ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

وقتی به شادی عادت نداریم

شهروندان – علی میرفتاح:
ما عادت به شادی و پیروزی نداریم. مال امروز و دیروز هم نیست. از قدیم اگر یک روزی خوش می گذشته و خنده از لب مان نمی افتاده و دنیا به کام مان می چرخیده، تعبیر می کردیم که لابد چشم فلک خواب بوده که جلوی اوقات خوش مان را نگرفته.

علی میرفتاحما با حرمان و بخت سیاه و غم راحت تر کنار می آییم تا با شادی و شادکامی. یادم هست وقتی می خواستم برای روزنامه روزگار بیتی پیدا کنم که بتوانم تبدیل به بیلبورد و تبلیغاتش کنم، در کل ادبیات فارسی، محض شفا حتی یک بیت هم پیدا نکردم که فحش به روزگار و دهر و چرخ و دنیا نباشد. ما فکر می کنیم که اگر بخندیم و شاد باشیم، سریع السیر بدهکار فلک می شویم و برای توازن و عدالت هم که شده، خیلی زود، اتفاق شومی می افتد که چندبرابر آن شادی از دماغ مان خارج می شود. مرحوم ایرج که بهتر از هر شاعر دیگری روحیات ما ایرانیان را شناخته، فلک مینایی را این طور وصف کرده که: «ندهد شربت شیرین به کسی/ که در آن یافت نگردد مگسی» و در این باره حکم کلی صادر فرموده که: «نوش بی نیش میسر نشود/ نیست صافی که مکدر نشود».

این روحیه فقط در نهانخانه دل نمانده و به دیگر وجوه زندگی مان نیز، شدید و غلیظ، سرایت کرده. هنوز هم در جمع های خانوادگی، اگر زیاد هر و کر کنیم، مادر بزرگ ها بین شست و سبابه شان را گاز می گیرند و آرزو می کنند که شر این شادی درِ خانه جهود برود. به جهود برنخورد. این یک تبعیض مذهبی نیست بلکه یک عادت قومی است. آنها هم می توانند دعا کنند تا شر شادی شان در خانه ما را بزند. ماهواره های جدید بالای هزار کانال را باز می کنند. اگر چه ممنوع است، اما یک شب این هزار کانال را بالاو پایین کنید، ببینید آیا به این نتیجه نمی رسید که جز ما همه شادند و از شادی – ولو شادی ظاهری- دارند لبریز می شوند، و چیزی که مثل بختک به جان مان افتاده، مکافات شادی آنهاست؟ انگار برای تعادل نظام خلقت، هزار کانال باید بگویند و بزنند و بخندند و هفت کانال ما آمیخته با اندوه و عسرت و حرمان باشد…

چند شب پیش که ملت توی خیابان ریخته بودند و شادی می کردند، من گرفتار تعجب و دلهره بودم و دعا دعا می کردم که شر این شادی سراغ تلاویو را بگیرد. سه، چهار شادی قبل را توی ذهنم مرور کردم: رفتن شاه و دوم خرداد و جشن جام جهانی. الحق مردم ما اگر آب ببینند شناگران ماهری هستند و مخصوصا نسل جوان مهارت کافی دارند که شادی شان را از مرحله تکان دادن برف پاک کن ها و صدا درآوردن بوق ها، ارتقا دهند.

نسل جدید سرگرم بودند اما در همان خیابان می توانستم هم سن و سالانم را ببینم که ته دل شان می ترسیدند و هر آن منتظر بودند تا از روزنه یی، کوچه یی، خیابانی، جایی، لشکر غم حمله کند و از خواب خوش بیدارشان کند و به واقعیت تلخ روزمره برشان گرداند. این را با چند نفر هم که حرف زدم به وضوح فهمیدم و متاسفانه این را هم فهمیدم که کابوسی از این وحشتناک تر هم به ضمیمه دارند. آنها فکر می کردند کاسه یی زیر نیم کاسه است و توطئه یی در کار است و نقشه شومی کشیده شده تا این توهم شادی را زهرمارشان کند. اتفاقا تلویزیون های خبری ماهواره و اکثر تحلیلگران سیاسی خارج نشین این عقیده – به نظرم خطرناک- را ترویج می کنند و به دلایل بسیار به بینندگان خود القا می کنند که گول شرایط فعلی را نخورند و بدانند که بالاخره تحلیل ما درست از آب درمی آید. تحلیل آنها چیست؟

وقتی داشتم از میان شادی مردم عبور می کردم، از ذهنم گذشت اگر حتی همه این دنگ و فنگ های اخیر مال همین یک شب شادمانی و امید بوده باشد، می ارزد. اگر یک نفر بیاید و مردم سرخورده را امید بدهد و سر شور بیاوردشان و حال شان را خوش کند آیا کار کمی کرده؟

مردم ما فکر کنم تنها مردمی هستند که وقتی کنسرت می روند، به جای اینکه حال شان خوش شود و صفا کنند، می نشینند حساب و کتاب می کنند که کنسرت گذار و خواننده چقدر گیرشان آمده و در شیره شادمانی مالیدن سر تماشاچی ها، چه پولی به جیب زده اند.

