ارسال مطلب فیس‌ بوک توییت

گزارشی از علل یک خشکسالی؛ چگونه راه نفس‌ها در سیستان بند آمد؟

شهروندان:
ماجرای از بین رفتن تدریجی و بی صدا و غربت مرموزی که دامن‌گیرشده و صدای مظلومیتی که به جایی نمی‌رسد.

خشکسالیبه گزارش ایسنا، غفور لکزایی کارشناس بومی منطقه سیستان در مقاله‌ای به بررسی علل خشکسالی سیستان در جنوب شرق کشور و راه‌های عبور از آن پرداخته است.

این کارشناس که جان کلامش را در مقاله به «احداث مخازن آب زیرزمینی، افق امید احیای هامون و نجات سیستان و توسعه پایدار» نسبت داده، در مقدمه، اوصاف حال حاضر مردم این منطقه را « خانه‌ به‌ دوشی و جلای وطن، دل‌ شاد نبودن درغربت و زندگی نداشتن در وطن » توصیف کرده است.

او همچنین در ادامه این مقاله که قسمت نخست آن در یکی از سایت‌های معتبر منتشر شده در مورد شرایط زندگی در سیستان آورده: «مرگ هامون، ریگزارشدن نیزار، طوفان‌های وحشی که دید را از چشم‌ها می‌گیرند، آسمان را خاکی می‌کنند، بر زندگی‌ها خاک می‌پاشند و راه نفس‌ها را می‌بندند»

متن بخش نخست مقاله به این شرح است:

خانه‌ به‌ دوشی و جلای وطن، دل‌ شاد نبودن درغربت و زندگی نداشتن در وطن، هجرت‌ها و رجعت‌های رنج‌آور پی‌درپی، مرگ هامون، ریگزار شدن نیزار، طوفان‌های وحشی که دید را از چشم‌ها می‌گیرند، آسمان را خاکی می‌کنند، بر زندگی‌ها خاک می‌پاشند و راه نفس‌ها را می‌بندند، ماجرای قتل تدریجی و زنده‌ به‌ گوری بی صدا، و غربت مرموزی که دامن‌ گیر شده و صدای مظلومیتی که به جایی نمی‌رسد. با نگاهی کلی به گذشته می‌بینیم چند زخم کاری نمایان بر پیکر سیستان وارد شده: زخم اول را افغان‌ها در زمان سلطان حسین صفوی زدند؛ بخشی از پیکر سیستان را جدا کردند و آنچه ماند، ایجاد فاصله‌ با سرچشمه‌ هیرمند یعنی شریان حیات سیستان بود که زیاد شد و سرچشمه‌ی آب ما به دست بیگانه افتاد. زخم کاری دوم را تیمور لنگ با تخریب بند رستم زد؛ با این کار دشت سیستان از آب افتاد و آب وحشی هیرمند جلگه سیستان را جولانگاه خود کرد. وقتی از جاده‌ی زابل- زاهدان عبور می‌کنیم از «شهرسوخته» تا «شیله» هنوز آثار نهرها و خرابه‌های آن دشت از آب افتاده نمایان است. (برای رعایت اختصار در ادامه این نوشته منظور از«دشت سیستان » همین دشت از آب افتاده است و منظور از «جلگه سیستان» ناحیه‌ای است که شهرستان زابل با شهرها و روستاهای تابعه در آن واقع شده است.)

ماجرای سیستان

ماجرای داغ‌های پی‌ در پی خشک‌سالی، تاراج‌های متناوب سیل، سنگینی خانه‌ به‌ دوشی و جلای وطن، دل‌شاد نبودن در غربت و زندگی نداشتن در وطن، هجرت‌ها و رجعت‌های رنج‌ آور پی‌درپی، مرگ هامون، ریگزار شدن نیزار، طوفان‌های وحشی که دید را از چشم‌ها می‌گیرند، آسمان را خاکی می‌کنند، بر زندگی‌ها خاک می‌پاشند و راه نفس‌ها را می‌بندند، ماجرای قتل تدریجی و زنده‌ به‌ گوری بی صدا و غربت مرموزی که دامن‌ گیر شده و صدای مظلومیتی که به جایی نمی‌رسد.

