تجربه شب اول قبر درخیابانهای تهران
شهروندان:
هادی یکی از میلیونها جوان بیکار غرب کشور است که راه پایتخت راپیش گرفته تا بتواند زندگی خود و خانواده را بچرخاند. او وقتی 16 سال داشت نانآور خانواده شد. نانآوری که باید بیش از توان خود کار میکرد تا هشت خانواده گرو نه نباشد، همین مسأله باعث شد تا با «مواد سیاه» آشنا شود. مواد سیاهی که از او در این پایتخت درندشت یک «کارتن خواب» ساخت تا هیچ فردایی را برای خود متصور نشود.
موادی که او را از کرمانشاه به دروازه غار کشاند؛ جایی در ته دنیا. اما به گفته خودش دم خدای عمواکبر رجبی- مدیر مؤسسه طلوع بینام و نشانها- گرم که دست او را گرفت و او امروز یک معتاد بهبود یافته است که شانسی دوباره برای زندگی سالم را پیشرو دارد. با هادی ۲۴ ساله از شبهای سرد بیکسی در پارکهای شهری دراندشت و بیدر و پیکر به نام تهران حرف زدیم؛ شهر غریبههای آشنا.
- چند وقت «کارتن خواب» بودی؟
زیاد نبود ۶-۷ ماه.
- همهاش تو خیابانها میخوابیدی؟
بله.
- چطور با انجمن طلوع بینام و نشانها آشنا شدی؟
عمو اکبر ما را پیدا کرد.
- تو این مدت با خانواده ارتباط داشتی؟
عمو اکبر وصلمان کرد.
- یعنی وقتی کارتن خواب شدی دیگه سراغ خانواده هم نمیرفتی؟
نه دیگه. برم با آن وضع چی بگویم، با آن وضع ظاهری و روحی. بگویم این منم. اما حالا نه. عمو اکبر به طور کامل من را به خانوادهام وصل کرده است، نه فقط من را بلکه همه را.
- الان احساس نمیکنی که دوستداری دوباره به سمت مواد بروی؟
نه. ما یک جوری آموزش میبینیم. یک جور جلسات و انجمن داریم. یک سری قدمها را داریم کار میکنیم که دیدگاه مان را درباره مواد عوض میکند.
- دیدگاه چطوری نسبت به مواد عوض میشود؟
ما یک سری عجز و بدبختی در زندگی داریم. آن بدبختیها و ناراحتیهایی را که کشیدیم در انجمن به یادمان میآورند، راهکارهایی به ما نشان میدهند. دیگر دوست نداریم تحت هیچ شرایطی به آن زندگی برگردیم. این زندگی را خیلی بیشتر دوست داریم.
- آن ۶-۷ ماهی را که کارتن خواب بودی به یاد میآوری یا دلایلی که باعث شد تا کارتن خواب شوی؟
اصلاً کل زمان مصرف را به یادمان میآورد. چه زمانی که کارتن خواب بودیم چه زمانی که در خانواده بودیم.
- نخستین باری که مواد کشیدی کی بود؟
۱۵ سالم بود.
- چرا؟ دوستت به تو تعارف کرد؟
نه به خاطر کار. چون خرج خانه را میدادم و بدهکاری داشتیم. مجبور میشدم که کار کنم و آن زمان بود که یکی مواد سیاه را به من پیشنهاد داد.
- تریاک را میگویی؟
بله. ما اسمش را هم نمیبریم.
- چرا؟
این قانونی است که بین ما انجمنی هاست.
- خب؟
چون این مواد یک جوری توانایی تحرک میدهد. مثلاً بیشتر کار میکردیم، تواناییمان بالا میرفت. فکر میکردم همیشه همینطوری است (پرتوان) ولی متأسفانه وقتی به خودم اومدم دیدم گیر افتادم، به همین راحتی.
- یعنی به تو گفته بودند که اگر مواد سیاه بکشی توانایی بیشتری برای کار پیدا میکنی؟
بله. هرکسی یک دلیلی دارد. هرکسی بایک بار مصرف شروع میکند و یواش یواش به دام میافتد. به خودش میآید میبیند یک معتاد کامل شده است. دور از اجتماع، خانواده مهمتر از همه از خدا و از خودش هم دور میشود.
- چقدر درس خوندی؟
دیپلم ردی هستم.
- بچه بزرگ خانواده هستی؟
نه. سه تا داداش هستیم من وسطیام.
- چطور شد تو نانآور خانواده شدی؟
برادر بزرگم زیاد اهمیت نمیداد و زود مستقل شد. پدرم هم به رحمت خدا رفته بود. اینجوری شد.
