جوان امروز از «حمید هامون» سرگشتهتر است
شهروندان:
«داریوش مهرجویی» نماد سینماگر مولف ایرانی است با این حال در چندسال گذشته، ساختههای او با انتقاداتی روبهرو میشد، چرا که همه از او انتظار سینمایی نزدیک به «هامون»، «پری» و «لیلا» را داشتند اما او معتقد است این انتظار، برآمده از نگاهی آرکاییک است و باید هر اثر را مستقل از کارنامه مولف بررسی کرد.
ساخته آخرش یعنی «اشباح» اما حال و هوای شاعرانه اغلب فیلمهای او را با خود دارد و در قیاس با چندین ساخته آخرش به سینمایی که ما از او انتظار داریم، نزدیکتر است. اکران فیلم «اشباح» با بازی «مهتاب کرامتی»، «حسن معجونی»، «مهدی سلطانی»، «ملیکا شریفینیا»، «همایون ارشادی» و… در جشنواره فجر، بهانه این گفتوگوی کوتاه شد. دو بازیگر «اشباح» در بخش بهترین بازیگر مکمل زن جشنواره نامزد دریافت سیمرغ بلورین شدند.
- سهفیلم آخرتان یعنی «آسمان محبوب»، «نارنجیپوش» و «چه خوبه که برگشتی» اغلب واکنش منتقدان را به همراه داشت و از سینمایی که همه شما را با آن سبک و سیاق میشناختند فاصله گرفته بود، اما «اشباح» به نوعی رجعت شما به همان سبک سینمایی است. بله؟
با شما موافق نیستم چون بهنظر من اینطور طبقهبندیها خیلی آرکاییک و عقبافتاده هستند. نقد جدید اصلا به مولف کاری ندارد. مولف را کنار میگذارد و اثر را تنها میبیند. با اثر روبهرو میشود نه با کارنامه کاری خالق اثر. اینکه یک اثر هنری در راستای آثار قبلی مولفش هست یا نه بیمعناست چون هر هنرمند و نقاش و موزیسینی همیشه حق دارد سبکهای مختلف و انواعواقسام تجارب را پشتسر بگذارد. اینکه در یک دورهای چه اثری خلق میکند و در دورهای دیگر چه اثر دیگری، به وضعیت بشری خاصش در همان تاریخ و جغرافیای خاص برمیگردد و چیزهایی که دغدغه روزش هستند و از همه مهمتر در کشور ما گاهی رقمزننده سرنوشت فیلم آن احکام و فرمایشاتی هستند که از جانب وزارت ارشاد صادر میشود. در هشتسال گذشته سهفیلمنامه داشتم که به مرحله ساخت نرسیدند. یکی «تولدت مبارک»، یکی «سوگند عماد» و یکی هم «بیا تا برویم» که «بیا تا برویم» برایم بسیار مهم بود. اثری تراژیک و زیبا بود و برایم عمق عجیبی داشت.
- «اشباح» از دل کدام تجربه زیسته شما بیرون آمده است؟
از دل دغدغه نابودی هنر و حساسیت هنری و نگاه به وضعیت هنرمندی که در جامعهای عقبمانده و متحجر گیر کرده و دچار دردهایی است. بیان این دغدغههای اجتماعی یک هنرمند یکی از تمهایی بوده که همیشه مورد توجهم هست و دوست دارم به آن بپردازم. چیزی که مرا به سمت ساخت این فیلم کشیده این است که بهخوبی نشاندهنده وضعیت بشری ماست. مثل تراژدیهای قدیم یونان یا شکسپیر است. همه بیاینکه گناهی کرده باشند رنج میبرند اما هیچکس مقصر نیست. یک دست نامریی یا کارما یا همان ارابه خدایان بر شخصیتهای این فیلم فایق شده و زندگیشان را به خاطر مسایل هیچوپوچ از هم میپاشاند و همه رنج میبرند، بیآنکه دلیل مشخصی برایش پیدا کنند.
- چرا تصویربرداری این فیلم، سیاهسفید است؟
از همان اول که ایده ساخت «اشباح» در ذهن من شکل گرفت همه تصاویر را سیاهسفید میدید و وقتی این موضوع را با «محمود کلاری» در میان گذاشتم، او هم استقبال کرد. بعد هم برای لوکیشن جایی را پیدا کردیم در زیبادشت که خیلی به فضای ذهنی من نزدیک بود و در نتیجه این سیاهسفیدی که تصمیم من بود از ابتدا بهخوبی با این لوکیشن تطبیق پیدا کرد. فضای این داستان ایجاب میکرد که تصاویر اینطور رقم بخورند. اگر رنگی بود از عمق تراژیکش کم میکرد. البته در بعضی جاها از رنگ استفاده شده اما بسیار کم است. از طرفی این سیاهسفیدبودن برای نشاندادن شبحگونگی این کاراکترها لازم بود.