بانگاهی کلی به گذشته می‌بینیم چند زخم کاری نمایان بر پیکر سیستان وارد شده: زخم اول را افغان‌ها در زمان سلطان حسین صفوی زدند؛ بخشی از پیکر سیستان را جدا کردند و آنچه ماند، ایجاد فاصله‌ با سرچشمه‌ هیرمند یعنی شریان حیات سیستان بود که زیاد شد و سرچشمه‌ آب ما به دست بیگانه افتاد.

زخم کاری دوم را تیمور لنگ با تخریب بند رستم زد؛ با این کاردشت سیستان ازآب افتاد و آب وحشی هیرمند جلگه ی سیستان را جولانگاه خود کرد. وقتی از جاده‌ی زابل – زاهدان عبور می‌کنیم از «شهر سوخته» تا «شیله» هنوز آثار نهرها و خرابه‌های آن دشت از آب افتاده نمایان است. (برای رعایت اختصار در ادامه این نوشته منظور از «دشت سیستان » همین دشت از آب افتاده است؛ و منظور از«جلگه سیستان» ناحیه‌ای است که شهرستان زابل با شهرها و روستاهای تابعه درآن واقع شده است.)

همت و حماسه‌ای که در تاریخ گم شد

این دو ضربه‌ای که به آن اشاره شد، آهنگ آن داشت که مردم را زمین‌ گیر کند و بر خاکستر فلاکت بنشاند؛ اما مردم که از اسب افتاده بودند، همت کردند که از اصل نیفتند؛ اصل آن‌ها برخوردار از «نعمت» و «توانگری» و « کرامت» بود. برای حفظ آن در این دوران سخت کارزار عظیمی راه انداختند؛ « کارزار»، نه به معنی جنگ برای کشتن، بلکه به معنی پایداری صبورانه و سنگین و دراز مدت و نسل بعد از نسل، برای «عزتمند زیستن»؛ و زنده نگاه داشتن این آب و خاک و نام و عظمت آن. چند نسل پی در پی صبر و قناعت پیشه کردند؛ کم خوردند و بسیار کار کردند؛ ماه‌های متمادی بی سر پناه در مسیر آب اردو زدند؛ به یک قرص نان قناعت کردند و در گرما و سرما بی وقفه و سخت و سنگین از بام تا شام کار کردند و شب در کنار کار خوابیدند و با چنین صبر و سخت کوشی و همت و حماسه‌ای آب را مهار کردند.

خون همت در رگ‌ها جاری بود

درک و بیان حماسه‌ای که در کار سدسازی خلق کردند دشوار است؛ مهندسین عمران ما به ویژه آن‌ها که نیروی آب را تجربه کرده‌اند و هیبت آب هیرمند را دیده‌اند، بهتر می‌توانند عظمت این حماسه را درک کنند؛ خودتان را در ساحل هیرمند تصور کنید؛ در آن سال‌ها هیرمند وحشی‌تر و مهیب‌تر از امروز بود؛ رودخانه‌ای با آن عظمت و آن عرض و عمق خیره کننده، جلو چشم شما کف برلب موج می‌زند و به راه خود می‌رود؛ شما باید بر این رودخانه در همین حالی که جاری است سد بزنید؛ مصالح سدسازی دسته‌های گز و بار‌های خاکی است که بر دوش افراد حمل می‌شود؛ تکنیک حیرت انگیز بندبافی بود؛ اگر نبود، چنین غیرممکنی ممکن نمی‌شد؛ مدیریت، پخته و نظم دقیق و حساب شده بود؛ اگر نبود آن خیل عظیم نفرات که به پای هم می پیچیدند و تا بسته‌ی مصالحی به روی کار می‌رساندند بسته‌ی قبلی را آب برده بود و خودشان در آب غرق شده بودند؛ این نظم و مدیریت از این لحاظ حیرت انگیز است که جاده‌ی دسترسی و راه رفت‌ و آمد نفرات همین بندی بود که در زیر پای خود می‌بافتند و گام‌ به‌ گام در عرض رودخانه پیش می‌رفتند؛ تکنیک و مدیریت، کارآمد بود، اما عقل فنی رد پای عنصر تعیین کننده دیگری را در این کار می‌بیند که اگر وجود نمی‌داشت انجام چنین کاری محال بود؛ هیچ عامل بیرونی به تنهایی نمی‌توانست این افراد را به چنان همکاری و همدستی‌ای وادار کند که برای ممکن شدن چنین کار غیر ممکنی لازم بود؛ این عنصر سوم از درون تک تک افراد می‌جوشید و مثل یک ملات پر چسب و پرجاذبه، همه‌ی اجزای کار را به هم جوش می‌داد و اجازه نمی‌داد ذره‌ای از آن هدر رود که اگر هدر می‌رفت انجام چنین کاری غیر ممکن بود.

