محیطبانان حمایت قضایی میخواهند
شهروندان:
ترینها همیشه برایمان جذاب هستند. بزرگترین، قدیمیترین، بهترین و… همیشه به دنبال آنهایی میرویم که نمونه هستند و وقتی در بین صفحات اینترنت نامشان را جستوجو میکنیم، دهها صفحه با اسمشان پیدا میشود.
اما این بار به سراغ جوانی رفتهایم که نه عنوان نمونه استانی و کشوری را بر پیشانی دارد و نه وقتی نامش را جستوجو میکنیم صفحههای جذاب با تیترهای داغ پدیدار میشوند.
او یک محیطبان ساده است همانند همه محیطبانان بینام و نشانی که در مناطق حفاظتشده جانشان را کف دست گرفتهاند. نامش در بین ترینها نیست اما قلبش برای قوچ و میشها میتپد. جواد چراغی، جوانی ۳۵ساله که کارشناس حیات وحش است و ۸ سال از روزهای جوانیاش را در راه حفاظت از آفریدههای خدا گذاشته؛ به سراغش رفتیم چرا که شغلش یکی از خطرناکترین شغلهاست. با او به گفتوگو نشستیم تا بدانیم زندگی با رنگ و بوی محیطبانی چگونه است.
- چرا محیطبانی؟
من در روستا متولد شدم و در دل کوهستان و دامان طبیعت پرورش یافتم. همین هم باعث شد که از همان کودکی به این کار علاقهمند باشم و بعد از این که با لیسانس محیط زیست از دانشگاه کرج فارغالتحصیل شدم، به عنوان محیطبان در اداره کل حفاظت از محیط زیست شهرستان مهران ایلام، واحد محیطبانی صالحآباد، منطقه حفاظتشده کولک مشغول به کار شوم.
- کارتان سخت است؟
بله، سختیهای زیادی دارد. برای این کار باید بیشتر وقتها در منطقه بود، به همین دلیل این کار نیاز به صبوری دارد، چون کسی که بیشتر وقتش را در کوهستان بگذراند، در گرمای شدید تابستان یا سوز و سرمای زمستان باید تحمل زیادی داشته باشد. خانوادههای محیطبانها هم فدای کار آنها میشوند چون خیلی مواقع تا دیروقت یا تا چند روز پیاپی فرصتی برای رفتن به خانه فراهم نمیشود و نمیتوان خیلی در کنار خانواده بود. علاوه بر آن خطرات جانی هم محیطبانان را همیشه تهدید میکند. مثلاً بارها پیش آمده که همکارانم طی درگیری با شکارچیهای غیرمجاز مورد اصابت گلوله قرار گرفتهاند. خیلی از محیطبانها جانشان را در این راه دادهاند اما ارزشش را دارد.
- این که میگویید ارزشش را دارد یعنی چه؟
باید عاشق این کار باشی تا بفهمی. شاید این حرف برای خیلیها ملموس نباشد و آن را درک نکنند اما وقتی در منطقه باشی و احساس کنی قوچ و میشها و کل و بزها به خاطر حضور تو در امان هستند، از این احساس لذتی وصفناشدنی میبری. این احساس واقعاً قابل وصف نیست.
- وقتی با حیوانی که به دست شکارچیان کشته یا زخمی شده، روبهرو میشوید چه حسی دارید؟
واقعاً ناراحتکننده است و هیچ وقت عادی نمیشود. دیدن این صحنهها دل را میسوزاند.
- تا به حال شده آنقدر دلتان برای یک حیوان بسوزد که برایش گریه کنید؟
بله، ساعت ۱۱ یک شب زمستانی، ۲ شکارچی را دستگیر کردیم که یک میش را با تفنگ برنو زده بودند، تفنگ برنو یک اسلحه بسیار قوی است. به قدری که وقتی به این میش اصابت کرده بود قسمتی از لگن و ران حیوان نبود و این صحنه خیلی دردناک و ناراحتکننده بود. یکی از همکارانم به آن شکارچی گفت: «از خدا نمیترسی که با یک موجود بیدفاع این کار را کردی؟» و آن شکارچی فقط پوزخند زد. مدتی بعد همان شکارچی تصادف کرد و استخوانهای لگن و رانش شکست. از این اتفاقها زیاد پیش آمده است.
- پیش آمده که دلتان برای یک شکارچی هم بسوزد؟
یک شکارچی با هدف کشتن یک موجود بیگناه، وارد حریم زندگی او میشود و به منطقه امن او تجاوز میکند. اما وقتی ما جانمان را برای حیوانات کف دست گرفتهایم، خب معلوم است که انسانها هم برایمان عزیز هستند. هر وقت یک شکارچی را دستگیر میکنیم آرزو میکنم که ای کاش این کار را نمیکرد و حالا گرفتار نمیشد.
