ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت
تهران از ياد‌ها رفته است بدون هيچ اما و اگري

تهران؛ غریبه‌ای بزرگ

شهروندان:
تهران از یاد‌ها رفته است بدون هیچ اما و اگری. این شهر بزرگ که روزگاری، کوچک اما هر گوشه‌اش برای مردم پر از خاطره بود، حالا دیگر با جمعیت میلیونی و ساختمان‌ها و بزرگراه‌های وسیع‌ و ناهمگون‌اش برای مردم غریبه‌ای بیش نیست؛ شهری غریبه که آخرین خاطره‌ها را از پیکر خود می‌تکاند تا جریان مدرنیته بدون توجه به اصول معماری و بافت شهری از حرکت باز نماند.

تهرنکارشناسان اما با اعتراض به قدرت گرفتن جایگاه ماشینیزم در فرهنگ مدیریت شهری به نقش و کالبد مرده تهران در شهرسازی نوین تأکید می‌کنند. آنها معتقدند؛ فضاهای شهری تهران نه‌تنها انسان‌مدار نبوده و با محوریت انسان شکل نگرفته که حتی قادر به ایجاد تعاملات شهروندی و به وجودآورنده جامعه‌ای آرام و بدون تنش هم نیست. با این حال در بسیاری از موارد تبدیل به الگویی بزرگ برای دیگر کلانشهرهای بزرگ ایران شده است.

رؤیای پاریس شدن، هویت تهران را ربود، رؤیای پاریس شدن تهران، دغدغه‌ای بزرگ بوده است؛ دغدغه‌ای که از دوره رضا شاه شکل گرفت و تا پاریس شدن و احیای عودلاجان ادامه یافت. چندی پیش مسئولان میراث ‌فرهنگی در حالی رؤیای پاریس شدن عودلاجان را در سر می‌پروراندند که بزرگ‌ترین بافت تاریخی تهران نه ‌تنها رنگ و بوی پاریس را پیدا نکرد که آشکارا تبدیل به جولانگاه معتادان شد.

این‌ در حالی است که پیش‌تر کارشناسان و معماران شهری اولین الگو و بدعت غلط شهرسازی در تهران که آغاز آن با رؤیای پاریس‌شدن شکل گرفته بود را مورد بحث و بررسی قرار دادند. «ناصر تکمیل همایون» به تقلیدهای نادرست دوره رضاخان از شیوه شهرسازی در فرانسه اشاره کرد. به ‌اعتقاد او، تقلید از خیابان‌کشی در فرانسه بود که سبب شد محله‌های قدیمی تهران تخریب شوند.

این کارشناس رشته جامعه‌شناسی و تاریخ، در مقایسه تهران و پاریس، پاریس را شهری دانست که هنگام تحصیل در آن روزها دارای هفت میلیون جمعیت بود و شب‌ها چهار میلیون جمعیت داشت. به گفته او، شبکه حمل‌ و نقل ریلی پاریس به‌ گونه‌ای طراحی شده که مسافران را به هر نقطه از شهر و خارج از آن منتقل می‌کند در حالی ‌که در تهران حمل‌ و نقل به دشواری صورت می‌گرفت. به ‌گفته او، این اتفاقات در حالی در شهر تهران رخ داد که هیچ برنامه علمی، اجتماعی متناسب با شهرسازی و زیباسازی شهری در آن دوره وجود نداشت و به‌تدریج تهران به اینجا رسید که حلبی‌آبادهای دوران پیش از انقلاب اسلامی ناگهان از غرب به کرج رسید و از شرق به دماوند و از جنوب به کویر و کهریزک و تهران شد شهری بزرگ با جمعیت بسیار زیاد که اکنون می‌بینید.

در واقع پایه‌گذاری بدعت غلط گسترش شهر بدون برنامه اصولی تبدیل به روندی نادرست شد که تا امروز ادامه پیدا کرده است. بارها مشاهده شده که مسئولان شهری با سفر به دیگر کشورها به اجرای الگوها و پیاده‌ کردن نمادهای وارداتی می‌پردازند که هیچ تناسبی با فضای شهری و معماری ایرانی و اسلامی ندارد.

در این رابطه سعید فلاح‌فر، کارشناس ارشد مرمت و پژوهشگر هنر و معماری سعی دارد به چرایی تحولات شهری که بدون ضابطه و هدف آغاز شده و همچنان ادامه دارد، پاسخ دهد. او همچنین درباره فضاهای عمومی تهران و تأثیرات مخرب آن بر روند زندگی مردم می‌گوید.

شهرسازی‌های نوین در ایران که بزرگ‌ترین الگوی آن تهران است، انسان‌مدار نیست. چه عاملی در طراحی و مدیریت شهری وجود دارد که سبب شده در شهر به خیابان و خودرو بیش از افراد جامعه اهمیت داده شود؟ این سؤال بزرگی است که فقط مربوط به شهرسازی و معماری نمی‌شود. در وهله اول باید به این سؤال پاسخ داد که آیا واقعاً جای مردم در بقیه امور شهروندی معلوم و معین است؟ این رویکرد اجتماعی؛ فرهنگی است که طی سالیان دراز وارد حافظه تاریخی ایرانیان شده و گویی به طور ژنتیکی در نسل‌ها باقی مانده و همچنان یک به یک منتقل می‌شود. شهرسازی و معماری، تجسم این عادت عمومی است.