خون همتی در رگ‌ها جاری بود و نبض‌ها با غیرتی می‌زد که از یک هم‌ پیمانی مرموز، پنهان و دیرینه نیرو می‌گرفت. گویی همه‌ی سازندگان این بناهای حیرت‌انگیز در پس رابطه‌ی ظاهری‌شان، پیمانی پنهانی و محکم بسته بودند که مایه‌ی حیات‌شان را دریابند و تن به نکبت ندهند؛ تک تک افراد این سپاه توانمند سدسازی – از خان تا برزگر – با تمام وجود حس می‌کردند که همه‌ی زندگی و هست و نیست و نام و ننگ و عزت و ناموس آن‌ها در گرو این کار است؛ چنین حسی، آن‌ها و نتیجه‌ی کارشان را سخت به‌هم پیوند می‌داد؛ با غلیان، شور و غیرت و همت و حماسه‌ی گروهی در مقابل چنین آب عظیمی سینه سپر می‌کردند؛ هریک از آن‌ها کار را با حسی نیرومند متعلق به خود می دانست و با همت و انگیزه‌ای کار می‌کرد که گویی یک تنه می‌خواهد جلوی آب، سینه سپر کند و بر آن فرمان براند.

این حماسه‌ی پرشکوه در گذشته‌ای نه چندان دور در تاریخ گم شد؛ اگر قدر آن را می‌دانستیم و در قالب فیلم‌هایی آن را مجسم می‌کردیم، برای نجات از حال بد امروز، هیچ چیز هم سنگ آن نبود.

مردم سیستان «سخت» و«سخت کوش» بودند اما« محروم» نبودند

در فرهنگ این مردم بیگاری از بیکاری بهتر است. بیکاری بی‌عاری است. بی کاری به معنی امروز آن در آن دوره وجود نداشت. مردم این سرزمین «سخت» و«سخت کوش» و «غیور» بودند؛ زندگی سخت بود؛ رنج زندگی سنگین بود؛ اما مردم متکی به بازوی خویش، و ایستاده روی پای خویش بودند و با همت غیور خویش چرخ زندگی عزتمندانه را با آنچه از مهار آب و دل خاک به دست می‌آوردند، می‌چرخاندند. آنان چرخه‌ی آب و خاک را به‌گونه‌ای حفظ می‌کردند که آب هدر نرود و خاک ویران نشود. با چنین سخت‌کوشی بزرگی، سیستان خودکفا بود؛ تولیدات آن از منطقه سرریز می‌کرد، به‌جای دیگری چشم نداشت؛ به اوچشم داشتند که انبار غله‌ی ایران بود. سیستان بی‌نیاز بود؛ «محرومیّت» را نشنیده بود و معنی آن را نمی‌دانست. در ادامه خواهم گفت که این «انگ نفرت انگیز» را چه دستی بر پیشانی کریم سیستان چسباند؛ خودش هرگز خود را دارای این صفت، و شایسته‌ی این نام نیافت و چنین نامی برخود ننهاد.

چرخه‌ی حیات سیستان

چرخه‌ی حیات سیستان با آهنگی می‌چرخید که آب را درخود حفظ می‌کرد؛ شاخه‌های هیرمند را ببینید؛ چون نوارهای سبز در پهنه‌ی جلگه تنیده شده‌اند؛ سایه‌ساری از گیاه و درخت؛ چندان تنومند و ریشه‌دار که سموم خشک‌سالی‌های اخیر، هنوز نتوانسته است آن‌ها را چندان نابود کند. شبکه‌ی نهرهای سنتی سیستان را ببینید؛ علی‌رغم این که بخش‌های ذی‌قیمتی از آن زیر چرخ ماشین‌های آبیاری و زه‌کشی پایمال شد، و بخش دیگری درآتش خشک‌سالی‌ها سوخت؛ اما همین اندک باقی‌مانده، رمزها و حرف‌های بسیار دارد. بر سر هر نهری سایه‌بان سبزی بود ازگیاه و درخت که آب را از دست‌برد باد و آفتاب حفظ می‌کرد؛ با هر انشعاب نهر این سایه‌بان سبز نیز منشعب می‌شد؛ و تا فرعی‌ترین جویی که آب را تحویل کشتزار می‌داد، برسرآب، چترسبز می‌گرفت؛ تار و پود این شبکه چنان تنیده شده بود که در پهنه‌ی جلگه، نهر عریانی دیده نمی‌شد و جز در سایه‌ی درخت، آب جریان نمی‌یافت؛ این شبکه با شبکه‌ی درختان حاشیه‌ی کشتزارها دست به دست هم می‌داد و بادشکن‌های گسترده‌ای می‌ساخت که بادهای وحشی سیستان را آرام و سرد، و آب را از گزند آن‌ها حفظ می کرد.

