ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

بحران آب و لزوم تجدید نظر در سبک زندگی

شهروندان:
تقصیر هرکس که باشد فرقی نمی‌کند، آموزش و پرورش، رسانه‌ها، خانواده یا مجموعه نهادهای فرهنگی. به هرحال نسل امروز چندان مطالب زیادی از گذشته و فرهنگ این سرزمین نمی‌داند.

قناتاو هم تقصیر ندارد، چون یادش نداده‌اند و یاد نگرفته که چگونه باید به مسائل نگاه کند. لازم نیست به مسائلی دشوار و بغرنج نگاه کند و پای درس تاریخ فلان پروفسور بنشیند. فقط لازم است یاد بگیرد که چگونه باید «نگاه» کند.

«نگاه» اساساً همه‌ی دانش است! خیلی تفاوت ندارد به چه چیز نگاه کنید، به هر چیزی نگاه کنید ـ حتی هر چیز به ظاهر کم ارزش ـ‌ دریاها و اقیانوس‌هایی پشت آن می‌توان دید.

اجازه دهید یکراست برویم سراغ اصل موضوع. کلنگ‌‌های مقنی‌گری را دیده‌اید؟ نسل امروز کمتر دیده است، اما با کلنگ‌های معمولی خیلی فرق دارد. کلنگ معمولی حدود یک متر طول دارد اما کلنگ مقنیان حدود ۲۰ سانت. کلنگ معمولی دو سر دارد و کلنگ مقنیان فقط یک سر. علتش این است مقنی وقتی در چاه عمیق قنات دارد تونل افقی حفر می‌کند، ارتفاع آن دهلیز چنان کم است که مقنی چمباتمه زده و نمی‌تواند یک کلنگ بزرگ را بلند کند.

چون بلافاصله به سقف دهلیز می‌خورد. بنابراین کلنگ مخصوص حفر قنات را لاجرم به اندازه یک تیشه کوچک یک‌سر ساخته‌اند و بدیهی است این کلنگی که نمی‌تواند بالا رود، هنگام اصابت به زمین هم شتاب ندارد و اندکی از سنگ و خاک دهلیز را می‌ساید. مثل این‌که با ناخن بخواهند خاک و سنگ را بسایند.

کجا توانسته‌ایم به نسل امروز نشان دهیم و بباورانیم که در این سرزمین تا همین چند دهه پیش، با همین روش قنات حفر می‌کردند. آن هم قنات‌هایی که طول آن به ۷۰ کیلومتر می‌رسیده است و چه بسیار آدم‌هایی که در طول حفر این دهلیزهای تنگ و ترسناک در دل خاک، یا بر اثر مارگزیدگی و گازگرفتگی چاه می‌مرده‌اند یا زیر ریزش‌آوار سنگ و خاک مدفون می‌شده‌اند تا یک قنات از دامنه کوهستان به عمق کویر برسد و برهوت خشک و تَرَک خورده را سیراب کند و کویر داغ و تفتیده را به برگ و بار بنشاند و درخت سیب و گلابی و انار و انجیر از دل آن سر برآورد و زندگی را بر آن جاری کند.

باور کردنش دشوار است اما فقط کشاورزان یزدی به اندازه طول خط استوا با همان کلنگ یک تیغه ۲۰ سانتی در دل زمین قنات حفر کرده‌اند و البته که به عقل جور در نمی‌آید چون این معجزه عشق و جنون است و حاصل پیوستگی اراده و ایمان و برای همین است که قدر آب و آبادانی و عافیت را چنان می‌دانسته‌اند که با یک مُد آب (۷۵۰ گرم) وضو می‌ساختند و با یک صاع (کمتر از ۳ لیتر) غسل می‌کردند.

این‌ها امروز به افسانه و اسطوره می‌ماند، اما عین واقعیت تاریخی این سرزمین است و مجموع متولیان فرهنگی نتوانسته‌اند نسل جدید را با عمق و اعجاز آن آشنا کنند و آشتی دهند. کار دیگری که کشاورزان کویر مرکزی ایران می‌‌کردند، ابتکار هشیارانه‌ای بود که کوزه پر از آب را سر می‌پوشاندند و در کنار درخت دفن می‌کردند. ریشه درخت خود‌به خود به کوزه می‌چسبید و در طول زمان از کوزه آب می‌گرفت.

اینها بخشی از «سبک زندگی» ما بود. همان چیزی که اگر غربیان داشتند میلیونها توریست از گوشه و کنار عالم از جمله از کشور خودمان می‌رفتند تا ببینند عمق تمدن و عظمت دانش آنان را. و نسل جدید ما، اینک نه تنها از آن تقریباً هیچ‌ نمی‌داند بلکه شاید از سخن گفتن از آن احساس خجالت می‌کند! اصلاً تا فیس‌بوک هست مگر فرصتی برای این واکاوی‌ها می‌ماند؟

اکنون نسل امروز ما به عنوان وارث چنان تمدن و تاریخی، چگونه به زندگی نگاه می‌کند؟ سبک زندگی‌اش چیست؟ کدام سبک زندگی را در حافظه کوتاه مدت جایگزین حافظه بلند مدت کرده است؟

همان آدم‌هایی که اسلافشان قنات ۷۱ کیلومتری زارچ را با ۲۱۱۵ چاه با دست خالی حفر کردند، اینک با آب آشامیدنی تصفیه شده استخر خانه‌شان را در شمال تهران پر می‌کنند تا آب‌تنی کنند و هموطن دیگرش آب آشامیدن نداشته باشد.