- و شما شدی نانآور خانواده، شغلت چی بود؟
دستفروشی میکردم. کاسبی میکردم.
- کی خانواده متوجه شد که تو معتاد شدی؟
وقتی با تریاک آشنا شدم تا چهارسال بعد کسی نفهمید من معتاد شدم.
- چرا؟
چون مواد سیاه مانند موادهای دیگر نیست. به سرعت بقیه مواد مخرب نیست. چهارسال کار میکردم و خرج خانه را میدادم.
- و همه چی هم خوب بود؟
بجز آشفتگی که درون خودم بود، همه چی خوب بود. بقیه نمیدانستند.
- یعنی آن ضربالمثلی که میگوید آدم معتاد آخرین نفری است که متوجه میشود معتاد شده درباره تو صدق نمیکرد؟
چرا خب. ولی خانواده بعداز چهارسال فهمید. بعد هم وقتی آدم مواد میزند فکر میکند که کسی متوجه نمیشود. خودش هم قبول ندارد که معتاد شده است.
- فکر میکند هر وقت که بخواهد میتواند ترک کند.
از طرفی آدم سعی میکند که به ظاهرش برسد. چون فکر میکند که دیگران متوجه نمیشوند. ولی مردم میفهمند این خود آدم است که نمیفهمد.
- نخستین باری که خانواده فهمید، مادر و خواهرت، چه واکنشی نشان دادند؟
برای نخستین بار طبیعتاً زیر پر و بال بچه را میگیرند. ما را به کمپ بردند از هر طرفی حمایت کردند. دوسه باری کمپ رفتم پاک هم شدم اما متأسفانه چون ما بیماری اعتیاد داریم و بیماری را نمیشناختیم دوباره به سمتش میرفتم. البته در کرمانشاه یک مدتی پاک بودم ولی وقتی برای کار به تهران آمدم دوباره به مواد روی آوردم.
- تفاوت کمپ با انجمن طلوع بینام و نشانها چیست؟
در کمپ فقط از لحاظ جسمی پاک میشوی. روحت و فکرت همان است. ما اینجا روی بهبودی خود کار میکنیم. اینکه چرا برای نخستین بار رفتیم و مصرف کردیم. داریم مواد را میشناسیم، بیماری را میشناسیم.
بیا درباره نخستین شبی که مجبور شدی تو خیابان بخوابی صحبت کنیم. چه جوری بود؟ چه حسی داشتی؟ آن شب چه تجربهای داشتی؟
اصلاً حس خوبی نبود. از سر کارم اخراج شده بودم.
- چرا؟
فهمیده بودند که معتاد شدم.
- چه کار میکردی؟
من کمک آشپز بودم، کباب زن بودم. چون ظاهر درستی هم نداشتم هیچ جا استخدامم نمیکردند. آن پولی که ته مانده پس اندازم بود هم در مسافرخانه تمام شد. نه جایی داشتم نه پولی و نه رویش را داشتم که به خانواده برگردم. مجبور شدم یک شب در خیابان به سر ببرم. وقتی یادم میافتد از خودم بدم میآید. هرچند ما انجمنیها میگوییم عجزهای ما سرمایههای ما هستند.
- خب قبل از اینکه به سرمایهها برسیم میخواهم از تجربه شب خوابی تو خیابانها صحبت کنی؟تا شاید کسی قصه تو را بشنود و راه تو را نرود. آن شب چطوری خوابیدی؟ به کی فکر کردی؟
اصلاً نخوابیدم. مگر میشد بخوابیم. همان شب اولی که تو خیابان بودم همهاش دنبال جا و مکان بودم اما بدون پول ممکن نبود. رفتم توی پارک بخوابم. یک سری آدم اشرار، از من معتادتر. اوباش، همه مدل آنجا بودند. مگر کسی میتواند بخوابد؟ هم مواد نداشتم هم بدنم درد میکرد. از آن بدتر از لحاظ روحی پر از ترس، واهمه، استرس و اضطراب بودم. اصلاً یک چیزی را بگویم. شب اول قبر را آن شب من دیدم.
- دوست داشتی با کی صحبت کنی به کی زنگ بزنی؟
دوست داشتم یک آدم پاک باشم. تو خانواده باشم. دلم برای خانوادهام خیلی تنگ شده بود. آن موقع توی سرم جرقه خورد که با خودت چه کار کردی چه بلایی سر خودت آوردی؟
- چه بلایی سرخودت آوردی؟
مواد ما را از شخصیت و آبرویی که داشتیم به هیچ رساند. کمک آشپز بودم اما نه جایی به ماکار میدادند و نه درآمدی داشتم. بچه شهرستان بودم-شهرستان را شهرستون تلفظ میکند-. هیچ جا ومکانی نداشتم. به دلیل وابستگی هم که به مواد داشتیم، کارتن خواب شدیم.