آب هیرمند در پناه چنین بادشکن‌هایی و در سایه‌ی سنگین چنین پوشش سبزی به کشتزارها می‌رسید یا به هامون می‌پیوست؛ و هامون با نیزارش آن‌را درآغوش می‌گرفت و از تاراج باد و دست‌برد آفتاب حفظ می‌کرد؛ و هامون با نیزارش چون بازوی حمایت مادری مهربان برگردن فرزند دلبندش، سیستان را درآغوش داشت. این بازوی سبز ازگودال صابری درشمال شرقی سیستان شروع می‌شد، درسرتاسر ضلع شمالی ادامه داشت، ازشمال کوه خواجه تا می‌شد و تا گودال سنگل درجنوب‌غربی سیستان کشیده شده بود. سیستان در وسط این بازوی سبز بود. باد موسمی که از شمال شرقی به جنوب غربی می‌وزد درعبور از این کولرآبی عظیم و برخورد با صدها بادشکن که از درختان حاشیه‌ی نهرها و کشتزارها و شاخه‌های هیرمند تشکیل شده بود، از شدت آن کاسته می‌شد؛ سرد می‌شد و بر زندگی سیستان می‌وزید. باد بوی زندگی می‌آورد، زیرا از روی آب و لابه‌لای نی و درخت می‌آمد. این بادهای سرد را بادگیرهای بام‌های گلی خانه‌های سیستان می‌بلعیدند و به درون زندگی‌ها می‌دمیدند. در سیستان دیروز، باد پیام رحمت بود؛ دست نوازش، و مایه‌ی آسایش بود.

چرخه‌ی حیات دیروز سیستان با آهنگی می‌چرخید که باد آب هامون را مثل امروز وحشیانه و مهیب و در حجم و بعد حیرت‌آور پرت‌وپلا نمی‌کرد، زیرا هامون عریان نبود و آب درسایه و پناه نی ازدستبرد باد و آفتاب درامان بود. علاوه براین، مقدار آبی‌که به هامون می‌رسید، کافی بود که نیزارش زنده بماند وچرخه آن‌گونه بچرخد.

زخم سوم؛ کاری‌ترین لطمه به حیات سیستان

لطمه‌ی سوم به حیات سیستان از وقتی آغاز شد که ذوق زده و دست‌پاچه بیل و خیش و داس‌مان را کنار انداختیم و گاومان را پیش پای تراکتور و کمباین سربریدیم؛ با نیروی ماشین‌های غول‌آسای دیگری که به‌دنبال تراکتور و کمباین آمد، جلگه‌ی سیستان را با اجرای پروژه‌ها و احداث کانال‌های آبیاری، چاک چاک کردیم؛ آن سایه‌زار و چترسبزی را که درچرخه‌ی دیروز بر سر آب بود، تاراج کردیم. قامت بلند بادشکن‌هایی را که با هم دستی درختان تنومند ایجاد شده و پناه‌گاه محکم آب بود، درهم شکستیم تا راه و میدان ماشین‌هامان را باز کنیم و از تمام قدرت مانور آن‌ها سود ببریم. آب را که قبلاً درسایه‌ی درختان از دستبرد باد و آفتاب محفوظ بود در این کانال‌ها پراکنده کردیم؛ و به حدی در پهنه‌ی جلگه پهن کردیم و نزدیک دستان یغماگر باد و آفتاب قراردادیم که در چرخش آب و چرخه‌ی حیات انحرافی بزرگ و بحران‌زا ایجاد شد.