نوادگان همان‌ها که کوزه آب پای درخت خاک می‌کردند تا نهالی را زنده کنند، با بولدوزر جنگل‌ها را قتل‌عام می‌کنند تا ویلا بسازند برای عیش و عشرت چند روزه در دل طبیعت. وزیر کشور همین چند روز پیش گفت که زمین‌خواری و نابودی منابع طبیعی در ۷ استان بیداد می‌کند. مردمی که پیرو مولایی هستند که از او جمله زرنگار « بزرگترین ثروت، قناعت است» را به میراث برده‌اند، چگونه وارد مسابقه مصرف به عنوان «نماد مصنوعی منزلت» شده‌اند و با تولید جهان سومی، الگوی مصرف آمریکایی را برگزیده‌اند؟

پیداست که مخاطب این سخن اکثریت مردمی که با حداقل‌ها زندگی می‌کنند  و وسع محدودی دارند، نیست. هدف سخن، اقلیتی است که دست در منابع کلان دارد و کوه را می‌تراشد و جنگل را بیابان می‌کند. اما مسأله این است که وقتی رفتاری توسط قشری از جامعه به صورت «الگو» و «سبک زندگی غالب» درآمد، آن بخش از جامعه که تمکن پیروی از آن را ندارد نیز، به محض اینکه بتواند می‌خواهد از آن الگو پیروی کند. به عبارتی، موضوع آن است که جنگل تراشی و ویلاسازی اینک توسط قشری کوچک از جامعه انجام می‌شود، اما به عنوان یک نماد ارزش و منزلت اجتماعی درآمده که دیگرانی هم که امکان آن را ندارند، آرزویش را دارند! و اکنون در فضیلت ناشی از محرومیت بسر می‌برند.

سخن آن است که امروزه دیگر بطلان همه تئوری‌هایی که مصرف و مصرف‌گرایی را به عنوان یک منزلت و نماد تعالی و ترقی معرفی می‌کرد آشکار شده و اروپا که در آب غرق است به فکر استفاده از پساب صنعتی و خانگی افتاده و دانشمندان و دانشگاه‌ها و صنایع غربی به رقابت افتاده‌اند تا تکنولوژی‌هایی جدید اختراع و ابداع کنند بلکه از شدت مصرف انرژی و چوب و آب و … کم شود، اما در این دیار مصرف‌زدگی و اختصاصی طلبی، به قیمت ویران کردن منابع مالی و انفال، توسط اقلیتی بیگانه با تاریخ و تمدن و وجدان، به سختی ادامه دارد.

نسل جدید امروز یاد نگرفته و باور نکرده که برای انتخاب سبک زندگی، اول باید اندکی ذهن را از سبک زندگی غالب غربی رها کند تا سبک‌های ملی و بومی را بتواند ببیند. امپراطوری رسانه‌ای و ارتباطاتی دنیای غرب، اساساً فضایی خالی برای چیزی به جز سبک‌ زندگی خود نگذاشته است.

نسل امروز باید یاد بگیرد چگونه از این هجوم مسلط و ویرانگر رها شود و چگونه اندکی آزاد بیندیشد و مستقل بفهمد.

سخن آن نیست که جوان امروزی قنات حفر کند، معلوم است که اگر بخواهد این کار را بکند ماشین‌آلات مدرنی است که بهتر این کار را می‌کند، سخن آن است که عمق این فرهنگ را باید کشف کند و غنای درونی و فرهنگ حاکم بر آن را که چنان انسان‌های پولاد عزمی آفریده بود‌، باز تولید کند و از آن بهره‌مند شود و به عالم و آدم فخر بفروشد.

سخن آن است که نسل امروز باید باور کند که توسعه و توسعه یافتگی و تمدن و ترقی، رقابت در مصرف نیست، رقابت در تولید است، رقابت در مدرک نیست، رقابت در دانش است، رقابت در الگوگیری از هنرپیشگان هالیوود نیست، رقابت در یافتن رازهای برآمدن انسان‌های شگفت‌انگیزی چون بوعلی سینا و رازی و خواجه نصیر و خوارزمی و شیخ بهایی از دل این سرزمین است و یافتن علل متوقف شدن این سلسله و نسلی که مقطوع‌النسل شده‌اند… و آنگاه حرکتی و عزمی برای بازآفرینی نسل آن انسانهای افسانه‌گون.

سخن آن است که آموزش و پرورش به عنوان بزرگترین دستگاه آموزشی و فرهنگی کشور، برای حفظ و به‌روز‌ کردن و زنده‌ نگه داشتن فرهنگ و سبک زندگی ایرانی، در برابر هجمه‌ها و تندبادهای ویرانگر دنیای امروز و از خود بیگانگی بخشی از نسل جدید، واقعاً چه کرده است.

مگر همین آدم‌هایی که به سبک زندگی ایرانی پشت می‌کنند و در ابرشهری مانند تهران، میلیونها خانه می‌سازند که یکی‌اش هم ایرانی نیست، از همین آموزش و پرورش بیرون نیامده‌اند؟‌

مگر همان‌ها که افتخار می‌کنند هیچ جنس ایرانی در خانه ندارند، از همین نظام فارغ‌التحصیل نشده‌اند؟

«سبک زندگی» در واقع مجموعه رفتارهای فرهنگی یک ملت است که هویت ملی را نشان می‌دهد و باز می‌آفریند و باز می‌شناساند و با هزار تأسف، این سبک زندگی در سرزمین ما چنان مغفول مانده و فراموش شده که وقتی می‌خواهیم در پایتخت کشور، نمادهای هویت ملی را ببینیم، باید از روی آدرس و کروکی به موزه برویم!

 علیرضا خانی

 اطلاعات

برچسب‌ها : ,