- شبهای بعدی چه کار کردی؟ کجاها میخوابیدی؟
بعضی وقتها آلونگ پیدا میکردیم. هر جایی که میشد میخوابیدیم. توی دروازه غار، فرحزاد،بهشت زهرا.
- بعدش چه کار میکردی؟
تو پارکها، چاهها یک جایی پیدا میکردیم برای خواب. شب اول و دوم که همهاش استرس داشتم. تو کارتن خوابها میگویند گرگ باش تا خورده نشوی. حالا ما را همه بچههای انجمن میشناسند. یک بچه ساکت، آرام و ساده. مجبور شدم یک نقاب بزنم برای اینکه خورده نشوم.
- چطور نقاب زدی؟
همرنگ شدن با آن ها.
- چه کار میکردند؟
شرارت میکردند. دزدی میکردند و به خاطر مواد زورگیری میکردند. من هم برای این که بتوانم زندگی نکبتی خود را بگذرانم با آنها همرنگ میشدم. ما مصرف میکردیم که زندگی کنیم و زندگی میکردیم که مصرف کنیم. همین شده بود کار ما. خیلی دوست داشتم برگردم پیش خانوادهام اما نمیتوانستم. توی یک کوچه گیر کرده بود که هر دو سرش بنبست بود. نه میتوانستم به خانواده برگردم نه میتوانستم به گذشته نه به آینده. وضع فجیعی بود. یهویی یک شب که خیلی خیلی گرسنهام بود تو پارک دروازه غار عمواکبر اینا آمدند به ما غذا دادن با یک مهر و محبتی.
من اصلاً چیزی به اسم محبت را فراموش کرده بودم. اصلاً توی خیابان میدیدم یکی به یکی محبت میکند میگفتم دروغ است این همهاش نقابه. کلاً چیزی به اسم مهر، محبت، دوستی و انسانیت را نمیشناختم. همه را فراموش کرده بودم. یک شب عمواکبر با یک مهری آمد و ما را در آغوش گرفت، من کارتن خواب را. شرمندهام این حرف را میزنم. سگ من را میدید از کوچه بغل دستیاش میرفت. با یک احترام از ما پذیرایی کرد. از ما دعوت به پاکی کرد. آن شد که ما هم از خدا خواسته فقط دنبال یکی میگشتیم که دست ما را بگیرد که خدا عمو اکبر را رساند. یعنی حس میکنم که خدا صدای ما را شنید و ما را آورد تو سرا و آنجا پاک شدیم و خودمان را پیدا کنیم. یکی از مهمترین چیزهایی که نداشتیم امید بود که به ما داده شد.
- اسمت چیه؟
هادی
- فامیلت؟
همان هادی
- هادی بدترین اتفاقی که در آن شبها دیدی و دلت سوخت چی بود؟
بدترین چیزهایی که من دیدم متأسفانه برای دخترها بود. دخترهای کارتن خواب یا برای جوانهای کم سن و سال اتفاق میافتاد. یک سری چیزها که اصلاً قابل گفتن نیست. یک سری اتفاقهایی که پر از وحشت بود. زد و بند و یک سری چیزها که نمیتوانم بگویم.
- به دام گروههایی که از کارتن خوابها سوءاستفاده میکردند افتادی؟
آشنا شدم. اگر عمو اکبر ما را پیدا نمیکرد به آنها ملحق میشدم. این گروهها حتی برخی از افراد کارتن خواب را پاک میکنند تا جزو باند خودشان بشود.
- یعنی آنها هم آدم معتاد نمیخواهند؟
معتاد نمیخواهند، محتاج میخواهند که همیشه در دسترس باشند. یک منتی هم روی سرش داشته باشند که ما تو را آدم کردیم. تو یک آشغال ته «جوب» بودی.
- خب مافیا از آدمهایی که پاک شده بودند چه انتظاری داشتند؟
البته مافیا که میگویم شبیه مافیا در فیلمها نیست.
- میدانم. منظورمن هم همین مافیای خودمانی است.
دزدی و شرارت.
- شاهد مرگ دوستانت هم بودی؟
بله ما در انجمن یک جوان ۲۲ساله قد بلند داشتیم. حتی هنوز یادگاری شو توی دفترم دارم. اما متأسفانه تو انجمن نماند. رفت و بعد بچهها خبر مرگش را آوردند.