ما حتی پشت اتاق دکتر ماندگار و بسیاری از جراحانی که حفظ جان مان را مدیون شان هستیم، حساب و کتاب می کنیم که سر هر عمل باز قلب چقدر گیر دکتر و پرستار و متخصص بیهوشی می آید. وقتی در سلبریتی و طبابت اینقدر بدبینیم، طبیعی است که در سیاست، بدبینی مان دوچندان شود و ذهنیت های عجیب و غریب پیدا کنیم. منتها چیزی که به نظرم قوز بالای این قوز بدبینی شده، اعتیاد بخش عظیمی از طبقه متوسط شهری به شبکه های سیاسی ماهواره و گوش سپردن به تحلیل های به ظاهر پیچیده است. اهل علم می دانند که «شبه علم» چه مصیبتی است و چطور به ترویج بی سوادی و جهالت منجر می شود.

«شبه سیاست» هم کاری می کند که هر کس خود را تحلیلگر و ناظر سیاسی بداند و به راحتی و بدون اطلاعات لازم شروع به تجزیه و تحلیل کند.

شبکه های ماهواره البته یکسره مزخرف و خرافه نمی گویند، قطعا آدم های بادانش و باتجربه و اهل سیاست هم در بعضی از آنها مجال حرف زدن پیدا می کنند، اما غلبه با عوام الناسی است که یک سری شعار کلی پوچ بی خاصیت حفظ کرده اند و می گویند و حاضر به عقب نشینی هم نیستند. یعنی حتی وقتی می فهمند به کاهدان زده اند و بی ربط گفته اند، باز پز انذار می گیرند و می گویند صبر کنید تا…

سر انتخابات ۸۴ یادم هست که یک سری از همین تحلیلگران عصبانی با قطعیت می گفتند امکان ندارد جز اسم هاشمی از صندوق رای بیرون بیاید.

متاسفانه این حرف در بین دانشجویان هم مشتری پیدا کرد و آنها هم با عصبانیت همین را می گفتند. اسم نبرم، یکی از همین شومن ها با قطعیت گفت اگر هاشمی سر از صندوق در نیاورد، او برای همیشه رسانه و سیاست را ترک می کند و می رود دنبال کار خودش. اما لاکردار یک روز هم سر حرفش نایستاد و پررو پررو برگشت و شروع کرد به ادامه تحلیل پست مدرن و تله تان و گوش بری سیاسی. بحث حق البوق کارشناسی هم هست. بالاخره زندگی در خارج خرج دارد و خیلی ها مجبورند برای دوزار و ده شاهی حق کارشناسی، خود را وارد و متفاوت و تلخ اندیش و سرد و گرم چشیده نشان دهند، در حالی که واقعیت چیز دیگری است. به نظرم کسی که اینجا نیست و از نزدیک دستی بر آتش انتخابات و تبلیغات و فضای عمومی کشور ندارد، چندان حرف به درد بخوری نمی تواند بزند و ناچار است برای متفاوت بودن نظریات شاذ بدهد یا قصه یی جذاب تعریف کند. در تحلیل های سیاسی فقط اطلاعات روزنامه یی نیست که به درد می خورند و فقط بازخوانی حوادث و سوانح کافی نیستند.

رفتار شناسی مردم و فهمیدن اتمسفری که این روزها بر ایران حاکم است بسیار مهم اند. برای همین خیلی کار دشواری است که آدم در ایران نباشد و بخواهد تحلیل کند و هزار افسوس که تحلیلگران داخلی حق صحبت کردن با شبکه ها را ندارند و عرصه را یکسر برای تحلیلگران در تبعید باز می گذارند. تلویزیون داخلی خیلی اهل گفت وگو نیست، مردم هم خیلی پای شبکه های خبری داخلی نمی نشینند و عمده تحلیلگران هم جز بازگویی نظریات مثبت شان حرف مهمی نمی زنند. اما شبکه های خارجی فرصت بدی نبودند اگر می شد راهی پیدا کرد که روزنامه نگاران درست و حسابی، داخل در بحث شان می شدند و این سنگینی ضدانقلاب را متوازن می کردند.

من ضد ماهواره نشده ام و از این طرف بوم هم نیفتاده ام. به نظرم این روزها، روزهای مهم و سرنوشت سازی هستند و باید با دقت و حوصله رصد کرد و فکر کرد و راه درست را پیمود.

برچسب‌ها : ,