حقوق شهروندی؛ تقویت قدرت جامعه
شهروندان:
وقتی صحبت از ۲ بعد حقوقشهروندی که به دولت و شهروندان مربوط است میشود، بهطور دقیقتر رابطه ایندو در گسترش حقوقشهروندی و شکلگیری جامعه مدنی مشخص میشود. جایی که این دو بازو در ارتباط متقابل با هم معنا پیدا میکنند و قدرت یا ضعف هرکدام منجر به قدرت و ضعف دیگری نیز میشود.
وقتی از دکتر محمدامین قانعیراد، جامعهشناس و رئیس انجمن جامعهشناسی ایران درباره وضع جامعه ایران در زمینه حقوقشهروندی سوال میکنیم به زیرساختها و سازمانیافتگی دولت و جامعه اشاره میکند و اعتقاد دارد که قبل از دیدن عناصری که نشان از وجود یا عدم حقوقشهروندی است، باید ببینیم اوضاع زیرساختها چطور است.
- در جامعه ما چه المانها و عناصری از حقوقشهروندی وجود دارد و در چه زمینههایی نقص داریم؟
من بحث را از پیشتر از این آغاز میکنم و به زیرساختها برمیگردم و میان آن به این بخشها اشاره میکنم. اگر بخواهیم برای حقوقشهروندی ۲زیرساخت قایل شویم، یک بعد اخلاقی و فرهنگی و دیگری بعد اجتماعی و سیاسی است. میتوانیم از استعاره زیربنا؛ روبنا استفاده کنیم که روبنا؛ اخلاق، فرهنگ و حقوقشهروندی است که در زیربنا به زیرساخت اجتماعی و سیاسی نیاز دارد.
زیرساخت اجتماعی حقوقشهروندی سازمانیافتگی جامعه است که اگر باشد، مبنای محکمی میسازد تا اخلاق و حقوقشهروندی توسعه پیدا کند و از طرف دیگر زیرساخت سیاسی یعنی دولت مشروع و مقتدر و مورد اعتماد عمومی وجود داشته باشد و اعتماد سیاسی بین مردم و دولت به وجود بیاید. سازمانیافتگی جامعه و اعتماد و سرمایه اجتماعی زیرساخت توسعه اخلاق و حقوقشهروندی در هر جامعه است.
یعنی علاوه بر رابطه بین شهروندان، حقوقشهروندی بعد سیاسی هم دارد. ارزشها و باورهایی در جامعه هست که حقوقشهروندی را تعریف میکند و در عمل همین ارزشها و هنجارها امکان شکلگیری روابط درست شهروندان با هم و با دولت را فراهم میکند. حقوقشهروندی را دستگاه قضا و دولتی تضمین میکند و این حقوق موقعی شکل پیدا میکند که زیرساخت دوگانه اجتماعی و سیاسی شکل بگیرد. شکلگیری جامعه مدنی هم بهطور خاص به مقوله حقوق مرتبط است. اعتماد اجتماعی و سرمایه اجتماعی به شکلگیری این جامعه کمک میکند.
- این اعتماد و سرمایه اجتماعی که گفتید، در برخی از روابط بینفردی مثلا در خانواده و گروههای دوستی هم وجود دارد، چه تفاوتی با آن چیزی دارد که جامعه مدنی را تشکیل میدهد؟
مناسبات خانواده و دوستی مبتنی بر سرمایه اجتماعی است ولی حقوقی نیست، بلکه اخلاقی است. درحالیکه جامعه مدنی میتواند مناسبات حقوقی را بین گروههای مختلف برقرار کند که از طریق تشکلها به وجود میآید و یک بعدش فعالیتهای داوطلبانه است که عمدتا غیرانتفاعی و دگرخواهانه و انساندوستانه است. البته این هم فقط مسئولیتهای معنوی فرد نسبت به جامعه را بیان میکند. طرف دیگر ایجاد رفتارهای شهروندی است که از دل تشکلها و سازمانهایی درمیآید که مبتنی بر رفتارهای انتفاعی و حتی رفتارهایی است که بعد اقتصادی هم دارند.