- چرا مرده بود؟
نمی دانم. فقط میدانم که خانوادهاش هم جسدش را تحویل نگرفته بودند و شهرداری او را خاک کرد.
- برخورد مردم با یک کارتن خواب چطور بود؟ چه برخوردی با تو داشتند؟
برخورد مردم؟-لبخند میزند -اصلا نمیدیدند که باهام برخورد کنند. اگر هم میدیدند با یک آدم معتاد کارتن خواب-مکث میکند- چه برخوردی میتوانند داشته باشند!
- با یک آدم بیمصرف؟
بی مصرف از همه بدتر، خسارت زن به اجتماع. چه برخوردی میتوانند داشته باشند؟
- تو این نگاه را چطوری قضاوت میکردی؟
یک جوری حالت تأسف داشتم. با خودم میگفتم اگر راست میگویی دست یکی مانند ما را بگیر. من تو این دام گیر افتادم بودم. واقعاً گیر افتادم بودم. دوست داشتم، تمایل داشتم که سالم زندگی کنم. معتاد که به دنیا نیامده بودم. من هم یک روز سالم بودم. متأسفانه گیر افتاده بودم و کسی نبود به من کمک کند. همین الان یک کمپ بخواهی بروی باید ۶۰۰ هزار تومان بدهی. من اگر ۶۰۰ هزار تومان پول داشتم که کارتن خواب نمیشدم.
- از کسی هم کمک خواستی؟
بله. البته سراغ آدمهای اشتباهی میرفتم. الان میدانم که آدمهای با محبت زیادی پیدا میشوند اما تشخیص آنها سخت است. چون همه انسانها شکل هم هستند، یک سر دارند با دو تا گوش. من از کجا بدانم که این آدم خیر است. خیلی وقت بود که از سر ناچاری به کسی که از ماکسیما پیاده میشد میگفتم به من کمک کن چون واقعاً میخواهم ترک کنم. گفتم بیا من را ببر کمپ.
- واقعاً رفتی به کسی گفتی که میخواهم ترک کنم بیا پول بده و من را ببر کمپ؟ چه برخوردی داشتند؟
آره بابا خیلی. به خیلیها میگفتم من میخواهم ترک کنم من را یک کمپ ببر. اصلاً با یک لحن بدی با من برخورد کرد. اصلاً یادم که میآید حالم خراب میشود. متأسفانه همیشه به این «سرمایهدارها» میگفتم. به نظر خودم اگر به یک فقیر میگفتم دستم را میگرفت، ولی من هم مانند همه ظاهربین بودم.
- چرا فکر میکردی پولدارها به تو کمک میکنند؟
با خودم میگفتم طرف پولدار است اگر ۵۰۰-۶۰۰ تومان به یک کمپ بدهد که چیزی ازش کم نمیشود. من اینجوری فکر میکردم. میگفتم یک کارگر بدبخت از کجا میخواهد بیاورد و به من کمک کند ولی این پولدارها دارند.
- چی میگفتند؟
برو خدا روزی تو را جای دیگه بدهد ما خودمون گلدون زنیم. تو اگر میخواستی به خودت رحم کنی از اول نمیرفتی سراغش. آنها نمیدانستند که من دچار بیماری اعتیاد هستم.
- الان چه حسی پیدا میکنی این آدمها رو میبینی؟
کدوم آدمها را؟
- آدمهایی که مانند گذشته تو هستند؟
احساس دلسوزی. دوست دارم آنها هم مانند خودم پاک شوند.
- کسی را هم برای بهبودی به انجمن معرفی کردی؟
نه. من هنوز به آن شرایط نرسیدهام. چون بایدخودم را محکم کنم.باید در انجمن تنه بگیرم.
- تنه بگیری؟
یک درخت کوچک که هنوز نهال است با یک باد میافتد و اما وقتی تنهاش قوی میشود نمیافتد، من هنوز خودم عین یک نهالم.
- عمو اکبر چی میگوید؟ حالا حالا با کسی کار نداشته باشید یا نه میگوید هرکی را دیدید کمک کنید؟
می گوید به خودت فکر کن هر زمان، وقتش رسید ما به شما میگوییم که شما هم بروید و به افرادی که به کمک نیاز دارند پیام بدید.
- الان برنامه ات برای زندگی چیه؟
اول بهبودی کامل است روحی وروانی. بعد دوباره برم سر کار. مهمتر از همه به خانواده برگردم. من تو این انجمن با یه چیز خیلی قشنگی آشنا شدم. با چیزی به اسم خدا رو به رو شدم و بهطور کامل حسش کردم.