کوچک‌ترین عادات روزانه ما مثل فخرفروشی‌های ساده روزمره هم یکی از نشانه‌های این وی‍ژگی است. ما حتی برای خرید یک وسیله ساده مثل گوشی موبایل، پیش از آن که به نیازهای خود توجه کنیم، به توصیه‌های بازار و تبلیغات و تسلط مد نگاه می‌کنیم. گویی در طول سالیان عادت کرده‌ایم به جای تولید و بسط فرهنگ، مصداق‌های فرهنگی را به عاریه بگیریم.

معماری و شهرسازی هم یکی از همین مصداق‌های فرهنگی است که اغلب بدون شناخت واقعی و بدون تطبیق آن با نیازهای بومی، از الگوهایی تقلید می‌کند که متعلق به فرهنگی ایرانی و اسلامی نیست. این اتفاق که در اثر تکرار به جدایی مخاطب از منابع فکری و تولیدی معماری و شهرسازی منجر شده، به مراکز آموزشی هم نفوذ کرده و بسیاری از نهادهای اجرایی را تسخیر کرده است. در حال ‌حاضر نیز در دوره مدرنیسم وارداتی غرب متوقف شده‌ایم و دستاوردهای پس از مدرنیسم را که حاوی نشانه‌های ارج به ارزش‌های فرهنگی است، از دست داده‌ایم. دچار ویرانگری‌های دنیای مدرن شده‌ایم بی آن که جوانه‌های تازه آن را در دوره‌های متأخر درک کنیم.

این تصور نامیمون ما را به سمتی هدایت کرده که این معضل به‌صورت الگو درآمده که برای مدرن شدن باید ظاهری غربی داشت. هم‌ اکنون خیابان‌های شهر را به نفع خودروها گشاد کرده‌ایم تا به‌زعم خودمان ظاهری آراسته و امروزی داشته باشیم، اما فراموش کرده‌ایم که وارث ابداعات بزرگ معماری مثل «بازار» و زیرساخت‌های محله‌ای و…، بوده‌ایم و اکنون باید به ایده‌هایی پناه ببریم که اصولاً برای شرایط موجود طراحی نشده‌اند. از جزئیاتی چون آشپزخانه اوپن تا خیابان‌هایی که بی رحمانه عاطفه‌های محلات را پاره می‌کنند، لباسی دوختیم که برایمان تنگ و گشاد است.

شهرسازی و معماری که با بافت و فرهنگ ایرانی همخوانی ندارد، چه تأثیراتی می‌تواند بر روند زندگی مردم داشته باشد؟ فلاح‌فر درپاسخ به این سؤال می‌گوید: شهری که برای مردمش ساخته نشده باشد، قطعاً نمی‌تواند متعهد و پاسخگوی نیازهای مردم باشد. ما در شهر، به جای زندگی، فقط کار می‌کنیم و در نهایت به خواب می‌رویم. روابط انسانی شهری و تفریحات شهری معمول خودمان را با تفریحاتی عوض کرده‌ایم که مغایر فرهنگ و باورهای ماست. قهوه‌خانه‌های سنتی را تعطیل کردیم تا کافه‌هایی بسازیم که در گیلاس‌های آویخته در بارش، دمنوش و آبمیوه بخوریم.

رستوران‌های سنتی را دوباره چنان با زرق و برق ساخته‌ایم که افراد عادی حتی خواب یک شام را هم نمی‌توانند در آن ببینند. رانندگی و به قول معروف؛ دور دور با ماشین، تفریح تازه جوان‌ها شده. عناصر معماری که برای همنشینی شهروندان بود،‌ جایش را چنان با عناصر وارداتی عوض کرد که برای همه قابل استفاده نبود. چند تا بوستان به تقلید از شهرهای غربی ساختیم و به همین بهانه باغ‌ها و باغچه‌های شهری را یک به یک ویران کردیم.

بازارهای روز که محل انواع مراودات اقتصادی و اجتماعی بود، به اتهام تحجر کنار گذاشته شد اما جز بخش خرید و فروش دیگر بخش‌های مهم اجتماعی آن را نتوانستیم در بناهای جدید اجرایی کنیم. بساز‌بفروش‌ها، انبوه‌سازی می‌کنند بدون آن که افراد جامعه در معماری و شهرسازی نقشی داشته باشند. این در حالی است که برای اصلاح این شرایط همیشه علائم بیماری را نشانه گرفته‌ایم، نه اصل درد را. آشفتگی معماری و شهرسازی درد نیست. نشانه آشکار مرضی پنهان است. جامعه‌ای که معماری و شهرسازی بیمار دارد، نمی‌تواند داعیه سلامت داشته باشد. این بیماری‌ها به‌تدریج به بحران‌های بزرگ اجتماعی تبدیل می‌شود.