پس از مدتی که پی‌درپی زمین را زیر کشت بردیم و با روش غرقابی به حلقوم آن آب ریختیم، زه بالا آمد و کشتزارها خفه و زرد شد؛ این سیلی آبدار طبیعت بود به صورت خواب آلود ما که بیدارشویم و ببینیم داریم چه می‌کنیم. اما ما پیام رسای این سیلی را نگرفتیم؛ به جای تأًمّل و چاره‌اندیشی آینده‌نگرانه، شتابزده و مغرور، کار دیگری کردیم؛ کاروان دیگری از ماشین‌ها یمان را ردیف کردیم و بخش دیگری از جسم جلگه‌ی سیستان را چاک چاک کردیم که زه‌کشی کنیم. این چنین تن سیستان چاک چاک شد تا از همه جای آن آب برود مثل تن آدمی که شریان‌های آن را چاک دهی و رها کنی تا از آن خون برود.

حرص کوته بینانه‌ی ما در مصرف منابع حیات ما را به حساس‌ترین عضو چرخه‌ی حیات یعنی هامون کشاند؛ با تکنولوژی روز، تخم هرماهی‌ای را که پنداشتیم پرسودتر است، پرورش دادیم و به هامون ریختیم و دنبال کردیم که کی آماده‌ی صید می‌شوند. آن‌گاه حریصانه قایق‌های موتوری را به‌جای توتن‌های پدران‌مان به آب انداختیم و هامون را جولانگاه آن‌ها کردیم و بخشی از نیزارهای‌مان را زیر و رو کردیم؛ و بسیار ذوق زده شدیم که پدران ما، ماهی نیم کیلویی صید می‌کردند و ما ماهی اندازه‌ی قد آدم.

وقتی ما مست و مغرور این پیشرفت‌ها بودیم، حادثه‌ی بسیار خطرناکی درکمین ما نشست و پاورچین و خاموش پیش خزید؛ با تغییر اقلیم و کم شدن آب هیرمند، آب کمتری وارد سیستان می‌شد و آن کمتر را ما بی‌حساب مصرف می‌کردیم؛ و بخشی از آن را برای مصرف شرب به گودال‌های چاه‌نیمه ریختیم؛ آنچه بعد از این مصارف پراکنده و هدر رفت‌های عظیم به هامون می‌رسید، کفایت نمی‌کرد که چرخه‌ی حیات چنان بچرخد که نیزار در پهنه‌ی قبلی زنده بماند؛ در تابستان‌ها و کم آبی‌ها، بخشی از نیزار می‌خشکید و آب بعدی به قدری دیریا کم می‌رسید که ناحیه‌ی خشکیده سبز نمی‌شد. مرگ نیزار به‌صورت خزنده پیش آمد و پیشترآمد؛ و ما وقتی چشم بازکردیم که نیزارمان مرده بود و هامون‌مان عریان شده بود؛ یعنی هم‌زمان با شرحه شرحه کردن جسم جلگه‌ی سیستان، کار پوست کندن هامون‌مان نیزتمام شده بود و سیستان تبدیل شد به جسمی چاک چاک و پوست کنده که از سرتا پای وجود آن، آب هدر می‌رود. مثل این که ازچنین تن مجروحی خون برود. و بنازم به این حرص سیری ناپذیر ما در مصرف منابع بنیادی حیات که حد ندارد و شرم نمی‌شناسد و دست برنمی‌دارد.

دوره جدید بینش خاص خودش را می طلبد

ظهور تراکتور و کمباین نشانه‌ی آغاز دوره‌ی جدیدی در تاریخ بشر است؛ دوره‌ای که افزایش جمعیت و نیاز روزافزون به غذا بشر را وادار کرده است که دست به تولید ماشین‌هایی بزند که قدرت بهره برداری آن‌ها از منابع آب و خاک، و تأثیر آن‌ها بر این منابع به‌کلی با روش تولید سنتی فرق می‌کند. دوره‌ای که بشر می‌تواند با دخالت‌های عظیم در چرخه‌ی حیات، آن‌را در جهت تخریب و نازایی یا احیاء و بارور کردن پیش ببرد؛ دوره‌ای که به منابع حیات به این چشم نگریسته نمی‌شود که این منابع بی‌حد و پایان‌ناپذیرند و به‌هر روشی بخواهیم، مجازیم از آن استفاده کنیم؛ انسان این دوره با استفاده از دانش و تکنولوژی اعجاب‌انگیز خویش، حجم این منابع را می‌سنجد و راه‌های استفاده‌ی بهینه از آن‌را مشخص می‌کند و با روشی بهره‌برداری می‌کند که بیشترین بهره‌ی ممکن را بگیرد. انسان امروز، می‌داند که به‌جا، یا بی‌جا، دخالت‌های عظیمی در چرخه‌ی حیات کرده که اگر عواقب آن‌را جبران نکند، نسل خودش و اصل حیات بر روی زمین نابود می‌شود. دیدی که با آن ماشین به خدمت گرفته می‌شود تا این حد باید بلند و آینده‌نگر باشد.

