ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
گفت‌وگو با مهدي كرم‌پور، كارگردان سينما

به سیم آخر زدن، عاقبت تهران است

شهروندان:
آیا زندگی بی‌دغدغه اساسا امکان دارد؟ حتی اگر زندگی بی‌دغدغه امکان داشته باشد، می‌توان آن را مطلوب دانست؟ چه مسائلی سبب دغدغه‌های اعصاب‌خراب‌کن و غیرقابل کنترل پایتخت شده است؟ آیا این عصبی شدن فقط و فقط در شهر تهران خلاصه شده است؟ آیا تهران تنها کلانشهر دنیاست؟ دیگر شهرهای شلوغ و پرترافیک جهان چه چیزی بیشتر از تهران دارند که این «عصبی بودن» در آنجا رواج ندارد؟

مهدی کرم‌پور، کارگردان سینماصرف نظر از دلایلی چون آلودگی هوا و مسائل ژنتیکی که از نظر پزشکان بی‌تاثیر بر عصبی شدن افراد نیست، آیا علتی همه‌گیر‌تر وجود ندارد که بتوان رویش تکیه کرد و تحلیل جامعی بر اعصاب ناراحت تهرانی‌ها ارائه داد؟ طی سال‌های اخیر در حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی، موضوع فرهنگ شهرنشینی و ارتقای سطح فرهنگ شهری مورد تاکید مدیریت شهری در کلانشهرهای ایران بوده است.

حال آنکه وقتی از «شهر فرهنگی» سخن می‌گوییم، در واقع همه کنش‌های مدیران و تصمیم‌گیران شهر و شهروندان، فضای کالبدی شهر، عناصر شهری و… متاثر از «فرهنگ» تعریف می‌شود. شهر فرهنگی، شهری نیست که در آن صرفا فرهنگ شهری ساکنان شهر ارتقا یافته باشد و آنها مسوولیت‌های خود در قبال شهر محل سکونت شان را ایفا کنند. به عبارتی شهر فرهنگی، شهری است که در آن به فرهنگ شهری توجه می‌شود اما مشارکت شهروندان، تعامل نهادهای مدنی و دولت محلی، هنرمندان و صاحبنظران علوم اجتماعی و فرهنگی نیز در آن پررنگ است.
در یک شهر فرهنگی، مبنای تصمیم‌گیری مدیران شهر، توجه به روح شهر و نه فقط کالبد آن است؛ روحی که از بها دادن به مسائل زیبایی‌شناختی، تازه می‌شود و به شادابی جامعه می‌انجامد. شهر فرهنگی شهری نیست که برای رفع معضل ترافیک و آلودگی هوای آن، تنها اتوبان دو طبقه و بزرگراه و پل‌های روگذر و… بسازند (بی‌آنکه به زیبایی عناصر شهری توجه شود). شهر فرهنگی شهری است که برای رفع چنین معضلی، آموزش شهروندی در عین ایجاد زیرساخت‌های حمل و نقل عمومی مورد توجه قرار بگیرد.

چه ارتباطی میان شهر فرهنگی و آرامش عصبی ساکنان آن وجود دارد؟ چرا در دیگر نقاط ایران شهروندان تا این اندازه عصبی نیستند و برای حل مشکلات، به سادگی از وقت خود هزینه می‌کنند؛ اما در تهران که این وقت اضافی به دلایلی در دسترس نیست، عصبی‌بودن و اضطراب رادیکالیزه می‌شود؟ پاسخ این سوالات را در گفت‌وگو با «مهدی کرم‌پور»، کارگردان سینما و خالق «تهران: سیم آخر»، اپیزود دوم «تهران، تهران»جست‌وجو کرده‌ایم. کسی که ریشه تمام ناملایمات پایتخت را مسائل فرهنگی می‌داند و معتقد است: تهران دیگر جای زندگی نیست! به همین دلیل با انتقال پایتختی تهران به شهر دیگر موافق است.

  •  آدم‌های تهران افسرده‌اند. هر روز می‌توان چهره‌ غمگین آنها را در اتوبوس، مترو و خیابان‌ مشاهده کرد. به نظر شما دلیل این افسردگی و اندوه نمایان در چهره‌ آدم‌ها چیست؟

شهری خاکستری که بیش از هر چیز به مباحث عمرانی و توسعه‌اش بها داده شده، احتمالا آدم‌های افسرده‌یی دارد. طی تمام این سال‌ها به نیازهای فرهنگی «انسان شهری» کم‌توجهی شده و غافل شدن از این مبحث، نتیجه‌یی جز غمگین شدن جامعه به همراه نداشته است. قطع هر روز درختان، طراحی سازه‌های ناهمگون، تجمع این حجم‌های سیمانی که در تمام خیابان‌های شهر توی ذوق می‌زنند و نهایتا هوای غبار گرفته و آلوده، نمی‌توانند محیط شاد و بانشاطی را برای شهروندان تهرانی به ارمغان بیاورند.