تا چند سال پیش بچه‌ها می‌توانستند بدون ترس و به دور از نگرانی والدین در کوچه‌ها و محلات فوتبال و قایم‌باشک بازی کنند. حالا چطور؟ کدام کوچه و مکانی سراغ دارید که با خودروهای پارک شده و عبوری اشغال نشده باشد؟ والدین حالا جرأت دارند کودکان خود را از ترس تصادف در کوچه رها کنند؟ چه چیزی جایگزین این کوچه‌ها و بازی‌ها شده؟ بازی‌های رایانه‌ای. چطور این کودک که فعالیت بدنی ندارد، تجربه بازی‌های دسته جمعی ندارد، برد و باخت بلد نیست، رفاقت را درک نمی‌کند و… می‌تواند عضوی سالم در جامعه آینده باشد؟! در شهری که معماری آن دزدی و متجاوز است، چطور می‌شود شهروندی درستکار تربیت کرد؟! این در حالی است که بوستان‌های شهری، پیاده‌روها، مراکز فرهنگی حتی سالن‌های ورزشی و ورزشگاه‌ها به نوعی با موضوع فضاهای عمومی در ارتباط هستند.

فضاهای شهری به‌عنوان نقاطی از شهر که شهروندان زمان‌هایی از زندگی شهری خود را به پرسه زدن در آن اختصاص می‌دهند، تأثیر زیادی بر احساس تعلق به یک شهر و گذران مناسب اوقات فراغت و تعامل با دیگر ساکنان شهرهای بزرگ دارد.

روابط اجتماعی مناسب در این نقاط از شهرهای بزرگ امکانپذیر است و شهروندان در این نقاط است که با حقوق شهروندی و هنجارهای اجتماعی آشنا می‌شوند. با توجه به عواقب منفی که معماری ناهمگون بر جامعه شهری دارد اما حساسیت مردم نسبت به فضاهای پیرامون شهری که در آن آمد و رفت و زندگی می‌کنند، بسیار پایین است. علت این اتفاق چیست؟ در ساختارهای سنتی، نظام‌های کنترلی در هنجارهای اجتماعی؛ بر اساس آموزه‌های فردی، اخلاقی، مذهبی اعضای جوامع کوچک و بزرگ پایه‌گذاری می‌شد.

همان طور که یک تولیدکننده کوچک خانگی لبنیات، خودش را موظف به تولید و عرضه محصولات سالم می‌دانست، شهروندان نیز به رعایت آنچه از ضوابط معماری و شهرسازی و صیانت از حقوق شهروندی در حوزه معماری می‌دانستند، حساس بودند.

اما با گسترش جغرافیایی شهرها و افزایش جمعیت، به‌تدریج فاصله عرضه‌کننده و خریدار و مخاطب آنقدر زیاد شد که عملاً تقابل و رودررویی مستقیم آن‌ها، بویژه آداب پاسخگویی، از بین رفت. در نظام‌های اداری مدرن، این وظایف عمومی از روی دوش شهروندان برداشته و تبدیل به تصدی‌گری نهادهای نظارتی، از جمله شهرداری‌ها و مانند آنها شد. اما نفوذ این نهادها نمی توانست به قدر انگیزه‌های شخصی و اعتقادی ساختار سنتی باشد و چاره‌ای جز وضع قوانین جدید و اعمال ضوابط اجرایی نداشت.

این آغاز خطاهای تصمیم‌گیری از یک سو و فرار از قواعد وضع شده و خصوصاً رفتارهای مبتنی بر واگذاری مسئولیت، از سوی دیگر سبب شد به‌تدریج مصونیت طبیعی جامعه ضعیف و ضعیف‌تر شود. (همچنان که بدن انسان با مصرف دراز مدت داروهای مختلف، توان ایمنی و کنترل طبیعی و درونی خود را از دست می‌دهد.) به نظر می‌رسد این نقطه‌ای است که جامعه ایرانی در آن متوقف شده است.

در حالی که جوامع مترقی مدت‌هاست که از آن عبور کرده‌اند. انجمن‌های مردم نهاد، نفوذ اجتماعی رسانه‌ها، امکان بروز عقاید در شبکه‌ها و سازوکارهای اجتماعی مختلف، همه‌پرسی در تصمیم‌گیری‌های شهری و اجتماعی، آموزش و ارتقای سواد عمومی و…

از ارکان ساختار جامعه پست مدرن هستند که جایگزین مدیریت مطلق دولتی از بالا به پایین شده و در نتیجه می‌توانند همچنان از پتانسیل ایمنی طبیعی برخوردار باشند. در عوض انواع ممنوعیت‌های سلیقه‌ای و غیرعلمی در اجازه بازدید از سایت‌های باستان‌شناسی و تاریخی، مرمت پشت درهای بسته و ممنوعیت عکاسی، حذف نظارت مردم و عدم انتشار گزارشات شفاف از مراحل عملیات حفاظتی و طراحی‌های شهری‌و… نمونه و مصداق بی توجهی به نقش طبیعی مردم و بالاخره تضعیف مصونیت طبیعی شمرده می‌شود.

مریم جلیلوند

ایران

برچسب‌ها : , ,