مثل تشکلهای کارگری و صنفی و انجمنهای تخصصی و حرفهای که ممکن است دنبال منافعی باشند ولی شکلگیریشان باعث میشود که گروههای متشکل ایجاد شود که مسائلشان را حل کنند و بهطور مشترک حقوق همدیگر و مسئولیت خود در برابر دیگری را بشناسند و پاس بدارند. از نظر اخلاقی من چه موقع حقوق دیگران را میشناسم، موقعی که آدم خوبی باشم. اما از نظر جامعه مدنی وقتی احساس کنم طرف روبهرو هم حق تشکل دارد و من هم متشکلام حقوق او را میشناسم.
- یعنی شکلگیری تشکلهای دوطرفه. میشود مصداقیتر بگویید؟
مثلا اتحادیه بازرگانان با اتحادیه حمایت از مصرفکننده یا کارخانهداران با حامیان محیطزیست مواجه میشوند. حامیان محیطزیست متشکل شدند و شاید فقط میخواهند سلامت خود و فرزندانشان به مخاطره نیفتد. اینجا بحث خودخواهی است و فقط دگرخواهی نیست. خودخواهیهای متقابل در بستر تشکلها امکان مبادله و چانهزنی بین منابع و علاقه و منافع مختلف فراهم میکند. به شکلی که آدمها که در تشکل از خودشان شروع کردند به دلیل پادتشکل یا تشکلمتقابل مجبور به گفتوگو و مذاکره با طرف مقابل شوند که همین مساله به تعریف متقابل حقوق و مسئولیتها کمک میکند.
معمولا تشکلهایی که ایجاد میشوند برای کسب حقوق خودشان است ولی وقتی در طرف مقابل هم شکل پیدا میکند و انتظارات به این طرف منتقل میشود طرف میفهمد که در مقابل دیگری مسئولیت هم دارد لذا فقط نباید دنبال حقوق خودش باشد. این تشکل اجتماعی زیرساخت را فراهم میکند که چیزی تحتعنوان حقوقشهروندی در جامعه و در سطح گروههای اجتماعی نسبت به همدیگر شکل پیدا کند.
مثلا پزشکان متشکلاند و اجازه دهید که بیماران هم متشکل باشند. در این صورت پزشک میفهمد که مسئولیتهایش در مقابل دیگران چیست و دیگران میفهمند حقوق بیمار چیست. الان اگر بیمار در عمل بماند یا نماند، حقوق خاصی ندارد. بعضا دادگاه هست ولی نهادی حکومتی است.
درحالیکه خاصیت حقوقشهروندی شکل دادن به آن در سطح اجتماعی است، نه از طریق دادگاه و دادگستری و پلیس. اگر بخواهد از طریق پلیس اعاده شود، نمیشود گفت فرهنگ و اخلاقشهروندی در جامعه وجود دارد و خود جامعه میتواند حقوق را پاس بدارد. از طریق مناسبات گروههای مختلف که شکل سازمانیافته دارند میتوانیم فرهنگ و اخلاقشهروندی را توسعه دهیم. ما به سازوکارهایی برای داوری و حلاختلاف هم نیاز داریم که میتوانند اجتماعی باشند.
- یعنی حقوقشهروندی لزوما آن چیزی نیست که در قانون به آن برسیم و به آنچه که در جامعه جاری است، مربوط میشود. جایی که جامعه خودش را کنترل میکند. این چطور به دست میآید؟
بله. بیش از اینکه حق باشد، مجموعهای از هنجارهاست که در بستر جامعه است. موقعی که زیرساخت اجتماعی تقویت شود و این مساله علاوه بر سازمانیافتگی جامعه به بحث رسانهها که یک نوع نهاد کنترلاند مربوط میشود. سازمانیافتگی به این معناست که جامعه بتواند خود را اداره کند و افراد بتوانند متقاعد شوند و همدیگر را کنترل کنند. مساله قدرت اجتماعی تنها یک جامعه قدرتمند است که سرمایه، اعتماد اجتماعی و ظرفیت معناسازی را دارد.
