تهران فرّار، تهران شناختناپذیر…
شهروندان:
آنچه در پی میآید متن سخنرانی ابراهیم توفیق درباره جامعهشناسی شهر تهران در موسسه پرسش است که چندی پیش در همایشی در اینباره ایراد شد و اکنون توسط ایشان برای انتشار بازبینی شده است.
تصور و ایماژی که از تهران در ذهن هر یک از ما وجود دارد تصویری فرّار است. تصور ذهنی ما از تهران پدیدهای را در مقابل ما قرار میدهد که فراچنگ نمیآید. کارگردان فیلم «تهران انار ندارد» در پایان فیلم اعلام استیصال میکند و ما را بهشکلی کنایهآمیز با تهران فرّار، با تهران شناختناپذیر مواجه میسازد.
در زبان جامعهشناسی و مطالعات شهری هم که مفاهیم اقتدار و صلبیت دارند، اعتراف به شناختناپذیری با نوعی «فرار به عقب» پوشانده میشود. در «توضیح» تهران امروز، خود را ناچار میبینیم هزارانسال به عقب برویم، تا نشان دهیم ما چیزی که ذیل تعریف شهر بگنجد، نداشتهایم.
آنچه داشتهایم را «شار» یا «آبادی» مینامیم، بسته به اینکه نگاهی افتخارآمیز یا دلزده نسبت به گذشته داشته باشیم. حال این شار یا آبادی از زمان ناصرالدینشاه با غرب مواجه شده است و همچون خود این شاه، آنچنان که در «ناصرالدینشاه اکتور سینما» به تصویر کشیده شده، در گردباد تجدد قرار گرفته است.
از زمان آن شاه، دایم چیزهایی برگرفته از شهر غربی به این شار یا آبادی اضافه شده است، در توهم شهر شدن. اما در «ذات» همان شار یا آبادی باقی مانده است. مس چگونه طلا شود یا طلا چگونه مس شود، از منظر شار اگر بنگریم، پیآمد چیزی است زشت و بدقواره، شهرفرنگی است درهمریخته و ناچسب از انواع گروههای قومی- فرهنگی و سبکهای زندگی، پر از نیرنگ، خدعه و خلاصه بیاخلاق. چیزی در حال گذار از گذشتهای ناشهر به آیندهای شهری؛ از «ذات» شار/آبادی سنتی به «ذات» شهر مدرن.
این وضعیت در علم، هنر و فهم عمومی ما وجود دارد. ایماژی عمومی است که با زبانهای مختلف بیان میشود. همین حرف را یک زن یا مرد خانهدار، یک راننده تاکسی یا یک استاد دانشگاه هم هر یک به نحوی میزنند. تهران چیزی است درحال پوستاندازی و زیر آن پوست ذاتی وجود دارد که نمیتواند تغییر ماهیت دهد. میگویند آبادی نمیتواند به شهر تبدیل شود یا یک پدیده سنتی نمیتواند به پدیده مدرن تبدیل شود.
از دیگرسو میگوییم تهران را گریزی از شهرشدن نیست؛ چیزی که نمیتواند شهر شود، اما باید شهر شود. معلوم نیست که آیا فهم ما از تهران اسکیزوفرنیک است یا موضوع مشاهدهمان. بههررو در ایماژ ما، در فهم عامه، این تهران است که «اسکیزوفرنیک» است، چیزی در حالگذار، چیزی که هم شهر است و هم شار/آبادی، نه شهر است و نه شار/آبادی. چنین چیز بیهویتی هم زشت است، هم بدقواره و هم بیاخلاق. اما آیا با این توصیفات واقعا تهران را توضیح دادهایم؟ وقتی میگوییم تهران نه این است و نه آن، هم این است و هم آن، چه جایی برای تهرانی که واقعا هست باقی میماند، تهرانی که در آن متولد میشوند، به آن مهاجرت میکنند، در آن کار و تفریح میکنند، معتاد میشوند و خانهبهدوش، ازدواج میکنند، بچهدار میشوند و میمیرند.
درواقع ما ذیل مفهوم گذار، از مواجهه با تهران واقعی تن میزنیم و این تنزدن را ذیل گذشته شار/آبادی و آینده شهر میپوشانیم. آنچه مغفول میماند لحظه حال است، تهران اکنون است. از اینرو ذیل گذار وضعیتی قابل توضیح و مترکردن نمیفهمیم، «آنومی» میفهمیم، یعنی بیهنجاری، بیساختاری و بینظمی. توضیح در علم یعنی مترکردن، یعنی توصیف و تبیین دقیق اینکه هر چیز کجاست و نسبتش با بقیه اجزا چیست.
در غیر این صورت نظام دانایی علمی وجود ندارد. و جالب است که نظام تولید دانش اجتماعی ما هیچ نمیکند مگر قانعساختن مصرفکنندگان از اینکه تهران زمان حال غیرقابل توضیح است، زیرا در حال گذار است و آنومیک. بخش مهمی از تهرانشناسی مبتنی است بر یا آسیبشناسی یا تامل در توسعه تهران. اما چگونه میتوان چیزی را که ظاهرا نه ساختاری دارد و نه نظمی، آسیبشناسی کرد یا توسعه داد؟ چگونه میتوان چیزی را مهندسی کرد، وقتی موضوع مهندسی در تعلیق است، در وضعیت برزخی نه این و نه آن بهسر میبرد؟ شگفتآور است که ما نه میتوانیم از ایده وضعیت آنومیک و برزخی دست بکشیم و نه از ایده توسعه و مهندسی اجتماعی.
