. این طور نیست که حتما هر جا که جمعیت پیر وجود داشت انتظار محافظه‌کاری و سازش باشد. همان طور که اگر جامعه‌یی با جمعیت زیادجوان روبه‌رو باشد هر آن انتظار بحران و حوادث بزرگ و انقلابی در آن می‌تواند وجود داشته باشد. این معنی را در واقعیت‌های پیرامونی‌مان می‌توانیم شاهد باشیم. جامعه ایرانی یکی از جوامع جوان در جهان و در منطقه است ولی انقلابی نیست. اگر انقلابی بود که بسیاری از اموری که در اطراف و اکناف جاری است امکان ظهور نمی‌یافت و بسیاری از دیگر امور امکان وقوع می‌یافت.

در مقابل می‌توان مدعی شد که جامعه ایرانی اتفاقا بسیار هم محافظه‌کار است. همه آنچه که دارد و به دست آورده است و از دست داده است ریشه در محافظه‌کاری‌اش دارد که اصلا ربطی به دوگانه جوانی و پیری و انقلابی بودن و محافظه‌کار بودن ندارد. این جامعه اتفاقا زمانی دست به انقلاب زده است (منظورم هم انقلاب مشروطه است و هم انقلاب اسلامی) که الزاما جامعه‌یی جوان نبوده است یعنی جمعیت اصلی‌اش جوان نبوده است. جمعیت جوان جامعه ایرانی بعد از انقلاب ظهور کرده است تا در دوره انقلاب. جوانی پدیده‌یی است که بعد از انقلاب اسلامی ظهور کرد. جوانی به لحاظ جمعیت پدیده‌یی است که ریشه در فرهنگ و نگاه به زندگی بعد از انقلاب اسلامی دارد. امروز جامعه ایرانی جوان است به دلیل اینکه سی و چند سال از انقلاب اسلامی می‌گذرد. در نتیجه اکثریت جمعیت جوان امروز ایران متعلق به شرایط بعد از انقلاب اسلامی هستند نه اینکه این جمعیت قبل از انقلاب اسلامی بوده‌اند و بدون تغییر سن‌شان باقی مانده‌اند. کسانی که سازنده انقلاب بوده‌اند همه الزاما جوان نبوده‌اند. این جمعیت جوان تنها نبوده است که انقلاب را شکل داده است. جوانان هم در انقلاب نقش عمده داشته‌اند.

به عبارت دیگر، جوان به دلیل فضای فرهنگی و تفکری که بر انقلاب و شرایط بعد از آن جاری بوده است بیشتر از دیگر گروه‌های اجتماعی دیده شده است. بیشتر دیده شده نه اینکه بیشتر بوده است یا اینکه بیشتر تعیین‌کننده بوده است. این طور نبوده است که جمعیت میانسال یا پیران جامعه در جریان انقلاب نبوده‌اند یااینکه ضد انقلاب بوده‌اند. رهبران انقلاب اسلامی یا میانسال بوده‌اند یا اینکه سن بالا داشته‌اند. این تجربه نشان از این دارد که جریان‌های اجتماعی را نمی‌توان با دوگانگی‌هایی که در آغاز یادداشت به آن اشاره کردم توضیح داد. جریان‌های اجتماعی و فرهنگی اگر اجتماعی و فرهنگی‌اند یعنی طبیعی‌اند و از متن حیات اجتماعی و فرهنگی برآمده‌اند ترکیبی و جمعی‌اند و همه گروه‌های سنی در ان هستند. البته ناخواسته نوع خاصی از تقسیم کار در آن ایجاد می‌شود و در نهایت گروهی جلودار و گروهی میاندار و گروهی دنباله کار رابه لحاظ سنی می‌گیرند و شکل و شمایل سنی می‌یابد. یک نتیجه دیگر از این بحث می‌توان داشت: بحث نسلی در ایران پدیده‌یی است که بعد از وقایع ظهور کرده است تا در حین وقایع و جریان‌ها. ما برای فهم جریانی که گذشت از مفهوم نسلی استفاده کردیم و برای پیدا کردن مقصر از نسل جوان در مقابل نسل میانسال و کهنسال با محوریت مفهوم «تزاحم و گسست نسلی» استفاده کردیم. هر چه که به صورت مشکل ظهور کرده است را به گردن نسل جوان بیندازند.

