تصاویری از زندگیهای کارتنی در کرج
الفبای درد از لبانش میتراود ... دیگر جانی در بدن ندارد، افیون مخدر نشئه اش کرده و با چشمانی که برق آنها مدتهاست رفته است به روبرویش خیره شده، با درمانگی و بیتفاوتی نگاهم میکند و پتوی کهنه را روی سرش میکشد... حتی نا ندارد به حرف بیاید و کمکی بخواهد.