- شما در آثار محبوبتان «پری» و «لیلا»، اقتباس ادبی داشتید. اینکه بعد از تجارب غیراقتباسی «آسمان محبوب» و «نارنجیپوش» از متن «ایبسن» اقتباس کردید، چه دلیلی داشت؟
کاری که من در «اشباح» کردم اقتباس نیست، تصرف است. گاهی فقط یک اثر ادبی را تبدیل به فیلمنامه میکنی اما گاهی هم داستان یا نمایشنامهای را میخوانی و میبینی که آنقدر از آن خوشت آمده که آن را ازآن خود میکنی. یعنی تصرف میکنی که همهچیزش را از نو بسازی. همهچیز را به هم میریزی و جهانی تازه خلق میکنی. ادبیات دایما نشخوار میکند و جانمایه بسیاری از آثار پس از مدتی در اثری دیگر حلول میکنند. در «اشباح» همین اتفاق افتاده. «لاله بهنام» کتابی نوشته بود و «سنتوری» را با «اشباح» ایبسن مقایسه کرده و درواقع کار ادبیات تطبیقی انجام داده. کتاب جالبی هم هست. من با وجود اینکه نمایشنامه «اشباح» را قبلا خوانده بودم دوباره جذب نمایشنامه شدم و المانهای تازهای به آن افزودم. یعنی یک اسکلت اولیه از آن نمایشنامه برای این کار ساختم. بنا بر این چیزی که الان درآمده و تبدیل به فیلم شده چیز دیگری است. از نظر مفاهیم و رفتار و کردار کاراکترها و دیالوگها با نمایشنامه ایبسن فرق دارد. متن به کلی متحول شده و ابعاد دیگری پیدا کرده است.
- شخصیت مازیار در «اشباح» یک جوان دههشصتی سرگشته است. به لحاظ سنوسال و طبقهبندی نسلی بهنوعی فرزند «حمید هامون» محسوب میشود. آیا معتقد نیستید سرگشتگیهایش از جنس «حمید هامون» ۳۰سالهای است که در سالهای دهه ۹۰ زندگی میکند؟
هیچ بعید نیست. چون جوانها الان همان مسیری را طی میکنند که هامون ۲۰،۳۰سال قبل داشت. تازه شرایط امروز نسبت به آن زمان بهتر نشده که جوانها امروز بیش از قبل پرسش اگزیستانسیال و وجودی دارند. وضعیت بشریشان خوفناکتر شده. مخصوصا به خاطر تخریب جسمیای که دارند. در زمان «هامون» جوانها فقط از نظر روحی دچار دغدغه و گرفتار پریشانی بودند اما الان جوانها نهتنها از نظر روحی همان گرفتاری را با روح و وجودشان دارند بلکه از نظر جسمی هم دایما در خطر هستند. در وضعیت جسمی موجود جوانان و با وجود مسایلی مثل آلودگی هوا، جوان امروز بسیار آسیبپذیرتر شده و حتی از «حمید هامون» هم سرگشتهتر است.
- همیشه روند انتخاب بازیگر در سینمای شما، اتفاق مهمی است. اینبار دنبال یک بازیگر تازهکار میگشتید، چطور این انتخاب انجام شد؟
من برای هر فیلمم عکس یکسری آدم را که به آن شخصیت بخورند نگاه میکنم. یک مشت عکس میبینم که از نظر تصویری میخورند یا نه. فرقی نمیکند آن آدمها بازیگر باشند یا نباشند. این برایم مهم نیست. در وهله اول برایم مهم است که سیمای آن فرد، به آنچه که در ذهن من میگذرد، شبیه باشد. بعد از افرادی که به تصویر ذهنیام نزدیک باشند، تست میگیرم. گزینههای مختلف را جلو خودم میگذارم تا بتوانم امتحان کنم و به آن چیزی که در ذهنم میگذرد دست پیدا کنم. این بخش، یکی از مراحل خیلی سخت کار من است. باید آن بازیگر با چیزی که من میخواهم فیکس باشد. اینبار هم همه بازیگرانم به همینشکل انتخاب شدند.
عسل عباسیان
شرق