یک واقعیت دیگر هم در حیات اجتماعی ما جاری است که بی‌توجهی به آن ما را دچار گمراهی در فهم آینده حوادث و جریان‌های اجتماعی و به طور خاص پدیده کهنسالی در ایران کرده است. به طور اجمال اشاره کردم که جمعیت جوان ایرانی خیلی منشا حوادث مهم نبوده است هر چند که همه جا گفته شده این گونه بوده است. من این اصل را در بالا مورد اشکال قرار دادم و برای فهم بیشتر آن نیاز به بحث بیشتری داریم. شاید اصحاب علوم اجتماعی و به طور خاص‌تر کسانی که در حوزه جامعه‌شناسی نسلی و جوانان کار می‌کنند باید تکلیف این مساله را معلوم کنند. از طرف دیگر قصد دارم به انگاره‌یی که در نزد همه هست و جوان را کانون تحولات و حوادث می‌شناسد ایراد وارد کنم. اگر جمعیت ایران جوان هم نبود اتفاقاتی که در طول ۳۰ سال شاهد بودیم احتمالا بازهم به وقوع می‌پیوست. میل به دموکراسی خواهی، علم‌گرایی و تخصص‌گرایی، مصرف و مشارکت اجتماعی و فرهنگی و… و دیگر اموری که در ایران معاصر شایع شده است هر چند که با حضور بیشتر جوانان به وقوع پیوسته است اما اموری معطوف به جوانی و جامعه جوان نیست. وقایعی که در فوق اشاره شدند بیشتر رنگ و بوی میانسالی و پیری می‌دهند.

میانسالان هستند که قدر علم می‌دانند و در پی کسب دموکراسی هستند و… جوان که مساله‌اش اینها نیست. جوان جوانی می‌کند و تعلیم می‌بیند و یاد می‌گیرد که چه کند نه اینکه کاری کند که جهت جامعه عوض شود. این نوعی کلاه گذاشتن سر جوان است که از او خواسته شود که در علم بنیانگذار شود و در سیاست جهت دهد و در اقتصاد سامان‌دهنده باشد. جوان تا در دوره جوانی است باید بیاموزد که در دوره میانسالی که زمان نقش‌آفرینی‌اش است چه کاری بکند. کارهایی را که باید انجام دهد در دوره میانسالی است نه در دوره جوانی. از طرف دیگر، باورم بر این است که اگر اموری مربوط به جوانی بود و با ذایقه جوانان سازگاری داشت در جامعه محقق می‌شد وضعیت ایران به گونه‌یی دیگر بود. در اینجا صرفا به یک مورد اشاره می‌کنم تا معلوم شود که مشکل در کجاست و جای جوان در کجاست و در نتیجه جای دیگر نسل‌ها خصوصا پیران در کجا قرار خواهد گرفت. این پدیده تحصیل است.

در هر خانه‌یی حداقل یک نفر درگیر تحصیلات عالی است. در بسیاری از خانه‌های ایرانی بیش از یک نفر در مقاطع تحصیلی عالی مشغول یادگیری و علم اندوزی است. همه خانواده‌های ایرانی تلاش می‌کنند تا افرادی را که به تحصیل می‌پردازند، حمایت کنند و آنها را همچنان امیدوار به ادامه راه سازند.

در این زمینه خیلی زحمت می‌کشند. خیلی هزینه کرده و می‌کنند. اصلا خانواده‌ها از زندگی راحت خود برای فراهم آوردن شرایط تحصیل فرزندان‌شان می‌گذرند. در حالی که افراد درگیر تحصیل که بیشتر جوانان هستند روحیه اعتراضی و خسته در ادامه راه پیدا کرده‌اند. من به عنوان شاهد و ناظر حوزه آموزشی کشور این داعیه را مطرح می‌کنم. شواهد شخصی‌ام و همکارانم در دانشگاه نشان از کاهش انگیزه کافی در ادامه راه در میان جوانان دارد. تلاش کمتری از طرف افراد درگیر تحصیل برای کسب مدارج و علم دیده می‌شود. اگر بسیاری از دانشجویان خود مسوول کارشان بودند از ادامه دادن راه کوتاهی و کاری دیگر می‌کردند. مثلا به دنبال کار می‌رفتند و زندگی راحت‌تر و کم‌زحمت‌تری را پیشه می‌کردند. اگر آنها اختیار کافی داشتند از ادامه راه – تحصیل مدرک – دست می‌کشیدند. چرا؟ چون کاری را که انجام می‌دهند متناسب با وضعیتی که ما آن را جوانی می‌نامیم نیست. جوانی که خانواده‌ها و نظام سیاسی و آموزشی در نظر دارند متفاوت از معنایی است که جوانان از خودشان و پدیده جوانی دارند.