اجازه دهید به این پارادوکس خارقالعاده قدری بیشتر بپردازیم. میگویم «پارادوکس»، زیرا نمیتوان همزمان چیزی را غیرقابل شناخت نامید و توامان در آن دست برد، مهندسیاش کرد. تکرار گفتمانگذار از سنت به تجدد باعث شده تا برای ما تنها آنچه که به لحاظ زمانی و فضایی همگون است، بتواند موضوع شناخت و مفهومپردازی قرار گیرد.
از اینروست که از سویی شار/آبادی را پدیدهای قابل توضیح میدانیم و از دیگرسو شهر را طبعا با اشاره به مثلا لندن و نیویورک و امثالهم. در اینجا نمیتوانم وارد این بحث شوم که چقدر این همگونسازی ذاتگرایانه در هر دو مورد بیمعنا و غیرتاریخی است. اما بههرروی ما براساس همین تصور ذاتگرا هر آنچه را بینابین است غیرقابل شناخت- زیرا در حالگذار و آنومیک است- میخوانیم. بگذریم از اینکه این یعنی غیرقابل شناختخواندن هستی بهطور کلی. ما در اینجا با تصور غریبی از یک هستی اجتماعی و نهتنها هستی اجتماعی، روبهرو هستیم.
هیچ هستیای قابل تصور نیست که بتواند در وضعیت بینظمی و بیساختاری به حیات خود ادامه دهد. تهران از این قاعده مستثنا نیست. تهران همچون هر هستیای، آشوبی است ساختاریافته و باقاعده. آیا چنین نیست که ایماژ تهران فرّار خود بخشی از این قاعدهمندی است؟ آیا برزخی و غیرقابل شناختخواندن تهران، خود یکی از شروط تداوم تهران، به آنگونه که هرروزه با آن مواجه هستیم، نیست؟ برگردیم به سوال قبلی: چگونه میتوان در چیزی دست برد که بیرون از حوزه شناخت و مترکردن قرار دادهایم؛ چیزی که واجد کلیتی برای ما نیست؟ تنها براساس تصوری از یک آینده همگن، حال این آینده میخواهد تکرار تجربهای در غرب باشد، یا مبتنی باشد بر بازسازی و احیای چیزی از گذشته یا چیزی بین این دو طیف. اما از آنجا که این افق انتظار، نسبتی با لحظه حال ندارد، دخالت در لحظه حال و مهندسی آن جبرا نقطهای و مبتنی بر نوعی ارادهگرایی افسانهای است، گویی با برهوت و زمین خالی روبهرو هستیم.
یکی از نمونههای امروزی این دخالتگری ارادهگرایانه و نقطهای، نوسازی بافت فرسوده است. براساس معیارهای کالبدی که البته غلط نیستند، نقطهای از متن تاریخی، اجتماعی و فرهنگیاش منتزع و بهعنوان بافت فرسوده تعریف میشود و با همان نگاه همگونساز موضوع طراحی نوسازانه قرار میگیرد. اینکه چنین طرحهایی با وجود سرمایهگذاری بسیار هرگز تحقق نیافتهاند، با آن رویکرد نقطهای و ارادهگرا نسبتی دارد.
آن نقطه فقط در ذهن جامعهشناس، شهرساز، مهندس مشاور و مدیر شهری، یک نقطه است. اما در واقعیت، این «نقطه» جزیی از یک کل است و در رابطهای کارکردی با آن کل قرار دارد. اما این کل را ما برزخ خواندهایم و در نتیجه غیرقابل دسترس. پیآمد چیست؟ اگر همان طرحهای نوسازی بافت فرسوده را در نظر بگیریم، باگذار جالب و البته دردآوری روبهرو میشویم.گذار از ایده زیبای نوسازی شهروندمحور و مشارکتمحور به ایده واگذاری عملی نوسازی به بنگاههای معاملات ملکی، بخوان به سرمایه مالی پنهان و سرگردانی که هرگونه حق ساکنان به شهر را ناممکن میکند و با استفاده از قوانین و سازوکارهای قانونی (مهندسان مشاور و مدیریت شهری) همان بدقوارگیای را رقم میزند که ما نشانهگذار و برزخ میخوانیم.
ایماژ تهران فرّار، رویکرد توسعهای مبتنی بر توهم همگونسازی و دخالتگری نقطهای و تبدیل شهر به «ابژه» سرمایه مالی، با هم نسبتی کارکردی دارند و نظمی را رقم میزنند که بروندادش تهرانِ اکنون است. آنومیک و برزخیخواندن این تهران خود جزو شروط تداوم این نظم است. تاریخ این تهران چندان قدیم نیست که عالمان ما میگویند. برای شناخت آن نباید هزارهها عقب رفت. یکی از لحظات تولد تهرانِ اکنون، جاافتادن ایماژ تهران فرّار است که در گفتمانگذار و آنومیکخواندن لحظه حال بیانی عالمانه به خود میگیرد و ما را مقهور خود میکند. شناخت تهران از مسیر نقد همین ایماژ میگذرد.
شرق