  •  ریشه این مساله از کجا آب می‌خورد؟

مدیریت کلان جامعه، متاسفانه به مباحث فرهنگی توجه زیادی نشان نمی‌دهد. همه‌چیز که مسائل عمرانی نیست! ما متوجه نیستیم که مصرف‌‌کننده‌های کالاهای صنعتی هم به سلیقه، زیبایی و فرهنگ مناسب احتیاج دارند. در مدیریت شهری هم به همین شکل پیش می‌رویم. اول دیوارهای سیمانی می‌سازیم و بعد به رنگ‌آمیزی آن فکر می‌کنیم. نقش و نگارهای بدقواره، روی سیمان‌های بدترکیب! ما هیچ اولویتی برای مسائل فرهنگی در طرح‌های عمرانی قایل نیستیم. به نظر من مشکل از همین‌جا شروع می‌شود.

  •  تهران شهر بزرگی است و جمعیت زیادی دارد. با این وجود، آدم‌ها احساس تنهایی می‌کنند. چرا؟

تهران در مقایسه با کلانشهرهای دیگر دنیا وسعت چندانی ندارد. شهرهایی که به ریخت‌شناسی، انسان شهری و هویت شهروندی توجه بیشتری نشان داده‌اند و آدم‌ها منزوی و تنها نیستند. انسان‌ها روحیه اجتماعی دارند و تمام نیازهایشان در طراحی شهری لحاظ شده است. در طراحی سالن‌های سینما، تئاتر، کنسرت‌های موسیقی و حتی ساختمان‌ها و پیاده‌روهای شهر. اما در شلم شوربایی مانند تهران چطور؟ قطعا آدم‌ها احساس غربت و تنهایی می‌کنند و بسیار افسرده‌اند.

  •  زندگی در پایتخت، انتخابی از روی علاقه است؟ کمبود امکانات در شهرستان‌ها تا چه اندازه مردم را به تهران می‌کشاند؟

مهم‌ترین بحث زندگی در تهران، تمرکز امکانات و موقعیت‌های شغلی در این شهر است. پس طبیعی است که خیلی‌ها به واسطه بهره‎وری از فرصت‌های پایتخت‌نشینی به این شهر کوچ کرده‌اند. من زمانی عاشق این شهر بودم؛ شهری که – مخصوصا طی دو دهه گذشته- از هویت خود خارج شده است و ارمغانی به جز مرگ تدریجی عاید شهروندانش نمی‌کند.

  •  با تمام این صحبت‌ها، می‌توان نتیجه گرفت که «سیم آخر» عاقبت تهرانی‌هاست؟

این موضوع عاقبت چنین شهری است. وقتی قرار بر این است که فرهنگ و هنر و زیبایی، آخرین اولویت تهران باشد، نتیجه بهتری نمی‌توان برایش متصور بود. تهران در مباحث تاریخی، همیشه گل سر سبد کشور بوده است. شهری که بی‌هویتی و کم‌توجهی به مقولات فرهنگی و زیبایی‌شناسی، چیزی جز انبوه ساختمان‌های زشت و سیاه از آن باقی نگذاشته است. وقتی درختان پایتخت جای خود را به ساختمان‌های بلند می‌دهند، «سیم آخر» لاجرم جوان‌های آن شهر خواهد شد. به عبارت دیگر، اگر از بحث موقعیت‌های شغلی، امکانات رفاهی و جذابیت‌های کلانشهر تهران عبور کنیم، اینجا «انتخاب» کسی نخواهد بود. همین موج مهاجرت که در سال‌های اخیر سرعت بیشتری گرفته، به همین مباحث برمی‌گردد. نخبه‌ها بین زندگی آرام در شهرستان‌ها و کوچ از کشور، دومی را انتخاب می‌کنند. البته اگر انتخاب‌شان «افسرده شدن» نباشد! به اعتقاد من، «عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی». ما خیلی چیزها را باید از ابتدا تعریف کنیم.

  •  با انتقال پایتخت از تهران موافقید؟

صددرصد موافقم. این تجربه در بعضی کشورهای رو به توسعه انجام شده و نتیجه داده است. این کشورها وقتی تمام حواس‌شان به توسعه و پیشرفت بود، از مباحث فرهنگی غفلت کردند و شهرهایشان بی‌رویه بزرگ و بزرگ‌تر شد. وقتی هم که دامنه این شلم‌شوربای فرهنگی به در و دیوار شهرها کشید، به فکر ساختن شهر تازه افتادند. شهری که این‌بار با فکر، دانش و خلاقیت بهتری ساخته شد و مشکلات بسیاری را حل کرد. من قطعا با انتقال پایتخت از تهران موافقم و اعتقاد دارم که دیر یا زود، باید چنین اتفاقی بیفتد. این مقدار بزرگ شدن شهر، این حجم مهار نشدنی گرانی زمین و شهوت زیاد برای ساخت و ساز و سوداگری، باید متوقف شود. بهترین راه‌حل هم احتمالا انتقال پایتخت است؛ انتقالی که اگرچه هزینه زیادی می‌برد اما به هزینه‌اش می‌ارزد.

 بهرنگ تاج‌بخش

اعتماد