جوانی از نظر جوانان با رهایی و کم مسوولیتی و بهره‌گیری مناسب و بهنگام از شرایط و موقعیت‌ها قابل توضیح است. ولی به دلیل اینکه اکثر جوانان امروز ایرانی اختیاری در توقف کار و تحصیل ندارند نالان و‌ گریان و خسته، راه در جلویشان گذاشته شده را ادامه داده و حاصل کارشان را هم خیلی قبول ندارند. این حس و حال وارد نظام آموزشی کشور هم شده و معلمان و مدرسان و اساتید و محققان هم دچار این سکون و خستگی و ناراحتی شده‌اند. آنهایی که می‌باید انگیزه ادامه راه را برای جوانان ایجاد کنند بی‌انگیزه شده‌اند. چرا؟ چون مخاطب دچار کم انگیزگی شده است. اما این سوال باقی است که چرا جوانانی که می‌باید برای زندگی بهتر از طریق تحصیل ابزارهای مناسب و کافی را کسب کنند دچار این وضعیت شده‌اند؟ پاسخ آن برمی‌گردد به پدیده‌یی که بیشتر در ایران قابل رویت است.

من اسم این پدیده را «خارج شدن جوانی از جایش» می‌گذارم. یعنی چه؟ منظورم از این نامگذاری چیست؟ آیا منظورم به‌هم ریختگی ساختار نسلی است یا منظور دیگری دارم؟ بله هم نوعی به‌هم ریختگی نظام نسلی و هم جابه‌جایی نسلی و هم اشغال محل نسلی به واسطه نسل دیگر به وقوع پیوسته است. به نظر می‌آید جوانان جای میانسالان و میانسالان جای جوانان و پیران جای میانسالان قرار گرفته‌اند. این جابه‌جایی است که همه مشکلات را ایجاد کرده و اجازه به سامان شدن امور را هم نمی‌دهد. جوانان کنشگران دستیابی به خواسته‌های میانسالان شده‌اند و میانسالان هم نیرویی برای تحقق آرزوهای دست‌نیافتنی پیران. این وضعیت است که به نابسامانی اجتماعی و فرهنگی دامن می‌زند.

اگر آنچه تحت عنوان «جابه‌جایی نسلی» و «به‌هم ریختگی ساختار نسلی» به وقوع پیوسته باشد که از نظر بنده درست است این سوال مطرح می‌شود که «چرا این وضعیت پیش آمده است؟» در پاسخ می‌توان به زمینه‌ها و علل متعدد اشاره کرد. علل بسیاری برای ظهور این وضعیت می‌توان برشمرد. از میان همه علل از همه مهم‌تر اول می‌توان به سرعت حوادث و دیگری ناتمامی اتفاق و پدیده نسلی اشاره کرد. به دلیل سرعت تحولات در ایران نسل‌های گذشته امکان بهره‌گیری از شرایط پیرامونی‌شان را نداشته و دچار تاخر معنایی و ارزشی شده‌اند. نسلی که در دوره جوانی یا میانسالی زیست می‌کرد دچار تحولات مهمی شد.

یکباره بسیاری از آرزوهایی که داشت را به باد رفته یافت و به آرزوهایی جدید متمایل شد. این تمایل هم اختیاری بود و هم اجباری. ترکیبی از اجبار و اختیار بود. حاصل این وضعیت به تاخر معنایی و ارزشی انجامید. این تاخر در متن جامعه باقی مانده است و نسل جدید هم به دلیل درگیر شدن با مسائل و تحولات جدیدی چون جنگ و بعد از آن دچار این وضعیت شده است. نسلی که می‌باید در شرایط معاصر زیست می‌کرد به دلیل تاخر معنایی و ارزشی نسل پیشین (والدین) برآورده شدن آرزوهایش را به آینده موکول شده می‌بیند. نسل میانی که نتوانسته است به آرزوهایش (مثلا شغل مناسب و در نتیجه بهره‌گیری از شرایط جدید) دست بیابد به قربانی کردن نسل جوان اقدام کرده و این نسل را به دام می‌اندازد. چگونه؟ از طریق فشار بر حضور حداکثری در حوزه تحصیلات و مد و مصرف و… که حاصل این کار و تلاش استمرار تاخر ارزشی و معنایی از یک طرف و از بین رفتن سرمایه‌های فرهنگی و اجتماعی موجود از طرف دیگر است.

جوانان ایرانی که با کمترین هزینه می‌توانستند هم از زندگی بهره‌مند شوند و هم برای فردای کشور نیرویی مفید باشند به نیرویی ضد اجتماعی یا کمی تخفیف یافته‌تر غیر اجتماعی تبدیل شده‌اند. افرادی شده‌اند که احساس می‌کنند کمترین تناسبی بین نیازها و آرزوهایشان با توانایی‌ها و امکانات موجود پیرامون‌شان وجود ندارد. به دلیل ظهور این وضعیت و شرایط است که هزاران برنامه و سیاست و رفتار ظهور کرده است. در سطح سیاستگذاری بحث از بحران فرهنگ، انقطاع نسلی، برخورد نسلی، تهاجم فرهنگی می‌شود و در سطح رفتاری بدرفتاری ظهور کرده است. ما شاهد ظهور پدیده‌هایی جدید در جامعه ایرانی چون پرخاشگری؛ انزواطلبی، میل به مصرف مواد مخدر، مهاجرت، اجتناب از ادامه زندگی، مقاومت در تشکیل خانواده و… هستیم. همه این امور برایمان غریب هستند. مثلا یکباره افزایش طلاق و افزایش سن ازدواج را می‌بینیم و در جای دیگر افزایش درصد مبتلایان به بیماری‌های جدید و افسردگی و…