در معناسازی نقش دین و هنر اهمیت پیدا میکند. جامعه زمانی میتواند معنا بسازد که فرهنگ اجتماعی از درجهای از استقلال نسبت به نهادهای سیاسی برخوردار باشد. حق متشکل بودن و حق گردش آزاد اطلاعات در راستای همین بحث است. رسانهها بهعنوان رگهای جامعه که شریان ارتباطیاند و اندیشه و اخبار را به هم متصل کرده و امکان گفتوگو، فراهم میکنند و حوزه عمومی که بر بستر رسانهها و ارتباطات شکل پیدا میکند نیز از ویژگیهای جامعه قدرتمند است. بحث یک حق است، حق استقلال فرهنگ و کاهش وابستگی آن به سیاست و غلبه نکردن قدرت بر فرهنگ. از این طریق است که حق تفاوت فرهنگی و اندیشیدن و اظهارنظر و برنامهریزی کردن شهروندان محترم شمرده میشود.
مثلا اگر بخواهیم یکی از حقوقشهروندی را بررسی کنیم، حق آموزش به معنای آموزشی که در خدمت شکل دادن یک تفکر خاص و یک شیوه خاص فکر کردن نباشد بلکه آموزشی باشد که امکان تنوع و پویایی فکری و فرهنگی را در جامعه فراهم کند. سازمانیافتگی و استقلال فرهنگ که زیرساخت اجتماعی گسترش حقوقشهروندی است نقطه تاکید من است و نقاطی است که باید روی آن کار شود. چراکه ممکن است به عناصر مثبت یا منفی شهروندی در جامعه ایران بپردازیم ولی اگر زیرساختها درست نباشد، این عناصر ممکن است به صورت سینوسی و نوسانی و فاقد ثبات بیایند و بروند و در شرایطی ببینید آزادیبیان و اندیشه و گفتار هست ولی با یک تغییر فضای سیاسی ممکن است دگرگون شود. لذا در دورههای مختلف نمیتوانی حکم ثابت بدهی اگر هم عناصری از حقوق شهروندی را داریم دچار بیثباتی است.
- روی کدام بخش باید بیشتر کار کرد تا این بیثباتی را حل کنیم؟ بر رابطه بین شهروندان یا با دولت؟
جایی که باید بیشتر به آن بپردازیم تقویت قدرت جامعه است. این ممکن است برای سیاستمداران نگرانی ایجاد کند که در رابطه متقابل بین دولت و مردم اگر جامعه قوی شود، جای دولت چه میشود؟ باید ایجابی به این رابطه نگاه کنیم. اگر هدف قدرت سیاسی باشد، فقط جامعه قدرتمند و توانمند از حیث ساخت رابطه و معنا میتواند موجب شکلگیری قدرت سیاسی و دولت قدرتمند شود. چنین نیست که جامعه ضعیف داشته و بعد بتوانیم دولت قوی داشته باشیم. جامعه است که باید مشروعیت دولت را بپذیرد و قبول داشته و به آن اعتماد داشته باشد.
جامعه ضعیف رضایتش چه ارزشی دارد و چه چیزی را میتواند به دولت بدهد.کاهش قدرت اجتماعی و سیاسی دو چیز موازی هم هستند. جامعه تضعیف شود، دولت تضعیف میشود و برعکس. در سطح اجتماعی حقوق و مسئولیتهای شهروندان باید تعریف شود و بعد فرهنگ شهروندی شکل میگیرد. دولت و ملت در مقابل هم از درجهای از سازمانیافتگی برخوردار و در تعامل و گفتوگو باشند. اشکالی ندارد دولت و مردم انتظارات خودشان را تعریف کنند. رابطه دوسویه شکل پیدا میکند. مثلا در دولت قبلی جامعه و دولت همزمان غیرمتشکل و ضعیف میشد.