- در کارتان معجزه هم دیدهاید؟
معتقدم وقتی با نیت خالص از موجودی دفاع میکنیم که خودش توان این کار را ندارد، این لطف خداست و باعث معجزه در زندگی هم میشود. من معجزههای زیادی دیدهام. منطقه کولک که من در آن به محیطبانی پرداختم، یک منطقه مرزی در بین مهران و عراق است که هنوز قسمتهایی از آن آلوده به مین است. یک بار که وارد این منطقه شده بودیم و میخواستیم دوربینها را نصب کنیم، یک فلز گرد روی زمین دیدم و فکر کردم در قوطی است و چند بار پایم را به آن زدم. با چهارمین ضربه از دل خاک بیرون آمد و وقتی دیدم که آن فلز گرد یک مین بوده، شوکه شدم. فکر میکنم این یک معجزه است که آن مین منفجر نشد.
- از خاطرات شیرین سالهای محیطبانی بگویید.
خاطرات که خیلی زیاد است. مثلاً یک روز ظهر تابستان در مهران که گرمای هوا به ۶۰ درجه میرسید، در منطقه مشغول گشتزنی بودم. ماه رمضان بود و روزه داشتم. در این منطقه درختی هم نبود که در سایهاش پناه بگیرم و برای در امان ماندن از آفتاب زیر ماشین دراز کشیدم. ظهر از زیر ماشین خارج شدم تا نماز بخوانم، گرمای هوا شدید و آزاردهنده بود اما وقتی قامت بستم و نمازم را شروع کردم یک دفعه به قدری خنک شدم که برای خودم هم قابل باور نبود و میتوانستم چند ساعت به نماز بایستم. شاید این هم یک معجزه باشد.
- خطر برایتان چه مفهومی دارد؟
محیطبانی کار سخت و پرخطری است و باید با ایمان و عشق همراه باشد، چرا که هر لحظه ممکن است جانت را از دست بدهی، همان طور که تاکنون محیط بانان زیادی فدای این راه شدهاند. من اعتقاد دارم کسی که در راه حفاظت و دفاع از موجودات بیگناه کشته شود، شهید شده است. اما در کنار این خطرات، زیباییهای زیادی هم وجود دارد. طبیعت پاک، آرامش و دوری از دغدغههای شهر و زندگی صنعتی از جمله آنهاست و لذتبخش است.
- دیدن کدام موجود طبیعت لذت بیشتری به شما میدهد؟
فرقی نمیکند. زمانی لذت میبرم که جمعیت گونهای در منطقه زیاد شود. همه آنها را دوست دارم. پرندگان، پروانهها و… حتی بارها با مار و عقرب روبهرو شدیم اما به خودمان اجازه ندادیم که به آنها آسیبی برسانیم چون این ما هستیم که وارد حریم زندگی آنها شدهایم.
- فکر میکنید تعداد محیطبانان برای حفاظت از مناطق کافی است؟
قطعاً در هر منطقه نیرو و امکانات باتوجه به وسعتی که هر منطقه دارد کم است و محیطبانان نیازمند همکاری مردم هستند. حفاظت از محیط زیست یک وظیفه همگانی است و مردم باید محیطبانها را در این راه یاری کنند زیرا بدون همکاری آنها حفاظت از این میراث گرانبها امکانپذیر نیست. شکارچیان غیرمجاز هم از میان همین مردم هستند پس مردم باید از شکار غیرقانونی پرهیز کنند و وقتی از طبیعت لذت میبرند در راه حفظ آن بکوشند تا فرزندانشان هم بتوانند بعدها از این زیباییها لذت ببرند.
- و حرف آخر …
میخواهم بگویم ارزش کار یک محیطبان از دید همه پنهان است و محیطبانها چه از لحاظ مالی و امکانات و چه از نظر حمایتهای قضایی توجه بیشتری میخواهند.
حمایتهای قضایی بزرگترین خواسته محیطبانان است و باید از این نظر دلگرمی بیشتری داشته باشند اما این حمایتها وجود ندارد. صدور حکم اعدام برای محیطبانانی که باعث کشته شدن شکارچی غیرمجاز شدند، مصداق این مدعاست. هیچ محیطبانی دوست ندارد لوله تفنگش را به سوی موجود زندهای نشانه برود و اصلاً رسالت ما نیز همین است که اجازه ندهیم حتی بال یک پروانه آسیب ببیند چه برسد به یک انسان. اما شکارچی غیرمجازی که با تفنگ پر و به قصد کشتن وارد منطقه ممنوعه شده و به عنوان یک متجاوز محسوب میشود طی درگیری کشته میشود. این محیطبان باید در قبال او چه میکرد؟
این مسأله باعث شده که محیطبانها دچار دوگانگی و بلاتکلیفی شوند. حتی از آن روز بسیاری از شکارچیان از محیطبانان ترسی ندارند و با جسارت بیشتری به مناطق حفاظتشده و شکار ممنوع وارد میشوند، زیرا پشت محیطبانان را از نظر حمایتهای قضایی خالی میبینند. از این رو بزرگترین خواسته محیطبانان پشتگرمی و حمایتهای قضایی است. محیطبانانی که تنها پشتوانه کاریشان عشق است و عشق است و عشق.
شیرین مهاجری
ایران