اگر ما با چنین دیدی ماشین را به خدمت می‌گرفتیم، باید قدر آب را می‌دانستیم؛ به نقش باد شکن‌ها و سایه‌ی درختان بر روی مجاری آب توجه کافی می‌کردیم؛ با استفاده از قدرت ماشین این باد شکن‌ها را تقویت می‌کردیم و توسعه می‌دادیم و در هیچ جای جلگه آب را بی‌پناه و بی‌سایه در دسترس باد و آفتاب قرار نمی‌دادیم. اهمیت وحساسیت هامون را درک می‌کردیم و از مرگ نی‌زار پیش‌گیری می‌کردیم؛ در سال‌هایی که نی‌زار با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کرد و هر سال ناحیه‌ای از آن خشک می‌شد، غفلت نمی‌کردیم. اگر کار دیگری از ما برنمی‌آمد دست کم می‌توانستیم از پخش شدن آب با عمق کم در بیابان هامون پیش‌گیری کنیم و آب را در نواحی‌ای که هنوز نی‌زارش نمرده بود، متمرکز و عمیق‌تر کنیم و جلوی پیش‌روی و مرگ نی‌زار را بگیریم.

وقتی کانال‌های آب‌یاری وزه‌کشی را احداث کردیم، و وقتی بخشی از آب هیرمند را به گودال‌های چاه‌نیمه کشاندیم، لازم بود به این می‌اندیشیدیم که تا این حد آب را چند کاسه کردن و در دسترس باد و آفتاب قرار دادن، چه عوارض وخیمی خواهد داشت؛ و به یک کاسه کردن و کم کردن سطح و زیاد کردن عمق؛ و ایجاد سایه و باد شکن بر سر آب می‌اندیشیدیم. این غفلت‌های بزرگ از آن‌جا ناشی شد که ماشین با پول نفت آمد وهم‌زمان با آمدن آن دستی در سرنوشت سیستان در کار شد که پول نفت را در جیب داشت.

چشم انداز توسعه

وقتی برنامه‌ی کارشناسی شده و تصویب شده‌ای برای توسعه وجود نداشته باشد خواسته یا ناخواسته نتیجه‌ی آن هدر دادن منابع بنیادی حیات و تن دادن به فلاکت می‌شود. اگر چشم‌اندازی برای توسعه داشتیم، برای ذخیره و استفاده‌ی بهینه از آب هیرمند برنامه‌ای تهیّه کرده بودیم. ما خوی هیرمند را می‌شناسیم؛ هیچ‌وقت آب به موقع و به اندازه‌ای به ما نداده است؛ یک سال آب آن را ازدست می‌دهیم که زیاد است و جا و فن ذخیره‌ی آن را نداریم؛ سال دیگر از بی‌آبی می‌سوزیم که کم است، یا نیست؛ یک سال از آن نمی‌توانیم استفاده کنیم که دیرآمده، و سال دیگر بخشی از آن معطل و بی‌استفاده می‌ماند که زود آمده است؛ چگونه می‌توانیم پایه‌ی توسعه و عمران سیستان را برچنین آبی بگذاریم؟ آبی که آمدن یا نیامدن آن همیشه چون زلزله‌ای بنای سیستان را تا این حد می‌لرزاند چگونه می‌شود پای‌بستی مطمئن برای بنای توسعه وعمران سیستان باشد؟

چشم‌انداز توسعه یعنی این‌که ازمنظری بلند؛ تاحدی که قدرت دید داریم، منابع پایه‌ی حیات‌مان را کامل و روشن و بی‌کم و کاست و توام ببینیم؛ سیل‌های عظیم هیرمند را ببینیم که می‌تواند دریای نعمت باشد نه طوفان و… ادامه دارد….