همانطور که رسانهها مورد تردید قرار میگرفتند، مجوز سازمان غیردولتی لغو یا برخورد تندی میشد و جریان آزاد اطلاعات در جامعه کاهش پیدا میکرد به همان نسبت میدیدی در بخش دولتی میزان فساد بالا میرود و کارآیی و قدرت نفوذ خود را بر مردم از دست میدهد. به نظر پارادوکسیکالی اما وجود جامعه قدرتمند کمک میکند به شکلگیری دولت قدرتمند که مشروع و مبتنی بر رضایت دارد. لازمهاش هم این است که دولت هم از درجهای از سازمانیافتگی برخوردار باشد که این از طریق گسترش سازمانهای یادگیرنده در بخش دولتی و در بخش جامعه، شکلگیری جامعه مدنی ایجاد میشود.
- وجــود ســازمــان یادگیـرنـده به چه معناست؟
سازمان باید دایما درحال یادگیری باشد با حفظ پویایی خود و تعریف مسائل و پیداکردن راهحلها و بهروز بودن و از پس چالشهای محیطی درآمدن. به جای اینکه مبتنی بر بروکراسی اداری باشد قدرت انطباق بیشتر دارد و مبتنی بر دانش است و براساس آن تصمیم میگیرد. به میزانی که دولت از این نوع سازمانها برخوردار باشد، عمدتا از راهبرد عقلانیت فرهنگی هم استفاده میکنند یعنی مبتنی بر گفتوگو با ذینفع از نظرات مختلف استفاده میکنند و تعامل دولت با ذینفعهایی که به جامعه یا جامعه جهانی تعلق دارند قویتر میشود. لذا ما به دو نوع سازمانیافتگی اجتماعی- سیاسی که میتواند ارتباط بین دولت و ملت را بیشتر کند، نیاز داریم. وقتی ملتی از حیث معناسازی و رابطهسازی و جریان اطلاعات درحال پیشرفت باشند و دولت دایما درحال یادگیری باشد و میتواند از ملت مشروعیت و رضایت بگیرد و همین او را قدرتمند میکند، نه فقط تسلط سیاسیاش بر جامعه.
- اینطور که گفتید در هرکدام از عناصر مثل تشکلها یا رسانهها در شکلگیری جامعه مدنی هم حق شهروندی هستند و هم لازمه آنکه میتوانند حقوق شهروندی را گسترش دهند؟
بله تشکلیابی هم یک حق و هم یک زیرساخت و یک شرط برای شکلگیری حقوق شهروندی است. تمام چیزهایی که حق شهروندی نامیده میشوند شروط حقوقشهروندی هم هستند. حقوقشهروندی خودش، خودش را تعریف میکند و به خودش مشروط میشود. گردش آزاد هم حق و هم لازمه حقوقشهروندی است.
رابطه دوری و تعاملی و متقابل بین اینها وجود دارد و نمیتوان گفت اول کدام یک از آنها به وجود میآیند. اما لازم است اشاره کنم که اهمیت دادن به زیرساختها اولویت دارد به نگاه کردن به المانهای جزیی زیرا بدون شکلگیری این زیربنا، عناصر و المانها صوری ظاهری بیثبات و سطحی خواهد بود و معلوم نیست باطنش چه باشد. مثلا حق آموزش را در نظر بگیرید. همه میروند مدرسه اما چه چیزی ایجاد میشود؟ آیا یک تفکر عقلانی پیدا میکنند یا فقط پر از فرمول میشوند. انسانهای خلاق تربیت میکند یا متحجر؟ به اهداف آموزش میرسد یا خیر؟
- بله و دوباره به زیرساختها میرسیم که بر المانهای شهروندی اولویت دارند. اگر بخواهید خلاصهای از این صحبتها درباره شرایط شکلگیری حقوقشهروندی بگویید فکر میکنم به رابطه دولت و ملت برمیگردیم. درست است؟
بله. مشروط است به شکلگیری رابطه تعاملی دولت و ملت که بنیانهای اجتماعی و سیاسی حقوق شهروندی را فراهم میکند.
شادی خوشکار
شهروند