دو موردی که اشاره کردم برای نشان دادن عمق مشکل اجتماعی است که در ایران جاری است. فاجعه اجتماعی که حول و حوش نسل جوان با بازیگری نسل میانی و پیر جاری و ساری است. این مشکل دامن هر سه نسل را گرفته و دردسر اصلی برای نسل میانی است که در آینده‌یی نه چندان دور به نسل کهنسال تبدیل می‌شود. وضعیت را به صورت سوالی طرح می‌کنم: «نسل میانی در آینده کجا خواهد بود و با رویت وضعیت موجود چه خواهد کرد؟» فکر می‌کنم نسل میانسالی که در دو دهه آتی نسل کهنسال را تشکیل خواهد داد بیش از اینکه محافظه‌کار باشد معترض خواهد بود. اعتراض این نسل خیلی متفاوت از اعتراض نسل جوان است.

اعتراض نسل کهنسال ایرانی جهت فرهنگی و اجتماعی تا اقتصادی خواهد داشت. این اعتراض با آنچه بسیاری از اقتصاددانان و جمعیت شناسان می‌گویند متفاوت است. درست است که نسل کهنسال ایرانی در آینده نیازهای اقتصادی و بهداشتی و درمانی و حمایتی خواهد داشت، درست است که نسل کهنسال آتی ما دچار مشکل تنهایی هم خواهد شد، درست است که ما با هرم جدید جمعیتی روبه‌رو خواهیم شد که اکثریت آن پیران هستند و… اما قضیه کمی پیچیده‌تر از اینهاست. ظهور این امور طبیعی است. اینها که طبیعی و قابل مدیریت است اما نیازها و انتظارات اجتماعی و فرهنگی که به نظر من پدیده‌یی جدید برای این نسل است و در نزد کهنسالان دوره گذشته دیده نمی‌شد، تازه است. ظهور این امور دیگر مانند مشکلات بهداشتی و اقتصادی نیست که قابل مدیریت باشد.

آنها قابل مدیریت نخواهند بود. این انتظارات به صورت اعتراضی ظهور خواهد کرد و جامعه آتی ایرانی جامعه‌یی هیجانی، اعتراضی و در بعضی از ساحت‌ها انقلابی خواهد بود. ساحت اعتراضی با کنشگری نسل کهنسال تا جوان. در این وضعیت جوانان اتفاقا محافظه‌کار باقی خواهند ماند و جمعیت کهنسال ایرانی معترض خواهد شد. البته نقش نسل میانی که در گذشته جوان بود و قربانی آرزوهای محقق نشده نسل میانسال (والدین‌شان) بود هم قابل توجه است. من باور به این دارم که نسل میانسال در دو، سه دهه آتی صورت حاشیه نشینی و محافظه‌کاری پیدا خواهد بود. این نسل توان اعتراض نخواهد داشت. از طرف دیگر در دوره جوانی شرایط و امکان اعتراض را از دست داده و در دوره میانسالی دچار بهت زدگی خواهد بود. ولی در مقابل جمعیت کهنسالی که معرکه‌ساز دوره قبلی بود دوباره معرکه‌ساز خواهد شد و در جهت نجات خود و نسل میانی‌اش حرکت‌های اعتراضی خواهد داشت. من آینده نسل کهنسال ایرانی را سخت و پرمساله می‌بینم. این آینده بویی از محافظه‌کاری نخواهد داشت. رنگ و بو و صدای اصلی آن اعتراضی است.

با توجه به نکات اشاره شده در فوق به سوال اصلی برمی‌گردم: «آیا جامعه فردای ایرانی که به لحاظ سنی متمایل به پیری است محافظه‌کار خواهد بود؟» در آغاز باید بگویم که سوالی که بر اساس پیوند بین کهنسالی و محافظه‌کاری است نادرست است. این سوال در اصل غلط است و اگر هم درست باشد و اصرار داشته باشیم که آن را درست بدانیم یا درست بخوانیم، درست از آب در نخواهد آمد. جامعه فردای ایران محافظه‌کار نخواهد بود چون کهنسالش در دل آرزوهای جوانی و میانسالی‌اش ظهور خواهد کرد. در نتیجه جامعه فردای ایران جامعه‌یی اعتراضی خواهد بود. اعتراض جامعه فردای ایرانی بیش از اینکه زمینه و بستر بهداشتی، اقتصادی و حمایتی داشته باشد ساحت و زمینه اجتماعی و فرهنگی خواهد داشت.

* استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

اعتماد