- در این مدتی که پاک شدی رفتی خانواده را ببینی؟
نه ولی زنگ میزنم اما از مرخصیم استفاده نکردم.
- مرخصیهای انجمن زمان خاص دارد؟
بعداز ۶۰ روز هر بیست روز یک بار میفرستند مرخصی. من مرخصیم رو نرفتهام. شهریور ماه یک هفته میروم کرمانشاه.
- الان شغلت چیه؟
ما در کارگاه انجمن کار میکنیم. آنجا همه چیز فراهم است و هرچی بخواهیم عمواکبر در اختیارمان میگذارد.
- از حقوقت برای خانواده میفرستی ؟
نه کسانی که حقوق میخواهند عمو اکبر معرفی میکند و میروند یک جاهای دیگر کارمی کنند. ولی من الان حقوق نمیخواهم. فعلاً میخواهم خودم را پیدا کنم. درآمدی که در کارگاه انجمن درمیاد خرج خود ما میشود. الان اگر کار بخواهم عمو اکبر ما را بهترین جا معرفی میکند اما الان کار نمیخواهم، میخواهم بهبودی فکری کامل را به دست بیاورم.
- بعد از اینکه بهبودی فکری را به دست آوردی بعدش چه کار میکنی؟
برم تو خانواده. ما هرچی داشتیم باختیم. از اجتماع، دوستان تا خانواده، حتی خودمان را هم باختیم.
- الان خانواده چه رفتاری با تو دارد؟
خیلی خوب است. با یک لحن خوب با من صحبت میکند.حتی اگر یک روز یادم برود زنگ بزنم آنها به ما زنگ میزنند. انگار خدا یک پسر دیگر به آنها داده است.
- قبل از آن چطور برخورد میکردند، ارتباط داشتی؟
آره داشتیم. میگفتم سرکارم یک جوری میپیچاندم. بعد دیگه تماسم را قطع میکردم.
- چرا؟
به خاطر مواد گوشیام را فروختم و ارتباط قطع شد.
- چند وقت ارتباطت کامل قطع شد؟
حداقل یک چهار پنج ماهی قطع بود
- وقتی برای نخستین بار زنگ زدی مامانت چی گفت؟
یک جوری متعجب شدند. کجایی؟ بعد که مطمئن شدند منم و مطمئن شدند تو زندان هم نیستم، خیلی خوشحال شدند چون اول فکر کرده بودند مردهام.حالا که از مردن رد شده بودم فکر کردند از زندان زنگ میزنم. وقتی دیدند که زندانی نیستم وحالم خوب است خیلی خوشحال شدند.
- به خانواده گفتی تو این مدت چی کشیدی؟
نه هنوز به خانواده نگفتم کارتن خوابی کردم
- اگر بروی کرمانشاه میگویی چه اتفاقی برات افتاده؟
میگم مصرف کننده بودم اما درباره کارتن خوابی حرف نمیزنم.
- میگویی که پاک شدی؟
البته از ظاهرم معلوم است که پاک شدم. یک عکس دارم وقتی که توی انجمن پذیرش شدم. آدم میبیند وحشت میکند عین دراکولا شده بودم. اصلاً به لطف موادهای صنعتی و محرک جدیدی که آمده یک شبه یک انسان تبدیل به یک دراکولا میشود.
- از این صنعتیهای جدید چی کشیدی؟
شیشه و هروئین.
- چرا میگویند هرکی شیشه بکشد نمیتواند ترک کند؟
آخه وابستگیاش خیلی شدید است اما اینکه نمیتواند ترک کند اشتباه است. ما هماکنون کسانی را داریم که چهار پنج سال که پاک هستند.
- معتاد به شیشه بودند؟
بله شدید هم به شیشه معتاد بودند. کسانی که نمیتوانند ترک کنند با انجمن آشنا نیستند. ما به لطف خدا در این انجمن بیماری و خودمان را میشناسیم. همه اینجا همدردیم. هرکسی مشکلی داشته باشد آن یکی دستش را میگیرد از هر لحاظی.
- الان کاملاً سالم هستی؟
خدا رو شکر. البته هنوز پاهام دچار آسیب دیدگی هستند. درد مفاصل پیدا کردم. کلیهها درد میکند. به خاطر سرما و راه رفتن زیاد برای پیدا کردن جا.فکر میکنم کلیه هام خراب شده.
- خودت را به پزشک نشان ندادی؟
چرا عمو اکبر فرستاد دکتر.گفتند مشکلش حاد نیست. چند تا دارو برایم نوشته که بخورم.
- الان از اینکه سالمی چه حسی داری؟
خدا رو شکر.
زهراکشوری
ایران